سینماسینما، همایون امامی:
«سفر سهراب» مستندی است که ساختار سادهای دارد. درست مثل فیلمهایی که سهراب میساخت.
امید عبدالهی از مستندسازانی است که نخستین آموزهها و تجربههایش را از سینمای جوان آغاز کرده و توانسته بهخوبی مسیرهای پختگی را بیازماید. از سال ۱۳۸۰ و در سن ۲۳ سالگی، که نخستین فیلمش، با عنوان «روزی که فارسی داشتیم» را در انجمن سینمای جوانان ایران (دفتر شیراز) میسازد، تا امروز، کارنامه او از ساخت ۱۰ فیلم خبر میدهد که بعضا در انجمن سینمای جوان یا موسسه رسانههای تصویری و نهادهای دیگری چون حوزه هنری و مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی تولید شدهاند. عبدالهی در کنار کارگردانی، تهیه دو فیلم خود را نیز بر عهده داشته؛ فیلم مستند «مرثیه آخرین درختان ایستاده» (۱۳۸۱) و فیلم داستانی «میان دو خواب» (۱۳۸۷). او در عین حال توانسته فیلم «برندگان» را در سال ۹۴ – ۱۳۹۳با حمایت مالی بنیاد برتا ایدفای هلند نیز بسازد که مستندی ۵۲ دقیقهای است و به معضل مهاجرت میپردازد. «سفر سهراب» که یازدهمین و آخرین تجربه فیلمسازی اوست، سومین تجربه همکاری او با مرکز گسترش سینمای مستند نیز محسوب میشود.
عبدالهی هم در حوزه داستانی و هم در حوزه مستند فعالیت داشته است، بی هیچ تعصب یا تعلق خاطری افراطی به یکی از این دو گونه. با این وصف تصور میکنم بتوان بهراحتی و با توجه به پنج عنوان فیلم مستندی که ساخته، از نوعی تعلق خاطر او به مستندسازی رسید. در آثار مستند هم بهرغم تنوع مضمون و سبک میتوان گرایش او را به موضوعهای اجتماعی و شخصیت نگار دریافت. گونهای که شخصیتی خاص را موضوع فیلم خود قرار میدهد. شخصیتی چون غلام پیروانی، بازیکن و مربی نامآشنای فوتبال تیم ملی و تیمهای فجر سپاسی و برق شیراز، در فیلم «شیوه شاغلام» (۱۳۸۸) و حالا هم «سفر سهراب» فیلمی که مانند فیلم «شیوه شاغلام» بهرغم اشارههایی که به زندگی و مشخصات شناسنامهای و تحصیلی سهراب شهید ثالث دارد، بر آن متمرکز نشده و نگاه و توجه خود را معطوف گونه پرتره میسازد که در حوزه مستندهای شخصیتنگار بهکلی از فیلمهای زندگینامهای متمایز است.
از تقدیمنامه فیلم بگویم که به محمدرضا مقدسیان تقدیم شده است. تعلق خاطری که ما را به برخی سرچشمههای مهارت و رشد سریع عبدالهی میرساند. زندهیاد محمدرضا مقدسیان. ادای دینی و تجدید ارادتی که حاکی از روحیه قدرشناس امید است.
فیلم در پیشانی خود میاننویس دیگری هم دارد: «زمانی انسان بهتر خواهد شد که به او نشان بدهند اکنون چگونه است. » سخنی از آنتوان چخوف. میاننویسی که کلیدی در درک برخی اشارههای فیلم است. اشارههایی که گاه در صحبتهای سهراب مستقیما عنوان میشود. بهخصوص آنجا که میگوید: «من سعی میکنم در فیلمهام، یه نِقی بزنم و به مردم بگویم که مردم! دارید بد زندگی میکنید. »
فیلم ساختار سادهای دارد. درست مثل فیلمهایی که سهراب میساخت. ساده و آشکار. ساختاری سامانیافته بر این چند عنصر: حرکت قطاری که به گونهای نمادین بر موقعیت روحی و درونی سهراب در برهههای مختلف حیات فیلمسازیاش دلالت دارد و نیز بر رفتن او و بر مهاجرت. عنصری برگرفته از چند فیلم سهراب: «یک اتفاق ساده»، «طبیعت بیجان»، «در غربت» و… قطاری که پس از یک مقدمه کوتاه ما را به نخستین فیلم سهراب یعنی «یک اتفاق ساده» رسانده و حرکت نمادین خود را آغاز میکند.
