نبوغ کارگردان پروسواس و جاه‌طلب در هدایت بازیگران/ درباره بازیگران فیلم‌های کریستوفر نولان

سینماسینما، محسن جعفری راد

در یک دهه اخیر، کریستوفر نولان، جزو معدود فیلمسازانی قرار می‌گیرد که چه مخاطب عام و چه خاص، هر بار توقع یک نوآوری و خلاقیت در فیلم تازه‌اش را دارند که در تازه‌ترین فیلمش یعنی تنت  (انگاشته)  این اتفاق به خوبی رخ داده است. اما یکی از برگ برنده‌های همیشگی فیلم‌هایش، شیوه هدایت بازیگران است که در این مطلب به‌طور کوتاه به آن می‌پردازیم.
نولان بعد از ساخت فیلم «تعقیب»، در واقع با ساخت فیلم ممنتو (یادآوری) بود که خودش را به عنوان فیلمسازی خوش آتیه مطرح کرد. فیلمی در سبک نئونوآر و با حال و هوایی روانشناسانه که بازیگر اصلی‌اش یعنی گای پیرس قرار بود مدام در شکست‌های زمانی و رفت و برگشت در موقعیت‌های تکراری قرار بگیرد که با توجه ویژه به خاصیت اصلی شخصیت یعنی فراموشی‌های مکرر، به کمک میمیک صورت و به خصوص چشمان ترسان و نگران، به خوبی این ویژگی‌ها را انتقال می‌دهد.
در همین راستا می‌توان به فیلم «بی‌خوابی» اشاره کرد که یکی از بهترین بازی‌های یک دهه اخیر آل پاچینو است. در این فیلم پاچینو نقش کارآگاهی را بازی می‌کند که به‌طور تصادفی پلیس دیگری را می‌کشد و به خاطر عوامل محیطی و نیز عذاب وجدانش، دچار بی‌خوابی مفرط و کشنده می‌شود. پاچینو به بازی‌های پراکت و برونگرا معروف است اما نولان ترجیح می‌دهد بیشتر روی خیرگی چشمان او، حاصل از بی‌خوابی‌های مکرر تاکید کند که موفق می‌شود، طوری که مخاطب کاملا با عذاب وجدان او و کهن الگوی «میان عشق و وظیفه» یا «میان وظیفه و منفعت‌طلبی» همذات‌پنداری می‌کند، طوری که دیالوگ آخر او در فیلم این است: خوابم می‌آید! (نقل به مضمون)
اما یکی از بهترین بازی‌های کارنامه فیلمسازی نولان به فیلم شوالیه تاریکی و بازی هیث لجر برمی‌گردد که برای آن جایزه اسکار گرفت. بازی لجر در این فیلم نمونه بارز «متد اکتینگ» از آموزه‌های استانیسلاوسکی است. یعنی حذف هر نوع فاصله میان بازیگر با شخصیت. در واقع در این روش، بازیگر نقش را بازی نمی‌کند، بلکه زندگی می‌کند؛ به بیان ساده‌تر، دیگر قرار نیست لجر را مشاهده کنیم، بلکه بتمن را می‌بینیم. امتیاز مثبت نولان، توجه دقیق به زبان بدن و فن بیان لجر است. او در داستان فیلم باید به‌طور توامان، نگران، ترسو، شاد، عصبانی، مغرور، خودشیفته، دیوانه، مرموز، ترسناک و در نهایت شمایل یک قاتل تمام عیار را به خود بگیرد که لجر البته به کمک چهره‌پردازی درخشان فیلم، به خوبی توانست انواع و اقسام این احساسات متناقض را به خوبی القا کند.  اما نولان گاهی سراغ بازیگران سوپراستار هم رفته و نشان داده که می‌تواند از آنها هم حضوری دیگرگونه ارایه دهد که اوج آن در فیلم اینسپشن (تلقین) اتفاق افتاد. فیلمی که لئوناردو دی‌کاپریو نقش یک دزد حرفه‌ای را دارد که با نفوذ به ضمیر ناخودآگاه افراد، افکار آنها را می‌دزدد و به نوعی رویاهایش را به شکل واقعی می‌بیند و مدام میان رویا و واقعیت مانند یک آونگ معلق است. مهارت نولان وقتی برجسته می‌شود که در این فیلم، یک سوپراستار را با انعطاف بدنی فوق‌العاده می‌بینیم که به کمک جلوه‌های ویژه، کنش‌ها و واکنش‌هایش همدلی مخاطب را بر می‌انگیزد.
