سینماسینما، همایون امامی
سنت دریانوردی و ساختن شناورهای بزرگ و کوچک در استانهای حاشیه خلیج فارس و دریای عمان، همواره یکی از موضوع های جذاب در تولید فیلم مستند محسوب می شده است، تا آنجا که کراراً به عنوان دست مایه تولید فیلمهای مستند قرار گرفته است. ساختن لنج های کوچک و بزرگ صیادی، یا حملونقل، بهویژه در دوران رونق اقتصادی بنادر جنوبی ایران از جمله بوشهر و سیراف، بهخصوص در دوران رونق جاده ابریشم، امری متداول و حرفه ای پرسود تلقی می شده است؛ امری که با رکود فعالیت اقتصادی این بندرها بهتدریج کم رنگ شده و به صورتی نیمه جان فعالیت خود را افتان و خیزان تا امروز ادامه داده است. در پی این رکود، سنت بازرگانی و نقل و انتقال مالالتجاره ها از این بندرها به آفریقا و مسیرهای دوردست نیز مشمول اثرات رکود اقتصادی شده و شور و شوکت آن دهه ها به خاموشی گراییده است. سفره ها کوچک و کوچک تر شده اند و به قول ابراهیم گلستان از تنور داغ این وادی جز لک دودی بر دیوار بر جای نمانده است. و حالا رضا حائری دورخیزی کرده است تا بر این رونق ازنفسافتاده فیلمی ساخته باشد با عنوان «پسران سندباد».
حائری در همان ابتدا با ماجرای عشق نافرجامی مواجه می شود که در گام نخست او را وامی دارد همچون موتیفی نمایشی از آن سود جوید. عشقی که می توانست در پناه کار و درآمد و رونق اقتصادی جزیره، مجال بالیدن بیابد، ولی حال بهشدت افسرده است. دو مولفه سفرهای دریایی طولانیمدت بر لنج ها و کشتی هایی که بخش قابل توجهی از اقتصاد جزیره را تشکیل داده و زمینه ساز شکل گیری عشق و امید می شدند، حال با خاموشی این منبع پربرکت، به ناکامی گرایش یافته اند.
ماجرایی که موتور پیشرفت فیلم «پسران سندباد» می شود، داستان زن جوانی به نام ماریو کاپلان است که از سوی مجله معروف نشنال جئوگرافیک به منظور ثبت آخرین تلاش های دریانوردی حاشیه خلیج فارس و دریای عمان، به ایران می آید و با دشواری، ناخدا و جاشوان قابل اعتمادی می یابد تا با آنها در حین سفری طولانی، به عکاسی از چندوچون تجارت در یکی از قدیمی ترین راه های تجارت دریایی بپردازد. چنین به نظر می رسد در این میان عشقی بین او و حسن، یکی از کارکنان کشتی میهن دوست، شکل می گیرد که پس از حادثه مصدوم شدن حسن در مراقبت از موتور تخلیه کشتی و نقص عضو احتمالی وی، این عشق بی فرجام نیز با اتمام ماموریت خانم کاپلان و بازگشت او به انگلستان به یک خاطره بدل می شود؛ خاطره ای که رضا حائری می کوشد با زنده کردن آن جانی در فیلم خود بدمد و آن را از شور و هیجان آکنده سازد تا مگر از این رهگذر روند پیشرفت فیلم به گونه ای جذاب و موزون پیش رود. کاپلان در تماس های حائری از روند ساخته شدن فیلم آگاه می گردد و انگیزه ای می یابد تا بهرغم کهولت، یک بار دیگر به ایران بازگردد و با همسفران ۴۰ سال پیش خود دیداری داشته باشد. همه را می بیند و با مرور خاطرات گذشته و عکس هایی که او برداشته بود، به آن روزها بازمیگردند و خاطرات گذشته را زنده می کنند؛ خاطراتی که با غرق شدن کشتی میهن دوست و مرگ تمام سرنشینان آن رنگی و جلوه ای حزن آلود به خود می گیرد.
«پسران سندباد» بیش از هر چیز بر رخدادی که ۴۰ سال پیش روی داده، متمرکز است؛ ماموریت ماریون کاپلان برای عکاسی از قدیم ترین راه تجارت دریایی جهان و ثبت نوع فعالیت آخرین کشتی های بادبانی اقیانوس پیما که از سوی مجله نشنال جئوگرافیک صورت می پذیرد. طبق سنت دریانوردی آن زمان (نخستین سالهای دهه ۵۰ خورشیدی) همراهی یک زن در کشتی، آن هم در سفرهای طولانی هشت نُه ماهه، بدشگون تلقی می شده و تنها چنانچه به دنبال او حیوانی، یا مرغی و پرنده ای وارد کشتی می شدند، مجاز بوده. خیلی زود بین کاپلان و ناخدا و کارکنان کشتی میهن دوست رابطه ای صمیمی و دوستانه برقرار می شود. ولی بروز دو حادثه ناگوار که نخست به مصدوم شدن حسن (کمک مهندس کشتی) و بعد از یک سال به غرق شدن میهن دوست منجر می شود، نوعی ناراحتی وجدان برای ماریون کاپلان به ارمغان می آورد که اثرهای ناخوشایندش هم تا امروز در وی قابل مشاهده است. او بر مبنای آن باور سنتی خود را در این دو حادثه مقصر و مسئول می داند. لذا خود را موظف می داند تا زمانی که حسن کاملا بهبودی خود را به دست نیاورده، در آفریقا از او پرستاری کند. رابطه ای که عشقی نافرجام را بین این دو سامان می دهد. ۴۰ سال از آن روزگار می گذرد و حائری در ارتباط با کاپلان می کوشد موقعیتی فراهم کند تا او به ایران سفر کند. چنین می شود. در این سفر او با بسیاری از همسفران قدیمش روبهرو می شود؛ ولی ممانعت همسر حسن مانع می شود تا او بهرغم اشتیاقش در این دیدارها خود را آفتابی کند. ماریون از این برخورد ناراحت و دلزده می شود و گله مند، دلش را به عذرخواهی پسر حسن که برای خودش جوان برومندی شده، خوش می کند.