از عنصرهای دیگر این ساختار مصاحبههای منحصربهفردی است که برای نخستین بار با آن مواجه میشویم و حاصل جستوجوی بیامان و خستگیناپذیر امید است. یکی از امتیازهای مهم فیلم که در غیاب سهراب، حضور او را در فیلم امکانپذیر ساخته است. در این مصاحبهها سهراب به چند و چون ساخته شدن فیلمهایش اشاره میکند و از برخی زمینههای خانوادگی، کار و بیماریاش پرده برمیدارد.
مواد و اسناد آرشیوی اعم از فیلم و عکس و بریده روزنامههای مختلف، عنصر دیگری از عنصرهای ساختاری فیلم را تشکیل میدهد. عنصری که در کنار فیلمهای خبری، تبلیغاتی و نوستالژیک جشنواره جهانی فیلم تهران، دربرگیرنده متن دستنویس برخی فیلمنامهها، پروانه ساخت برخی فیلمها، مصاحبهها، نقدها و واکنشهای مطبوعاتیای است که فیلمهای سهراب یا صحبتهایش برانگیختهاند؛ در روزنامهها و مجلههای مختلفی چون کیهان فرهنگی، آیندگان، رودکی و غیره.
آنچه این مواد و عنصرها را به هم پیوسته و از آنها کلیتی یگانه ارائه میدهد، گفتار متنی است که با لحنی صمیمی نوشته و توسط مهدی احمدی اجرا میشود. روایتی که در عین حال گاه در مقام پاساژ نیز ظاهر شده و عبور نرم فصلی به فصل دیگر را سبب میشود. گفتار متنی که لحنش از یک نظر حسن فیلم و از دیگرسو ضعف فیلم محسوب میشود؛ ضعفی که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
از سختکوشی و خستگیناپذیری امید گفتم بیآنکه مصداق و نمودی برای آن ارائه دهم. مصداق بسیار مهمی چون تحقیق. پژوهشی ژرف که میکوشید پاسخ پرسشهایش را نخست در روندی کتابخانهای بجوید و سپس در گفتو و با کسانی که به هر نحو دستی بر آتش سهراب داشتند. چه از دور و چه از نزدیک. نمود موفق بخش کتابخانهای در ارائه اسناد، نوشتهها، نامههای خصوصی سهراب به عمویش – احمد شهیدی- عکسهای صحنه و پشت صحنه، نقدها و حاشیههایی است که بعضا برای نخستین بار مطرح میشوند. بخش دوم هم در ارائه اطلاعاتی خود را نشان میدهد که در هیچ کجا نام و نشانی از آنها ثبت نشده و صرفا در رابطه با امید و برای نخستین بار از سینه به بیرون میتراود و ثبت میشود.
عبدالهی میکوشد حجم چشمگیر یافتههای دو ساله خود را در قالب و بیانی سینمایی عرضه دارد؛ استفاده از نماد قطار با عبور از سرزمینهای سبز و خرم (درخشش «یک اتفاق ساده»)، عبور از تونلی تاریک (کژفهمی برخی منتقدان در برخورد با «یک اتفاق ساده»)، عبور از مکانی سرد و یخبسته و پربرف (بیمهری و برخورد سرد مادر اصلی سهراب در جریان نخستین دیدارشان در وین) و نمونههای دیگری از این دست. استفاده از سردر خالی سینماها بی هیچ پلاکاردی از فیلمی، زیر صدای تبلیغ فیلم «باجناق» که بیش از هر چیز بر سیطره ابتذال در فقدان غیبت هر فکر و اندیشهای دلالت دارد.