پس تا به اینجا با کارگردانی رو‌به‌رو هستیم که هم متد اکتینگ و هم خلاقیت بالای بازیگر در استفاده از زبان بدن و میمیک صورت برایش در اولویت قرار دارد. او که معمولا فیلم‌هایش ترکیبی از ژانرهای مختلف هستند، از جمله معمایی، جنایی، اکشن و خیالی، در فیلم‌هایش لایه‌ای دیگر به سبک بازیگرانش اضافه می‌کند. کار در استودیو و با استفاده از پرده‌های کروماکی عظیم و جلوه‌های میدانی و بصری باشکوه و با دوربین‌های غول پیکر! و حتی به شیوه ۷۰ میلیمتری که مثلا فیلم دانکرک به این شیوه فیلمبرداری شد. در واقع بازیگر علاوه بر تخیل بالا، باید مهارت بالایی در تصور حضور در فضایی فرازمینی داشته باشد که با دی‌کاپریو شروع شد، در فیلم میان ستاره‌ای، متیو مک کانهی هم این شیوه بازی را به بهترین شکل تجربه کرد تا بالاخره قرعه به نام بازیگر فیلم تازه نولان بیفتد. بازیگر کمتر شناخته شده‌ای که ابتدا، اغلب کارشناسان به انتخاب او به عنوان نقش قهرمان داستان به دید تردید نگاه می‌کردند اما با تماشای فیلم ثابت شد که نولان از پاچینو تا دی‌کاپریو، از مک کانهی تا واشینگتن، نبوغ خاصی در هدایت دیگرگونه بازیگرانش دارد.
اولین فیلم جان دیوید واشینگتن در نقش اصلی، فیلم «بلک کلنزمن» بود که جوایز فراوانی از جمله گلدن‌گلوب بازیگری را دریافت و نظر نولان را با همان فیلم جلب کرد و حالا در دومین فیلم کارنامه‌اش، نشان داد که هم هوشمندی بالایی در درک داستان دارد و هم با جهان‌بینی کارگردان که می‌خواهد شکست در زمان‌ها و جهان‌های موازی را تجربه کند، خودش را وفق دهد که حاصلش یک بازی منسجم و خوب است.
واشینگتن هم باید در چهره خود چندگانگی میان ترس و غرور و تعصب و تسلط حاصل از حضور در فضاهای ناشناخته را نشان دهد و هم از عهده حرکات رزمی بر بیاید که در هر دو زمینه موفق است و تبدیل به یکی از امتیازات مثبت فیلم می‌شود. یک چهره در قالب صورت سنگی، سرد، بی‌روح، غیرمنعطف، بسیار جدی و در عین حال جذاب که به خوبی باعث می‌شود تماشاگر با نقاط اوج و فرود داستان، همذات‌پنداری کند. آن هم داستانی پر فراز و نشیب و سرشار از کشمکش: داستان ماموری که به کمک همکارش (با بازی رابرت پتینسون) تلاش می‌کنند از وقوع جنگ جهانی سوم جلوگیری کنند. آنها برای محقق‌ کردن این هدف وارد یک ماجراجویی جاسوسی بین‌المللی می‌شوند. اما این ماموریت چیزی فراتر از زمان واقعی آشکار خواهد شد؛ ماموریتی که مربوط به سفر در زمان نیست بلکه درباره «وارونگی زمان» است و واشینگتن با شناخت درست شخصیت پروتاگونیست یعنی قهرمان داستان، به خوبی این وارونگی زمان را به کمک روایت و کارگردانی فوق‌العاده نولان انتقال می‌دهد.
