سینماسینما، زهرا مشتاق
ویژگی هایی هست که خورشید آن ماه را قابل تامل می سازد. مهمترین آن، نقد فرهنگی است که زنان را در برابر هم می شوراند و مردانی که می توانند تبدیل به خونریزانی متحرک شوند. گلوله هایی که می توانند هر کجا را به آتش بکشند.
گویا، دوره ای که ستاره اسکندری، در استان سیستان و بلوچستان بیش از چهارصد نمایش خیمه شب بازی به صحنه برد، بستری غنی برای آشنایی با زیر و بالای فرهنگ مردم بلوچ در او ایجاد کرد. خورشید آن ماه، حاصل همان سفرهاست که تبدیل به قصه ای اجتماعی شده است. به نظر می رسد، این نخستین فیلم سینمایی ایرانی است که به زبان بلوچی ساخته می شود. آن هم با بازیگران حرفه ای فارسی زبان که تحت تعلیم یک معلم بلوچ، توانسته اند، قصه فیلم را با زبان بلوچی و لهجه درست صحبت کنند. و البته که پیشینه بازیگری کارگردان، در هدایت بازیگران فیلم نیز موثر واقع شده است.
فیلم، سوخت بر، کپر نشین و گاندو ندارد. نشانه هایی که مرکز نشینان، وقتی فیلمی در این خطه کار می کنند، هر طور هست، آن را وارد فیلم می کنند. خورشید آن ماه، فیلمی درباره یک خانواده متوسط شهرنشین است که در بندر چابهار زندگی می کنند. شغل مرد خانواده، مثل اغلب بندرنشینان، صید و ماهی گیری است. خانواده، به صورت جمعی و در یک خانه، با معماری مرسوم سنتی اقامت دارند. اتاق های متعدد که در هر کدام یک خانواده زندگی می کنند. پخت و پز، شست و شو، رفت و روب و همه چیزهای دیگر در همین زندگی دسته جمعی تعریف می شود. نشانه ای از زندگی قبیله ای که در روستاهای این استان به شکل جاری و پررنگی دیده می شود. معمولا هر طایفه ای در روستاهای خود ساکن هستند و همین زندگی عشیره ای، به هنگام سکونت در شهر نیز دیده می شود. این نوع از زندگی، به دلیل استحکام ساختار خانواده و تقویت فضای خویشاوندی، از جمله ویژگی های مثبت آن تلقی می شود. اما در عین حال، معنای دیگرش، می تواند، در هم تنیدگی روابط و نداشتن خلوت باشد. افراد از خصوصی ترین مسائل یکدیگر با خبر هستند و درباره آن تصمیم می گیرند و می شود گفت هیچ حریمی وجود ندارد. برای همین است که بی بان، با بازی نازنین فراهانی، که زنی است که سال ها از مرگ شوهرش درهان، گذشته است، چنان از دریافت یک هدیه از جانب مردی که از قدیم دوستش می داشته، دچار ترس می شود که با دستپاچگی دنبال جایی برای پنهان کردن آن است. چون در این فرهنگ غالب، هر چیز ساده ای می تواند تبدیل به آشوبی بزرگ برای خونریزی شود.
فیلم، بی هیچ قضاوتی، تنها نمایش یک رسم است. زنی که شوهرش می میرد یا طلاق می گیرد، تبدیل به ناموس خانواده می شود و حق زندگی به کلی از او گرفته می شود. او می خورد، می خوابد، لباس می پوشد و فقط همین. امکانی برای ازدواج دوباره، حتا اگر خیلی جوان باشد، ندارد. اگر نسل امروزی باشد، هرگز به او اجازه داده نمی شود که بیرون از خانه کار کند. باید چشم بر همه چیز ببندد، تارک دنیا شود و اگر بچه هایی دارد، آنها را بزرگ کند. این فرهنگ غالب است. و گویا هیچ اراده جمعی، برای بازنگری و تجدید نگاه در چنین رسومی وجود ندارد.