«پسران سندباد» روایتی است پرایهام از سفری که موقعیت های متفاوتی را برابر نهادی می کند. موقعیت ماریون کاپلان، زن سالخورده ای که نیمه دوم هفتمین دهه عمر خود را سپری می کند، و جاشوان و ناخدایان و ملاحانی که شور و شر جوانی وانهاده اند و همچون حرفه دریانوردی سنتی با کشتی های بادبانی، در حال نزدیک شدن به خط پایاناند. آنچه بر جذابیت روایت حائری می افزاید، تناقض روایت کاپلان و دیگر همسفرانش از سفر دریایی ۴۰ سال پیش است که ایهام شیرینی به فیلم تزریق می کند. حائری هوشمندانه از کنار آن گذشته و تلاش چندانی در یافتن و ارائه قول درست و قطعی نمی کند؛ گاه از صحت آن و گاه از بطلان دیگری اسنادی به نمایش می گذارد، ولی در عین حال می کوشد پیگیر انه بر این سفر، پرتوی روشنگرانه بتاباند، روایت ها را در برابر هم بنشاند و با طرح پرسش هایی موشکافانه بکوشد به حقیقت امر نزدیک شود. این پیگیری او را وامی دارد تا با تدابیری کاپلان سالخورده را در سودای عشق آن سالها به ایران و به بندر لنگه بکشاند و مجالی برای بازخوانی خاطرات گذشته فراهم آورد، و البته گوشه چشمی هم به سنت قدیمی دریانوردی با کشتی های بادبانی داشته باشد، که شاید قرار است موضوع اصلی فیلم باشد؛ موضوعی که زیر تشعشع سفر ماریون به ایران و دیدارهایش با همسفران قدیمی اش از خاطر رفته و به حاشیه رانده می شود. شاید اگر حائری می توانست توازنی بین این دو مولفه ایجاد کند و در کنار پیشبرد روایتش از سفر دوم ماریون به ایران و درنگ بر بازخوانی خاطرات گذشته، بر سنت دریانوردی با کشتی بادبانی در جنوب ایران و ساختن لنج، در بستری فرهنگی درنگ بیشتر می کرد، بهخوبی می توانستی از تبادر پتانسیل عشق بی فرجام ماریون و حسن به این سنت قدیمی، بیشتر ببینی و بیشتر سخن بگویی؛ عشقی که در کنار تلاشی معیشتی، جاشوان و ناخدایان را وامی داشت ماه های متوالی بر آب برانند و با باد و توفان بیامیزند و پس از ماه ها که به خانه بازمی گردند، اهل خانواده را با هدیه هایی از آن سوی آب خوشحال کنند.
تمهید کاربرد میان نویس هایی که چشم اندازهای دیگری بر فیلم گشوده و بر زیبایی آن افزوده است، از امتیازهای دیگر فیلم است؛ میاننویس هایی که از منابع مختلفی چون کتاب مقدس، رمان «دل تاریکی» از جوزف کنراد، «هزارویک شب» و… نقل شده و در کنار تصویرهایی از عبور کشتی میهن دوست ظاهر می شود. انتخاب این منابع و فرازهای موثر آن در آغاز هر فصل، کلیدی به مخاطب می دهد تا با ذهنیت منسجم تر و حسوحالی بهتر به استقبال فصل بعدی فیلم برود.
به نظر می رسد روایت ناروشن حائری از رخداد سفر کشتی میهن دوست، تا اندازه ای هم معلول از بین رفتن بخشی از مواد تصویری زنده یا آرشیوی ای باشد که حائری به آن اشاره کرده است. شاید اگر صحنه های مربوط به موقعیت امروزی لنج سازی و سفر دریایی با درنگ بیشتری در فیلم جای می گرفت، این ابهام و ایهام کارکرد و مفهوم دیگری می یافت و بیشتر در خدمت درونمایه و ایده فیلم قرار می گرفت. نه اینطور که بیشتر در خدمت واقعه نگاری یک عشق نافرجام است.
پیگیری حائری در به راه انداختن این جریان و هدایت هوشمندانه اش تا پایان که با لحظه های حسی چشمگیری همراه است، پسران «سندباد» را به فیلمی دیدنی بدل کرده که می توان نشست و با علاقه آن را تماشا کرد و در پایان از کاستی های اندکش لب گزید و ناراضی باقی ماند؛ امری که فیلم را در یک قدمی یک فیلم دیدنی این روزها قرار می دهد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه