سینماسینما، ابراهیم عمران
اینکه در نوشتن فیلمنامه دست روی ناپیداهای زندگی خصوصی و اجتماعی افراد گذاشته شود ظرافتهایی میطلبد که شاید در حین نوشتن مشهود نباشد و زمانیکه هم به تصویر در می آید دیگر کار از کار گذشته است. جدید ترین ساخته مهدویان گوشه چشمی به نفوذ و قدرت افراد پشت پرده دارد. مانده های مانده در ذهنی که کماکان «زخم کاری» است برای کارگردان. صاحب اثری که در برزخ انتقاد و شیفتگی گرفتار است. انتقادی مصلحانه و شیفتگی و باورهای اعتقادی اش. هر چند به سبب توجه به گیشه ناچار است در برخی سکانس ها باری به هر جهت کار را از آب در بیاورد. نگاه شود به سکانس بی معنی در مازندران و نیروی انتظامی و حرف زدن محلی افسر و دعوای شخصیت اصلی با مامور. فیلم خود نیز نمیداند چه در سر دارد. کاراگاهی که پیگیر پرونده ای مثلا خاص میشود. نه کاراگاه به درستی در ذهن مخاطب می نشیند و نه مقتول و پس و پیش آن. نمیدانم دیدن فیلم های آمریکایی و از روی آن پرداختن، بالذات میتواند پلیسی وطنی سازد در ذهن مخاطب؟ مگر ناگزیر است که هر پلیس کار درستی لاجرم باید با خانواده اش مشکل داشته باشد و یکی از فرزندان هم در خط فکری دیگر باشد؟ و یا چرا درماندگی ذهنی و وهم آلود بودن شخصیت احمد (جواد عزتی) با دندان دردی کمیک وار الزاما باید در فیلمنامه گنجانده شود؟ اینکه شخصیت سالمی دارد و برای درمان، فقط به بهداری میرود؛ میتواند مخاطب را به همذات پنداری وادار کند؟ نمیدانم ریتم کند و خسته کننده فیلم و پلان های غیر لازم برای چیست؟ و اصولا کارکرد دختر و پسر کاراگاه و دوست دختر پسر؛ در کجای منظومه فکری فیلمنامه جای میگیرد؟ فیلم های جاندار اروپایی و امریکایی را مثال نمیزنم که ایشان به حتم بیشتر و به موقع تر از دیگران دیده اند. همین مینی سریال mare of easttown (مر از ایست تاوون) با بازی کیت وینسلت را اگر به درستی نگاه کنند، دست کم شمایلی از یک پلیس مشکلدار از جهت زندگی خانوادگی در ذهنشان خواهد نشست.
مشکل فیلمنامه مرد بازنده در بسط تم اصلی اش است. نشان دادن بی نتیجهی مشخص افرادی که دارای نفوذ هستند در دستگاه های اقتصادی و سیاسی چگونه باید در فیلم به فرجام مطلوبی برسد؟ مقصود این نیست که ایشان راهکار ارائه دهد. ولی حداقل توقع مخاطب آن است که از ظرفیت سینما برای واکاوی درست استفاده شود. همه چیز مبهم است. کاراکترها به هیچ عنوان شناسانده نمیشوند. ایهام های بی جهت در کلیت فیلم به چشم میخورند. تو گویی عامدانه به این پرسش ها پاسخ داده نمیشود. تا در ذهن مخاطب اینگونه القا شود که اثر کاری است معماگونه و پر از تعلیق! از بازی ها که نگوییم بهتر است. جواد عزتی که قرار است نقشی در آستانه شصت سالگی را بازی کند فقط از این کاراکتر افتادگی شانه را دارد و بس. که اگر به افتادگی شانه باشد که همه میتوانند شانه ها را خم کنند. نگاه است که ببینده را جذب می کند. لحن دندان درد گونه بیان هم آنچنان مثمر ثمر نیست. اصولا عزتی از میمیکی برخوردار است که هر چه هم تلاش میکند برای نقش های جدی(با همه احترام به ایشان) نمیتواند برای مخاطب حرفه ای سینما تثبیت شود در این گونه نقش ها. آنچنان که کارگردان اثر نمیتواند فیلمی در این اندازه درباره فساد دستگا ه ها بسازد. توجه مهدویان به باورم بیشتر به گیشه است که لزوما بد نیست. سینما پول می خواهد. پول قبل و پول بعد ساخت. پس چه بهتر که برای گیشه بسازد. موفق تر هم خواهد شد. نه آنکه در دل ساخت گوشه چشمی به برگشت سرمایه داشته باشد. نمیدانم ایشان حتی سعی نکرد برخی شباهت های فیلمش با زخم کاری را از ذهن مخاطب پاک کند. نگاه شود به بازیگر نقش دایی و نوع بازی اش. رعنا آزادی ور هم که بماند. شاید در توشات دو نفره اش با عزتی یادش رفته که لیدی مکبث نیست و باید زنی درمانده باشد! هر چه بود فیلم فقط یک بازنده داشت و آن هم مخاطب بود و بس.