محمد تاجیک_ فیلم «ترنج» به کارگردانی «مجتبی راعی»، دوشنبه ۵ تیرماه ساعت ۲۱ از شبکه چهار سیما روی آنتن رفت.
به گزارش سینماسینماT در این فیلم، محمدرضا ناجی، حسین محجوب، محمود پاک نیت و محمدرضا داوودنژاد نقشآفرینی کردهاند.
محتبی راعی در گفت وگویی با اعتماد در زمان اکران این فیلم گفته است : تماشاگر عادیتر با «ترنج» بهتر ارتباط برقرار میکند. تماشاگر عادی ما خیلی راحتتر با فیلم میخندد و خیلی راحتتر اشک از چشمانشان بیرون میآید و تاثیر میگیرد.
ماجرای تماشاگرانی که هنوز بعد از سالها فیلم تولد یک پروانه را دوست دارند
راعی درادامه همین مصاحبه گفته :من هنوز کسانی را میبینم که به من میگویند من ۱۵سال پیش فیلم تولد یک پروانه را دیدهام و هنوز حسش در من زنده مانده است. مثلا فیلم نیاز علیرضا داوودنژاد چنین ویژگیای دارد. این فیلم یک تجربه ناب و دلنشین بود. شما ناگهان یک حس تازه که قبلا در فیلمی دیگر ندیده بودی در این کار مشاهده میکردی. این بیشترین عامل ماندگاری یک فیلم در ذهن آدم است. یعنی یک فیلم حس تازهیی در تو ایجاد کند که به خودت بگویی چنین حسی که در من ایجاد شده است را در جایی ندیده بودم.
عبور انسان از مرز برزخ و رسیدن به آرامش
در زمان اکران این فیلم، روزنامه جام جم در مطلبی به تمجید از فیلم «ترنج» پرداخت.
میثم رشیدی مهرآبادی در روزنامه جام جم نوشت: «ترنج» سومین فیلم از سه گانه مجتبی راعی پس از فیلم های «تولد یک پروانه» و «سفر به هیدالو» محسوب می شود که پخش آن را حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به عهده دارد. گرچه ترنج تاکنون به فروش چشمگیری دست نیافته، اما به راحتی می توان آن را فیلمی موقر، سالم و آموزنده دانست که دیدنش نه بیننده را دلزده می کند و نه او را دست خالی از سینما به بیرون می فرستد.
ترنج آن هم در فضای غالب امروز سینمای ایران که میان داستان های آبکی آپارتمانی و آثار شعاری مبتذل و جعلی و البته جشنواره ای سازهای وطنی که قبله شان آن طرف آب است، گرفتار آمده، اثری است که در همین حد از مجاهدت و سینماورزی اش هم قابل ستایش است. این که در این شوره زار کسی پیدا شود و از بهشت و رهایی و رستگاری بگوید و بسراید.
ترنج، داستان استادی مینیاتوریست به نام بیوک بهاری است که برای شرکت در مراسم نکوداشتش به فرانسه می رود و در بازگشت احساس می کند روح از بدنش جدا شده است. این احساس، زندگی او را متحول کرده و فکر این که مرگ بیشتر از هر زمانی به او نزدیک شده، لحظه ای رهایش نمی کند.
ترنج بیش از آن که یک فیلم قصه محور و مبتنی بر فیلمنامه باشد یک اثر شاعرانه و تصویرمحور بر مبنای یک ایده است. آنچه برای کارگردان مهم بوده و تلاشش را برای به منصه ظهور رساندن آن در پی داشته این است که بتواند یک مابه ازای تصویری و روایی برای حرفی که می خواسته بزند پیدا کند و در این میان، آنچه به حاشیه رفته قصه بوده است و آنچه کمتر وجود خارجی پیدا کرده فیلمنامه.
فیلم یک روایت معناگرایانه است از یک موقعیت آیینی هنری. تصویرگری نقش عشق در قاب مینیاتور ایرانی و بازتاب روح و روحیه عارفانه یک هنرمند تصویرگر در موقعیتی تلنگروار. این تمام آن چیزی است که در ترنج می بینیم به علاوه عبور از برزخی که برای این مرد هنرمند پدید می آید و این برزخ، خود به یکی از هسته های اصلی فیلم تبدیل می شود. ارزش اصلی ترنج هم در واقع، نه در نوع فیلمنامه و اجرای فیلمنامه اش در یک روایت سینمایی، بلکه در همین ایده بکر و خجسته و جذابی است که تدارک دیده. حال این که این ایده تا چه حد به سینما تبدیل شده و توانسته هویت سینماورزانه قابل قبول و نزدیک به استانداردی پیدا کند بحث دیگری است.
در ترنج دست حق از آستین هنر بیرون می آید و نفس هنرمند، مرشدی می شود برای او تا از کنگره عرش صلایش زند. نقاش دل به یار و پا به کار می نهد و زیر این رواق مقرنس، به مدد دل دیوانه خویش، نقش عشق می زند. فیلم، حرکتی مومنانه و نجیب است در خلق تصویری حقیقی و دلنشین از عبور انسان از مرز برزخ و رسیدن به آرامش و طمانینه و زیبایی خلق چنین هویتی آن هم در قالب هنر و سیمای مینیاتور ظریف و دل و دیده نواِ ایرانی.
وقتی درهای آسمان باز می شود
کیوان کثیریان منتقد سینما در یادداشتی درباره فیلم ترنج نوشته است:
پرداختن به موضوعات انتزاعی و ماورایی در سینما آن هم با امکانات فنی سینمای ایران ریسک بزرگی است و به راه رفتن روی لبه تیغ می ماند. از یک سو ترجمان تصویری مفاهیم و تصاویر فرامادی، تکنولوژی و مهارت فنی درست و درمان می خواهد تا پیش پاافتاده نشود کارکرد معکوس نداشته باشد و دیگرآنکه ارائه مفاهیم مذهبی در سینما همواره در معرض خطر مستقیم گویی، شعارزدگی و مبتذل شدن قرار دارد و رسیدن به یک بیان متناسب با مضامین اینچنینی همیشه نگرانی بزرگی است.
خیال ها و خاطرات یک استاد نقاش آذری و شوریدگی ها و بی تابی ها و نگرانی های او درباره مرگ و جهان پس از آن، موضوع یازدهمین فیلم کارنامه مجتبی راعی است. راعی از آن دسته فیلمسازانی است که به نظر می رسد تا به حال فقط اعتقادی – و بگذارید بگویم دلی – فیلم ساخته است. کارنامه اش این را می گوید. او یا در حوزه سینمای جنگ کار کرده و یا فیلم هایش مایه های پررنگ مذهبی دارد. این مسیر به “تولد یک پروانه” و “عصرروز دهم” انجامید که به گمانم بهترین آثار او به حساب می آیند؛ چه به لحاظ روانی لحن و بیان سینمایی و چه از حیث کارگردانی و تسلط کامل او بر تکنیک (گرچه “سفر به هیدالو” را ندیده ام).
طبیعی است که هر فیلمسازی آزاد است طبق علایق وعقاید خودش فیلم بسازد به شرط آنکه مضامین مورد علاقه اش را درست به زبان سینما ترجمه کند. راعی فیلمسازی است که درعین حال که سینما را خوب بلد است معمولاً حرف دلش را فیلم می کند. این ویژگی برای هر سینماگری فارغ از کیفیت فیلمش، امتیاز بزرگی به حساب می آید و قابل احترام است.
فیلم راعی بازهم بن مایه ای مذهبی دارد. هنر نقاشی برای او در فیلم “ترنج”بهانه ای است برای وارد شدن به خیالات و تصورات بیوک آقا بهاری و آغاز تغییر نگاه او به زندگی ومرگ.
بیوک آقا که یک نقاش سنتی و البته سرشناس است و دلبسته نقاشی هایش و خانواده و خانه درندشت، وقتی از بیماری لاعلاج خود آگاه می شود،به هم می ریزد،زایش هنری اش متوقف می ماند و دست و دلش به خلق اثر نمی رود.
