ساسان گلفر در در یادداشتی در ماهنامه هنروتجربه نوشت: شیفتگی سینما در همه آدمها کموبیش و به درجاتی وجود دارد، حتی در آنهایی که ظاهرا به فیلم و سینما علاقهای نشان نمیدهند، یا ادعا میکنند که از آن بدشان میآید.
به گزارش سینماسینما، با اینحال حتی فرانسوا تروفو (۱۹۸۴-۱۹۳۲) فیلمساز مشهور فرانسوی، شیفتگی سینما را نوعی از رواننژندی میداند و نشانه بیعلاقگی به زندگی: «اما آدم عشق سینما (Cinephile) … یک رواننژند است! (منظورم معنای تحقیرآمیز این اصطلاح نیست.) خواهران برونته رواننژند بودند. آنقدر رواننژند بودند که آن همه کتاب را خواندند و خودشان نویسنده شدند. شعار تبلیغاتی مشهوری در فرانسه داریم که میگوید: «وقتی شما عاشق زندگی باشید، به سینما میروید.» این غلط است! دقیقا برعکس؛ موقعی که شما زندگی را دوست ندارید، یا وقتی که از زندگی راضی نیستید، (به سینما) میروید تا فیلم ببینید.»
فیلم «رویای خاکستری» ساخته علی صادقیان نیز درباره یکی از این شیفتگان سینماست؛ درواقع، یکی از همه ما شیفتگان سینما. و البته این علاقه آنقدر زیاد و آنقدر مزمن است که فرد درگیرش را هم به سوژه مناسبی برای یک فیلم بدل کرده است؛ گیریم نه یک فیلم بلند داستانی پرماجرا و پر از اکشن، چنانکه موضوع «رویای خاکستری» خود دوست دارد، بلکه فیلمی مستند و میانمدت، نه بلند و نه کوتاه، به درازای ۳۹ دقیقه و درباره آنچه -در اصطلاح- زندگی عادی مینامیم.
اصغر اسلامی که صحنههایی از زندگی او در «رویای خاکستری» تصویر شده، یک شهروند عادی یزدی است؛ عاقلمردی ۶۰ و چند ساله که خود تعریف میکند از نوجوانی عاشق سینما شده و گرچه در ۲۰ و چند سال اخیر (تا آخرین سکانس این فیلم) دیگر «دور سینما را خط کشیده» و پا به سالن سینما نگذاشته، اما این عشق در او مدام عمیقتر و شدیدتر شده است. اصغر آقا فروش پوستر فیلمهای کلاسیک را پیشه کرده و یک کتاب فرهنگ فیلمهای سینما هم نوشته و آرزومند انتشار آن است. او آمارهای دقیقی هم از وضعیت سینمای ایران و تعداد سالنها و کاهش آنها بهنسبت عکس افزایش جمعیت در کشور دارد. حتی آمار تعداد فیلمهایی را که بازیگران سینمای کلاسیک ایران در آن بازی کردهاند، از خود آنها بهتر میداند؛ تا جایی که در سکانس ملاقات با ناصر ملکمطیعی، بازیگر پیشکسوت سینمای ایران را شگفتزده میکند از اینکه نمیدانسته در ۱۰۳ فیلم بازی کرده است و نه آنطور که خود میپنداشته، در حدود ۹۰ فیلم. او مسعود کیمیایی را نیز با موشکافیهایش به تعجب و تحسین وامیدارد.
رابرت دانبار، نویسنده داستانهای فانتزی، در کتاب «گرداب» نوشته است: «سینما – که واقعا به تمامی هنر است – نیروی زیادی دارد. قدرتی برای روشنگری. قدرت دگرگونسازی. برای آنهایی از ما که فیلم را بهعنوان ادبیات تجربه کردهایم، فیلمهای کلاسیک به مثابه مقطع آموزش ابتدایی ژانر بود. بسیاری از ما در کودکی، بعد از دیدن فیلمهای قدیمی در قفسههای کتابخانهها جستوجو میکردیم، بلکه منابع مبهم ادبی، رمانهایی را که چه بسا مأخذ آن فیلمها بودهاند، بیابیم. این آغاز بسیاری از ماجراجوییها بود.» شخصیت اصلی فیلم «رویای خاکستری» نیز همینطور در دنیایی که به او مجال ماجراجویی دیگر را نداده، وارد ماجرا شده است. او به جای تکتک بازیگران از وسترن «هفت دلاور» (جان استورجس/۱۹۶۰) گرفته تا «قیصر» و «گوزنها» و «کوچه مردها» و «سرخپوستها» زیسته، بهخاطر دیدن فیلمهای ترسناک به لرزش دست مبتلا شده، حتی به عشق سینما کتک خورده است (لااقل، مثل سکانسی از فیلم «سینما پارادیزو» که در «رویای خاکستری» میبینیم، از مادرش) و زندگی برای او به کشمکشی مدام، درونی و بیرونی، میان خانواده و جامعه از یکسو و وسوسه سینما و هنر از سوی دیگر بدل شده است. او که به منش و رفتارهای مردانه بازیگران کلاسیک با حسرتی نوستالژیک نگاه میکند، بازیگران «قدیمی» را با بناهای تاریخی فروریخته مقایسه میکند و مدام دیالوگهای فیلمهای محبوبش را بر زبان میآورد، به هر قیمت حاضر است پا به سفری طولانی بگذارد تا دیداری با استاد و مرادش، مسعود کیمیایی، داشته باشد. بااینحال، پس از آن همه تلاش و در تقابل با دگرگونیهای ناخوشایند فرهنگی، درنهایت به این نتیجه تلخ میرسد که کتاب ارزشمند فرهنگ سینمایش احتمالا خریدار ندارد و ممکن است در قفسه کتابخانهای خاک بخورد و جایگاه او نیز در این وانفسای فرهنگی مثل همه تماشاگران ناپیدای دیگر درون یک سالن خالی است که فقط خود او روی یکی از صندلیهایش نشسته است و هیچ فیلمی بر پردهاش نمیتابد.
«رویای خاکستری» بیشتر از منطق قیاسی، زبان مقایسه، تناظر و معادلنمایی برای رساندن پیام خود در مورد نسبت سینما با جامعه بهره برده و در اغلب موارد موفق عمل کرده است. تدوین کمابیش خوب فیلم در بیشتر موارد موفق به تفکیک موضوع و به اندازه پرداختن به آن و گذار به موضوع بعدی شده است. تصویر اگرچه به مقتضای مستند بودن نیاز به صحنهپردازی ندارد، گاهی با قاببندیهای دقیقتر میتوانست از آنچه هست، زیباتر و شکیلتر باشد. صدابرداری نیز همان است که باید باشد و اگر در مواردی فیلم به زیرنویس نیاز پیدا میکند، به واسطه لهجه غلیظ نقشآفرینان است.
آلخاندرو گونزالس اینیاریتو، کارگردان «بابل»، «بازگشته از گور» و «مرد پرنده» ضمن مصاحبهای گفته است: «ما به این نیاز داریم که بازتاب خودمان را در دیگر اعضای گونه خودمان (انسانها) ببینیم و با این تمهید، خودمان را درک کنیم. سینما همین آینه است. پلی است میان دیگران و ما.» فیلم «رویای خاکستری» اما از شکسته شدن آینه سینما میگوید. نگاه غمخوارانه و حسرتآمیز این مستند به آیین ازدسترفتهای به نام تماشای فیلم در سالن سینما دوخته شده است؛ حرکتی جمعی که زمانی در جهت تقویت همبستگی اجتماعی عمل میکرد و اکنون اثری از آن نیست.