سینماسینما، علیرضا نراقی:
انزوا برآمده از تمایز و انتزاع است. انزوای انسان نتیجه ایجاد تمایزهای شفاف و پررنگ با دیگران و همچنین انتزاع از بستر واقعی و جریان حقیقی زندگی است. انسانی که از بستر اجتماعی، روابط حقیقی و آنچه در زمانه و زمینه دوران حیاتش وجود دارد، منتزع گردد، بدون شک در دامان انزوا میافتد. از سوی دیگر وقتی تمایز خود را با دیگران زیاد میکنیم و به تفاوتهای آشکار و نشانداری در پوشش، سبک زندگی و احساسات و اعمال میرسیم که نه در بستر حقیقی و واقعیت زیستی ما، بلکه در تنهایی و وهم فردی رخ میدهد، از درک کردن و درک شدن عاجز میمانیم و این عدم توانایی در ایجاد رابطهای مبتنی بر درک متقابل تمام تفاوتها و خاص بودن را که میتواند یک ارزش محسوب شود، به تفاوتی غیرارزشمند و بیمعنا بدل میکند، که بیشتر از آنکه مایه رضایت فرد باشد، موجبات رنج و عذاب او را فراهم خواهد کرد.
حمید کوپال شخصیت مرکزی فیلم «کوپال» نمونه روشن و تمامعیاری از این انزوای مخرب و رنجآفرین است. او هم در ظاهر، هم در نوع شمایلی که از خود میسازد، هم در روابط، شکل زندگی، خانه و کار و خلاصه قلمروی عظیم موهومی خود دچار انزوایی رنجآلود و غیرقابل درک شده است؛ انزوایی که قوای ادراکی او را مسدود کرده و راههای ارتباطیاش با دیگران را نابود کرده است. چنین انزوای عظیمی بهطور طبیعی فرد را در چاه عمیقی فرو میاندازد که کوپال در آن گیر میکند و از کاخ عظیم او زندانی باستانی، غیرقابل نفوذ و درنهایت اتاقی انفرادی پدید میآورد.
فیلم «کوپال» ساخته کاظم ملایی نمایشی از تفاوت، فردیت و انزواست، آن هم در نهایت و شدت خود. احمد کوپال با بازی لوون هفتوان شکارچی عظیمالجثه و خشنی است که در انزوایی مطلق با هایکو، سگ وفادارش، به اعماق تنهایی و انزوای مطلق کشیده میشود. در این میان ترومای از دست رفتن فرزند کوچکش، الیاس، بسیار موثر است. وابستگی به هایکو و خشونت و تفرد افراطی، واکنش کوپال به زخمی است که از واقعیت خورده است. همین زخم است که او را به انزوای خیالی در میان حیوانهای مرده و تاکسیدرمیشده و افیون و الکل و زیادهخواری کشانده است. همین انزوای خیالی است که او را هر روز چاقتر و پوشش و رفتار او را غریبتر و متفاوتتر میکند. گویی کوپال به شدت و افراط در پی نه فقط فاصله گرفتن، بلکه متفاوت شدن از دیگران میرود تا دیگر دست انسانی به او نرسد و آدمها او را به جا نیاورند. نوشخواری و شکار و رهاییِ پوکی که درواقع چیزی جز زندان تنهایی نیست، زمانی تصویر واقعی و البته مهلک خود را نشان میدهد که فرد با واقعیت تنهایی و بیپناهی خود روبهرو میشود. «کوپال» در یک کلام نمایشی از این رویارویی است؛ رویارویی با واقعیت جهانِ مخوفِ انزوا.
اما تنهایی کوپال فقط موجب غفلت او از دیگران و احساسات و نیازهای آنها نیست. کوپال از دیدن خود نیز عاجز است. فرار او از دیگران در اصل فرار او از خود است؛ خودی که دوست ندارد و مواجهه با دیگران راهی است برای ظهور آن. درحقیقت این دوست نداشتن دیگران و بیعاطفگی کوپال بیشتر از هر چیز به منزله دوست نداشتن خود است. در یکی از فلاشبکهای فیلم همسر کوپال بهخوبی اشاره میکند که او به خود هم نگاه نمیکند، خود را هم در نظر نمیگیرد و نمیتواند آنچه را بر خودش میگذرد، بازشناسد. او هر روز چاقتر، معتادتر و تنهاتر میشود و وضعیتی خفتبارتر و افسردهتر پیدا میکند، اما خودش در ناهشیاری و وهم این روند را نمیبیند و تمام تعلقش به خانه پوشالی خود است که تنها با قفل ماندن یک در، به جای مکان زندگی او دام مرگش میشود.
فیلم تلاش کرده تا در داستان و روند روایت ساده باشد، اما در اجرا به فرمی برسد که بتواند علاوه بر داستان بیرونی، وهم کاراکتر را هم به تصویر بکشد. این راهی است برای آنکه فیلم از واقعیت صرف به حقیقت ماجرا رخنه کند. ما در جای جای فیلم رفت و برگشتهای زمانی را میبینیم و تصاویری خیالی، همچنین کش آمدن زمان و رخدادها، که همه اینها فیلم را در فرمی قرار میدهد که بتواند داستان ساده بیرونی را با عمق درونیاش نمایان کند.
از نکات درخشان «کوپال» بازی لوون هفتوان است. حضوری پرقدرت و فراموشنشدنی که کاراکتر را آرام آرام و به شکلی هنرمندانه شکل میدهد. درحقیقت «کوپال» از آن فیلمهایی است که بدون بازیگرش فیلم درست و خوبی از آب درنمیآمد. ریتم بازی، شمایل و نوع گفتار و همچنین منحنی شخصیت و خلق لحظههای مختلفی که هفتوان میسازد، فیلم را در ذهن مخاطب حک میکند.
«کوپال» در ذات خود بهسادگی میتوانست فیلمی کسلکننده، کند و غیرارتباطی شود. اما ریتم مناسب، بازی لوون هفتوان، تدوین و روند روان روایت و البته مهمتر از همه، شخصیتپردازی عمیق و دقیق از «کوپال» اثری قابل ستایش و تجربهای متمرکز و نو ساخته است.
ماهنامه هنر و تجربه