سینماسینما، فاطمه میرمحمدی
اینبار میخواهم سریال «پسران هور» [۱] را نه فقط بستایم، که همچون نسخهخوانِ یک دستنوشتهی کهن، سطر به سطر لمس کنم؛ سریالی که هور را از حاشیهی نقشهها بیرون میکِشد و به مرکز حافظهی ما میآورد. در این ۱۷ فصل، آب و باد و نیزار، به اندازهی انسانها کاراکتر دارند؛ هر پلان انگار از دلِ دفترچههای میدانی و نقشههای شطرنجیِ شناسایی سر برآورده است. تصویرها از جنس شعار نیستند؛ از جنس سندند که شاعرانه روایت شدهاند: جزیرههایی که مثل نتهای موسیقی روی خط حاملِ آب مینشینند، قایقهایی که در مهِ صبحانگاهی مثل واژگانِ یک جملهی ناتمام جلو میروند، و نگاههایی که میانِ تردید و تکلیف، مدام تصمیم را تمرین میکنند.
اما شرافتِ هنریِ پسران هور فقط در قابهای خوشسیما خلاصه نمیشود؛ رگِ حیاتیِ اثر در پژوهش است. سریال به ما نشان میدهد که واقعیت بدون تحقیق، خام و بیدانه است؛ دانهدار شدنِ حقیقت، از نفسِ اسناد و کتابها میآید. هر جا دوربین آرام میگیرد و اجازه میدهد سکوت کار خودش را بکند، پشتِ آن سکوت، یک پانوشتِ پژوهشی ایستاده؛ هر جا یک نامِ کوچک درست تلفظ میشود، هر جا فاصلهی میان دو آبراه با دقتی میلیمتری روایت میشود، ردِّ یک نقشه، یک گفتوگوی تاریخ شفاهی، یا یک گزارشِ عملیات حس میشود.
در همینجاست که نامِ دکتر محمدمهدی بهداروند، همچون مُهر اطمینان، بر حاشیهی اثر مینشیند. بهداروند از آن دست پژوهشگرانیست که موضوع را تنها نمینویسد؛ آن را تا مرزِ زیستنش پیش میبرد. او به ما آموخته که در ادبیات دفاع مقدس، روایت اگر از صافیِ روش نگذرد، به سرعت به خاطرهای خوشلحن اما کممایه تبدیل میشود. حساسیتش نسبت به صحتِ جزئیات از زمانهای تقویمی گرفته تا لهجههای بومی، از مسیرهای تدارکاتی گرفته تا نسبتِ جغرافیا با تصمیممان چیزیست که سریالی مانند «پسران هور» را از دامِ کلیگویی نجات میدهد. به بیان دیگر، بهداروند فقط تأمینکنندهی اطلاع نیست؛ تهیهکنندهی اطمینان است.
وقتی سریال، بهجای قهرمانسازیِ شتابزده، به خلقِ کاراکترهای فروتن، زمینی و چندساحتی رو میآورد، پشتِ این انتخاب، روحِ پژوهشی میتپد که به پیچیدگی واقعیت احترام میگذارد. قهرمانانِ پسران هور نه افسانههای دستنیافتنی، که آدمهاییاند با ترس و امید، با خِردِ جمعی و خستگیِ انکارناپذیر؛ آدمهایی که در کمینِ سکوت، تصمیمهای بزرگ میگیرند. این کیفیت از کجا میآید؟ از همان آیینِ مطالعه که بهداروند سالها تبلیغ و تمرینش کرده: شنیدنِ صداهای متکثر، تطبیقِ روایتها، زدودنِ اغراقِ ناخواسته و سپردنِ کلام به اقلیمی که در آن رخ داده است.
«پسران هور» در شیوهی روایت، به جای حرکتِ خطی و بیپشتوانه، از بافتِ توریِ منابع استفاده میکند: خاطراتِ شفاهی، گزارشهای عملیاتی، یادداشتهای روزانهی نیروها، اسناد لجستیکی، و کار میدانیِ محلی. این اقتباسِ مرکّب ترکیبی از چندین رگهی تحقیق باعث میشود روایت نهتنها به واقعیت وفادار بماند، که حقیقتِ دراماتیک خودش را هم بسازد. درست مثل خوشنویسی: متن همان متن است، اما ضبط و ربطِ حروف، سطر را بدل به اثر هنری میکند. پژوهش در اینجا نقشِ همان نقطهی نستعلیق را دارد: کوچک، اما تعیینکنندهی خوانایی.
از منظر زیباییشناسی نیز اثر دیناش را به تحقیق ادا میکند. موسیقی، در جاهایی که بوی نیزار و نمکِ عرق انسان را میشود شنید، هرگز جلوتر از تصویر نمیدود؛ گویی آهنگساز از قبل حاشیهنویسیهای پژوهشی را خوانده و میداند کجا باید خاموش بماند تا صدای واقعیت شنیده شود. میزانسنها هم همینطورند: چیدمانِ وسایل، رنگِ خاکریز، هندسهی قایقها، حتی نوعِ بندِ پوتینها همه بوی سند میدهند. هیچچیز از پیشساخته نیست؛ همهچیز از پیشخوانده است. و این تفاوتِ ظریف، همان مرزِ میان آثار مقلد و آثار ماندگار است.
تأثیرِ نگاهِ دکتر بهداروند را میتوان در چند محور خلاصه کرد؛ محورهایی که پسران هور را به یک تجربهی هنری-پژوهشی تمامقد بدل کردهاند:
- وسواسِ جغرافیایی: سریال به احترامِ نقشه سخن میگوید. مرز میان افقِ خیال و افقِ آب، با مختصاتِ دقیق از هم جدا میشود؛ هر جزیره، شخصیتی مستقل مییابد. این وسواس، میراثِ پژوهشگریست که میداند یک واحد خطای مکانی، میتواند کلِ منطقِ کنش را مخدوش کند.
- پالایشِ روایت: بهداروند میآموزد که روایتِ خوب، روایتِ پالوده است؛ خاطره باید تصفیه شود تا حقیقت از لابهلای آن بدرخشد. پسران هور با حذفِ زیورآلاتِ بیفایده و پرهیز از خطابه، به جوهرِ رویداد نزدیک میشود.
- اخلاقِ امانت: احترام به راویان، به خانوادهها، به مفقودالاثرها، و به حافظهی جمعی؛ اینها فقط کلماتِ زیبا نیستند، قواعدِ کارند. اثر هرجا از احساسیگری فاصله میگیرد و به احساس ناب میرسد، به این دلیل است که اخلاقِ امانت را از پژوهش به ارث برده.
- معماریِ جزئیات: از لهجهی محلی تا اصطلاحاتِ فنی، از چیدمانِ اشیای صحنه تا سیرِ تحولِ روحیِ آدمها؛ همه نشانههایی هستند که تحقیق به دستِ کارگردان سپرده تا بنا را محکمتر بسازد.
در نتیجه، پسران هور صرفاً یک سریال نیست؛ سندیست که هنرمندانه روایت شده. آنجا که دوربین روی چهرهی غواصی میایستد، گویی حاشیهی کتابی را میخوانیم که کنار یک واقعهی بزرگ، با خودنویسی آبی، یادداشت شده است: باد از شمال میوزید، آب سردتر از دیروز بود، اما دلها گرمتر. این جمله را هرگز در سریال نمیشنویم، اما حسش از لابهلای قابها میگذرد، چون پژوهش پیشتر آن را در گوشِ اثر خوانده است.
و بگذارید از زبانِ نقدِ هنری بگویم: پسران هور از آن دست آثاریست که فرم را با محتوا آشتی میدهد. پژوهش، ستون فقرات است؛ درام، عضلات و پوست. هر دو بیدیگری یا میافتند، یا برهنه میمانند. اینجا اما استخوان و گوشت و پوست، تناسبی طبیعی یافتهاند. نتیجه، پیکری زنده است که نفس میکشد و در حافظهی بیننده جا خوش میکند.
نقشِ دکتر بهداروند در این میان، نقشِ معمارِ پنهان است؛ نه در نمای اول، که در سازه. کتابهای او برای این اثر، مثل تیر و ستوناند: پیدایشان نمیکنید مگر در نقشهها، اما اگر نبودند، سقف فرومیریخت. او به ما یاد داده که هر روایتِ جنگ، پیش از آنکه حماسی باشد، باید حسابشده باشد؛ هر هیجان، پیش از آنکه شعله بکشد، باید از هیزمِ دادهها تغذیه کند. به همین سبب است که پسران هور حتی وقتی اشک در چشمِ مخاطب مینشاند، به دامِ احساساتِ فوری نمیافتد. اشکِ آن، محصولِ احترامِ عمیق به واقعیت است؛ احساسی که ریشه در مطالعه دارد.
اگر قرار باشد یک جمله بهعنوان جمعبندی بنویسم، جملهای که ارزشِ هنریِ اثر را در پیوند با ارجمندیِ منابع پژوهشیاش نشان دهد، این است: «پسران هور» قصهایست که از راهِ کتاب به تصویر رسیده؛ تصویری که به یُمنِ کتاب، بادوام شده است. و در حاشیهی این دوام، امضایی خواناست: دکتر محمدمهدی بهداروند پژوهشگری که به حقیقتِ واقعه، احترام گذاشت تا هنر بتواند با خیالِ آسوده، حقیقت را روایت کند.
اگر بخواهم پیشنهادی هم بدهم برای خواندنِ موازی با تماشای سریال: هر اپیزود را با یک وقفهی پژوهشی همراه کنید تکههایی از تاریخ شفاهی، گزارشهای میدانی، و نوشتههای تحلیلیِ مرتبط با هور را کنارِ دست بگذارید. آنوقت میبینید که لذتِ تماشا دو برابر میشود؛ چون هر نما، با پشتوانهی یک سطرِ مستند، عمیقتر در جان مینشیند. این همان هدیهی دیرپای پسران هور است: آشتی دادنِ لذتِ زیبایی با وقارِ پژوهش و در این آشتی، جایگاهِ دکتر بهداروند، جایگاهِ چراغیست که راه را روشن کرده است.
دکتر محمدمهدی بهداروند، دانشیمردی فرهیخته و خلاق است که با بینشی ژرف، قلمی روان و دلی سرشار از مسئولیت اجتماعی، به ارتقای فرهنگ و اندیشه یاری رسانده است. آثار او، آمیزهای از پژوهش دقیق، نثر سنجیده و دغدغههای انسانی است؛ آثاری که الهام میبخشند، میآموزند و راه مینمایند. حضورش در عرصه علم و فرهنگ، یادآور پیوند والای اخلاق و تخصص است؛ فروتنی در کنار اقتدار علمی، نوآوری در کنار وفاداری به ریشهها. او با تربیت شاگردان، گسترش گفتوگو و پاسداشت زیبایی کلام، چراغی برای نسل امروز افروخته است. برایش سلامت، توفیقهای پیدرپی و استمرارِ آفرینشهای درخشان آرزو میکنیم؛ پایدار باد.
برای استاد دکتر بهداروند که هماره برایش کلاه ارادت برداشتهام، آرزوی سلامتی و بهروزی دارم.
[۱] در نوشتن فیلمنامه فیلم و سریال «پسران هور» از هفت کتاب دکتر محمدمهدی بهداروند همچون «پنهان مثل هور» استفاده شده است.