به این ترتیب یک بازیگر دیگر به کارنامه بازیگرانی اضافه می‌شود که با حضور در کارهای نولان و به کمک او، جلوه دیگری از کار خود را به رخ کشیدند و جالب اینکه اغلب، هم نزد منتقدان و هم در جشنواره‌ها یا نامزد یا برنده جایزه بازیگری شده‌اند. از هیث لجر که خیلی‌ها فرو رفتن در قالب نقشش در فیلم نولان را علت مرگ ناگهانی‌اش در ۲۳ سالگی می‌دانند که اسکار گرفت، در حالی که قبلش فوت کرده بود تا پاچینو و دی‌کاپریو و واشینگتن که نظر اغلب منتقدان را جلب کردند.
در واقع ویژگی برجسته کارهای نولان، نگاه هستی‌شناسانه و روانشناسانه است و به خاطر همین، بازیگران باید علاوه بر بازی برونگرا، بازی زیرپوستی را هم تجربه کنند که کار را برای آنها سخت می‌کند. البته غیر از بازیگرانی که اشاره شد، باید به بازی‌های رابین ویلیامز در فیلم بی‌خوابی، کریستین بیل در شوالیه تاریکی، مایک کین که در اغلب کارهایش حضور دارد، هیو جکمن در فیلم پرستیژ (اعتبار) یا فیون وایتهد در فیلم دانکرک اشاره کرد که اولین بازی او بوده، اما انگار سال‌هاست با بهترین‌ها کار کرده است! که در نهایت به کمک نولان و با تکیه بر تجربه و استعدادشان، درخشان ظاهر شده‌اند که واشینگتن تازه‌ترین آنهاست و به نظر می‌رسد آینده درخشانی دارد.
نکته آخر اینکه وقتی با یک فیلم از نوع «نولانی» طرف هستیم، باید خودمان را با فضاهای غیرقابل پیش‌بینی آماده کنیم که در «تنت» هم اتفاق می‌افتد. کارگردانی که در بحبوحه فیلم‌های سه‌بعدی و دیجیتالی، یک تنه، پای نمایش فیلم‌هایش، روی بزرگ‌ترین پرده‌های سینما ایستاد و فیلم ‌به ‌فیلم تعداد نما‌های فیلم‌هایش با نسخه آی‌مکس بیشتر شد و حالا به اندازه‌ای رسیده که در فیلم جدیدش حتی نما‌های گفت‌وگوی معمولی که زیاد هم هستند را هم با این دوربین‌های غول‌پیکر تصوبر‌برداری کرده است و در اغلب مصاحبه‌هایش این جمله را تکرار می‌کند: «فیلم تازه‌ام را باید روی بزرگ‌ترین پرده‌ها و در بهترین سالن‌های سینمایی ممکن دید.» پس بازیگران با حضور در فیلم‌های چنین کارگردان جاه‌طلبی، قطعا و طبعا خواهند درخشید. بازی در فیلم‌های فیلمسازی که حدود ۱۰ سال، ایده فیلم تنت را در سرش پرورانده و حدود ۵ سال هم روی نگارش فیلمنامه زمان گذاشته است. کارگردانی که در مصاحبه‌هایش عنوان کرده حدود ۲۰ سال برای ساخت تنت ایده‌پردازی می‌کرده است، پس همکاری با چنین آرتیست پروسواس و جاه‌طلب انگلیسی می‌تواند یک غنیمت برای هر بازیگری باشد که این بار، این شانس بزرگ نصیب واشینگتن شد که البته نقش پدرش یعنی دنزل واشینگتن را نباید در استعداد، پشتکار و البته گزیده کاری او منکر شد.

منبع: اعتماد

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 146055 و در روز سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹ ساعت 16:18:28
2024 copyright.