سینماسینما، امیر گنجوی-سینماچشم: فیلم های مختلفی در این چند سال اخیر با موضوع یک خانواده و جمع شدنشان به مناسبت اینکه یکی از اعضای آنها روزهای آخر عمرش را می گذراند ساخته شده اند. این فیلم ها این امکان را فراهم میآورند که از طریق این جمع شدن ما به موضوع مرگ بیندیشیم ضمن اینکه از این طریق، پی به گذشته آن خانواده و تنش هایی که در میان اعضای آن وجود داشته، ببریم. فیلم «فرانکی» ساخته آیرا ساکس که برای اولین بار در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد در همین قالب می گنجد. این فیلم، درباره یک ستاره سینماست که به بیماری سرطان مبتلا شده و روزهای آخر عمرش را می گذراند. سرطان و بیماری شرایطی را فراهم میآورد که اعضای مختلف خانوادهاش در کنار هم جمع شده و به یادآوری خاطرات خوبی که با هم داشته اند بپردازند .این هفتمین فیلم آیرا ساکس است؛ کارگردانی که بچه محبوب ساندنس بود و فیلمهای مختلفی در این جشنواره داشته و به تدریج وارد جشنوارههای اروپایی همانند برلین و کن شد. ساکس، کارگردانی است که در این سالها نشان داده الهام پذیری خوبی از سینمای شرق داشته. در فیلم اخیر او، تاثیرپذیری اش از کارهای یاسوجیرو اوزو و کیارستمی را می توان مشاهده کرد. او سعی میکند در کارهایش روزمرگی را در تقابل با امر جاودانگی یا ترانسندنتال نشان بدهد و از تعامل آن لحظههای به یاد ماندنی و خاصی را خلق کند. بازی خوب بازیگران به خصوص ایزابل هوپر، وجهه خاصی به فیلم داده، بازیگری که معمولاً فیلمنامه نویس ها و کارگردان ها، نقش های ویژه ای را منحصراً به خاطر شخصیت ویژه او می نویسند و در اینجا هم بنظر همان فرمول به کار گرفته شده و ما همان ایزابل هوپری را می ببینیم که در طی این سالها از او دیدیم؛ یک زن مغرور و یک دنده که احساساتش را کمتر بروز میدهد و پروایی در گفتن حرفهایش و آزردن آدمها ندارد و در کنارش شکنندگیهای خاص خودش را هم دارد. به مناسبت نمایش فیلم «فرانکی» در جشنواره تورنتو، این امکان فراهم شد که گفتگویی با ایزابل هوپر داشته باشیم که در اینجا می خوانید:
چطور شد که بازی در این فیلم را پذیرفتید؟
حتی قبل از خواندن فیلمنامه هم علاقهمند همکاری با آیرا ساکس بودم، و وقتی بالاخره فیلمنامه را خواندم خیلی از آن خوشم آمد. با اینحال، اولین انگیزه ام، کار کردن با آیرا بود که فیلمهای قبلیاش را دیده بودم مثل «مردان کوچک»، «روستای ویران» (که این عنوانش در فرانسه است) و «عشق عجیب است». همین برایم کافی بود تا تصمیم بگیرم که باید با هم کار کنیم. بسیاری از چیزهایی که در فیلمهایش وجود دارد را دوست دارم، مثل فضا و دیالوگ.
چه ویژگی ای در سبک کارگردانی آیرا در این فیلم وجود داشت؟
این فیلم به نوعی تماما روانکاوانه است، از این نظر که میبینید آدمها در ظاهر چیزهایی را میگویند یا انجام میدهند و بعد سطح ناخودآگاهی که پشت آن رفتار و گفتار وجود دارد را حس میکنید. آیرا در انتقال این بُعد دوگانهی زندگی بسیار خوب عمل میکند. منظورم این است که اکثر اوقات، انسانها نسبت به هم مثل حیوان هستند و حس میکنید فیلمهای آیرا سعی دارند چیزی که مردم نمیگویند را به تصویر بکشند. آنها در ظاهر حرفها را به نوع مشخصی میگویند اما در لایههای زیرین میخواهند چیز دیگری بگویند که اغلب چیزی خشونتآمیز یا مبهم است. بنظرم شخصیت فرانسوا چنین آدمیست. از یک طرف میخواهد پسرش خوشحال باشد و میخواهد برایش همدمی پیدا کند اما از طرف دیگر سر پول با پسرش بسیار سختگیرانه برخورد میکند.
و بنظرتان چرا آیرا شما را انتخاب کرد؟
این سوال بیشتر مناسب خود آیراست اما شاید به این خاطر است که میتوانم چیزهایی را بگویم و در عین حال به چیزی در تضاد با آن فکر کنم و میتوانم این تضاد را روی پرده به نمایش بگذارم.