مرگ اندیشی بیوک آقا به واسطه ارتباط معنوی اش با تابلوهای نقاشی شکل می گیرد و ایده ورود او به عالم مثال از طریق این تابلوها ایده درخشانی است.یادآوری یک مفهوم کلیدی از سوی مردی عارف، بیوک آقا را برای رفتن آماده می کند و راه سعادت و آرامش را برایش هموار می کند؛ “اگر تصور کنی چیز قابل عرضه ای برای خدا در اعمالت نداری، سبک و راحت خواهی رفت. وگرنه اگر گمان داری اعمال نیک قابل توجهی در کارنامه ات هست، پس باید این را چهل نفر با امضا روی یک کفن، شهادت بدهند.” این تمهید، بیوک را به درک تدریجی این معنا و درپی آن به مرتبه استغنا می رساند و از قید دلبستگی های دنیایی می رهاند؛ تابلوهایش را می فروشد و دست از خانه بزرگ قدیمی اش هم می شوید که چشم پسر وعروسش دنبال فروش آن است. این رهیدن از دنیا و وارستگی آنچنان بیوک را سبکبال می کند و به شعف می رساند که در ایام محرم در خیابان آوازی شادمانه زمزمه می کند.
رسیدن بیوک به این باور که درهای زمین بسته و درهای آسمان باز است، سترونی استاد نقاش را پایان می بخشد و او که ارادت خاص به واقعه عاشورا دارد دست به کار خلق تابلویی با همین موضوع می شود. باز شدن درهای آسمان به روی او در انتهای فیلم، هم ایده جذابی دارد و هم حامل بار استعاری زیبایی است.
با همه اینها با توجه به حجم بالای لحظات سوررئالیستی، قضاوت نهایی درباره فیلم “ترنج” بسیار وابسته به استانداردهای فنی و کیفیت اجرای بخش های کروماکی و پرده آبی است. ضمن آنکه فیلم به لحاظ مضمونی هم، گاه در مرز باریک خطر مستقیم گویی حرکت می کند اما کمتر به دامش می افتد.
و نکته آخر اینکه بازی رضا ناجی که بازیگر نقش اصلی فیلم است، خوب کنترل شده و برخلاف معمول از آن شلختگی ها و بی سامانی ها و خوشمزگی های کنترل نشده در بازی او خبری نیست.
ترنج به روایت مهرزاد دانش و شاهین شجری کهن
مهرزاد دانش: شعار فقط در کلام تجلی پیدا نمیکند؛ جلوههای تصویری هم میتواند آکنده از شعار و پیامهای گلدرشت اخلاقی باشد. ترنج نمونهی بارز این فرایند است. فیلم با اینکه در حوزهی تصویر کارهای متنوع و متعددی رویش انجام شده و چه بسا قرار است فیلمی باشد که نقشونگار مینیاتور و طراحی بافت قالی و سایر نمودهای نگارگری ایرانی – اسلامی را وارد روح بصری اجزای درون قاب خود کند، اما به دلیل ساختار بهشدت شعاری این عناصر تصویری به توفیق نمیرسد. نمونهاش فصلی است که شخصیت اصلی داستان متأثر از روضهخوانی حضرت علیاصغرع، قصد دارد طراحی نقشهی قالی را ترسیم کند: یک فرشته بر بالای سرش ظاهر میشود و خون گریه میکند و اشک او با جوهر قرمز قلم استاد ترکیب میشود و به روی کاغذ میچکد و تابلویی مثلاً نفیس از ایثارگری عاشوراییان خلق میشود. این جور ایدهها شاید برای کلیپهای مناسبتی صداوسیما مفید باشد، اما برای فیلم سینمایی مناسب نیست.
