سینماسینما، سیدرضا صائمی:
«والسی برای تهران» را هم میتوان یک درام موسیقایی دانست، هم قصهای اجتماعی که البته در یک پیوند معنایی به نقطه دیدی میرسد که میتوان از منظر آن به جامعهشناسی موسیقی در جامعه ایرانی پرداخت. اگرچه در اینجا با گونهای از موسیقی که موسیقی خیابانی نام دارد مواجهه میشویم، اما از دل همین گونه میتوان به روایت کلی چالشهای موسیقی و منظومه آن در نسبت با ساختار فرهنگی- اجتماعی دست زد. فیلمهای دیگری هم که با محوریت موسیقی ساخته شده، فارغ از نوع و جنس موسیقایی آن، تقریبا از یک درد مشترک سخن میگویند و آن موانع و بنبستهایی است که در مسیر رشد موسیقی مستقل و متفاوت در جامعه ما وجود دارد. «والسی برای تهران» قصه گروههای موسیقایی جوان و مستقلی را به تصویر میکشد که بدون پشتوانه مالی و معنوی و در یک تلاش جمعی میکوشند تا به هدف خود برسند، اما موانع و دستاندازها آنقدر زیاد است که ظهور آنها با افول زودرس همراه میشود. فیلمساز با محور قرار دادن مهرداد مهدی بهعنوان شخصیت محوری این گروه و از زبان او به روایت قصه خود دست میزند. حضور مهرداد در خیابانها با آکاردئون و اساسا نقش پررنگ خیابان و کوچه و پسکوچهها با دوربین روی دستی که میبینیم، در تناسب با موضوع فیلم نوعی تاکید فرمیک برای بازنمایی محتوایی اثر است. به این معنا که ساختار روایی فیلم نیز سویه و شمایل خیابانی به خود میگیرد تا تجربه زیسته گروه والسی در پرسهزنیهای خیابانی و مصایب آن از طریق شیوه روایت به مخاطب منتقل شود. از این حیث میتوان «والسی برای تهران» را نوعی فیلم شهری و خیابانی هم دانست که تصاویر متنوعی از بافت جغرافیایی تهران را به تصویر میکشد، خاصه مراکز فرهنگی و هنری مثل اداره کل امور هنری وزارت ارشاد یا فرهنگسرای ارسباران. ضمن اینکه به نقد عملکرد این نهادهای فرهنگی و مدیریت آن از زبان شخصیت اصلی فیلم هم میپردازد؛ نقدی که میتوان ردپای بسیاری از انتقادهای مرسوم در جامعه هنرمندان به ویژه اهالی موسیقی را در آن شناسایی کرد. فیلم دارای نوعی روایت موازی است که از یک سو داستان گروه والسی و فراز و نشیبهای آنان را به تصویر میکشد و در عین حال و به موازات آن شرایط اجتماعی و فرهنگی را که اهالی موسیقی، بهویژه موسیقی خیابانی، با آن مواجهه هستند، روایت میکند. درواقع فیلم در عین اینکه درباره یک گروه موسیقایی مشخص است، شمایلی کلیتر از این قشر را در روایت انتقادی خود صورتبندی میکند. فارغ از این سویههای انتقادی، مخاطب با پدیدهای به اسم «موسیقی خیابانی» و ابعاد و جوانب آن هم آشنا میشود. جالب اینکه این شیوه از کار موسیقایی نه فقط به دلیل خوانشهای متفاوت مراجع رسمی صادرکننده مجوز، که حتی با کماقبالی از سوی مردم هم مواجه میشود. در جایی از فیلم مهرداد میگوید در ابتدا که کار خود را شروع کردیم، تازگی این موضوع باعث جذب مردم میشد، اما بهتدریج نسبت به آن بیتفاوت شدند و حتی برخی هنگام عبور از این گروه در خیابان گوشهای خود را میگرفتند. گویی نه مدیران، که مردم هم دیگر دل و دماغ گوش سپردن به موسیقی را ندارند. وقتی نیروی انتظامی از مهرداد و دوستانش تعهد میگیرد که دیگر در خیابان نوازندگی نکنند، آنها در داخل یک اتوبوس برای مسافران خسته نوازندگی میکنند. چهره خسته و بیرمق مسافران که واکنش حسی ویژهای به کار آنها ندارند، اوج غربت این موسیقی را در جامعهای که دچار دلمردگی است، به نمایش میگذارد. این سکانس به نوعی روایت تصویری آن ترانه معروف فرهاد است که: از صدا افتاده تار و کمونچه/ مرده میبرند کوچه به کوچه. انگار خاک مرده در سطح شهر پاشیدهاند، که کسی دیگر با صدای ساز به وجد نمیآید، یا آرام نمیگیرد.
«والسی برای تهران» در پس قصه خود و بهطور تلویحی بحران بیکاری را هم به تصویر میکشد. گروه والسی نمادی از نسل جوانی است که یا نمیتوانند کار پیدا کنند، یا نمی توانند شغل مورد علاقه خود را دنبال کنند. صدای ساز والسیها صدای سرخوردگی و شکستنهای پیدرپی کسانی است که میدوند و به جایی نمیرسند. اوج این حزن و تراژدی را میتوان در متن گفتار پایانی فیلم از صدای مهرداد حس کرد؛ صدایی که دیگر شادابی و گرمای ابتدای فیلم را ندارد و خستگی در آن پیداست.
«والسی برای تهران» ثبت یک دوره از تاریخ تحولات موسیقی در کشور ماست که در نسبت با تحولات اجتماعی و فرهنگی در هم تنیده و میتواند نسبت بین ظهور و افول یک گونه خاص از موسیقی را با فراز و نشیبهای بیرونیاش به تصویر بکشد. دوران پوستاندازیهای اجتماعی و فرهنگی با پوستاندازیهای ذوقی و هنری همراه شده و سرشت و سرنوشت بسیاری از اشکال نوین هنری را تحت تاثیر خود قرار داده است. چه بسا بتوان در پس این روایت، گذار بیرحمانه مدرنیته و تاثیرات آن بر تحولات موسیقایی در جامعه ایرانی را فهم کرد.
«والسی برای تهران» فقط تقابل و تفاوت نگاه رسمی و غیررسمی به موسیقی خیابانی را به تصویر نمیکشد، بلکه این پارادوکسها را در بستر تضادهای اجتماعی برساخته از شکاف سنت و مدرنیته نیز روایت میکند، حتی اگر این یک روایت ناخودآگاهانه باشد. بااینحال «والسی برای تهران» نوعی مستند موسیقیشناختی است که فارغ از سویههای شناختی و انتقادیاش، میتواند بسیاری از مخاطبان ناآشنا با این سبک موسیقایی را متوجه خود کرده و قابلیتهایی را که در آن وجود دارد، در معرض قضاوت عمومی بگذارد. کاش فیلمساز با ارجاع و اشاره به تئاترهای خیابانی به روایت تطبیقی و قیاسی این دو مقوله هنری میپرداخت تا روشن شود بخشی از ناکامیهای گروه والسی و هر گروه دیگر موسیقایی به دلیل خوانشهای معرفتی و ایدئولوژیک درباره موسیقی است که البته مستند «بزم رزم» به شکل مطلوبی به این مقوله پرداخته است. «والسی برای تهران» اگرچه بار روایت خود را بیشتر بر دوش دیالوگ و نریشن میگذارد و این ضعف آن است، اما به موضوع و چالشهای آن از منظر خود گروه نگاه میکند که این زاویه دید با همدلی بیشتر مخاطب همراه میشود.
ماهنامه هنر و تجربه