در جشنوارهی کن با آیرا گفتگویی داشتم و او در زمینهی تاریخ و سینمای فرانسه فردی بسیار مطلع و آگاه است. آیا با هم دربارهی سینمای فرانسه صحبتی داشتهاید، اینکه چطور میتوانید براساس نقشهای فرانسوی قبلیتان، این نقش را اجرا کنید؟
بله، وقتی فیلمهای آیرا را میبینید، متوجه میشوید که او گرچه یک آمریکایی نیویورکی است، اما دانشاش نسبت به فیلمهای فرانسوی تاثیر زیادی روی کارش گذاشته است. اما بنظرم تاثیر زیاد سینمای هند هم در کارهایش دیده میشود، بخصوص چون او مدام دربارهی فیلمی از ساتیاجیت رای صحبت میکند که به طور مشخص منبع الهامی برای همین فیلم بود. گاهی اوقات تاثیر ژاپنیها را هم در فیلمهایش میبینم، بخصوص رابطهاش با طبیعت. پس در جواب سوال باید بگویم که بله، مشخصا در زمینهی تمام سینماهای جهان خبره است و همین دانش، منبع الهامی میشود برای کارش.
این تاثیرپذیری از فیلمهای اریک رومر را هم میبینم.
بله، دربارهی این موضوع چیزهای زیادی خواندهام، گرچه شخصا زیاد با این حرف موافق نیستم. نه، من زیاد ارتباطی با رومر نمیبینم. مردم دربارهی این موضوع حرف میزنند اما این تنها فیلمی نیست که مردم دربارهاش چنین چیزی میگویند. آیرا این ایدهی مقایسه با یک فیلم مشخص را پیش کشید و فکر میکنم بیشتر شباهت با یک سبک از فیلم است، گرچه پیچش داستانی این فیلم کاملا متفاوت است. با اینحال، به محض اینکه در فیلمتان دو آدم داشته باشید که در یک اتاق با هم صحبت میکنند، مردم فیلم را به کارهای رومر ربط میدهند. شخصا چنین ارتباطی را نمیبینم.
او برایم توضیح داده بود که دوست نداشت چیزی که در یک روز مشخص در فیلمبرداری اتفاق میافتد را تغییر دهد. برای نمونه اگر باران میبارید، میخواست همان را در فیلم حفظ کرده و به بخشی از درونمایهی فیلم بدل کند.
خب، این ذات سینماست دیگر، میدانید چه میگویم؟
و این حرکت، چالشی برای یکپارچکی فیلم است.
بله، حقیقت دارد. دو سه مورد بود که مجبور شدیم لوکیشن را ترک کنیم چون آب و هوای مکان مان در جنگل واقعا خطرناک شده بود، بنابراین نمیتوانستند اجازه دهند در طوفان شدید آنجا بمانیم. اما در کل، آب و هوا در زمان فیلمبرداری ما را مجبور کرد با شرایط بسازیم. انتظار دارید صحنهتان را زیر نور آفتاب بازی کنید اما به یکباره مجبور میشوید با باران کنار بیایید.
طبیعت هم نقشی قابل توجهی در فیلم دارد، و گاهی اوقات میبینیم که بازیگرها هم بخشی از طبیعت هستند، و طبیعت بر آنها تقدم پیدا میکند.
بله، چون طبیعت هم میتواند استعارهای برای کشمکش آدمها باشد. سنترا، جایی نزدیک لیسبون در پرتغال که فیلم را آنجا فیلمبرداری کردیم، بسیار الهامبخش بود. اینکه چشمانداز یک دفعه تغییر میکند، میتواند کمی پر خطر باشد. مکانی بسیار زیباست اما همچنین بسیار دراماتیک است و در این مکان حسی بسیار بسیار قوی پیدا میکنید، گاهی حتی احساس خطر میکنید. پس به نوعی طبیعت کاملا مناسب موضوع فیلم است، و به استعارهای آشکار برای فیلم بدل میشود.
آیا شخصیت شما پیش از فیلمبرداری شکل گرفته بود یا در صحنه متوجه شدید چه نوع شخصیتی دارید؟
نه، همهچیز در فیلمنامه بود.
