سینماسینما، عزیزالله حاجیمشهدی:
ابراهیم مختاری، مستندساز نامآشنای سینمای ایران، ۲۳ سال پس از ساخت نخستین فیلم سینمایی خود (زینت/ ۱۳۷۲) این روزها، «برگِ جان» دومین فیلم سینمایی خود را در گروه هنر و تجربه بر پرده نمایش دارد. فیلمی که فضای کلی آن باز هم، با حالوهوای رایج فیلمهای معمول و گیشهپسند سینمای ما تفاوتهای آشکاری دارد.
مختاری با استفاده از همان جغرافیایی که در مستند درخشان «زعفران» (۱۳۶۹) با آن آشنا شده بود، اکنون دنباله قصه آدمهای آن دیار را – که انگار ناگفته و ناشنیده مانده بود- در فیلم تازهاش، پی میگیرد تا با تعبیری شاعرانه، با عنوانی پرمعنا و چندوجهی، با نام «برگ جان» ساخته و پرداخته شود. عنوانبندی پایانی فیلم که با استفاده از برخی نماهای فیلم مستند «زعفران» طراحی شده است، نوعی ادای دین به کسانی است که بهراستی، بدون حضور آنها ساختن مستند زعفران امکانپذیر نمیشد.
از بعد معناشناختی، برای واژههای «برگ» و «جان» معناهای پرباری میتوان یافت که یافتن قرابتهای معناشناسانه میان این واژهها با درونمایه اصلی فیلم «برگ جان»، بسیار تاملبرانگیز به نظر میرسد.
«برگ»، بهعنوان جزئی از پیکره یک گیاه یا درخت (موجود زنده) که در شکل ظاهری آن نیز سبزی، سرزندگی و نشانههای آشکار رویش و جوانه زدن دیده میشود، گذشته از این معنای آشنا و متعارف، با معانی دیگری همچون ساز و نوا، تاب و توان و حتی نغمه و آهنگ و میل نیز سازگاری دارد. برای واژه «جان» نیز معادل مناسبی مثل «روح» میتوان یافت که از دیدگاه دانشمند و حکیم بزرگی چون ابنسینا که میان «تن» و «جان» و «روان» تفاوت قائل میشود و آنها را مترادف «بدن» و «روح» و «نفس» میداند، برای جان میتوان معنایی مثل روح در نظر گرفت که زنده بودن تن را به جان پیوند میزند. تا آنجا که جان را خورشید و روان را روشنایی خورشید به حساب میآورد. بر مبنای چنین دیدگاهی، جان، جسمی لطیف و فناپذیر است که برخلاف روان که جسم نیست و فناناپذیر است، مرتبهای ناسوتی دارد و به همین روی، ابدی و جاودانه نخواهد بود.
در مقایسهای گذرا، مشابهتی که میان گل و برگ گیاه زعفران با جان آدمی وجود دارد، مخاطب حرفهای چنین فیلمی را از سطوح آسانپسندانه یک قصه معمولی بالاتر میکشاند و با گفتن این واقعیت که جان آدمی مظروف روان اوست، و تن آدمی به جان او وابسته است و زندگی خود را مدیون جان است، سادهتر میتواند به روابط آدمهای اصلی چنین فیلمی پی ببرد.
پیمان (مهدی احمدی) که کارگردان یک فیلم مستند غیرتبلیغی است، در گیرودار تولید مستند دلخواهش درباره زعفران، از بیماری سرطان خود باخبر میشود و در اوج کلافگیهای مربوط به تامین هزینه تولید فیلم و ماجرای خرید آپارتمانش، از زعفران و میزان آسیبپذیری این گیاه – در مقایسه با دانستههای آقا رحیم (سعید پورصمیمی) – درکی بسیار ناقص دارد. آقا رحیم، کشاورز زعفرانکاری است که با پشتوانه سالها تجربه، در کوچکترین کارها نیز نگاهی جزئینگرانه و دقیق دارد. در صحنهای که او در برابر خونسردیهای غیرقابل توجیه پیمان برای به تاخیر انداختن کار گل پرکنی زعفرانها، برمیآشوبد، بیشتر از همیشه، بهروشنی، متوجه نگرانیهایش میشویم و درمییابیم که او به گلهای چیدهشده درست مثل جان و تنی آسیبپذیر نگاه میکند که چه بسا با از دست دادن زمان مناسب، به نابودی آنها منجر شود. معنایی ظریف که درک آن برای پیمان و دیگر همکاران گروه فیلمسازیاش چندان قابل درک نخواهد بود! تا جایی که برخی از کارهای آقا رحیم، مثل پارچه کهنه بستن به سم الاغهایش به هنگام عبور دادن آنها از زمین کشاورزی دیگران برای پیشگیری از جابهجا شدن خاک(!)، تا دلواپسیهایش برای گلهای زعفران چیدهشده که اگر زود به داد آنها نرسد، ممکن است خیلی زود پژمرده و پلاسیده شود(!)، یا اکراه آشکار او در بریدن درخت پرمیوه اناری در انارستان که به پیشنهاد پیمان قرار است در حیاط خانه قدیمی – در محل فیلمبرداری- کاشته شود، همه و همه، کارهایی است که از نگاه آقا رحیم و بر پایه منطق واقعبینانه او که در همه کارهای زندگی، به دنبال درست بودن و حقیقی بودن است، بهشدت بوی غیرواقعی بودن، قلابی بودن و ساختگی بودن میدهد! چراکه برای او کاشتن درختی بیریشه در خاک باغچه یا انتخاب صفا خانم به جای همسر واقعیاش، برای بازی در فیلم، بسیار دور از واقعیت و ساختگی به نظر میرسد.
