سید محمد بهشتی – اخیرا شنیدم که در یکی از فروشگاههای بزرگ عرضه محصولات فرهنگی، پراقبالترین آثار، یکی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» و دیگری سریال «شهرزاد» است.
هر کسی این دو را دیده باشد میداند که چه به لحاظ مضمون و شیوه روایت و چه به لحاظ تکنیکی با هم متفاوتند تا جایی که این سوال پیش میآید که وجه تشابه این دو روایت در این اقبال عمومی چیست. دقت که کنیم متوجه میشویم هر دو داستان ماجرای عشقی شورانگیز و پرسوز و گداز را روایت میکنند. روایت بهطور عام و خصوصا روایت عشق بهشدت انسانها را شیفته و همداستان میکند و این به اثرگذاری ماهیت عشق برمیگردد. بیشتر رنجی که امروز میکشیم از همین فقدان عشق است. کم نیست رذایلی که به خاطرش ایرانیان را به خصوص در دوره معاصر شماتت میکنیم؛ دورویی، تزویر، سودازدگی و دروغگویی و حرص و بخل و حسد و تکروی و… اما مهمترین ابتلائات معاصر که کمتر بابت آن احساس خسران میکنیم و ایبسا منشأ همه رذایل فوقالذکر هموست، بیگانه شدن ایرانیان با عشق شورانگیز است. به قول عباس کیارستمی هفت دههای هست که «او» یا «معشوق» از شعر شعرای ما غایب شده و جای آن را مضامین سیاسی و اجتماعی گرفته است. به زعم بنده، غیبت حدیث عشق محدود به عالم شعر و شاعری نیست؛ در واقع روزگاری بود که ایرانیان در هر کتاب و رساله و در هر حوزهای از علم و هنر به نحوی پای عشق را به میان میکشیدند؛ از آدابنامهها و صناعتنامهها و فتوتنامهها و حتی متون علمی کمتر متنی بود که از عشق سخن نگوید. آدابالمشق که رسالهای است در آموزش هنر خوشنویسی از دوره صفوی در دیباچه، سخنش را از عشق شورانگیز زلیخا به یوسف و مجنون به لیلی و فرهاد به شیرین میآغازد و بدین بهانه از شوری میگوید که کاتب باید برای آغاز تمرین مشق داشته باشد. گویی نزد قدما موتور محرک هر تلاشی برای رسیدن به کمال، عشق بود. تا بجاییکه خورشید یا همان مهر که اصل و اساس هستی است نیز با شور عشقی که در دل ذرات این عالم میافکند آنها را به جنب و جوش وامیدارد و به عرش میبرد. عاشقی به معنی صاحبدلی است؛ حشر و نشر با صاحبدلان سهلتر و دلپذیرتر است. عاشق میتواند «خود» و در واقع انانیتش را فراموش کند و به همین خاطر از بسیاری سودازدگیها میرهد. عاشق است که هر زمان خودخواهی میخواهد او را از پاکبازی برای معشوق منصرف کند باز با دیدن کرشمه و گوشه چشمی از جانب معشوق «خودش» را فراموش میکند و همهچیز را برای «غیر خود» یا «او» میخواهد. عاشق در همهچیز وجد و حال دیگری مییابد و دیر دلزده و نا امید میشود. زیاد کار میکند و به سادگی به ماحصلش راضی نمیشود. عاشق کمالجوست چراکه هر چیزی را قابل عرضه به پیشگاه معشوق میخواهد و به صید مختصر قناعت نمیکند. به همین خاطر دایره نعمات عشق محدود به عاشق و معشوق نمیماند. عشق شورانگیز باطلالسحر بسیاری از رذایل چون دروغ و ریا و سودازدگی در کل جامعه است. به قول مولانا:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد/ او ز حرص و عیب کلی پاک شد
عاشق است که از هزاران عیب و یک هنر، آن یک هنر را میبیند و به چشم کسی که عاشق نیست از هزار هنر و یک عیب همان یک عیب به دیده میآید. بهترین استعاره برای حال عاشقی «تشنگی» است. تشنه زیادهخواه نیست و از رسیدن به جرعه آبی مشعوف میشود و به عکس برای شخص سیراب هیچ چیز وجدآور و راضیکننده نیست. جامعهای که با عشق بیگانه شده مثل انسانهای افسردهای است که هیچ چیز سر ذوقش نمیآورد. آشنایی با عشق به همه وجوه زندگی از جمله ازدواج و کسبوکار و سود و زیان معنی و اعتباری خاص میدهد. حتی عشق معنی حسن و جمال را هم از زیبایی «چشم و زلف و عارض و خال» برمیکشد و زیبایی را در امور متعالیتری مییابد. عشق در هر جایی زندگیبخش است ولی در ایران زندگی بدون عشق اساسا میسر نبوده و نیست. شرایط طبیعی و اجتماعی ایران همیشه اقتضا میکرده که اهالیاش با دلدادگی در آن زندگی کنند و اصلا جز حسن در آن نبینند؛ لذا بیسبب نیست که ایرانیان توسط حکما و عرفا همیشه به عشقورزی دعوت شدهاند. فقدان احوالات عاشقی در سرزمینی چون ایران فقدان بزرگی است؛ در شهری که مردمانش با عشق شورانگیز آشنا نیستند هیچ کاری با خلوص و با دل انجام نمیشود و لاجرم چون از دل برنیامده بر دل هم نمینشیند. در چنین شهری اگر همهچیز هم سرجای خود باشد فاقد عطر و طعمی دلنشین است. روزگاری فرزانگان ما با گفتار و رفتارشان استعداد عاشقی را در جامعه بیدار و بالفعل و جامعه را در مسیر فتح آسمان عشق هدایت میکردند. مدتها است که آنان این رسالت خود را فراموش کردهاند. اکنون مدتی است که جامعه دوباره تشنه گفت و شنود درباره عشق شده است؛ تقاضایی که هرچند زیر پوست جامعه پنهان است ولیکن گهگاه در نشانههایی از آن قبیل که گفتم خود را نشان میدهد. اکنون بر فرزانگان و هنرمندان جامعه است که این فرصت را مغتنم شمارند و باز هم نوای موزون عشق را در گوش جامعه زمزمه کنند؛ به این امید که طبع ناموزونمان که مدتها است در همه عرصهها فقط صداهای گوشخراش تولید کرده، دوباره موزون شود.
منبع: اعتماد