«قیچی» ظاهرا یک فیلم جاده ای، سفری و حتی سیر و سلوکی است.
سینماسینما، سیدرضا صائمی – منتقد:
خلاصهاش این میشود که جوانی به دلیل ارتکاب به قتل از مجازات فرار میکند و قصه فرار او در فیلمی به نام «قیچی» روایت میشود. اما همین تعریف روی کاغذ شاید جذابیت بیشتری داشته باشد تا روایت فیلم روی پرده! برخی فیلمها هم در فرم و هم در مضمون دچار سردرگمی و بلاتکلیفی با خود و مخاطب هستند. همین سردرگمی را گاه به یک فیلم تجربی معنا میکنیم، درحالیکه تجربه فیلمسازی را نباید با فیلم تجربی اشتباه گرفت. پردازش غیرمتعارف یا سخت و دشوار یک ایده و طرح را نمیتوان به فیلم هنر و تجربه تقلیل داد. اگر پشت هر ایدهای، ایدهپردازی نباشد، قطعا آن اثر دیده نخواهد شد، حتی اگر به تماشایش بنشینی! «قیچی» ظاهرا یک فیلم جادهای، سفری و حتی سیر و سلوکی است که مجرمی به دلیل گریز از محاکمه به ورطه دشواری میافتد که متنبه شده و گریز او از مجازات به نوعی به خود مجازات بدل میشود.
او در مخمصهای گرفتار میشود که از گریختن از محاکمه برآمده است. فیلم هیچ اطلاعاتی درباره قتل و نحوه آن به مخاطب ارائه نمیدهد و تنها برخی نشانههای روانی و تیکهای عصبی از راما (عباس غزالی) میبینیم که نه انگیزه قتل را روشن میکند و نه ردپایی از چگونگی آن به تصویر میکشد. قطعا شناخت مخاطب از چگونگی و چرایی وقوع جرم بیش از همین کدگذاریهای رفتاری در راما که در یک پارادوکس رفتاری سکوت و خشم تجلی میکند، میتوانست به درک او حتی درکی همدلانه مواجه شود. درحالیکه مخاطب بیخبر از ماجرا به صرف اینکه میداند او قاتل است، هیچ سمپاتی منفی و مثبتی درباره شخصیت اصلی داستان پیدا نمیکند.
حتی در صحنه قطار وقتی که او ماجرای قتل را برای دختری از گروه فیلمبرداری تعریف میکند، این اتفاق به تصویر کشیده نمیشود تا مخاطب چیزی از ماجرای قتل نداند. درواقع در فیلمی که دارای سویه معمایی– جنایی است، ماجرای قتل حذف شده و ما صرفا با یک قاتل مواجه هستیم.
قاتلی که ظاهرا خود را مبرای از انگیزههای غیرانسانی میداند. این فقدان هویت با برگزیدن نام مستعار علی رضایی برای ناشناخته ماندن راما، هویت او را نزد مخاطب ناشناختهتر کرده و گویی فیلمساز اصرار دارد هویت راما در پرده ابهام باقی بماند. اما هیچ رمزگشایی به واسطه این تعلیق در ادامه فیلم رخ نمیدهد که توجیهکننده این تمهید باشد. شاید بتوان این نگاه را در بازنمایی شخصیت اصلی فیلم پذیرفت، بدین معنی که قرار است کارگردان ما را در برابر انسان مجرم به معنای فلسفی و کلی آن قرار دهد تا تلاش او را برای گریز از محاکمه و مجازات در یک بازخوانی فلسفی – روانشناختی، صورتبندی کند. اما این اتفاق هم نمیافتد. مخاطب صرفا با گریز راما از موقعیتهای مختلفی مواجه میشود که او را در موقعیت دشوارتری قرار میدهد تا احتمالا فیلمساز این گزاره اخلاقی را که دنیا دار مکافات است و از مجازات گریزی نیست، از طریق این قصه به تصویر کشیده باشد. تاکیدهای بیش از اندازه بر برخی موقعیتهای دشوار روانی و زندگی سخت در جزیره که به نوعی خود یک زندان طبیعی است و کمبود مصالح داستانی درنهایت هم ریتم قصه را کند کرده و هم مخاطب را دچار خستگی و ملال میکند. ضمن اینکه فقدان یک خط مرکزی مشخص در فیلمنامه و عدم انسجام و یکدستی در ساختار آن به نوعی شلختگی و رهاشدگی قصه منجر میشود که بهویژه با یک پایانبندی بیسروته هیچ سرانجامی نمیتوان برای قصه و شخصیت آن تصور کرد.
اگر «قیچی» را درامی روانشناختی تصور کنیم، باز هم جز نمایش بیرونی برخی کنشمندیهای یک فرد مجرم و برخی تکانههای روانی او در موقعیتهای روانپریشانه، دهلیزی برای ورود به دنیای درونی شخصیت راما وجود ندارد تا بتوان با تجربههای درونی یک مجرم مواجهه روانشناختی داشت. گویی فیلم مدام خود را قیچی میکند و عناصر ضروری درام در روایت را نادیده میگیرد. این قیچی نهتنها برشهای نامتعارف که برشهای نامناسب میزند و درنهایت مخاطب جز سردرگمی و سرگیجه به چیزی نمیرسد.
ماهنامه هنر و تجربه