عدم انتخاب فیلم محمد رسول الله (صلیاللهعلیه وآله) ساخته مجید مجیدی در لیست اولیه نامزدهای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان مراسم اسکار امسال (با وجود تمامی عناصر فوق العاده ساختاری و در سطح استانداردهای جهانی آن) بار دیگر مسئله اسکار و جوایز آن را در میان رسانههای ما بر سر زبانها انداخت. اینکه آیا اساسا معرفی فیلمی از سوی سینمای ما برای چنین مراسمی مطلوب است یا خیر و اینکه هر سال هیئت عریض و طویلی تشکیل شده و با برگزاری جلسات متعدد، این فیلم را انتخاب نمایند، آیا امری عقلانی و منطقی است، نیاز به بررسی دقیقتر و موشکافانه ماهیت مراسم فوق دارد که اگرچه پیش از این نیز نگارنده بارها از آن سخن گفته اما در چنین شرایطی لزوم تکرار آن، واجب به نظر میآید.
به گزارش سینماسینما؛ ابتدا باید دید واقعا اسکار و جوایز پیرامونی آن (اعم از گلدن گلوب و سزار و بافتا و …) مهمترین جوایز جهانی سینما هستند؟ آیا دریافت جوایز فوق، افتخاری فوق العاده است و نشانه برتری یک فیلم یا یک سینما و حتی سرافرازی یک ملت به شمار میآید؟ اگرچه پاسخ این سوالات متاسفانه نزد برخی در این سوی آبها به شکل ذوق زده و جوگیرانهای مثبت است اما در آن سوی آبها اوضاع فرق دارد و حتی خود آنانی که مراسمی از قبیل اسکار در کشورشان برگزار میشود، چنین جوگیر نشده و اغلب بیش از یک شوی تلویزیونی به آن نگاه نمیکنند. این وجه نمایشی مراسم اسکار بدان حد شور بوده و هست که به قول معروف، خان هم فهمیده، به طوری که چند سال پیش، کریس راک به عنوان مجری مراسم اسکار (که امسال نیز مجددا مجری این مراسم است) در همان سخن اولیه اش روی سن مراسم به صراحت گفت که: «این فقط یک بازی آمریکایی است و بس !»
زمانی که فکر تاسیس آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا به سال ۱۹۲۷ در یک مهمانی شام در خانه لویی ب مه یر، رئیس کمپانی مترو گلدوین مه یر مطرح گردید و قرار شد این آکادمی علاوه بر وظایف دیگر،همه ساله تعدادی هم جایزه به محصولات کمپانیهای آمریکایی بدهد، اساسا نمایشی برای محصولاتی از این کمپانیها مدنظر بود که علاوه بر دارا بودن نوعی ساختار به اصطلاح کلاسیک سینما (ساختار کلیشهای هالیوودی)، به نحوی ایدئولوژی آمریکایی را (با همه خصوصیات تاریخی و سیاسی و فرهنگیاش) تبلیغ نماید و اینکه کمپانیها در رقابت با یکدیگر، هر یک تا کجا میتوانند در صنعت ساخت این دسته فیلمها، ابتکار بزنند و با ابزار و وسایل و امکانات پیشرفته تر، صحنههای خارق العاده تری را جلوی دوربین ببرند و بدین وسیله صنعت سینمای هالیوود را توسعه دهند.
از همان سال مشخص شد، آنچه مورد نظر آکادمی اسکار برای اعطای جوایز است، لزوما ارزشهای سینمایی و هنری یک فیلم نیست، بلکه میزان کاربرد ساختار کلیشهای معمول و مایههای ایدئولوژِیک آمریکاییان متعصب، در درجه نخست اهمیت قرار دارد و البته امثال گلدن گلوب و بافتا و سزار و مانند آن نیز کپی بلافصل اسکار بوده و هستند.(با همان قواعد و قوانین و نوع نگرش).
