آزاده باقری در ضمیمه قاب کوچک روزنامه جام جم نوشت :
آشنایی، دوستی، همذاتپنداری و احساس مسؤولیت نسبت به محیطزیست به ایجاد زیرساختهایی نیاز دارد تا بتواند به بهترین شکل ممکن در میان مردم جامعه نهادینهسازی شود. نهادینهسازی که نتیجهاش این میشود که مردم یک جامعه به صورت خودجوش مراقبت و حراست از محیطزیست را جزو وظایف شهروندی و انسانیشان دانسته و در حفظ و نگهداری آن تمام تلاش خود را میکنند. یکی از اصلیترین و تاثیرگذارترین روشها برای ایجاد زیرساخت و ایجاد حس مسؤولیت میان جامعه، برنامهسازی و تولید محتوا در صداوسیماست. برنامههایی که پشت آن تفکرات فعالان محیطزیستی نهفته باشد تا به شکل اساسی و کارشناسی شده این زیرساخت در جامعه شکل بگیرد. در اینجاست که پتانسیل و قابلیتهای تاثیرگذار و مؤثر تلویزیون برای دوستی با محیطزیست و شناخت درست از آن به نمایش درمیآید و با تولید برنامههای ترکیبی، گفتوگومحور، چالشی، فیلم، سریال، مستند و… میتواند گامهای تاثیرگذاری به منظور دوستی و آشنایی با محیطزیست برداشته شود. محمد درویش، فعال حوزه محیطزیست نیز بر همین عقیده بوده که صداوسیما میتواند با ساخت برنامههایی که در یک اتاق فکر با حضور فعالان و صاحبنظران محیطزیستی شکل گرفته است گامهای قابل توجهی بردارد و جامعه را به یک جامعه مسؤول در برابر محیطزیست زندگی خود بارآورد.
به نظرم تلویزیون یکی از ابزارهای ارزان و در دسترس به منظور آموزش برای همه مردم ایران است. بر کسی پوشیده نیست یکی از روشهایی که میتواند تا حدودی کمبودهای بیتوجهی به محیطزیست را جبران کند ساخت برنامههای پرمحتوا، جذاب و تاثیرگذار در تلویزیون است. برنامههایی که در قالب سریال، مستند، فیلم سینمایی، گفتوگوهای چالشی و… باشد البته به نظرم تلویزیون با همه ظرفیتهایش در قلمرو آموزش محیطزیستی کمکاریهایی داشته. در صورت جذاب بودن مخاطب را به سمت خود جلب کرده و حتی آنها را میخکوب خواهد کرد و بسیار اثرگذار خواهند بود. اما در حال حاضر در شرایطی هستیم که جامعه الفبای ساده محیطزیست را نمیداند که مثلا چقدر مهم است برای سدسازی وقتی میخواهند درختی ۵۰ ساله را قطع کنند که ۲۰۰ هزار دلار ارزشگذاری شده است و در نهایت به جای ۲۰۰ هزار دلار، کمتر از ۵۰۰ دلار ارزشگذاری و بهراحتی قطع شود یعنی چه؟ حائز اهمیت بودن این موضوع برای مردم چقدر است؟ چرا کم است؟ چون مردم در این حیطه آگاه نیستند. اصلا مردم نمیدانند در برنامه پنج ساله چهارم ۵۹ ماده وجود دارد که در آن دولت موظف است مواهب طبیعی را ارزشگذاری کند و این کار را نکرده است. نفع بر این است ارزشگذاری محیطزیستی نشود و چون دراین زمینه بیاطلاعی و ناآگاهی وجود دارد، کسی هم مطالبهای این زمینه نکرده است. این ماده در دولت قبل که آقای عیسی کلانتری، رئیس سازمان محیطزیست آن بود به اجرا گذاشته نشد و کسی هم حرفی نزد. چرا؟ چون مردم از اهمیت آن آگاه نیستند و نمیدانند چه مطالبهای را باید در حیطه محیطزیست داشته باشند. مردم نمیدانند چرا نباید از کیسه پلاستیکی استفاده کنند. نمیدانند چرا باید در سبد غذاییشان از پروتئینهای گیاهی استفاده کنند. نمیدانند چرا نباید برای دو طبقه از آسانسور استفاده کنند. نمیدانند چرا وقتی پیکنیک میروند نباید حتی از چوب خشک در بیشهزارها استفاده کنند و باید با خودشان پیک نیک سفری ببرند. نمیدانند چرا نباید آتش را در سطح خاک روشن کنند. نمیدانند چرا باید وقتی در طبیعت میروند آلودگی صوتی ایجاد نکنند. نمیدانند اگر توان بشر برای تحمل آلودگی صوتی تا ۶۰ دسیبل است در بسیاری از محیطهای حیاتوحش تا ۲۰ دسیبل هم نیست و موزیک بلند میتواند حیات این موجودات را نابود کند، مسیرهای مهاجرتشان را تغییر دهد و آسیبهای جبرانناپذیر به آنها بزند. مردم نمیدانند چرا نباید بگویند علف هرز. چرا نباید گفت جاندار زیانبار و همه موجودات خلقت خدا هستند و حتما حکمتی در به وجود آمدن آنها وجود دارد. تمام اینها نکاتی هستند که نشان میدهد ما چقدر در زمینه آگاهسازی مردم جامعه کمکاری کردهایم و این رسانه است که میتواند در این حوزه کمکاریها را جبران کند.
در این میان فعالان محیطزیست تا چه میزان میتوانند مؤثر باشند و با حضورشان در صداوسیما بهعنوان کارشناس، فعال و برنامهساز به این شناخت کمک کنند؟ چقدر دغدغه فعالان محیطزیست برای ورود به صداوسیما و معرفی این مواهب به صورت برنامهسازیهای مختلف مهم بوده است؟
فعالان محیطزیست حداکثر تلاش خود را در این حوزه انجام میدهند و همیشه آماده کمک در این حوزه هستند. اما دعوت درستی از سوی برنامهسازها از آنها نمیشود. بعضا محدودیتهای جدی هم برای آنها به وجود میآید. متاسفانه رسانهها دنبال تولید محتواهای چالشی که بخواهد دولت و مسؤولان را به پرسش و پاسخ وادار کند نیستند. فعالان محیطزیست همچون افراد کنشگری هستند که نمیخواهند کارهای بیاثر داشته باشند. دوست دارند چالشها و پرسشهای خود را مطرح کنند و دنبال پاسخ برای آنها هم هستند. اصولا مردم هم اگر ببینند محتوایی تولید میشود که آن محتوا به فکر وادارشان نکند برنامه را تماشا نمیکند و شاید یکی از مهمترین دلایلی که گفته میشود میزان مخاطبهای رسانه کمتر شده همین باشد. چون رسانه آن خوراکی را که مخاطب نیاز دارد برای آنها فراهم نمیکند. برای آنها سؤالات چالشی پیش نمیآورد و به سؤالاتی هم که وجود دارد پاسخی نمیدهد. به نظر میرسد این موضوع که چرا در حال حاضر فعالان محیطزیست در رسانه بهخوبی فعال نیستند مشکل رسانه باشد نه مشکل عدم علاقه فعالان محیطزیستی.
حالا برای شروع در این زمینه فکر میکنید گام نخست تولید برنامههای پرمحتوا و به قول شما چالشی که در نهایت باعث آگاهی و آموزش به مردم شود چطور برنامههایی خواهد بود؟
گام نخست در این است که رسانهملی یک اتاق فکر تشکیل دهد و در آن اتاق فکر متخصصان این حوزه حضور داشته باشند. متخصصانی در حوزه کودکان نیز جذب شوند. برنامهسازان قوی هم حضور داشته باشند تا بدانند دغدغهها و چالشها چیست تا براساس آن فکر کنند چه برنامهای بسازند. این فکرها رویهم ریخته شود درنهایت اتفاقات خوبی رقم خواهد افتاد. این گام نخست است. اگر این گام برنداشته نشود متاسفانه نمیتوان انتظار داشت برنامهای پایدار و درازمدتی تولید گردد. اما اگر این گام اول بهدرستی برداشته شود و برنامهریزیها صورت گیرد و نظر و خرد جمع رخ دهد؛ آن وقت میتوان گفت در این حوزه مؤثر بودهایم و رسانه در این راستا حرکت درستی داشته است. چون برنامهسازی که صورت گیرد برنامهای خواهد بود که فکرشده بوده و قطعا برنامه خوبی از آب درخواهد آمد. حالا میخواهد این برنامه برای کودکان زیر ۱۲ سال باشد، بالای ۱۲ تا ۱۸ سال باشد، برای جوانان دانشجو باشد، برای خانوادهها باشد، برای زنان باشد، سریال و فیلم سینمایی باشد، مستندسازی باشد، برنامه گفتوگو محور و چالشی باشد و… هرچه باشد قطعا برنامه خوبی خواهد بود.
سن مهم ۱۲ سالگی
مدرسه طبیعت بیش از ربع قرن میشود در جهان حرف اول را میزند. از کشور اسکاندیناوی شروع شد به ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور، مالزی و برخی از ایالتهای آمریکا هم رسیده است. گمشده جامعه مدرنیزه امروز این است که دوباره مردم را از نسل کودکستان با طبیعت مانوس کنند. برنامههایی هم که تولید میشود باید با این نگرش باشد و اولویت اولشان در این باشد که کودکان از مشکلات طبیعت نترسند و آنها را نگران و ناراحت زباله، آلودگی هوا، پسماند، شیرآبه و… نکنند. باید آنها را آگاه کرد تا وقتی از ۱۲ سالگی میگذرند یاد بگیرند چطور از عشقشان حراست کنند و بدانند چه محدودیتها و چه تهدیدهایی متوجه عشقشان است. آن وقت امکان ندارد آن نسل شیشه اتومیبلاش را پایین بکشد و در فضایی که عاشق آن است زبالهاش را بیندازد. امکان ندارد کنار لاشه خونین یک حیوان لبخند بزند و خودش را با افتخار شکارچی آن لاشه معرفی کند. امکان ندارد خودش را در برابر آتش گرفتن جنگلها بیتفاوت نشان دهد. امکان ندارد ته سیگار در طبیعت رها کند. آن وقت است که میتوان امیدوار بود محیطزیست دارای ارزش بوده و همه خودجوش برای حفظ آن کوشا هستند و هرکس خود را مسؤول محیطزیستی میداند که دارد در آن زندگی میکند.
لذت کشف
زمانی که چهار سال مدیرکل آموزش و مشارکتهای مردمی سازمان محیطزیست بودم به این جمعبندی رسیدم مهمترین اولویت کشور در این است که آموزش و شناخت محیطزیست از مهدهایکودک شروع شود. برای همین سراغ تاسیس مدارس طبیعت رفتیم و ۸۹ مدرسه طبیعت در ۲۹ استان کشور ایجاد شد.
۴۰۰۰ نفر از فارغالتحصیلان رشتههای آموزش محیطزیست در این زمینه ورود کردند و به آنها آموزش داده شد که چطور به کودکان زیر ۱۲ سال آموزش دهند.
به نظر من خشت اول به این صورت باید برداشته میشد و از کودکان در این سن شروع میکردیم. آنها تجربه لمس طبیعت به صورت بیواسطه را در مدارس طبیعت به دست میآوردند و به جای آنکه به پرسش کودک پاسخ داده شود فضایی فراهم میشد تا کودکان بتوانند در این سن ضمن بازیگوشیهایی که دارند پاسخ پرسششان را خودشان کشف کنند.
آنها لذت کشف کردن را تجربه میکردند و برایشان بسیار جذاب بود. با این زمینهسازی میتوانست رسانه، برنامههایی بسازد که در درون کودک آنچه لمس و تجربه کرده نهادینه شود و به آنها تلنگری زده شود، پرسش برایشان پیش آید و انگیزهای در آنها شکل بگیرد که به دنبال راههایی برای یافتن پاسخ بگردند. متاسفانه در حال حاضر همه این مدارس تعطیل شدند و امیدی هم به بازگشایی مجدد آنها نیست. در صورتی که استقبال خوبی از آنها شده بود و کودکان و خانوادهها با چنین مدارسی ارتباط خوبی گرفته بودند و اگر ادامه پیدا میکرد اتفاقات خوبی برای نسل آینده در زمینه حفاظت از محیطزیست رخ میداد که نشد