سوال این است که چرا یک زن بالغ نمی تواند و نباید برای آینده اش تصمیم بگیرد؟ واژه ناموس از کجا به فرهنگ این مردم راه یافته است و اساسا زنان وقتی ناموس مردان می شوند، چه معنایی دارد؟ آیا پذیرش زنان در کسوت ناموس مردان، به معنای سلب حقوق انسانی و اجتماعی آنان نیست؟
بی بان هیچ خلوتی ندارد. حتا وقتی در نیمه های شب، پنهانی، هدیه فرستاده شده را باز می کند، چشمی هست که او را می پاید. پسر نوجوانش به نام میران. تلخ تر آنکه، مادران، ناموس پسران خود نیز می شوند. یعنی فرزند پسری که به دنیا می آورند، حتا اگر سن کمی هم داشته باشد، چون مادرش یا خواهرش یا هر زنی که درون خانواده باشد، ناموس او محسوب می شود، پس می تواند نسبت به زندگی آن زن، تصمیم گیرنده باشد. از این منظر می توان گفت، مردان هم قربانی چنین فرهنگی هستند. آنان، بدون آنکه بخواهند و یا آگاهی داشته باشند، نقشی را می پذیرند که سنت به آنها تحمیل کرده است. این نقش چنان قدرتمند است، که زنان را بر زنان نیز می شوراند. یعنی به جای حمایتگری، زن ها نیز بر علیه زن دیگر می شوند. چون این نقش تحمیلی یک رسم غلط است که زنان را به یک شکل و مردان را به صورتی دیگر، درگیر می کند.
شاید انتخاب کارگردان، برای ورود شخصیت بی بان به قصه، که زنی است که سال هاست سکوت کرده و به نوعی تکلم خود را از دست داده، نشانه ای باشد از دوره های زن ستیزانه طولانی و تلخی که به زنان گذشته و آنان را وادار به سکوت است. ادواری که در فرهنگ های مختلف قابل مشاهده است. در آیین هندویان قدیم که زنان زنده زنده، همراه با شوهران مرده خود به خاک سپرده و یا سوزانده می شدند تا همین زمان معاصر که مردی می تواند سر زنی را که حتا اگر از او طلاق گرفته باشد، به صرف واژه بی معنای ناموس گوش تا گوش ببرد و در خیابان ها جولان دهد و یا پدرانی که به دلیل نسبت پدری، می توانند دختران خود را به هر جرم ناکرده به قتل برسانند و از هر عقوبت جدی، مصون باشند. برای همین است که ماه بی بی، عمه خانواده با بازی مریم بوبانی، به پسرش همراز می گوید من دیگر توان جمع کردن خون ندارم. آیا در حافظه او قصه چند خونریزی حک شده است؟ چرا برادرش، دایی بالاچ که مردی صبور و با تجربه به نظر می رسد، همراز را به ثمره صبر ارجاع می دهد؟ در برابر فرهنگ و رسوم غلط تا کی و تا چه اندازه باید سکوت کرد؟ حمایتی هم اگر هست از جنس حمایت حوران است. یکی از عروس های خانواده با بازی بنفشه صمدی، که شوهرش نوهان در مسقط کار می کند. زوجی که هیچوقت صاحب بچه نشده اند. او گرچه، بی بان را تشویق می کند که همراز را از دست ندهد، اما واقعیت این است که می خواهد بی بان برود تا میران به جای بچه ناداشته اش باشد. و یا مه گنج که هدیه همراز را به بی بان می رساند، وقتی ازدواج خودش با پسر عمه اش، دلوش را در خطر می بیند، پشیمان می شود که چرا واسطه رساندن آن هدیه شده است. یعنی زنان گرچه در نهاد خود، به داشتن حق زندگی، حق انتخاب و مستقل بودن خود باور دارند؛ اما هجمه سنگین باورهای قومیتی، حق اظهار نظر و انجام هر امری را که مخالف این خواسته جمعی باشد، از آنان سلب کرده است. تا جایی که یکی دیگر از عروس های خانواده، بر بی بان می شورد که مگر من زن نبودم؟ مگر وقتی شوهرم مرا رها کرد و سراغ زنی دیگر رفت، من آرزو نداشتم؟ من جوان نبودم؟ این همان غلبه رسوم است که زنان را وادار به منش و رفتاری می کند که مورد علاقه و خواسته آنها نیست و گویا با هجوم به بی بان، می خواهد انتقام زندگی نکرده اش را از او بگیرد. یعنی تقابل زنان، جایگزین کارکرد حمایتی و پشتیبانی آنان می شود.