نگاهی به برگزیدگان اسکاردر طی ۸۷ دوره برگزاری این مراسم اغلب این نظر را تایید میکند، اگرچه موارد معدودی هم به دلایل مختلف خلاف این دیدگاه اتفاق افتاده است. «بن هور» با ۱۱ جایزه اسکار در حالی سالها رکورددار جوایز آکادمی بود که به لحاظ ساختار سینمایی و روایتی، بسیار ضعیف به حساب آمده و به جز صحنه هیجانانگیز ارابه رانی، شاخصه مهمش، تبلیغ برای ایدئولوژی آخرالزمانی آمریکایی بود.(همان خاصیتی که مشابه قرن بیست و یکمی آن یعنی «ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه» نیز داشت!)، در حالی که در همان سال یعنی ۱۹۵۹، آثار مهمی همچون «تقلید زندگی «(داگلاس سیرک)، «شمال از شمال غربی» (آلفرد هیچکاک) و «ریوبراوو»(هاوارد هاکس) بهطور کلی از دید اعضای آکادمی دور ماندند. گویی هرگز چنین فیلمهایی در سینمای آمریکا تولید نشده اند!
همچنین است فیلمهای برجستهای مانند: «جویندگان»(جان فورد)، «خواب بزرگ» (هاوارد هاکس)، «رود سرخ» (هاوارد هاکس)، «غرامت مضاعف»(بیلی وایلدر)، «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی»(استنلی کوبریک)، «مرد سوم» (کارول رید)، «نشانی از شر» (اورسن ولز)، «جنگل آسفالت»(جان هیوستن)، «جانی گیتار»(نیکلاس ری) و دهها و صدها فیلم دیگر سینمای آمریکا که به چشم رای دهندگان اسکار نیامدند.آکادمی اسکار هیچگاه به کارگردانی مانند آلفرد هیچکاک، جایزه نداد. تنها فیلم هیچکاک که جایزه اسکار گرفت، فیلم «ربهکا» بود که آن هم به دلیل تهیه کنندگی دیوید سلزنیک، مرد قدرتمند هالیوود، مورد توجه قرار گرفت و جایزه نیز در دستان وی قرار گرفت.اسکار هیچگاه به فیلمسازان مشهوری همچون «چارلز چاپلین»، «باستر کیتن»، «هاوارد هاکس»، «سمیوئل فولر»، «استنلی کوبریک» و «نیکلاس ری» اهداء نشد و این شرمندگی تاریخی برجبین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا باقی ماند. اگرچه آکادمی سعی کرد بعدا با اهدای جوایز افتخاری به برخی از نامبردگان، تا حدودی آن شرمندگی را جبران نماید.وقتی چارلی چاپلین را پس از حدود ۲۰ سال تبعید از آمریکا، به روی سن دعوت کردند تا جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به وی بدهند، همه اعضای آکادمی از وی شرمنده بودند. خصوصا که او گفت، فقط به خاطر دوستانش به آمریکا بازگشته است.
همان طور که گفته شد، از آن رو که اساسا مراسم اسکار، یک مراسم آمریکایی بوده و هست و تنها یک جایزه از ۲۶ جایزه آن، به فیلمهای غیرآمریکایی یا غیرانگلیسی زبان، تعلق میگیرد، آن هم فیلمهایی که در زمانی خاص از سال و به مدت معینی در سینماهای شهر لس آنجلس به نمایش درآمده باشد( در واقع اسکار یک مراسم آمریکایی هم نیست بلکه کاملا لسآنجلسی است!)، پس انتظاری بیهوده است که اسکار به سینماگران برجسته تاریخ سینما مانند سرگئی آیزنشتاین، کنجی میزوگوچی، ماساکی کوبایاشی، روبر برسون، رنه کلر، روبرتو روسلینی، لوکینو ویسکونتی، مارسل کارنه، ژان کوکتو و… عنایتی داشته باشد، اگرچه بهطور محدود به برخی فیلمهای اینگمار برگمان، آکیرا کوروساوا، میکل آنجلو آنتونیونی، فدریکو فلینی و لوییس بونوئل جوایزی داده اما اهم آثار معتبر و جاودانه تاریخ سینما از دید این مراسم دور مانده است.
ولی علیرغم همه این کاستیها و نواقص، پروپاگاندا و تبلیغات سرسام آور رسانههای جهانی که اغلب در تیول همان صاحبان کمپانیهای آمریکایی و اعوان و انصارشان قرار دارد، از مراسم اسکار اسطورهای بسیار فراتر از آنچه هست، در چشم جهانیان ساخت. به طوری که اعتبار این مراسم، بیرون از مرزهای آمریکا، افزونتر از داخل آن گردید.
