روایت «چاله» سرراست و بیلکنت است.
سینماسینما، ایلیا محمدی نیا: نخستین فیلم بلند علی کریم بعد از هشت سال امکان اکران و دیدار با مخاطبان سینما را مییابد. و عجیب که هنوز تازه مینماید. گویی تولید امسال سینماست. تصاویر گرم و حرفهای هستند و روایت فیلم سرراست و بیلکنت تعریف میشوند، و البته کارگردانی باهوش و کاربلد را معرفی میکند که بر پلان به پلان و سکانس به سکانس فیلمش احاطه کاملی دارد.
فیلم «چاله» داستان غلامرضا، مردی میانسال است که پس از وقوع زلزلهای ویرانگر در شهرش، سبزتپه، خانوادهاش را از دست میدهد و با همسر جدیدش به جادهای متروک کوچ میکند، قهوهخانه قدیمی و مخروبهای را به مکانیکی تبدیل میکند و برای امرار معاش چشم به جاده میدوزد و با دلخوش بودن به بازگشت تنها پسرش از ژاپن روزها را شب میکند.
در ناکجاآبادی که نمیشناسیم و میتواند هر جایی در این جغرافیا باشد، در جادهای فرعی، بر حسب اتفاق ماشینهایی میآیند و میروند و بعضی از آنها در چالهای میافتند تا پیرمردی زخمخورده از زلزلهای مهیب، روزی خود را به دست آورد. زلزله در سبزتپه روی داده است، اما پسلرزههای آن در جایی دورتر خود را نشان میدهد؛ در کنار جادهای قدیمی که حالا به جهت بسته بودن اتوبان مسافران بیشتری را به خود میبیند و البته تعمیرگاهی تازهتاسیس و پیرمردی که روی صندلی کهنهاش انتظار صیدش را میکشد.
علی کریم در مقام کارگردان، اثری قابل قبول و ارزشمند را به تصویر میکشد، اما در مقام نویسنده فیلمنامه، فیلم دچار مشکلات زیادی است. چاله قصهای یک خطی دارد که خردهداستانهای متعدد فیلمنامه کمک چندانی به پررنگ شدن قصه اصلی نمیکنند. حذف هر کدام از مسافرانی که در فیلم حضور دارند، اساسا لطمهای به کلیت آن نمیزند. کما اینکه حضور بیشترشان نیز کمک چندانی به پیشبرد روند قصه فیلم و شکلگیری درام آن نمیکند. حذف گروه موسیقی یا دو دانشجوی دانشگاه شهر سبزتپه چه لطمهای به کلیت فیلم میزند؟
در کنار این، سکانسهای طولانی ریش زدن و دستشویی رفتن غلامرضا جز افزایش زمان فیلم نمیتواند کارکرد دیگری داشته باشد، لااقل در فیلم آنچنان پررنگ نیست که دیده شود. بحث تحول و تغییر در زندگی غلامرضا در سکانسهای بعد از سکانس ریش زدن، بیشتر یک خواسته نافرجام کارگردان است تا چیز دیگری. و البته پایانبندی اخلاقی فیلم که با کلیت اثر همخوانی ندارد.
قصه خیلی زود لو میرود، به عبارتی کارگردان علاقهای به تعلیق از خود نشان نمیدهد. مخاطب خیلی سریع متوجه میشود این غلامرضاست که چاله را کنده تا بلکه بتواند از آسیب رساندن به ماشینهای عبوری در آن جاده فرعی کسب درآمد کند. اما فیلمنامهنویس مشخص نمیکند که انگیزه غلامرضا از این کار چیست؟ مشخص نمیکند او پیش از این در سبزتپه به چه کاری مشغول بوده است. چرا آسیبدیدگان از چاله اینقدر گیج و منگ و سادهلوح هستند؟ چرا کسی درباره چاله و شکل حضورش در جاده پرسشی نمیکند؟ همه فقط ناظر چاله هستند و میخواهند خیلی زود آنجا را ترک کنند. و البته پرسشهایی که میتواند ادامه داشته باشد.
بهرغم تمام مشکلاتی که در فیلمنامه فیلم «چاله» میتوان شمرد، فیلم اما ساختار محکم و درستی دارد. تصاویر بهشدت قابل باورند و حضور کارگردان در تمام لحظات فیلم مشهود است. علی کریم با نخستین اثر بلند خود نشان از کارگردانی کاربلد و باهوش دارد که زبان سینما، یعنی تصویر و صدا، را میشناسد و احاطه کاملی بر کلیت فیلم خود دارد. او از آن دست کارگردانان جوانی محسوب میشود که در صورت در دست داشتن فیلمنامهای درخور میتواند اثری ارزشمند را به تصویر بکشد؛ موهبتی که در سینمای ما فراوان نیست. همین نگاه درست به فیلمنامه نهچندان محکم «چاله» باعث تولید اثری شده که بهرغم کاستیهای فیلمنامه مخاطب را با خود همراه میسازد. انتخاب درخشان بازیگر نقش غلامرضا از دیگر امتیازات فیلم محسوب میشود. مصطفی طاری نقشی ماندگار را خلق میکند که تا مدتها در ذهن مخاطب رسوب خواهد داشت و البته حسرتی بسیار که چرا آنگونه که شایسته است، از بازیگرانی چون او در سینما و تلویزیون استفاده نمیشود. «چاله» در کارنامه کاری مصطفی طاری بیگمان جایگاهی درخشان و مهم خواهد داشت. و این امر مرهون انتخاب درست و ارزشمند کارگردان و شخصیت غلامرضا در فیلمنامه «چاله» است. اساسا تصور فیلم بدون مصطفی طاری سخت و دشوار است.
***
سینمای ایران این روزها به یمن گروه هنر و تجربه توانسته بخش جذاب دیگری را برای مخاطب ایرانی رونمایی کند؛ بخشی که پیش از این تنها در جشنوارههای خارجی نمود و بروز داشت و حالا در دسترس عموم علاقهمندان قرار گرفته است. هنر و تجربه گوهر ارزشمندی است که باید برای درخشش بیشتر آن مراقبت بیشتری به عمل آورد. در اینباره در یادداشتی مستقل بیشتر خواهم نوشت. و اینجاست که نقش مهم و تاثیرگذار تشکیل گروه هنر و تجربه بیشتر از هر زمانی جلوه میکند.
ماهنامه هنر و تجربه