پس در این باره با کارگردان گفتگو داشتید؟
نه. فیلمنامه را بهم داد و نیاز نبود دربارهی چیز دیگری صحبت کنیم. یعنی پیش از آن با هم گفتگوهایی داشتیم، و کاملا مشخص کردیم که دلمان میخواهد با هم کار کنیم. بنابراین آیرا گفت میخواهد داستان را مخصوص من بنویسد، و همین کار را هم کرد. بعد فیلمنامه را بهم داد و خواندمش و متوجه شدم که فیلمی متشکل از گروه بزرگی از بازیگران است که شامل چندین شخصیت اصلی دیگر هم میشود اما بنظرم فیلمنامهی زیبایی بود. پس همین هم شد، بعد فیلمنامه را به انگلیسی ترجمه کردند. خودم در بخشی از ترجمهی فیلمنامه شرکت داشتم چون میخواستم دیالوگ تا حد ممکن همانطوری باشد که میخواهم ادا کنم. ترجمه همیشه فرایند جالبیست چون میتوانید حس کنید جملات دقیقا همانطوری خواهند بود که دوست دارید ادایشان کنید. وقتی نوبت کار با زبان دیگری میرسد، میدانم که دوست دارم کلمات و جملات چطوری نوشته شوند تا بتوانم تا حد ممکن آنها را عالی بیان کنم.
اشاره کردید که ابعاد روانشناسانهِی فیلم را دوست دارید، چیزی که همیشه در فیلمهایتان دوست داشتم. برای نمونه، فیلم «او» یکی از آثار محبوبم در میان فیلمهایتان است. همیشه در به نمایش گذاشتن شخصیتهایتان بیباک بودهاید. میتوانید کمی دربارهی علاقهتان به روانشناسی بگویید، و اینکه چرا همیشه علاقهمند چنین فیلمهایی هستید؟
راستش نمیدانم منظورتان از روانشناسی چیست. فکر نمیکنم این فیلم چندان فیلم روانشناسانه باشد.
در ابتدای گفتگویمان اشاره کردید که در فیلم ابعاد روانشناسانه و مبهم وجود دارد.
نه، فکر نمیکنم از کلمهی «روانشناسانه» استفاده کرده باشم. این کلمه جزو لغاتی که استفاده میکنم نیست. فکر نمیکنم فیلم روانشناسانه باشد، دقیقا به این دلیل که در فیلم بخش زیادی بدون توضیح باقی میماند و برای همین فیلم نمیتواند روانشناسانه باشد. برای من روانشناسانه بودن یک اثر یعنی همیشه توضیحی در فیلم پیدا میکنید اما این فیلم رازآلود است، چون بسیار پیچیده و مبهم است. بنظرم از روانشناسی تهیست. بنابراین همانطور که روانشناسی همیشه بهتان توضیح آشکاری از رفتار مردم ارائه میدهد، این فیلم روانشناسانه نیست. گفتم که روانکاوانه است، و این کاملا بحثی جداست. فیلم با روانشناسی کاری ندارد. گفتم به این شکل است که رفتار ظاهری مردم را میبینیم و اینکه که کاملا توسط ضمیر نیمه خودآگاه خود کنترل میشوند. همیشه بین چیزی که واقعا به آن فکر میکنید و آنچه میگویید تضاد وجود دارد، چون در سطح ظاهری باید خودتان را کنترل کنید و ملایم رفتار کنید، اما در لایههای زیرین قضیه متفاوت است. برای مثال در رابطهی زن با پسرش این مساله کاملا مشخص است. او زنی مهربان و دوستداشتنیست اما در درونش چیزی بسیار خشونتآمیز وجود دارد، مثل مشکلی که در رابطه با پول بینشان شکل میگیرد. میبینید چطوری به پسرش میگوید که به او پول نمیدهد چون میخواهد پول را برای بنیاد خیریه خرج کند. همین بخش، چیزهای زیادی دربارهی رابطهاش با پسرش (که بسیار او را دوست دارد) به ما نشان میدهد. بدون شک او پسرش را دوست دارد اما پسرش شبیه او نیست. مادر، زندگی دیوانهوار و تصور متعالی از زندگی دارد و مشخصا زندگی پسرش کاملا متفاوت است. به هر حال پسرش است و او به عنوان یک مادر او را دوست دارد، اما میخواهد عقیدهاش رو ابراز کند و نشان دهد که کاملا با سبک زندگی پسرش موافق نیست، چون او یک هنرمند است و پسرش در کار داد و ستد است.
یکی از چیزهایی که دربارهی این شخصیت دوست دارم این است که در اوایل فیلم حس میکنید شخص خودپرستیست که فکر میکند همهچیز را میداند و دوست دارد قدرت داشته باشد اما هرچه فیلم جلوتر میرود میبینید که سرطان دارد و در حقیقت بسیار شکننده است. این نوع شکنندهبودن را در ابتدای کار نمیبینیم و این باعث می شود که دنبال کردن تغییرات شخصیتیاش جذاب باشد.
در ابتدای فیلم قرار نیست بدانید که مریض است. در عوض باید آرام آرام متوجهاش بشوید. با اینحال همان ابتدا هم میتوانید تشخیص بدهید که چیزی پنهان شده اما نمیدانید چیست.
