کارگردان فیلم «رستاخیز» که طی چند ماه گذشته اکران فیلمش در روز اول نمایشاش با تصمیم وزارت ارشاد متوقف شد، پس از این ماجرا کمتر مصاحبه کرد اما به تازگی در یک برنامهی تلویزیونی سخنانی را مطرح کرد، بازتاب این سخنان بگونهای بود که خبرنگار سینمایی ایسنا به بهانه حواشی «رستاخیز» ، درباره وضعیت فرهنگ و سینما از او پرسشهایی کرد که در ادامه میخوانید:
در جایی گفتهاید که اعتقاداتتان با توقف اکران «رستاخیز» به گروگان گرفته شده است،فکر میکنید که چه زمانی این فیلم از حبس دربیاید؟
این اثر سینمایی متکی بر باور و اعتقاد، توسط عدهای ساخته شده با مضمون بلندترین قله معرفتی و هویتی یک ملت و یک امت که آن هم واقعه عاشورا است، آیا این مضمون را میشود،معلق کرد؟ آیا حبس آن در شان سپهر فرهنگی جامعهای است که با روح و اندیشه حسین (ع) عجین شده است؟ دستاورد مهم سازندگان فیلم «رستاخیز» تولید آن است و هدیهای است به همه آزادگان و تشنهگان حقیقت. معتقدم اثری که مطابق با مجوزهای قانونی، حجت شرعی و همچنین متکی بر صدق و باور سازندگانش ساخته شده است، یقینا مرز نمیشناسد و در حبس نمیماند.
برویم سراغ وضعیت فرهنگ و سینمای ایران؛سالهاست که همه میگویند حال سینمای ایران خوب نیست؟ بیماری سینمای ما چیست؟
برای اینکه بفهمیم سینمای ایران به چه بیماری مبتلا شده ، ابتدا لازم است ترسیم کنیم که سلامت سینمای ایران، تحرک و حیات آن چگونه باید باشد تا سینمای سالم، سرپا و اثرگذاری باشد؟!
سینمای دارای حیات، سینماییست که بتواند مطابق با ظرفیتها و انتظاراتی که از آن هست نقش خود را به خوبی ایفا کند؛ از جمله، انتظارات نیروی انسانی درون خودش را برآورده کند، رابطهی متعارف و طبیعی با مخاطب و مردم داشته باشد، ارتباطش با دولت و نظام، یک ارتباط کاملا طبیعی و منطقی باشد و از درون ارتباط با مخاطب ارتزاق کند، از طریق ارتباط طبیعی با مردم، ایدهها و قصههای خودش را به صورت مستقیم دریافت کند. ارتباطش با منافع ملی،تاریخ ،هویت و مولفههای معرفتی، یک ارتباط اثرگذار باشد. سینمایی که معرف و نمایندهی شایستهی فرهنگ، تاریخ و هویت ملت ایران در عرصهی داخلی وخارجی باشد؛ این سینما، سینمای متحرک، سالم، هویتمند و زندهای است.
چرا ما با چنین سینمایی مواجه نیستیم؟
دلایل مختلف دارد. برای ترسیم سینمای ایدهآل و دارای وجاهت برای کشور، هرکس با سلیقهی خودش این وجاهت را تعریف و ترسیم میکند. در بحث جزئیات، فرض بگیرید که سینما یک تلاش جمعی و متکی بر مدیریت رسمی ست در عین حال بحث فردیت هنرمند هم مطرح است، تعریف رابطهی این فردیت با منافع ملی و با سیاستهای رسمی چگونه ترسیم میشود؟ به نظر میرسد سینما به عنوان یک بخش مهم از حوزه فرهنگ و هنر، در عرصهی مدیریت و برنامهریزی و پشتوانههای رسمی دچار بحران است.
این پریشان حالی و فضای وارونه تحت تاثیر سیاستهای غیرمتمرکز،متعارض و پراکنده باعث شده که در هر دورهای یا با هر تغییرات سیاسی، سینمای ایران تحت تاثیر قرار بگیرد و در شرایط تعلیق به سر ببرد.
