سینماسینما، رویا فتح اللهزاده:
فیلم «پریناز» روایت گر مسائل و مشکلات دختر کوچکی ا ست که با مرگ مادرش بیسرپرست میشود. او قرار است با خالهاش زندگی کند، اما حاصل این همزیستی حوادث عجیبی را رقم میزند…
«پریناز» میتوانست فیلمی درباره مسائل و آسیبهای زنان یا مشکلات کودکان بیسرپرست یا در قالبی کلیشهای داستان کشاکش و سرانجام صلح و پیوند دخترک با خاله اش باشد. اما واقعیت این است که فیلم با پرداختی اجمالی به همه این مسائل، میکوشد محوریتش را یکی از چالش های کلان جوامع امروزی بهویژه جوامع در حال توسعه قرار دهد؛ یعنی چالش و مسئله واپسگرایی و خرافهگرایی که در کشاکش با عقلانیت و خردورزی مسیری طولانی را تا جهان کنونی پیموده است.
شخصیتهای محوری فیلم، ساکنان محلهای هستند که در شرایطی از تهیدستی، بیماری و واپسگرایی روزگار میگذرانند. با دقت در نمایشی که از شیوه زندگی کاراکترها ارائه میشود، می توان واپسگرایی و کنشهای غیرعقلانی را مشهودترین ویژگی اهالی محل معرفی کرد. آنها از حل عقلانی و منطقی مسائل زندگی خویش ناتوان و درماندهاند؛ از همین روی در پی یافتن راهحلی برای پاسخگویی به مشکلات و مصایبشان به افسانهسازی و خرافات پناه میبرند. بنابراین علت برخی رویدادها را ناشی از نیروی مرموز پریناز میدانند و او را شفابخش و نظرکرده قلمداد میکنند. بهتدریج این دختر ناشناس (پریناز) برای اهالی محل به افسانهای شیرین بدل میشود که تسکیندهنده دردها و برآورنده آرزوهاست. چنین دریافت و ادراکی از جهان تنها مختص به جوامع کمتر توسعهیافته یا در حال توسعه امروزی نیست، بلکه سرچشمه شکلگیری آن به کهنالگوهای بشری بازمیگردد؛ به دوران پیش از تاریخ، به زمانی که انسان در جوامع ابتدایی یخبندا نهای پیا پی، صاعقه و آتشسوزیهای مهیب، و از سوی دیگر بارش باران و نسیمهای ملایم و خوشایند و مظاهر طبیعت را تجربه میکرد. اما از آنجا که تفکری عقلانی نداشت، در تبیین علت این رویدادها ناتوان بود. بنابراین سرچشمه این اتفاقها را نیرویی فراطبیعی و نامرئی در روح طبیعت تصور میکرد. بدینصورت خاستگاه بسیاری از اسطوره، افسانه و پندارها و خرافات، ترس و نیاز به دوری از بلایای طبیعی و از سوی دیگر اشتیاق به تجربهای دوباره از مظاهر خوشایند طبیعت بوده است. در سراسر تاریخ هرجا که انسان توانایی خردورزی را نداشته است، به پندار، افسانهها و خرافات پناه برده است و این قصه تاکنون ادامه دارد. برخی از اندیشمندان نیز بر اساس تحول ذهنی انسان، سیر پیشرفت جوامع را از مرحله ابتدایی آنیمیسم (اعتقاد به جان داشتن طبیعت) به سمت مرحله توسعهیافته اثباتگرایی و عقلانیت ترسیم کردهاند. اما این سیر در خطی تاریخی و با ترتیب زمانی سپری نشده است و به همین دلیل در جوامع امروزی نیز با وجود تکامل ذهن انسان و توانایی خردورزی اش هنوز نشانه هایی از خرافهگرایی و کنشهای غیرعقلانی به چشم میخورد.
