گویا، کیمیایی طالب آن شمشیری است که چون قمه داشآکل، پلیدیهای شیطانی را در حکم با زمانهای محکوم به زوال میکند. یکی از عوامل همیشه بحثبرانگیز درباره آثار سینمایی یا ادبی کیمیایی، جدا از تحلیل مشکلات فرهنگی و اجتماعی، مقوله استفاده از قمه (در داشآکل) و تیغه چاقو است که شدیدا مورد علاقه مخاطبان اوست.
سینماسینما، دارا ارجمند: فلسفه استفاده از قمه و تیغه چاقو در آثار کیمیایی ریشه در صور سهگانه ایدهآلیسم ایرانی دارد. شمشیر براق و تمیز که از جلدش بیرون کشیده میشود، زیباست، چیزی کم دارد، قطره خون که به تیغش خشک شده باشد (از آخرین رمان کیمیایی، سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند، ص ۱۶۲) نقدی که مسعود کیمیایی بر شمشیر براق و بدون قطرهای از خون خشکیده میکند، ریشه در بینش تراژیکی دارد که در پسزمینه ذهنی اوست.
گویا، کیمیایی طالب آن شمشیری است که چون قمه داشآکل، پلیدیهای شیطانی را در حکم با زمانهای محکوم به زوال میکند. یکی از عوامل همیشه بحثبرانگیز درباره آثار سینمایی یا ادبی کیمیایی، جدا از تحلیل مشکلات فرهنگی و اجتماعی، مقوله استفاده از قمه (در داشآکل) و تیغه چاقو است که شدیدا مورد علاقه مخاطبان اوست. البته گروهی از مخاطبان، مبنای تفسیر یا تحلیل خویش را در استفاده از قمه یا تیغه چاقو، «خشونت» میدانند و مخاطبان دیگری هم هستند که علت و ماهیت ریشههای خشونت را تحلیل میکنند. ناگفته نماند که خشونت و ستیز و پیامدهای آن پدیداری انکارناپذیر در همه جهان است که با طلوع تاریخ بشر آغاز شده است. دانشمندان بزرگی که درباره خشونت تألیفات علمی متعددی دارند ، همگی معتقدند که با توجه به اهمیت غرایز در طبیعت آدمی و نقش خطیر هیجانات در زندگی، از واقعبینی به دور خواهد بود اگر بخواهیم خشونت را محکوم کنیم و معتقدند، خشونت یعنی مبادرت به عملی بدون بحث و گفتار و اندیشیدن به نتایج آن و این تنها راهی است که بتوان ترازوی عدالت را دوباره به حال ترازمندی در آورد. البته، تجربه نشان میدهد بهترین نمونه این امر اقتدار و مشروعیت دولت است. شایان ذکر است که خشونت را نباید هرگز با «لمپنیزم» اشتباه گرفت. لمپنیزم در پدیدارشناسی جهانی، محصول یک فرایند تاریخی فاقد عقل است و لمپن در فرهنگستان مارکسیسم شخصی است بیکاره، عاطل و باطل و آویزان که عقیده به هیچچیز ندارد، نه به خانواده، نه به کار و همیشه در طول تاریخ، دولتهای توتالیتر از این افراد برای مقاصد خود استفاده کردهاند.
در آخرین رمان کیمیایی به نام «سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارد»، در صفحه ۹-۴۲۸ خواندم: «آنان که مرکب سیاه بر اسبان ریختند، تا ما را بفریبند
با اشاره یک تیغه زنگزده چاقو، باران شد
بر اسبان ریخت، اسبان دوباره سفید شدند
تنهایی جنگ را بردم، تا حال که چنین بوده»
در بیابان فنا گمشدن آخر تا کی / ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم (مولوی، دیوان شمس)
در این نگرش، آیا این تیغه چاقو در یک سیر و سلوک فلسفی است؟ و در نگرش دیگر از «روسو» که میگوید این مذهب دل است که میتواند بر تمامی وجود آدمی تأثیر بگذارد و در همان سلوک فلسفی الهامبخش بزرگترین کردارها باشد، تا بتواند باران شود و بر تن اسبان بریزد و دوباره سفید شوند. در آثار کیمیایی، در یک تحلیل شخصیتی از قیصر، سید در «گوزنها»، داشآکل، رضا و شخصیتی مثل فضلی در رمان «سرودهای مخالف…»، همگی آنها با همان تیغه چاقو یا قمه بسته بر شال پروقارشان نشان دادند که آزاده کسی است که برده زندگی و در اسارت ماندن نیست. بینشی که قمه داشآکل، چاقوی قیصر و سید یا فضلی (در آخرین رمان کیمیایی) یا رضا در فیلم «جرم» از خود ارائه میدهند، نوعی فلسفه فرهنگی و تاریخی است که باید نخستین پایهگذار این طرز تلقی را از صور سهگانه ایدهآلیسم ایرانی شمرد (ایدهالیسم ذهنی، ایدهآلیسم عینی و مطلق) که در آثار ادبی و سینمایی کیمیایی مبنای کار قرار گرفته است. قیصر نمودی از مرگ و ذهن با استعداد است که برتر از هرگونه اجبار عمل میکند و سید بیانی ملموس از آزادی ناب است (ایدهآلیسم خالص ایرانی). قیصر، سید، داشآکل، رضا در «جرم» و فضلی معتقدند که باورداشتن به حق، ولی عاجزماندن از تحققبخشیدن به آن شدیدترین تعارضات است که هرگز به آن تن ندادند. همانگونه که فضلی با همان تیغه چاقوی خود در دل زندگی با تقدیر به مقابله برخاست. استفاده از چاقو و قمه در آثار کیمیایی ضمن حفظ خصلتهای شخصیتی، با طبیعت خاص قهرمانها و ضدقهرمانهای او ارتباط مستقیم دارد که همه نوعی سلوک عاشقانه را طی طریق میکنند. موج لشگرهای اطرافم ببین / هریکی با دیگری در جنگ و کین (مولانا، دیوان شمس)
داشآکل میخواست خدایگان خود و انسانی مستقل باشد و بنا به اصطلاح هگلی، تبدیل به وجودی برای خود شود. داشآکل نمیخواست عشق بورزد، او درد پیوندهای گسستهاش را که نشانه عشق ورزیدناند، با خود به همراه نبرد. داشآکل به معنای تقدیر غمانگیز عشق است که نمیتواند تا بیکران گسترده شود، بی آنکه عمق خویش را از دست بدهد. عشق داشآکل از هرگونه حلول که قادر به تحققبخشیدن ژرفای وجود خویش باشد، میگریزد.