در واقع سینما هست ولی در حالت توقف است، چرخهای این سینما درجا حرکت میکنند. مثال میزنم؛ اکثر کارشناسها و متخصصین، وضعیت فعلی محیط زیست ایران را ناشی از تدبیرهای غلط در نحوهی مدیریتها و برنامهریزیها ارزیابی میکنند. درخصوص تاثیر کاهش نزولات آسمانی بر تخریب محیط زیست سهم اندکی قائل هستند یعنی در چند دههی اخیر در حوزهی انرژی، باد، هوا، سدها، برق و … سیاستهایی اعمال شده که باعث وضعیت فعلی شده است.
امروز با خشک شدن دریاچهها و پایین رفتن بسترهای آب در صدها دشت کشور و با مهاجرت بیرویهی مردم و تورم جمعیت در حاشیهشهرها با سیل بیکاری، بزهکاری و مشکلات دیگر اجتماعی مواجه هستیم؛ و علیرغم همهی هزینهها که در حوزهی توسعهی علم و سوادآموزی میشود، با حدود ۱۰میلیون بیسواد روبرو هستیم و بحران اشتغال جوانان جدی است! اینها همه نتیجهی سیاستهای غلط در حوزهی مدیریتی است.
از یاد نبریم که در سالهای نه چندان دور وقتی یک سد احداث میشد، اخبار و فیلمهای تبلیغاتی در این زمینه به نمایش درمیآمد و در اتوبانها و خیابانها بیلبورد نصب میشد. حالا امروز همان سدها برای محیط زیست به معضل و ضد ارزش تبدیل شدهاند.
این مثال را زدید که شرایط فرهنگی را مقایسه کنید!
یقینا وضعیت فرهنگ از محیط زیست بدتر است. برای اینکه در بخش محیط زیست، سرزمین ایران در یک قلمرو خشک و نیمه خشک؛ قرار دارد؛ بنابراین طبیعتا باید حساس باشیم؛ یعنی بحث تغییرات اقلیمی در کل جهان در بستر محیط زیست کشور ما هم اثرگذار است اما در حوزه فرهنگ، ما در یک موقعیت خشک و نیمه خشک قرار نداریم و اتفاقا در موقعیت بسیار آباد به سر میبریم.
پبشینهی تاریخی ما این را اثبات میکند؛ هویت گذشتهی ایران در حوزهی فرهنگ و علم، بنا بر گواهی مشاهیر بزرگ، بنا بر میراث گرانبهایی مثل کتابخانهی مراغه و آثار بزرگانی همچون ابوریحان بیرونی، عینالقضات همدانی، بنا بر گلستان و بوستان و شاهنامه و بسیاری از شاخصها فرهنگی و هنری که از گذشته به ارث رسیده در واقع گلستان آبادی داشتهایم.
اوضاع فعلی در فرهنگ و هنر،خیلی به تحریمهای غرب و مسائل اینچنینی ربطی ندارد؛ ما در گذشته در عرصهی صدور علم، هنر و تفکر به دنیا شاخص بودهایم اما امروز ما در زمینههای ادبیات، تئاتر، موسیقی، معماری و هنرهای تجسمی نه تنها در داخل دچار بحران و کمبود هستیم بلکه در منظومهی جهانی هم سهم و نقش زیادی نداریم.
ما در حوزهی کتاب بیشتر ترجمه میکنیم، در حالیکه دستاوردهای ادبی ما باید برای جهان ترجمه شود. در حوزهی تئاتر نه تنها در بخشهای بینالمللی بلکه در داخل هم با مشکل مواجهیم، در موسیقی و هنرهای دیگر هم همینطور. اقبال مردم نسبت به تولیدات و آثار بیگانه را هم در عرصهی رسانه و هم در عرصههای دیگر شاهد هستیم. امروز خانوادههای ایرانی سالیانه بیش از ۵۰۰ میلیارد تومان برای دانلود بازیهای رایانهای برای کودکان خود هزینه میکنند، این رقمها رسمی است، اینها را من نمیگویم!
سالیانه بیشتر از ۶۰۰میلیارد تومان درآمد سیدی های قاچاق است. در حالی که درآمد سالیانهی سینما به ۶۰ میلیارد تومان هم نمیرسد. امروز عرصه فرهنگ در کشور ما تسلیم کالای خارجی شده است. چه اتفاقی افتاده کشورمان که حدود ۱۲۰۰ شهر دارد، فقط ۶۴ شهر آن صاحب سالن سینماست! در این شرایط میزان عقبگرد و خشکسالی در سینما در چه سطحی است؟ آیا این خشکسالی در عرصهی فرهنگ مانند عرصهی انرژی، آب و نیرو با رساندن تانکرهای آب حل میشود؟ با این کمبودی که در عرصهی فرهنگ و هنر و وجود دارد. آیا صرفا با دیجیتال کردن ۲۰۰، ۳۰۰ سینما مشکل حل میشود؟ آیا در این شرایط باز کردن درب خانهی سینما صرفا مشکل سینمای ایران بوده است؟ تا چند سال دیگر باید بشنویم که موفقیتهای مدیران دولتی در عرصهی سینما فقط به باز کردن درب خانهی سینما و دیجیتال کردن سالنهای سینما منحصر میشود؟
اگرچه اینها کارهای مهم و ارزشمندی است ولی باید ببینیم، وضعیت در عرصه فرهنگ در چه حجمی از بحران است؟ حجم مطالبات انباشته شده از گذشته بسیار زیاد است. در این شرایط باید پرسید که آیا به مُسکن احتیاج داریم یا عمل جراحی؟ این بیمار در چه وضعی است؟ آیا یک پاشویه حالش را خوب میکند؟ آیا روی تخت اورژانس است و یا نیاز به شوک دارد؟ به نظرم اول باید نبضش را تنظیم کرد و بعد مطالعه کرد که چگونه آن را معالجه کنیم.
پس سینما الان در وضعیت اورژانس است؟
بله! و ضرورت دارد در چنین وضعیتی، اعمال و رفتار اورژانسی در خصوص آن تجویز شود. در چنین شرایطی که بیمار، یعنی سینما روی تخت اورژانس است باید یک خیزش یا شوک فرهنگی اتفاق بیافتد.
یکی از مشکلات سینما این است که، شاهرگ حیات آن، هم در تبیین قوانین و هم دربخش روابط حرفهای بطور انحصاری و با تصدیگری در دولت تعریف شده است که این موضوع تناقضهای زیادی را بوجود آورده است. در این شرایط مهم است که مدیریت فرهنگی در وجه رسمی با چه رویکردی به آن نگاه میکند.
میخواهم یک مثال بزنم؛ امروز کشور ما در دورهی پس از تحریم قرار دارد و قرار است زیرساختهایی که بر اثر تحریم مورد لطمه قرار گرفتهاند بازسازی و شکافها ترمیم شوند.
در این شرایط از زبان اهل سیاست میشنویم که در بخشهای تولید و اقتصاد چه خبر است و چه برنامههایی قرار است برای مواجه شدن با دوران پس از تحریم صورت بگیرد. اما آیا در منظومهی فرهنگ هم برای ترمیم ترکهای عمیق و حفرههای آن در این دو دههی اخیر، فکری شده است؟ آیا برنامهریزی در عرصهی فرهنگ برای ورود به دورهی پس از تحریم انجام شده است؟
در این شرایط با یک همیت جمعی، نخبهها، اصناف، دلسوزان و متخصصین حوزهی فرهنگ و صاحب نظران باید جمع شوند و ایدهها، الگوها و مدلهای ذهنی خود را برای شرایط پیش رو ارایه کنند و این موضوع را به طرحهای اجرایی تبدیل کنند تا دولت بتواند با همافزایی بین فرهنگ و اقتصاد علاوه بر ترمیم زیانهای گذشته، مسیر را برای حرکت رو به جلو هموار کند، پرسش این است که آیا چنین اقدامهایی صورت گرفته است؟
الان شعار بسیاری از مدیران فرهنگی ما این است که درگیر حاشیهها شدهایم و این درگیریها باعث شده است که ما به اصل کارهایمان نرسیم. آیا به نظر شما این حواشی میتواند توجیهی برای عملکرد مدیران باشد؟
اینها فرافکنی است. بالاخره در همهی دنیا، مدیران سیاسی کشورها و جریاناتی که قدرت را در دست میگیرند، مخالفانی دارند. در کجای دنیا این حواشی وجود ندارد؟! چه جریانیست که مخالف نداشته باشد؟! هنر این است که شما (مدیر) علیرغم وجود مخالف و سلیقهی متضاد؛ بتوانید. تاثیرگذار باشید. ایدههای جدید تولید کنید و مطابق با شرایطی که در آن هستید برنامهریزی و گام های جدید را بردارید.
آیا امروز در شرایط پس از تحریم، مانند دورهی پس از جنگ باید به فرهنگ به عنوان تفنن نگاه کنیم؟ آیا فرهنگ یک مقولهی درجه چندم است که خیلی اهمیتی ندارد و فعلا باید شکم مردم را سیر کرد؟ و فرهنگ نمیتواند به مثابه اصلیترین مویرگ های عصبی کشور در سلامت کالبد کلی جامعه نقش موثر داشته باشد!
زمانی که رویکرد شما به یک مقوله، رویکردی متناقض و بیارتباط با مقوله های جانبیست، با کالبدی بی شکل روبرو میشوید. جسمی که هیچ توازن ، هماهنگی در آن وجود ندارد. تناسبی بین سر، پاها،دستها و… دیده نمیشود.
شما به نبض و قلب فکر میکنید و خون را پمپاژ میکنید و به او خوراک میرسانید تا نمیرد اما همزمان نیاز است به مغز و روح او هم توجه کنید، اینها لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
بنیان هویتی کشور ما بر اساس فرهنگ استوار شده و اساس، پایه و شالودهی اصلی انقلاب اسلامی هم مبتنی بر فرهنگ و اخلاق است. این انقلاب مثل برخی انقلابهای منطقهای با اسلحه و توپ و تانک پیروز نشد بلکه مبتنی بر تفکر، اندیشه و آرمان خواهی و عنصر کلمه است که پیروز شده و تدوام داشته است.
زمانی که نمیتوانیم مولفههای فرهنگی، بومی و میراث خودمان را به مخاطب داخلی منتقل کنیم چطور میخواهیم پیاممان را به جهان عرضه کنیم؟! وقتی گذشته ما در هنر و در علوم ریاضی، نجوم، اخترشناسی، شیمی، فیزیک سرآمد است، زمانی که در هنر و ادبیات صاحب مرتبت بلند هستیم، امروز باید شاهد فورانی از فرهنگ و هنر و علم باشیم و در هیچ شهری از کشور نباید خلاء فرهنگی یا هنری و یا علمی وجود داشته باشد.
شهرها و رسانههای ما باید مشحون از تولیدات و آثاری باشد که بتواند در هر لحظه به تقاضا و تشنگی مردم و مخاطبان داخلی پاسخ دهد و آنها را سیراب کند. زمانی که شما نمیتوانید پیام خود را منتقل کنید، چطور میتوانید از تولید کتاب در جهان سهمی در اختیار داشته باشید؟ در بازار تقاضای کتاب، در همهی عرصههای ادبیات از جمله شعر، رمان، مقالات علمی و دانشگاهها، در گالریها و کتابفروشیها در نمایشگاههای بینالمللی در تمام دنیا ما چقدر حضور داریم؟ ما در سالنهای ارکستر، نمایش، فیلم و… چه سهمی داریم؟ جمعیت جهان متقاضی آثار فرهنگی در دنیا هستند، ما چه بخشی از تقاضای آنها را به خودمان اختصاص دادهایم؟ اصلا در جهان هیچ، در جهان اسلام چه سهمی داریم؟ ما یک کشور شیعهایم و در منظومهی جهان اسلام صاحب پایگاه سیاسی و فرهنگی مستحکمی هستیم، اما در پهنهی جهان اسلام در حوزهی هنر و ارتباط مستقیم و غیر مستقیم با مخاطب چه سهمی را به خودمان اختصاص دادهایم؟ کدام یک از آثار ما در شبه قارهی هند با بیش از یک میلیارد انسان که ما با آنها قرابتهای بسیار مشترکی داریم، عرضهی درست داشته است؟ ما چه سهمی از هنرهای نمایشی را در این قاره که میلیونها مخاطب شیعه دارد به خودمان اختصاص دادهایم؟ همچنین در کشورهای همسایه و همزبان. ما ایرانیم. ایران! با تاریخچهی کهن فرهنگی، توحیدی و هویتی بلند و عمیق.
علت چیست و در کجاست؟
به رویکردها برمیگردد! به اینکه قدرت اصلی، سیاست ورزی و برنامهریزی در دست دولت است. بنابراین متاسفانه در اندازه آرمانی قرار نگرفتهایم و ایفای نقش نکردهایم. در شرایط فعلی ما حتما به یک خیزش فرهنگی نیاز داریم و با بهانه تراشی کارها را نمیتوانیم پیش ببریم.
ابتدا باید رویکردها و نگاهها را تصحیح کرد. فرهنگ مانند رگهای عصبی ای میماند که همهی ساختار های حرکتی و ارادی یک کالبد و جسم را میتواند تضمین و به حرکت درآورد و همینطور هم برعکس میتواند آنها را نابود و تعطیل کند.
خود هنرمندان چه نقشی در این خیزش فرهنگی دارند؟
همهی ضلعهای این ماجرا اهمیت دارند؛ اما این پرسش مطرح است که هنرمند برخاسته از چیست؟ جامعه و هنرمند از یکدیگر منفک نیستند، در شرایطی که شما تراز نگاه حاکمیت را در قوارهای قرار میدهید که عوامل مقلد، موثر و کنشگر، تولید کننده و خلاق، سیاستها و رفتارهایی را میبینند که خیلی نمیتوانند آنها را بربتابند،اینها قطعا یا سکوت میکنند یا منزوی میشوند و یا بلاتکلیف میمانند.
لازم است روندهای منطقی را در همهی بخشها تعریف کنیم تا هنرمند بتواند در یک شرایط مناسب، امن و تضمین شده حرکت کند. زمانی که فرهنگ، اقتصاد تضمین شدهای ندارد، زمانی که فرهنگ و هنر نظارت صحیح و تضمین شدهای را از سوی دولتمردان نمیبیند و هنرمند با مدیریتی مواجه میشود که به لحاظ علمی و فرهنگی صاحب ایده و برنامه نیست، اوضاع وارونه میشود.
آندره مالرو بعد از جنگ جهانی دوم به مدت هیجده سال مسوولیت وزارت فرهنگ فرانسه را برعهده داشت. فرانسهی ویران شده توسط آلمان نازی، هر گروه سیاسی که در فرانسه بر مسند مدیریت مینشست باز هم، او بود که وزیر میشد. در واقع این آندره مالرو بود که به جایگاه وزارت فرهنگ فرانسه اعتبار میبخشید و مرتبت آن را بالا میبرد، او در طول هجده سال مدیریت خود، پنج رمان بزرگ ادبیات قرن را نوشت، او یک عنصر فرهنگیست که در وزارت فرهنگ فرانسه تجلی، پیدا کرده است.
نتیجه آن میشود که فرانسه تخریب شده بر اثر جنگ؛ امروز میشود پایتخت فرهنگی اروپا و آقای آندره مالرو هم بعد از ژان پل سارتر میشود دومین مبدع و مبتکر ادبیات غرب.
اعتراف، موجب بزرگی ست. هرچقدر آدمهای بزرگتر به اشتباهات خودشان اعتراف کنند بزرگتر میشوند و اصلاحاتی که مبتنی بر آن اعترافات صورت میگیرد، هم عمیقتر خواهد شد. اما متاسفانه نمیخواهیم اعتراف کنیم که اشتباهات استراتژیک انجام دادهایم، در حالیکه جامعهای که به اشتباهات خودش اعتراف کند، جامعهی بزرگ و با ظرفیتی است و این موضوع در بحث توسعه، مسئلهی روز دنیاست.
شاهدیم که در تحلیلهای اقتصادی،محیط زیست،آموزش،بهداشت، و… اعترافهای بزرگی از سوی مدیران نسبت به عملکردشان صورت میگیرد، ولی در عرصه فرهنگ و هنر هیچ کس حاضر نیست به اشتباهات مهلک در گذشته و هدر رفتن فرصتهای بیشمار، اعتراف و برای جبران آن تلاش کند.
برای شما مثال می زنم، در صد سال گذشته یک روستا را در گیلان یا سیستان و بلوچستان تصور کنید، روستاییها چگونه زندگی میکردند؟ آنها در یک رابطهی متجانس و متوازن با طبیعت روزگارشان را سپری میکردند؛ یعنی از طریق پرورش دام و طیور. مثلا حمل و نقلشان با گاو و اسب بود و سرما را از طریق کود حیوانی، درخت و جنگل تامین و گرما را از طریق ایجاد سایه قابل تحمل میکردند و با آرامش روزگار میگذراندند اما امروز چه اتفاقی افتاده است؟
برنامههای چندین سالهی توسعه و اقدامهای بیرویه با این روستاها چه کرده است؟ دنیای مدرن به روستایی گفت که تو باید بیشتر عمر کنی، رفاه و امنیت بیشتری داشته باشی، برای او برق، جاده، گاز، پلیس، پزشک، تلویزیون و رادیو برد اما امروز از این روستا چه چیزی باقیمانده است؟ هیچ چیز، همه به شهرها مهاجرت کردند! چون با بردن این امکانات به روستاها، اولین اتفاقی که افتاد این بود که محیط زیست تخریب و ناامنی،سوتغذیه و پیری زودرس به سراغ روستاییان آمد!
در بحث فرهنگ هم وضعیت به همین شکل است. دولتها دخالتها و تصدیگری هایی کردهاند که اینها هیچ ربطی به عالَم فرهنگ و هنر ندارد و به عالَم سیاست و قدرت مرتبط هستند و فرهنگ از زد و خورد سیاسی مصمون نمانده است. فرهنگ و هنر مانند یک طفیلی زیر پای آدم بزرگهای سیاست لِه شده است.جریان قدرت و سیاست باید تصمیم بگیرد که فرهنگ را به اهل فرهنگ بسپارد.
عالِم فرهنگی میفهمد کشف و شهود یک هنرمند یعنی چه. او رنگ، هماهنگی، حرکت، نور و میزانسن، حس و مکاشفه و … را از دریچهی اثر هنری درک میکند، زیرا خودش متعلق به آن دنیاست اگر مدیریت با عرصهی فرهنگ بیگانه باشد، فقط چارچوبها و مناسبتهای اداری را به خوبی انجام میدهد و جریان فرهنگ رها میشود.
خانه سینما چه جایگاهی در رسیدن به این وضعیت مطلوب دارد؟ و الان به این وظیفهاش عمل میکند؟
نمیخواهم قضاوت کنم، چرا که اصل جایگاه خانه سینما بسیار محترم است. اما اینکه خانه سینما در شرایط فعلی نقش خود را به درستی و مطابق با انتظارات ایفا میکند، کسانی که بیشتر فضا را رصد میکنند باید قضاوت کنند. مهمترین رسالت صنف و خانهی سینما دیدهبانی است، دیدهبانی با دقت نظر و دقیق نسبت به جزییات و مطالبهی حقوق آحاد سینمایی در راستای منافع کلان سینما. خانه سینما لازم است، این دیدهبانی را مطابق با نیازها و بحرانهایی که سینمای ایران با آن مواجه است، انجام دهد.
برگردیم به فیلمسازیتان همچنان در آرزوی ساخت فیلمی با موضوع فتح خرمشهر هستید؟
هنوز یکی از ایدههایم هست ولی باید دید چه پیش میآید، ایدهها به شرایط، زمان و مکان خودشان متکی هستند، وقتی به اقتضای زمان و مکان، شرایط فراهم شود، آدم را صدا میزنند.
پس شاید با این حساب الان از آن فاصله گرفتهاید؟
نه وقتی فیلم میسازم، تا زمانی که آن فیلم از من منفک نشود کار دیگری نمیکنم. آرزو دارم فیلمی با حال و هوای فیلم «بر باد رفته» در مورد خرمشهر بسازم.
چرا وقتی نسل شما از سینمای دفاع مقدس فاصله گرفت، باعث شد این نوع سینمایی به اینجا برسد؟
دلیل اینکه سینمای دفاع مقدس به اینجا رسیده است، این نیست که من و امثال من فیلم دفاع مقدس نمیسازیم چون به نظرم سینمایی که بخواهد به نسل متکی باشد، خیلی نمیتواند به حیات طبیعی خودش ادامه بدهد من در عرصهی فیلم سازی به گونهی خاصی از فیلم سازی تعلق ندارم؛ بستگی به نوع تعلق درونی به یک پدیده و ایده آن را میسازم، مانند فیلم «رستاخیز» که بیست سال آرزوی ساختش را داشتم.
به آرزویتان رسیدید؟
بله اقبال بزرگی برایم بود. یکی دیگر از آرزوهایم این است که یک فیلم کودک بسازم، ایدهاش را دارم ولی امکانش در کشور وجود ندارد، به دلیل سرمایهای که نیاز دارد کار بسیار سختی است که در حوزهی کودک و جنگ است.