عبدالهی در فیلمش گاه لحنی کنایی میگیرد، سخنی دوپهلو که به صورتی ضمنی بر حقیقت دیگری هم دلالت دارد. آنجا که راوی از ناگزیری سهراب در فروش بز بالدار جشنواره جهانی فیلم تهران میگوید و در برخوردش با یک خریدار از نامرغوبی فلز بهکاررفته در آن تندیس باخبر میشود. جایزهای که به این ترتیب و در این رابطه سر دست سهراب باقی میماند! اگرچه نباید کتمان کرد که همین جایزه راه را برای پیشرفت او هموار میسازد و همین کارکرد کوچکی نیست.
با تمام این دقت نظرهای گاه وسواسآمیز، کاستیهایی نیز به فیلم راه یافته که بیتردید ممانعت از ورودشان میتوانست فیلم را به سطح کیفی بالاتری ارتقا دهد.
قبل از هر چیز باید به مزاحمت شیدایی نگاه امید اشاره کنم. او نمیکوشد از تسری شیفتگی نگاهش در فیلم ممانعت به عمل آورد، یا حتی آن را کاهش دهد. عاملی که ما را وامیدارد بر یافتهها و قضاوتهای عبدالهی، حتی به غلط، با دیده تردید نگاه کنیم. یافتههایی که اگر تشعشع نگاه شیفته سازنده را با خود نداشت، میتوانست همچون گزارهای حقیقی مخاطب را به اندیشیدن وادارد. اوج این نگاه شیفته وقتی است که ناخواسته سهراب را به صورت یک عاشق مظلوم سینما تصویر میسازد. پرسش اینجاست که سهراب چه نیازی به این مظلومنمایی دارد؟ او بههرحال خوب یا بد، مثل هر هنرمند دیگری مسیری را پیموده و بهرغم مانعهای سد راهش توانسته با افتخار، نام خود را و نام ایران را – اگرچه در حد دو فیلمی که در ایران ساخته است – در تاریخ سینمای جهان ثبت کند. رویکردی که مخل فیلم است، و در کاهش رابطه فیلم با مخاطب اثرگذار. بیتردید در صورت غلبه نگاهی منتقدانه بر فیلم، «سفر سهراب» میتوانست به سطح بالاتری از توفیق دست یابد. نگاهی که سهراب را در دیالکتیک رابطه او و موقعیت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی جامعه پیرامونش تصویر میکرد. به دور از هر شیفتگی یا اتصافی از مظلومنمایی. و این همان وجه منفی گفتار است که در بالا به آن اشاره شد.
مهدی احمدی، راوی فیلم، گزینه خوبی است. متانت و آرامش او در اجرای گفتار متن به دل مینشیند و همخوانی خود را با فضای فیلمهای سرد و تیره سهراب تا حدودی حفظ میکند. ولی در فیلم با صحنههایی روبهرو میشویم که در آنها راوی هم از زبان سهراب عباراتی را بیان میدارد و هم با فاصله کوتاه منظر سازنده را به صیغهای دوم شخص (خطاب به سهراب) بیان میدارد. بیتردید تفکیک این دو، که با استفاده از گویندهای دیگر میسر میشد، فیلم را موثرتر میساخت.
بههرحال بر امید عبدالهی باید امید بست؛ امیدی که منطق و واقعی بودنش را از فیلمهای امید میتوان دریافت. امید به شکوفایی روزافزون او بهعنوان مستندسازی جدی، خوشفکر و آگاه به راز و رمز تصویر و بیان تصویری و البته سینما.
منبع: ماهنامه هنر و تجربه