شاهین شجریکهن: ترنج یکی از چند فیلم جشنوارهی امسال است که با دیدنشان حس میشود از زمانهای دور به امروز بازگشتهاند و به پسلرزههای یک جریان تمامشده شباهت دارند. تولید فیلمهایی از این گونه، در چند دورهی کوتاه و بلند از سینمای پس از انقلاب رونق یافت و هر بار پس از مدتی فروکش کرد، اما ظاهراً هنوز این تصور وجود دارد که در این قالب کهنه و امتحانشده، میتوان حرفهای تازه زد. نکتهی جالب این است که کارگردان تأکید میکند ایدهی فیلم را از چند سال پیش در ذهن داشته و هر بار فرصتی برای ساختش پیدا نمیکرده تا اینکه بالأخره امسال توانسته این ایده را به فیلم تبدیل کند. اما همین که فیلمی مثل ترنج ساخته میشود با این تجربه همراه است که وقتی زمان گفتن حرفی میگذرد و در دورهی خودش امکان ساختن فیلمی بر اساس آن به دست نمیآید، اصرار بر گفتن آن حرف با هر میزان تأخیر و به هر قیمتی، چندان خوشعاقبت نیست. البته مجتبی راعی فیلم شخصی و مستقل خودش را ساخته و نمیتوان ترنج را در ردیف آثار معناگرای سفارشی قرار داد، اما هرچه هم که این روایت و جنبههای سینمایی آن، اصالت و استقلال داشته باشد باز هم فیلم تحت تأثیر همین دور ماندن از زمانهی خودش رنگباخته جلوه میکند. درست است که درونمایهی فیلم و دغدغهای که در قالب کشمکشهای درونی شخصیت اصلی بازگو میشود به زمان و مکان خاصی وابسته نیست و یک موضوع انسانی و درونی است، اما شیوهی پرداخت آن از سویی و روایتش در زمانه و جامعهای که کمتر به چنین دغدغههایی اولویت میدهد از سویی دیگر، باعث شده ترنج دایرهی نفوذ چندانی پیدا نکند و شعارهای معنوی و اشارههای مذهبیاش هم بدیع و مؤثر نباشد.
(این دویادداشت کوتاه در زمان اکران فیلم ترنج در سایت ماهنامه فیلم نوشته شده است )
ترنج در «خوب کردن حال مخاطب» موفق عمل میکند
مهدی آذرپندار نیز در زمان اکران این فیلم در یادداشتی در رجانیوز می نویسد : ته مایههای عرفانی، منظرههای زیبای روستایی، کمی تار و سهتار و یکی دو تا انار قرمز، خانههای خشتی و حوضدار، بازیگران شهرستانی مو مشکی، سیر و سلوک، نقاشی و کوزهگری و قالیبافی و … آیا این مولفهها شما را به یاد سینمای موسوم به گلخانهای و فیلمهای جشنوارهپسند عرفانزدهی مخاطب خاص دههی شصت و سینمای شکستخوردهی معناگرا در اوایل دههی هشتاد نمیاندازد؟ همان نوع سینمایی که «سید مرتضی آوینی» آن را ذاتاً در تضاد شدید با مفهوم سینما میخواند؟
به گزارش رجانیوز، یک هفتهای است که اکران فیلم «ترنج» در سینماهای پایتخت آغاز شده است. فیلمی به نویسندگی و کارگردانی «مجتبی راعی» که تمام مولفههای فوقالذکر در آن وجود دارد. هم تهمایهی عرفانی دارد، هم نماهای متعدد از حوض و طبیعت روستایی و تار و سهتار و انار. موضوع اصلی آن هم که در ارتباط با هنر شکل میگیرد. اما «ترنج» با همهی این احوالات یک فیلم عرفانزدهی جشنوارهپسند کهنه شدهی از مد افتاده نیست.
«ترنج» از نسل رو به انقراض فیلمهایی است که نمیخواهد به نام عرفان، نسخههای خارجی سفارتی و جشنوارهپسند برای رستگاری بپیچد؛ نمیخواهد با ژست «کییرکگارد» خواندن و کتاب «انسان موجود تک ساحتی» در دست گرفتن طوری که عنوان آن معلوم باشد، شهادتین روشنفکریاش را به رخ کشد؛ نمیخواهد به نام فیلم دینی، رژهای از شعارهای ارزشی در پیش چشمان مخاطب برپا کند؛ نمیخواهد به نام فیلم خوشفرم، محتوا را ذبح کند؛ نمیخواهد نگاه توریستی به حوض و خشت و روستا داشته باشد، نمیخواهد سهتار را به جای نماد نداشته ناپیدای ایرانی و سنتی در فیلم کوک کند؛ نمیخواهد به نام بیان معضلات اجتماعی، فقط دست روی «جهنم»های جامعه بگذارد؛ نمیخواهد به نام فیلم معناگرا، بیانیهی وداع با دغدغههای عموم مردم صادر کند. نمیخواهد به نام فیلم خاص، ریتم کند و پایان باز و سکانسهای کشدار تحویل مخاطب دهد؛ نمیخواهد….
