مهرزاد دانش منتقد سینما درشرق نوشت :مردی که دربهدر دنبال کسی میگردد که بعد از خودکشیاش دفنش کند (طعم گیلاس)، زنی که مرارتهای زندگی روزمره به انتحار وامیداردش (گزارش)، انتظاری که برای مردن سالخوردهای در یک روستا میرود (باد ما را خواهد برد)، تراژدی منتهی به مرگی که تأثر بازتابش را روی چهره تماشاگرانش نمایش میدهد (شیرین)، زلزلهای که فضای معلق بین مرگ و زیستن را بهعنوان دو روی سکه بعد از وقوعش ترسیم میکند (زندگی و دیگر هیچ) و… . اینها ازجمله یادمانهایی از مردی هستند که دو سال قبل با مرگ پرپیامدش، سینمای ایران را رها کرد و به مقصدی عزیمت کرد که یکی از دغدغههای پردامنهاش در آثارش بود: عباس کیارستمی. گمان میرود این حد از پرداختن به مرگ، میتواند کیارستمی را در زمره هنرمندان مرگاندیش قرار دهد، اما نگاه کیارستمی به این پدیده، نه از جنس فضاهای ماورایی بود که مدعی وقوف به کموکیف جهان آنسوی هستیاند و اخلاقیات سادهاندیشانه از بطنش استخراج میکنند و نه از آن دسته موقعیتهای دلمرده و دقکردهای که به قصد نمایش یأس و افسردگی و پوچگرایی، موجی از احساسات منفی نصیب مخاطب میکنند. نگاه کیارستمی به مرگ، نگاه زیستمدارانه بود. او از دل مرگ، ارزش زیستن را بیرون میکشید و از تلخی آن، نشاط حیات را متبلور میکرد. مرگاندیشی کیارستمی، جنسی عرفانمسلکانه داشت. او عموما برای مکث روی معنا و مفهومی، مستقیما به آن پدیده نمیپرداخت و از فضای موقعیتی متضادش، به آن نائل میشد. این فقط هم درباره مرگ نبود. او ارزش نزدیکی عاطفی بین دو انسان را از طریق لانگشات در قاب تصویرش نشان میداد (زیر درختان زیتون)، ارزش صدا را با قطعکردن میکروفن صدابرداری ارج مینهاد (کلوزآپ، نمای نزدیک) و جایگاه تصویر را با منعکسکردنش روی چهره دیگران و بازتاب معنایی آن در تغییر حالات میمیک صورت و انقباض و انبساط عضلات آن، متبلور میکرد (شیرین). کیارستمی استاد بلامنازع مکاشفه در لایههای مختلف زندگی و در ستایش از زندگی، در سینمای ایران بود. مکاشفه، امری شعاری و با توسل به نمادهای مستعمل و گلدرشت نیست که مدتی (و حتی الان نیز) بخشی از سینمای ایران را با عناوین جعلیای مانند سینمای معناگرا و سینمای فاخر و از این قبیل اشغال کرده بود. مکاشفات کیارستمی از زندگی، در مسیر جاده، داخل طویله، کاسه توالت بر سر، سالن تاریک نمایش فیلم، پلکان منازل و معابر و مغازه، قوطی مستعمل کنسرو وسط کوچه و خیلی دیگر از چیزهای ساده و معمولی و به ظاهر دمدستی دوروبرمان شکل میگرفت. او عرفان و شناخت و احاطه ادراکی از مفهوم وجود و زیستن را از معبر واقعیتهای کوچک پیرامونی و حتی شاید بهزعم برخی نازل میگذراند. شاید برای همین هم بود که واکنشهای منفی برخی نویسندگان «ارزشمدار» نسبت به «زندگی و دیگر هیچ» یا «زیر درختان زیتون» در زمان اکرانشان، عموما روی همین ایده میگشت که چرا او متمرکز بر زندگی حیوانی انسان شده است. آنها ناآگاه از این نکته بودند که اصولا سنگ بنای احترام به خوی انسانی و منش اخلاقی بشر، در اولین مرحله، با بهرسمیتشناختن غرایز زیستی (یا به همان عبارت حیوانی) او تعبیه میشود. این نکتهای عرفانی است که پیش از این بسیاری از ادیبان و شاعران تاریخ ما بر آن صحه گذاشتهاند و اکنون، در سینمای ایران، کیارستمی پرورشدهنده این معنای ناب و غیرکلیشهای از انسان و زیست و کانون معنایی آن بود. او، با رعایت همه هنجارهای عرفی و رسمی و به دور از جاذبههای مستعمل سینمای راحتالحلقومی، این معنا از عرفان را در کشاکش مرگ و زندگی آدمهای فیلمهایش جستوجو کرد.
دو سال است که دیگر این عارف بیریا و به دور از هر جلوهگری «معناگرایانه»، از مرز مرگ گذر و به آن سوی عالم هستی عزیمت کرده است، اما ارزشی که او در تصویر آثارش به زندگی داد، تا زندگی بشر ادامه دارد، جاودان است.