آیرا اصولا هر صحنه را در چند برداشت میگیرد؟
بستگی دارد، گاهی اوقات بسیار بیشتر از یک یا دو برداشت است، اما بیست برداشت نمیشود.
در زمان همکاری با آیرا چیز غیرمنتظرهای رخ داد؟
چیز جالب این بود که همهمان حس میکردیم بازیمان چیزی است که من اسمش را گذاشتهام اجرای سرراست. حداقل در مورد خودم که چنین است. بازی من صریح است که نوعی شوخطبعی ناخواسته به کار اضافه میکند. هیچوقت قصدم این نیست که بامزه باشم. در این نوع اجرا، هیچ قصد قبلی وجود ندارد و همین هم در این فیلم جالب درآمده است. بنظرم این اجراهای غیرارادی از هرکسی که باشد به واقعیت شخصیتها میافزاید. نمیدانم چطوری بگویم، اما اینطوری نیازی نیست شخصیتها را خلق کنیم. اینطوری شخصیتها بیشتر شبیه آدمهای دور و اطرافمان درمیآیند. بنظرم اگر سعی میکردیم شخصیتها را آگاهانه بسازیم و اجراهایمان را برنامهریزی کنیم و چیزهای از این قبیل، در آن صورت هرآنچه به فیلمها اضافه کنیم، کاملا باور پذیر نمیشود. چیزی که آیرا نیاز داشت بازی بسیار طبیعی و باورپذیر بود.
اشاره کردید که آیرا داستان را برای شما نوشت. میشود کمی بیشتر در اینباره صحبت کنید؟
خب، آیرا تصمیم گرفت که شخصیت اصلی یک بازیگر باشد و به این شکل سردرگمی بزرگتری بین من و نقشام ایجاد میکرد. این بازیگر بودن شخصیت، کار را دشوار کرد، اما در عین حال کاری زیرکانه هم بود چون به نوعی باور میکنید این فیلم داستان من است، چون نقش بازیگری معروف را بازی میکنم که دارد در یک فیلم بازی میکند. مردم چیزهایی از این قبیل میگویند که این شخصیت، خودِ من هستم، اما مشخص است که این شخصیت من نیستم بلکه شخصیتی در یک فیلم است. آیرا ازم خواست تا حد ممکن این فاصلهی میان بازیگر و شخصیت را کم کنم.
رابطهی بین شخصیت تان و دختر خارجی که در فیلمی دیگر نقش دارد هم جالب است چون شخصیت شما میخواهد دختر را به پسر خود معرفی کند تا بعد زن او شود.
بله، چون میخواهد اطمینان حاصل کند که همه سر و سامان بگیرند، و اینطوری خوشحال خواهد بود. همچنین دوست دارد همهچیز اطرافش را کنترل کند.
پس این را ادامهی نیازش برای در دست گرفتن کنترل همهچیز میبینید؟
خب، این رفتارش او را با وجود مبتلا بودن به بیماری، فعال نگه میدارد. فکر و ذکرش این است که چطوری پسرش با زنی خوشبخت خواهد بود، و همین راهی است برای زنده ماندن تا لحظه آخر. البته نقشهاش با موفقیت همراه نیست و نتیجهاش با آنچه که او انتظارش را میکشید تفاوت دارد، چرا که در صحنه آخر باید آن زن را با شوهرش ببیند، و نه پسرش، که چیز جالبیست. یک دفعه خودتان را در موقعیتی میبینید که اسمش را کمدی نمیگذارم اما قطعا تغییر قابل توجهی پرسپکتیو است. او فکر میکرد که زن با پسرش خواهد بود و بعد میفهمد که شاید او با شوهرش دوست شود. چیزی بیرحمانه است اما زندگی همین است دیگر، میدانید که عاشق آن لحظهای هستم که به دوتایشان نگاه میکند و متوجه میشود که احتمالا نقشههایش آنطور که انتظارش را میکشید اتفاق نخواهد افتاد.
بخش دیگری از فیلم که در آن تمام شخصیتها بالای تپهها هستند و همه به آن گردهمایی میآیند، مثل یک پایان است.
بله، این بخش از روی قصدی نمایشی درآمده است. وقتی تمام این شخصیتها را بر روی این کوههای بزرگی که رو به دریا هستند جمع میکنید، تقریبا طوری بنظر میرسد که همه بر روی صحنه نمایش هستند. شگفتانگیز و واقعا زیباست. پایانش که شخصیت زن همه را به سمت پایین تپه هدایت میکند را دوست دارم. بنظرم تا پایان هم برای آیرا مشخص نبود چه کسی اول پایین میآید. اینکه شخصیت زن اول خواهد بود یا آخر. مشخص میشود که او اولین کسی است که از تپه پایین میآید و باقی را هدایت میکند، که بنظرم واقعا جالب است.