از همین روست که معمولا سینماگران جدی به این مراسم پا نمیگذراند. مارلون براندو، حتی هنگام دریافت جایزهاش به خاطر فیلم «پدر خوانده»، در سالن اهدای جوایز اسکار حضور نیافت و کریستف کیسلوفسکی نیز در مراسمی که برای فیلم آخرش «قرمز» نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شده بود، شرکت نکرد، همچنانکه ژان لوک گدار حتی برای دریافت اسکار یک عمر فعالیت سینمایی نیز به لسانجلس نرفت و ترس از پرواز با هواپیما را بهانه آورد! وودی آلن، سالها اسکار را تحریم کرده بود و هنگامی که برای مراسم اسکار سال ۲۰۰۲ به خاطر قضیه ۱۱ سپتامبر دعوت شد، روی سن مراسم به شوخی گفت: «… اول فکر کردم برای جایزه جین هرشولت (جایزهای که ظاهرا به سینماگران بسیار خیر و نیکوکار داده میشود) دعوت شده ام، چون چند شب پیش چند سنت به یک گدا کمک کرده بودم!» او حتی برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه در سال ۲۰۱۲ که به فیلم «نیمه شب در پاریس» تعلق گرفته بود نیز در مراسم فوق حضور نیافت.امثال دیوید لینچ و رابرت آلتمن و ترنس مالیک، کمتر در این گونه مراسم ظاهر شده اند.
اساسا بسیاری از حدود ۶۰۰۰ نفر اعضای آکادمی فرصت و یا حال تماشای فیلمها را در طول سال ندارند. واقعا تصور میکنید این افراد که در اقصی نقاط آمریکا زندگی میکنند و در طول سال هم مشغول فعالیت در پروژههای سینمایی هستند، وقت اینکه صدها و هزاران فیلم به نمایش درآمده سینماهای لس آنجلس را دارند؟ آن هم فیلمهایی که اکثرا در اواخر ماه دسامبر یا اوایل ژانویه در این شهر به صورت محدود به نمایش در میآیند.
حقیقت این است، سیستم تماشای فیلم برای اعضای آکادمی اسکار به این ترتیب نیست که در سالنهای سینما به تماشای آثار هر سال بنشینند و یا حتی در زمان به خصوصی جمعا یک فیلم خاص را تماشا کنند.(مثل نحوه تماشای فیلم هیئت داوران جشن سینمای ایران در سالهای گذشته) بلکه این کمپانیهای پخش و توزیع فیلمها هستند که با صرف هزینههای هنگفت، فیلمهای خود را در فرمت DVD یا مانند آن برای اعضای آکادمی ارسال کرده و با تبلیغات مختلف سعی در قبولاندن آنها به عنوان بهترینها برای دریافت اسکار مینمایند. بنابراین فقط و فقط فیلمهایی فرصت مییابند در معرض دید اعضای آکادمی قرار گیرند که مورد پسند کمپانی خاصی از مجموعه کمپانیهای بزرگ هالیوود قرار گرفته، حقوق پخششان از سوی کمپانی مذکور خریداری شده و همان کمپانی با صرف هزینه و سرمایه، آن را با تبلیغات مناسب به نظر اعضای موثر آکادمی رسانده باشد.
اما آیا واقعا اعضای آکادمی فرصت دارند تا همه فیلمهایی را که کمپانیها بدستشان میرسانند، دیده و در موردشان قضاوت نمایند؟ بازهم پاسخ منفی است، زیرا چنین موضوعی اساسا عملی نیست. چراکه در این صورت قاعدتا بایستی همه این افراد ( که تماما از عوامل مختلف سینمای آمریکا هستند)، کار و زندگی خود را رها کرده و به تماشای فیلمهای ارسالی مشغول شوند که در این صورت دیگر فیلمی در سینمای آمریکا ساخته نمیشود که بعدا بخواهند آن را دیده و در موردش قضاوت کنند!!