یکی از تلخ ترین بخش های فیلم، دو سکانس فراموش نشدنی است. آنجایی که ماه کان با بازی مهتاب جامی، که نقش همسر بالاچ را بازی می کند، بی بان را برای شوهرش خواستگاری می کند. زن جوان بارداری که فقط در غلبه و نقش تحمیلی یک فرهنگ غلط، بی هیچ حق انتخابی، زنی دیگر را به دستور شوهرش، خواستگاری می کند. و چند سکانس بعدتر، که بالاچ، نرینگی خود را به حراج می گذارد و با لحنی خشمگین، انباشته از تحقیر و توهین آمیز، در حضور همه ساکنان خانه، خطاب به بی بان فریاد می کشد، که باشد دلت شوهر می خواهد، من هستم. اگر دلت مرد می خواهد، باشد، من هستم. این سکانس باید در تاریخ تصویری ما ثبت شود. چون تحقیرآمیزترین نگاهی است که مردان می توانند به زنان داشته باشند. یعنی حذف هویت مستقل یک زن، یعنی حقیر شمردن یک زن که صرفا می تواند کارکردی غریزی و جنسی داشته باشد. زنی که فقط تشنه و نیازمند تصرف مردانه است. یعنی هوس و نه عشق.این همان فرهنگ و رسوم توهین آمیزی است که در بسیاری از اقوام ایرانی، از جمله میان عرب ها، لرها و کردها نیز، سفت و سخت جاری است. توجه به خودسوزی، خودکشی و یا کشتن زنان، اغلب ریشه در قصه هایی مشابه دارد. فرهنگی که زنان را به جای پشتیبانی از یکدیگر، به شورش و تقابل وادارد، قدرمسلم خلاهای بزرگی دارد که قابل بررسی و تجدید نظر است.
محصولات هنری، به دلیل ذات داستانگوی خود، می توانند با روایت های مختلف و در اشکال گوناگون، اقوام را در بازبینی چنین اشتباهات و در نهایت ایجاد تغییراتی که قاعدتا زمان بر و بطئی است، یاری دهند.
خورشید آن ماه، انباشته از نشانه های فرهنگ بلوچستان است. زبان، پوشش، غذا، موسیقی. فیلم به رغم نمایش زیبایی های طبیعی این استان، از جمله دریا و کوه های مریخی، تقریبا هیچ نمای کارت پستالی ندارد و تمام جزئیات، برای روایت یک قصه اجتماعی که پیشینه ای کهن دارد، به خدمت گرفته شده است. چهره پردازی انجام شده نیز در جهت تقویت ظاهر بازیگران و باورپذیری آنها در نقش بومی شان، موفق بوده است. هم چنانکه طراحی و چیدمان صحنه و لباس بازیگران و البته همراهی موسیقی حسین علیزاده، به فیلم کمک موثری کرده است.
خورشید آن ماه می تواند، دستمایه نشست های جامعه شناسانه و محافل دانشگاهی باشد و البته آینه ای باشد در برابر اقوامی که هنوز در مسیر چنین اندیشه و رسومی گام برمی دارند.