سینماسینما، الهام کوهی
«مجبوریم» در شروع با تصاویری دردناک نوید یک فیلم تلخ اجتماعی را میدهد. تصاویری از جمعیت بزرگ کارتنخواب که یکی از تراژیکترین واقعیتهای جامعه ماست و چرا که نه پرداختن به قصه بخشی که بسیار در معرض آسیبند شایسته تقدیر است و برخلاف چیزی که غالب منتقدان میگویند در نمایش این بخش از جامعه هرچقدر هم نویسنده و کارگردان بخواهند اثر را تلطیف کنند باز متهم به سیاهنمایی خواهند شد چون چیزی که وجود دارد به تمامی سیاه است. اما متاسفانه «مجبوریم» نه تنها هیچ ربطی به کارتن خوابها ندارد که یک کمدی ناخواسته با مجموعه اتفاقات بیربط است. درمیشیان در «مجبوریم» سادهترین اصول فیلمنامهنویسی را که نمایش روند تکاملی شخصیتها در طول قصه است رعایت نکرده است. به عبارت دیگر شخصیتهای درمیشیان در انتها همانند آنکه در ابتدا بودهاند و هیچ کدام از شخصیتهای داستان، از گلبهار و مجتبی با بازی پردیس احمدیه و مجتبی پیرزاده تا وکیل و دکتر با بازی نگار جواهریان و فاطمه معتمدآریا کوچکترین تغییری بعد از آن همه اتفاقات تکان دهنده نمیکنند و بیشتر از اینکه شخصیت باشند، مجسمهاند: همگی بلاتکلیف و ول که حتی خودشان هم نمیدانند چه میخواهند و چرا میخواهند.
فیلم داستان زندگی دختر کارتخوابی به نام گلبهار را روایت میکند. اما در همان اولین گره داستان که رویدادهای بعدی را رقم میزند شکست میخورد. اصولا نقش گره در داستان این است که شخصیت را از لاک خود بیرون بیاورد و او را مجبور به واکنش کند و در مورد داستان گلبهار کمترین واکنشی که مخاطب انتظار دارد این است که او را از خامی و خنگی که بیشتر مناسب دختری است که لای پر قو بزرگ شده و نه کارتن خواب در بیاورد. اما این اتفاق و اتفاقهای بعدی و کل فیلم کوچکترین تکانی به گل بهار نمیدهد و تنها واکنشی که گلبهار به اتفاقات تلخ و غیر قابل تحملی که به صورت مسلسلوار و پشت سر هم نشان میدهد، واکنشی نمایشی و لوس و بیشتر شبیه قهر دختربچههاست. گل بهار مانند ققنوسی است که میسوزد و خاکستر میشود و هر لحظه مخاطب منتظر است که ققنوس دیگری از دل خاکستر بیرون بیاید اما در نهایت چیزی که بیننده میبیند خاکستری خاموش و ققنوسی مرده است.
درمیشیان در قدم بعدی نگار جواهریان را در نقش وکیلی به نام سارا به داستانش اضافه میکند. سارا به دنبال احقاق حق گلبهار است. وکیلی که بدون هیچ دستمزدی حاضر شده دردسرهای وکالت دختر کارتن خوابی را قبول کند و از هر طرف مورد تهدید است، کوچکترین دلیلی برای این همه از خود گذشتگی ندارد. مخاطب تا پایان فیلم منتظر ارائه دلیلی برای به آب و آتش زدن سارا برای گل بهار است و فیلم نه تنها دلیلی برای سارا نمیآورد که در پایان با اتفاقی به ظاهر غافلگیر کننده گل به خودی میزند و در پرداختن این شخصیت نیز شکست میخورد. درمیشیان که کارتنخوابش کوچکترین شباهتی به کارتنخوابها نداشت وکیلش هم شبیه هیچ کدام از وکیلها نمیشود.
شخصیت بعدی «مجبوریم» فاطمه معتمدآریاست و عجیبتر اینکه در این مورد هم درمیشیان برای این کار غیرقانونی و غیر اخلاقی پزشک داستانش هیچ دلیل موجهی ندارد. درمیشیان در سکانسهایی از فیلم ما را با زندگی پزشک و پسرش که مهاجرت کرده و مادر تنهایش آشنا میکند بدون اینکه این سکانسها ربطی به قصه داشته باشند و کوچکترین کمکی به پیشبرد داستان کنند و منتهی به درک شخصیت داستان و دلیل کاری که کرده، شوند.
در واقع ما در «مجبوریم» نه با یک فیلم بلند که با سه فیلم کوتاه بدشکل و مستندگونه مواجهیم که به زور و با زنجیرهای ضعیف به هم وصل شدهاند. اتفاقاتی که در طول فیلم میافتد کاملا تصادفی و غیر منطقی است که به صورت تصنعی کنار هم چیده شده است تا بلکه فیلمساز بتواند چیزی را که در ذهنش میگذرد ارائه کند و مخاطب را وادار کند که پیام اخلاقی مدنظرش را دریافت کند اما در پایان چیزی که میماند داستان عجیب و غیرقابل باور با شخصیتهایی غیرقابل درک و رفتارهایی غیر عقلانی است که باعث میشود چنین ایده تراژیکی کوچکترین تاثیری روی مخاطب نگذارد.