خلاصه کنم؛ «ترنج» نمیخواهد فیلم خاص معناگرای جشنوارهپسند تارکوفسکی زده باشد؛ «ترنج» میخواهد حال مخاطبانش را به واسطهی دغدغهی ابدی و ازلی «بقا» خوب کند؛ همین. و آنهایی که سینمای ایران را در این سالها رصد میکنند، قدر و قیمت فیلمی را که قرار است بدون ادعا و بی سر و صدا حال مردم را خوب کند، میفهمند.
البته که «ترنج» شاهکار نیست. شاید حتی با متر و معیار فرمالیستی برای یک کارگردان کارکشته مثل «مجتبی راعی» که «تولد یک پروانه» و «صنوبر» ساخته، فیلم درخشانی هم نباشد. اما با این وجود، فیلمنامهی قابل دفاع و هنرمندانهای دارد که به تک جملههای قصار و به یادماندنی عرفای بزرگی همچون «میرزا اسماعیل دولابی» مزین شده است و از این روست که عمق گرفته است.
«راعی» فیلمنامهنویس البته جسارت را هم چاشنی کار خود کرده است و بر خلاف رویهی فیلمهای این چنینی که سعی میکنند بیخطر و خنثی باشند، رفتار برخی هنرمندانی را که فقط عادت به دیدن «جهنم»ها و سیاهیهای جامعهی خویش دارند، در قالب کاراکتر «استاد اکبر» (با بازی محمد پاکنیت) به نقد کشیده است و حتی فراتر از آن، با یک نمای ساده و اشاره به تصویر معروف «شیطان علیه مسیح» در آتلیهی استاد اکبر، منبع الهام چنین هنری را به شیطان منتسب میکند.
قوت این فیلمنامه در حالی است که پیرنگ «مرگ یک هنرمند» و خرده پیرنگهایی همچون «خشکیدن چشمهی هنر یک هنرمند» را که در «ترنج» باز روایت شده است، پیش از این در فیلمهایی چون «بوی کافور، عطر یاس» (بهمن فرمانآرا) و یا «پرسه در مه» (بهرام توکلی) در مقیاسی شبهروشنفکرانه دیدهایم، اما این بار «راعی» تلاش کرده است تا روایتی رحمانی از این موقعیت آشنا به تصویر کشد. چنانکه گرهگشایی پایانی و جوشش دوبارهی چشمهی هنر هنرمند در این فیلم، نه با آغاز دورهی ریاست جمهوری «سیدمحمد خاتمی» (در «بوی کافور عطر یاس») و یا با قطع انگشت و خلبازی (در «پرسه در مه»)، بلکه با عنایت امام حسین (علیهالسلام) و در حقیقت به واسطهی الهام رحمانی رخ میدهد.
با این حال، «ترنج» همان میزان که از داشتن فیلمنامهنویسی با «حال خوب» و کاربلد بهره برده، از نداشتن کارگردانی باحوصله پشت دوربین، ضربه خورده است. پرداخت ضعیف برخی سکانسها، همچون فلاشبکهایی که بیوک را به همراه پدرش به تصویر میکشد، بازیهای نهچندان دقیق که تعدادی از شخصیتها را به سوی تیپ شدن سوق داده است، جلوههای ویژهی اغراق شده در برخی سکانسها به خصوص در حین دیدن تابلوی جهنم، انتخاب نامناسب بازیگران به خصوص در مورد «شریف» و «حاج صمد»، برخی کاتهای شتابزده و … از جمله نقاط ضعفی است که فیلمنامه «ترنج» را از تبدیل شدن به یک کار درخشان محروم کرده است.
در حقیقت میتوان گفت که در «ترنج»، «راعی» کارگردان از «راعی» فیلمنامهنویس جا مانده است. اما با این احوال، این فیلم هنوز هم در «خوب کردن حال مخاطب» موفق عمل میکند و او را حتی شده برای لحظاتی به اندیشیدن فراتر از «جهنم» قیمت دلار و قبض برق و قیمت سکه وامیدارد و نشانی «بهشت» را نمایان میکند. «بهشت»هایی که جای آنها در سینمای ایران خیلی خالی است…