سید رضا صائمی در روزنامه هم میهن نوشت : هفته پیش به همت کانون کارگردانان سینمای ایران و همزمان با پنجاهوپنجمین سالروز اولین نمایش عمومی فیلم «قیصر»، مراسمی در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد که با حضور سینماگران و برخی مدیران سینمایی هم همراه بود. مراسمی که گرچه بهانهاش ۵۵ سالگی قیصر بود، اما بهانه و فرصتی بود تا به تجلیل از خود کیمیایی هم بپردازند و درباره او و جریانسازیاش در سینمای ایران بگویند.
بدون شک مسعود کیمیایی کارگردان بزرگ و قابل احترامی است که سهم او در اعتبار سینمای ایران غیر قابل انکار است. او فیلمساز مؤلفی است که نهتنها برخی آثارش نقطه عطفی در تاریخ سینمای ایران محسوب میشود بلکه با فیلمهای شاخصی که ساخته، خیلیها را عاشق سینما کرده است. دامنه تاثیرات سینمایی او را بهویژه قبل از انقلاب، میتوان در بسط خردهفرهنگهای اجتماعی در تجربههای زیسته مردم کوچه و خیابان هم ردیابی کرد و در الگوبرداری و تیپسازی از کاراکترهایی مثل قیصر بازشناسی کرد. مو و کفش قیصری، بخشی از این تاثیرپذیری را نشانهشناسی میکند.
نقش این فیلم در سینمای ایران تا جایی است که برخی تاریخ سینمای ایران را به قبل و بعد از «قیصر» تقسیم میکنند. سیروس الوند در همین مراسم درباره نقش این فیلم گفته: «اگر ما «قیصر» را نداشتیم، سینما در دهه ۴۰ به بیراهه میرفت. «قیصر» مانند یک سیلی در آن سالها به صورت سینمای ایران خورد. نسل ما خیلی از مسعود کیمیایی آموخت و خوشحالیم که سایه ایشان بر سر ماست.» علی ربیعی، دستیار اجتماعی رئیسجمهور هم که در این مراسم حضور داشت، معتقد است که «قیصر» سخنگوی جامعه در آن دوره بود.
نهفقط در تقویم که در تقدیر سینمای ایران ثبت شد تا بهعنوان یکی از جریانسازترین فیلمهای موج نو سینمای ایران، هم در تاریخ سینمای ایران، هم در حافظه سینمایی ماندگار شود. جالب اینکه حتی دکتر علی شریعتی هم گفته بود که «قیصر» را دوست دارد. مسئله این یادداشت البته فیلم «قیصر» نیست، فیلمساز آن است که همواره بهعنوان یکی از مهمترین و مؤلفترین فیلمسازان ایرانی مورد توجه و تجلیل قرار گرفته است و این البته شایسته کارگردانی در حد و اندازه اوست. کارگردانی که نهفقط سینما که عشق به سینما را در دل مخاطبانش نشانده و زنده نگه داشته است.
با این حال گاهی دامنه این تجلیلها آنقدر گسترده میشود که راه تحلیل او و آثارش را میبندد. این البته نه در منش او که در واکنش برخی هواداران دوآتشه سینمای کیمیایی است که امکان نقد او را میگیرند و گاه به یک تابو بدل میکنند. بزرگی کیمیایی و قدردانی از او اما دلیل منطقیای بر اسطورهسازی از این کارگردان نیست. برخی قهرمانهای کیمیایی را که غالباً سینمایی هستند، نه واقعی در شمایل خود او بازسازی کرده و از او اسطورهای انتزاعی ساختهاند. محبویت این کارگردان بهمعنای معصومیت او نیست و هر نقدی درباره آثارش را نباید نفی شخصیت حقیقیاش تلقی کرد.
مسعود کیمیایی در وجدان اخلاقی سینمادوستان آنقدر منزلت دارد که ضعف و قوت فیلمهایش، محبوبیتاش را مخدوش نکند. اما پاشنه ور کشیدن و سینه چاک کردن در برابر نقدهایی که برساخته تأمل و تعقل است، نه تعصب و تحقیر؛ هیچ نسبتی با مرام و غیرتورزی ندارد و نتیجه آن دوستی خالهخرسه است. اساساً تقدس بخشیدن به هر امر بشری و زمینی، یک خودفریبی بزرگ است.
این عین تاریخ اندیشه ماست که با تقدس به هر امر نامقدسی، زندگی، تجربه و کمال را از انسان سلب میکند. تقدس به هر ابژهای امکان نقد را از سوژه میگیرد و آن را به اسطوری دستنیافتنی بدل میکند که تنها قابل ستایش و پرستش است اما هر آنچه زمینی است وقتی در هاله تقدس قرار میگیرد، حکم مرگ خویش را صادر میکند که تنها مردگان در ساحت تقدس و اسطوره باقی میمانند و زندگان به جرم زمینیبودن و آدمیبودن از سرزمین اسطورهای تقدس به ساحت ناقص انسانی هبوط میکنند.
مسعود کیمیایی نیز مثل هر انسان کوچک یا بزرگ دیگر، بینیاز از نقد نیست و اساساً آدمی بهواسطه نیش و نوش نقد، امکان رشد مییابد. نقد کیمیایی بهمعنای نفی او نیست که اصلاً او آنقدر هست که نقد کردنش بهمعنای نیست بودنش نباشد! که اصلاً کیمیا شدن به محک نقد حاصل میشود.