کاراکتر های فیلم «پریناز»، بازنمایی از همین خرافهگرایی را در گوشه ای از جامعه در حال توسعه ایران بازگو میکند. دخترکی به نام «پریناز» که با توجه به عنوان فیلم، مخاطب گمان میکند محوریت فیلم با کنشهای اوست، در سراسر فیلم تنها چند جمله حرف میزند، کنش خاصی ندارد، نظارهگر حوادث ناگهانی جهان اطراف و کنشگری دیگران است. همین شخصیت نظارهگر و منفعل اوست که موجب میشود فیلم هرچه بیشتر بتواند کاراکترهایی را شکل دهد که پندارها و خرافاتشان را در تعامل با او بازنمایی میکنند. به بیانی دیگر، شخصیت پریناز شکل نمیگرفت اگر کاراکترهای فیلم در زنجیرهای از کنشهایشان در رویارویی با او قرار نمیگرفتند. هرچه بیشتر پریناز ساکت است، مرموزتر میشود و آنها تقلای بیشتری میکنند تا بر اساس پیشذهنیتهای خود برای دخترک شخصیت سازی کنند و از او افسانه بسازند. متعاقب آن نیز مجموعهای از اتفاقها و حوادث خوشایند یا ناگوار اطرافشان را به نیروی اسرارآمیز دخترک نسبت دهند تا از این طریق راهحلی هرچند غیرعقلانی برای مشکلات زندگی یا برآوردن آرزو و رویاها خلق کنند.
در سراسر فیلم دیالوگ های هدفمند در هماهنگی با کنش گری کاراکترها توانسته است ویژگی واپسگرایی و خرافهگرایی شخصیتها را در ذهن مخاطب تثبیت کند. برای نمونه دیالوگهایی چون «چه صورت روشنی داره، دختر (پریناز) نیرویی داره که درد و مرض رو خوب میکنه»، «دختره نظرکرده است»، «بذار پریناز دست بگذاره روی کمرش» و «خاک قبولش نمیکرد» نمودی از این ویژگی است. بااینحال ماجرای فیلم به گونهای سرراست و ساده پیش نمیرود و در بطن آن کشاکشی میان دو نوع خرافهگرایی قابل مشاهده است. یکسو اهالی محل هستند که دخترک را فرشته و شفابخش قلمداد میکنند و سوی دیگر «فرخنده»، خاله «پریناز»، است که او را نجس و گناهکار میداند. کاراکتر فرخنده روی دیگر واپسگرایی و به تبع آن خرافهگرایی را از طریق شیوه زندگی و کنشهایش در مواجهه با پریناز به نمایش میگذارد. به این ترتیب پیچیدهترین شخصیت را فرخنده دارد، زیرا کاراکتر او تفاوت ظریف میان عقلانیت و ناعقلانیت (خرافهگرایی) را نشان میدهد. زمانی که او در بحث و جدل با همسایهها با قاطعیت میگوید: «پریناز فرشته نیست» و «از خدا بترسید»، بهظاهر طرز تلقی و ذهنیتش عقلانی و منطقی جلوه میکند، اما واقعیت این است که او نیز در رویارویی با پریناز دچار نوعی خرافهگرایی و اوهام ذهنی شده است. برای همین دخترک را نه یک فرشته به باور همسایهها، بلکه برعکس، محصول گناهی بزرگ، نحس و نجس میشمارد.
به تصویر کشیدن موشکافانه و مرزبندی دقیق میان دو گونه خرافهگرایی همراه با شخصیتپردازی هوشمندانه، از ویژگیهای بدیع فیلم «پریناز» به شمار میآید. با این تفاصیل کاراکتر پدر پریناز نیز نقطه پایانی خلاقانه را برای فیلم رقم زده است. پدر او فارغ از پیشداوری ، پندارها و خرافات زندگی میکند. او فراتر از این کشاکشی است که از ابتدا تا انتهای فیلم نمایش داده میشود؛ بر فراز کشاکش میان عقلانیت/خرافهگرایی یا دو روی سکه خرافهگرایی در زیستجهان امروزی.
ماهنامه هنر و تجربه