پس چگونه فیلمهای یک سال سینمای آمریکا و جهان در آکادمی علوم و هنرهای سینمای آمریکا دیده میشود؟ خیلی واضح و روشن است، در اینجا کار اصلی را تبلیغات شدید و پروپاگاندای قوی رسانههای مختلف مکتوب، دیداری و شنیداری انجام میدهند که متعلق به همان کمپانیهای صاحب فیلمها هستند. یعنی در واقع داوران اصلی مراسم اسکار و مانند آن، نه اعضای آکادمی بلکه همان صاحبان و روسای کمپانیهایی هستند که فیلمها را تولید یا حقوق پخششان را خریداری کرده و با صرف هزینه آن را به دست اعضای آکادمی رسانده و سپس با تبلیغات سرسام آور در رسانههایی که گوش و هوش مردم را ربوده، به خورد آنها داده تا رای خود را به نفع همان آثار در صندوق بریزند.
در این میان طبعا آثار و فیلمهایی که به هر نحو به مذاق صاحبان کمپانیهای یادشده خوش نیاید، نه در لیست تولیدشان قرار گرفته، نه توسط آنها پخش و توزیع میگردد و نه هزینه و سرمایهای برای آنها خرج خواهد شد. کدام فیلمها به مذاق صاحبان کمپانیها و استودیوهای هالیوود (که اکثرا همان مدیران و گردانندگان مراکز استراتژیک و اتاقهای فکر یا تینک تانکها و کارتلها و تراستهای اقتصادی و کارخانههای اسلحهسازی و یا حداقل مشاوران آنها هستند) خوش میآید؟ طبیعی است آثاری که منافع استراتژیک ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنها را تامین کنند و یا لااقل بر علیه آنها نباشند. از اینجاست که کلیت چرخه سینمای غرب و آمریکا و تولید و پخش و مراسم اهدای جوایز آن، ماهیت و رویکردی ایدئولوژیک، سیاسی و سلطه طلبانه مییابند.
ملاحظه میفرمایید که هیچ توطئه و یا توهم توطئهای درکار نیست، بلکه یک سیستم کاملا منطقی و چرخهای مسلسل وار قرار دارد که با دلائل و علل محکم به یکدیگر چفت و بست شده و در آن همه این پدیدههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی مانند حلقات یک زنجیر به هم بسته شدهاند.
از همین رو وقتی امثال براین دی پالما (که به همراه استیون اسپیلبرگ و فرانسیس فورد کوپولا و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی یکی از ۵ غول سینمای نوین هالیوود در آغاز دهه ۷۰ میلادی به شمار میآمد) فیلمهایی مانند «کوکب سیاه» و «Redacted» را ساخت، نه تنها آثارش توسط همان کمپانیها پخش نگردید بلکه برای سالهای بعد نیز بایکوت شده و حتی از هالیوود رانده شد.
همین اتفاق در مورد فیلمسازان معروفی همچون بری لوینسون یا گمنامتر مثل فیلیپهاس افتاد. راستی علیرغم اینکه سینمای اشغال، یکی از دوجریان اصلی سینمای امروز آمریکا به حساب میآید و حتی دو سال پیش یکی از فیلمهای همین جریان به نام «محفظه رنج» از کاترین بیگلو جوایز اصلی اسکار را دریافت کرد، چرا از تنها آثار واقعا ضد جنگ مانند: «در دره اله»، «موقعیت» و «Redacted» اثری در مراسم اسکار دیده نشد؟
چرا فیلمساز شناخته شدهای همچون تیمبرتن، اذعان میدارد که به دلیل فضای حاکم بر سینمای هالیوود هنوز نتوانسته فیلم خودش را بسازد و چرا کلینت ایستوود برای ساخت فیلم مستقلش یعنی «رود میستیک» ناچار شد تمام استودیوها را زیر پا بگذارد تا تهیهکننده بیابد و از آن پس دست به دامان امثال اسپیلبرگ و دریمورکس شد تا بتواند فیلم هایش را بسازد؟
آیا در چنین سیستمی واقعا یک فیلم مستقل و به دور از ایدئولوژی آمریکایی فرصت مطرح شدن را دارد؟ آیا مطرح شدن در چنین فضای ایدئولوژیک، نژادپرستانه و سلطه گرانه آمریکایی باعث افتخار و مباهات آزادیخواهان و افراد مستقل است؟
منبع: کیهان