محمد صالحعلا در شمارهی شماره جدید ماهنامه هنرهای نمایشی «پاراگراف» ویژه مهر و آبان یادداشتی برای هما روستا نوشته است.
به گزارش سینماسینما، محمد صالح علا در بخشی از یادداشت خود آورده: «هنگامی که خانم هما روستا مُردند، ما، هر سه نفر بیصدا بیصدا ایشان را تحسین میکردیم، خانم روستا، زیبا مُردند، مانند آن قوی سفید، قویی که همه عمر بیصداست، تنها لحظه مرگ او از یک عاشقانه میخواند، او میخواند، تا بمیرد.»
«خانم روستا مُردند و ما با چشمهای گریان ایشان را تماشا میکردیم که چه زیبا، چه هنرمندانه میمُردند، من به مرغ دریایی فکر میکردم… شاگرد دبیرستانی بودم، موسیقی کار میکردم با نوازنده جانی دوست شدم که برادر خانم روستا بود، خود ایشان را از دورها میشناختم که همیشه همه چیزهای خوب در دورهایند، آسمان ستارهها، ماه، گندمزارها، یا از دورها آمدهاند، مثل نسیمها، بارانها و برفها، طوفانها و پاییزها، پیشپیش داستان پدرشان را شنیده بودم، آن هم از کسی که نمیخواهم اسماش را بگویم، شاید از خودم شنیده بودم، میدانستم خانم روستا هم از دورها آمدهاند، از دانشکده دراماتیک بخارست رومانی، اول رفتند به سمت ترجمه، یکی دو تا از ترجمههایش را دیده بودم، بعدا که دانشجوی دانشکده دراماتیک بودم اغلب با استاد سمندریان میآمدند سرکلاس کارگردانی، هر دوی ایشان از سبزان کشمیر بودند، منشی دانشی داشتند، معاشرت با آنها یکی از پروژههای بزرگ زندگیام بود و حالا هر سال پاییز که پوشالهای حافظهام را عوض میکنم، کسانی را که دوست دارم روشنتر به یاد میآورم.»
منبع: ایسنا