سینماسینما، سحر عصرآزاد
«شکستن همزمان بیست استخوان» یا «رونا؛ مادر عظیم» را باید ستایشی از مقام و جایگاه مادر به شیوهای ظریف و هنرمندانه دانست. فیلمی که قصد دارد با نقب زدن به درونیترین ضعفهای بشری به این امر مهم دست یابد.
برادران محمودی اینبار با فیلمنامه و کارگردانی جمشید محمودی و تهیهکنندگی نوید محمودی، ادای دینی دارند به مادر خود و همه مادران که سوژه فیلمهای بسیاری از گذشته تا حال و آینده بودهاند و هستند و خواهند بود.
اما آنچه این فیلم را همچون آثار قبلی آنها متمایز میکند، زاویه نگاه شناسنامهداری است که به موضوع آشنا و محوری فیلم خود دارند. نگاهی از دل قومیت و با تکیه بر فرهنگ و عادات و آداب و سنتهای جاری در دل قوم مهاجر افغان؛ که همین وجه آن را شناسنامهدار میکند. حکایت دو برادر با روحیات مختلف که هر یک مادر را به شیوه خاص خود پاس میدارند. عظیم (محسن تنابنده) که فرزندی ندارد، مادر را اول و آخر همه چیز در زندگیاش میداند و این را در خطاب تندی که به همسرش دارد، تکرار میکند. همانطور که به برادرش، فاروق، هم سرکوفت ترک کردن مادر را به خاطر مهاجرت میزند.
اما مشکل بزرگ فاروق (مجتبی پیرزاده) که فرزندی دارد مونس مادر، طرح موضوع مهاجرت بدون مادر است. موقعیتی که منجر به مواجهه دو برادر و ادعای عظیم در رابطه با مادرشان میشود؛ ادعایی که گریبانش را میگیرد. آن هم وقتی او میماند و مادری بیمار که نیاز به پیوند کلیه عظیم دارد. در چنین بحرانی است که عظیم با بیماریای که خودش دارد، دچار تردید و ترس شده و حالا باید بین زندگی مادر و خودش، یکی را انتخاب کند؛ مصداق عینی ادعایی که کرده است!
فیلم تا طرح این مواجهه درونی عظیم، با ضرباهنگ و روایتی پویا که در خدمت پیشبرد درام است، پیش میرود، اما از جایی که قرار است تردیدهای درونی عظیم را به تصویر بکشد تا مخاطب موقعیت پرچالش او را از نزدیک حس کند، دچار رخوت میشود. درست است که پرداختن به چنین وجه درونی که جلوه و نمایش بیرونی برجستهای نداشته و متکی بر یکسری کدهای رفتاری است، کاری چالشبرانگیز است، اما این وجه، محور اصلی فیلم و انتخاب فیلمساز است. به همین دلیل انتظار میرفت ایدههای تصویری بیشتری برای ترجمان و بیرونی کردن این پروسه سخت در زندگی عظیم داشته باشد.
از آنجا که عظیم در شهرداری تهران کار میکند، یکسری رفتارها و کارهای تکرارشونده در مواجهه با مکانها و اشیا دارد که فیلمساز تا جای ممکن به جلوهگری ترس و تردید او در رفتارهای روزمرهاش پرداخته است. اما فیلم به چیزی بیش از این نیاز دارد برای نزدیک شدن به درونیات عظیم، تلخی مواجهه با ترس درونیاش و پذیرفتن سنگینی بار ادعایی که کرده نسبت به شانههای انسانی نحیفش؛ وجهی که بتواند رخوت و سکون این بخش از فیلم را تقلیل دهد و آنها را حسیتر کند.
هر چقدر این بخش به شیوهای تصویری ملموس و باورپذیرتر میشد، مواجهه بعدی دو برادر، آن هم درحالیکه فاروق از نیمه راه مهاجرت قاچاقی با پسرش بازگشته تا کلیهاش را به مادر تقدیم و دیدار او را با نوهاش میسر کند، تعیینکنندهتر و دراماتیکتر میشد.
«شکستن همزمان بیست استخوان» کنایه از موقعیت دردناکی است که انسان با همه ضعفهای بشری در آن گرفتار میشود و در کنار ادای دین به مادر نوعی دعوت به همدلی با ذات انسانی و پذیرش یکدیگر است که با ظرافت توامان شده است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه