سینماسینما، نزهت بادی:
فرزاد مؤتمن در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» میکوشد تا از طریق یک داستان پلیسی جنایی به ریشهیابی و آسیبشناسی یک معضل اجتماعی دست بزند. در واقع داستان اصلی پیرامون فشارها و محدودیتها و تنگنظریها و تعصبات جامعه نسبت به زنان جوان مطلقهای است که نمیخواهند مطابق الگوی تثبیتشده سنتی رفتار کنند و مدام مورد قضاوتهای منفی و بدبینانه قرار میگیرند اما قصه آنقدر هرز میرود و به هر جای نامربوطی سرک میکشد و وقت تلف میکند که ایده اصلی به حاشیه میرود و نمیتواند بسط و گسترش بیابد و عمیق و جدی شود و درنهایت فرصت واکاوی و تحلیل وضعیت نابسامان زنان مطلقه از دست میرود.
گفتوگوهای فرزاد مؤتمن نشان میدهد که شناخت خوبی از ژانرها دارد و اصول و مؤلفههای هر ژانر را بهدرستی میشناسد اما معلوم نیست چرا در فیلمش شاهد چنین داستان پلیسی جنایی ضعیف، خنثی و بیحس و حالی هستیم که هیچ هیجان و اشتیاقی برای دنبال کردن ماجرا در مخاطب برنمیانگیزاند و مسیری که در جهت حل معمای گم شدن سحر در پیش میگیرد، فاقد فرازوفرود و تنش و دلهره و غافلگیری است و ریتم کند و یکنواخت و ملالت باری دارد و در این حرکت داستان از آدمی به آدمی دیگر که قرار است بر اساس نوع رابطهاش با سحر تکههایی ناپیدا از شخصیت او را عیان کند، با جریان فکر شده و معنادار و منظمی روبرو نیستیم که وقایع و روابط پراکنده را به شکل محکم و دقیقی به هم وصل کند و درنهایت یک تصویر واقعی و ملموس از سحر بهعنوان یک زن جوان مطلقه که قربانی جامعه مردسالار و متعصب اطرافش میشود، ارائه دهد.
در تمام مدت آنچه از گفتهها و شنیدهها برمیآید، سحر را زیر سؤال میبرد و از او وجهه منفی و نامطلوبی میسازد و بعد در پایان یکدفعه ورق برمیگردد و فیلم با چند جمله ساده و کوتاه دوست و خواهر سحر دست به تبرئه و توجیه و تطهیر او میزند و همه اشتباهاتش را به جامعه بیرحم و خشن اطرافش ارجاع میدهد. در حالی که غیبت شخصیت و گمانهزنیهای دیگران درباره اینکه چه بلایی سرش آمده است، مجال خوبی برای کنکاش پیرامون خواستهها، امیال، نیازها و مشکلات دختران جوان است اما فیلم از ساختار معماییاش در جهت تحلیل وضعیت پیچیده زنان در اجتماع بهرهای نمیبرد و موفق نمیشود قصه فرعی دخترک کشته شده را به داستان اصلی گم شدن سحر پیوند بزند و از آن جنازه بینامونشان کالبدی برای یک آدم غایب بسازد و با تأکید بر سرنوشت مشترک هر دو نشان دهد آن شخصیت خارج از قاب که فقط نام او را میشنویم، میتواند ما به ازای همه دخترانی باشد که به خاطر بیاعتنایی و بیمهری جامعه تباه میشوند و آن دخترک بیپناهی که در آغاز فیلم از همه کمک میخواهد و کسی به او اهمیت نمیدهد، انگار سحر است که در آخرین صحنه فیلم در تاریکی گم میشود.
منبع: هنرآنلاین