کاکارستم در حکم بازماندهای از پلیدیهای محکوم به زوال است که باید با قمه داشآکل درگذرد تا جا برای تولد چهرههای تازه باز شود. داشآکل تقدیر خود را در آن میبیند و در دل زندگی با آن به مقابله برمیخیزد که بالاترین وجه آگاهی به آزادگی است. و اما در فیلم «جرم»، یکی از آثار ماندگار کیمیایی، رضا میدانست چشمپوشیدن از مبارزه در راه حق بازنشناختن حق دیگران است. او این حق را در واقعیت آن درگیر میکند و از همینها خود را به خطر میاندازد. او میدانست این جداشدگی از خود و احساس تقابل با خویشتن، از راه اقدام شجاعانه صورت میگیرد. رضا دیگر نمیتوانست خشونت وارد شده به خود و افراد بیگناه را بدون نشاندادن واکنشی تحمل کند و اکنون این بینش او مستعد آن است که به نوعی از شکل منطقی برگردد. او دو کار میتوانست بکند، یا در اجرای دستورات پلید و شیطانی اطاعت کند و شریک جرم باشد یا تمرد کند. اما رضا با آگاهی به طبیعت خویش که طبیعت عشق بود، در یک اقدام شجاعانه تمرد خود را بهوضوح نشان داد و آن تمرد از دستور و حتی اقدام شدید متقابل بود. رضا دیگر دریافته بود که اقدام ریاکاران را نمیتوان با رفتار معقول و منطقی پاسخ داد. این بینش و تفکر او بهخصوص در دوره اقامتش در زندان به نحو خاصی در وجودش گسترش یافت و اکنون احساس عمیقی از حق خود و دیگران دارد. رضا درد پیوندهای گذشتهاش را با خودانگیختگی در خویش به فراموشی سپرد و دیگر نمیتوانست از حسی بگذرد که طبیعت راستین او را تشکیل میداد. او ترجیح داد عشق را برگزیند.
رضا بنای کار را با ذهنی اندیشیده و خواهنده به اصل وظیفه حقخواهی گذاشته بود که این تفکر بیانگر آزادگیاش بود و سرانجام او را به کام مرگ فرستاد. ماشه را اگر با عقل بکشی عدالت میآورد.
میگویند بزرگان فلاسفه معتقدند که جهان همیشه باید چنان باشد که نباید باشد تا اخلاق بتواند آن را به صورتی که باید باشد درآورد.
اما من قیصر، من سید، من داشآکل و من رضا و فضلی، تمام امیال زندگی خود را در راه واقعیتی به فنا میدهیم تا بدینوسیله بتوانیم بهعنوان یک فرد آزاد از قوانین خود اطاعت کنیم.
این درست که زندگی واقعیتی است که همیشه قانون را در برابر ما قرار میدهد، شاید هم حق با قانون باشد، اما مرام ما جز بیان همین زندگی نیست که فردیت فرد در برابر آن رنگ میبازد و محو میشود. بههمیندلیل، مشکل زندگی به شکلی که برای دیگران مطرح است، برای ما مطرح نیست که فردیت فرد در برابر آن رنگ میبازد و محو میشود. شاید به همین دلیل است که ذهنیت و روح جامعه بسیار به ما وفادار است. ما به خوبی میدانیم که قمه یا چاقوی خوشدست درون جیب ما پدیدار معروف همدلی و برادری، در میان نبرد است و در آن والاترین کارها غالبا در شمار رخدادهای روزانه قرار میگیرد. توانایی در ایثار همیشه در ما زنده است و برای یکپارچگی با اصل زندگی، به درون خویش که تمامی دنیای ما را پر میکند، پناه میبریم.
ما صورتک آدمیزاد دروغینی نیستیم، بلکه در ما الزامهای تازهای از این عذاب عالم احساس میشود که چاقوی خوشدست کار زنجونم یا قطرهای از خون خشکیده بر شمشیرم، میتواند مایه سرشاریام شود. چون وجود من قیصر، من سید، من داشآکل و من رضا و فضلی، تماما احساس و نمایش ذهنی این وحدت و تعارض است، و نه یکی از دو حد درگیر. اصالت و سعادت کار کیمیایی در ایرانیبودن انکارناپذیر فضای فیلمها یا رمانهای اوست که بر مخاطبانش بسیار تأثیرگذار بوده است، سینمایی که متعلق به فرهنگ و سرزمین ماست. کیمیایی درحالیکه اندیشههای هنری و فلسفی اروپا را میشناسد، هرگز تحتتأثیر آن قرار نگرفت. این کارگردان بزرگ کشور ما در مباحثت فلسفه اخلاق و نظام ارزشهای معنوی و فرهنگی کاملا تحتتأثیر فرهنگ ایران بوده و این یکی از کامیابیهای اوست و به همین دلیل مخاطبانش مرید و شیفته او هستند.
منبع: شرق