فیلم «برگ جان»، اگرچه در کلیت خود، مثل هر فیلم داستانپرداز دیگر، با معرفی شخصیتهای محوری خود و نمایش تناقضهای رفتاری میان آقا رحیم و پیمان، با کمی فاصله زمانی، ما را با نسیم (مریم مقدم) همسر کارگردان که بهتازگی از او جدا شده است، اما حالا به دلیل وضعیت غیرمنتظره بیماری سرطان پیمان، از تهران به خراسان میآید تا در کنارش باشد و… آشنا میکند و در جزئیات خود، بهویژه در طراحی صحنه و لباس و چینش اشیا و عناصر صحنه، به کارهای مستند (بهویژه مستند بازسازیشده) بسیار نزدیک میشود و به همین روی، شاید با کمی اغماض بتوان از آن بهعنوان یک اثر داستانی ِ مستندنما یاد کرد که آگاهانه میکوشد با وجود استفاده از بازیگری حرفهای و با سابقه همچون سعید پورصمیمی، ناخواسته تلاش کند تا آدمی مثل آقا رحیم را، برپایه نوعی منطق واقعنمایانه، یک کشاورز زعفرانکار واقعی جلوه دهد. استفاده آگاهانه از لهجه بسیار نزدیک به مردم جنوب خراسان (هرچند با اندکی اشکال قابل چشمپوشی در تلفظ برخی افعال) توسط این بازیگر حرفهای نیز شاید تمهیدی آگاهانه برای ایجاد همان فضای واقعنمایانه باشد.
وجود لحظههای هرچند کوتاه اما ظریف با طنزی کمرنگ در لایه زیرین کار، بهویژه در صحنههایی که آقا رحیم حضور دارد، مثل پنهان شدن زیر شاخ و برگهای درخت انار بریدهشده در عبور از کوچه تا صحنهای که در آن روی پارچه سپیدی که با چیدن منظم و بسیار آراسته و تزیینشده «زعفرانهای دخترپیچ» شمایلی چون یک قالیچه زیبا و رنگین به نظر میرسد، در کنار صحنههای زیبای دیگری چون چیدن گل زعفران زیر نور فانوسها در شب، یا مراسم گل پرکنی زعفرانها در فضای مهتابی خانه کوچک قدیمی همراه با نوای دلنواز نیزن روستایی (پسرعموی آقارحیم) و همچنین صحنه شاد ترانهخوانی دستهجمعی گروه تولید فیلم که در ساعتهای پایانی حضورشان در روستا، سرود آشنای «آمد بهار جانها!/ ای شاخ تر به رقص آ» (یکی از شعرهای معروف مولانا که با مفاهیمی مثل روییدن، جوانه زدن و شنیدن صدای جوانه زدن پیاز گلهای زعفران در زیر خاک، تناسب پرمعنایی دارد) را با هم میخوانند، به فیلم «برگ جان» روح میبخشد. اگرچه فیلم، کار تولید دشوار، سنگین و چندان پرهزینهای به نظر نمیرسد، با این همه، با توجه به وجود تعادلی منطقی در طراحی صحنه و چهرهپردازی، ارائه قاببندیهای درست مجید گرجیان و بازیهای گرم و گیرای بازیگران اصلی فیلم (از سعید پورصمیمی گرفته تا مهدی احمدی و مریم مقدم) و موسیقی همخوان با فضای روستای جنوب خراسان ( بهزاد عبدی)، درمجموع، حاصل کار ابراهیم مختاری به اثری، ساده، صمیمی و دلنشین تبدیل شده است که در یاد و خاطر سینمادوستان حرفهای باقی خواهد ماند. هرچند که برای مخاطبان عام سینما، شاید به دلیل فضایی بهنسبت کمتحرک و بدون گرهافکنیها و فراز و فرودهای پرتنش داستانی، اثر چندان جذاب و پرکششی به نظر نرسد.
ماهنامه هنر و تجربه