سینماسینما: مینو خانی در سال ۱۳۷۸ و پس از موفقیت فیلم «عروس آتش» در جشنواره فیلم فجر با خسرو سینایی گفت و گویی انجام داد که در ۷ اسفند ۱۳۷۸ در روزنامه انتخاب منتشر شد. بخش اول این گفتگو را می خوانید:
خسرو سینایی فارغالتحصیل آکادمی موسیقی و هنرهای نمایشی از دانشکده وین در رشته کارگردانی و فیلمنامهنویسی و نیز فارغالتحصیل کنسرواتوار وین در رشته موسیقی است. وی طی بیش از ۳۰ سال فیلمسازی، دهها فیلم کوتاه و چندین مجموعه تلویزیونی ساخته و فیلمهای بلند او که عمدتا نویسنده، کارگردان و آهنگساز آنها بوده، عبارتند از: مرثیه گمشده (۱۳۴۹)، زنده باد (۱۳۵۹)، هیولای درون (۱۳۶۲)، یار در خانه (۱۳۶۶)، در کوچههای عشق (۱۳۷۰) و کوچه پاییز (۱۳۷۶). سینایی کتاب «ساختن جلوههای ویژه بصری» را نیز ترجمه کرده است. فیلم آخر او، «عروس آتش» موضوعی اجتماعی دارد و برخلاف عمده فیلمهای او که از ساختاری مستند برخوردارند، فیلمی داستانپرداز و دراماتیک به شمار میرود. «عروس آتش» در هجدهمین جشنواره فیلم فجر جایزه برگزیده مردمی را دریافت کرد و منتقدان سینمای ایران را به تحسین واداشت.
آقای سینایی ضمن تبریک به خاطر موفقیتی که فیلمتان در جشنواره فیلم فجر کسب کرد، میخواستم از شکلگیری قصه «عروس آتش» بگویید.
زمانی که فیلم «در کوچههای عشق» را در آبادان میساختم با واقعیت زندگی دختری از عشیره آشنا شدم که با مادرش در ایام کودکی به اهواز آمده بود و آن موقع در سالهای آخر دانشکده پزشکی بود و به یکی از همکلاسیهایش علاقمند شده بود. ولی از آنجا که این دختر، دو پسرعمو در عشیره داشت که کم سواد بودند و از طریق قاچاق و ماهیگیری زندگی میگذراندند، طبق سنت عشیره باید آنها اجازه میدادند تا این دختر بتواند با فرد دیگری که متعلق به عشیره نبود، ازدواج کند. در غیر این صورت، آنها اجازه داشتند دختر را به شدیدترین شکل ممکن بکشند. چند سال گذشت و من برای سخنرانی به دانشگاه شهید چمران اهواز دعوت شدم. آنجا یک فیلم کوتاه ۱۰ دقیقهای به اسم «جنایت موجه» نمایش داده شد که همین بحث را مطرح میکرد. آنجا بود که مطمئن شدم چنین موضوعی وجود دارد و به آن فکر کردم تا اینکه یک سال و نیم پیش طرحی را به مرکز گسترش سینمای مستند دادم، ولی مرکز بودجه لازم برای ساخت فیلم بلند سینمایی را نداشت. بنابراین قرار شد در این مورد پژوهشی بکنم و بر اساس آن، کار را جلو ببرم و از آقای فرخنژاد که جنوبی هستند و ارتباطات خوبی داشتند و با منطقه هم آشنا بودند خواهش کردم من را همراهی کنند. سپس به اهواز رفتیم و تحقیقات گستردهای را شروع کردیم. با دادگستری خوزستان تماس گرفتم و ریاست کل دادگستری به عنوان کسی که در ارتباط با موضوع بود، شدیدا معتقد بود که برای ارتقای سطح فرهنگ مردمی که با این مسئله سروکار دارند، باید اقدامات فرهنگی صورت بگیرد و حداکثر همکاری را با ما کردند و این امکان را فراهم کردند که بتوانم به زندانهای اهواز مراجعه کنم و با قاتلینی که مرتکب قتلهای ناموسی شده بودند، صحبت کنم.
صحبتها نتیجه داد و کار را دنبال کردید؟
بله طی صحبتهایی که با افراد داشتم به این نتیجه رسیدم که در میان آنها کمتر کسی وجود داشت که قاتل بالفطره باشد و فقط بر اساس اعتقاداتی عمل کرده بودند که فکر میکردند بقای عشیرهشان به رعایت این آداب و رسوم ربط دارد و در صورتی که آن آداب و رسوم را رعایت نکنند، کل بقای عشیره در خطر میافتد. در اینجا بود که ذهنیتی برای من شکل گرفت که تا وقتی این افراد در شرایط اقتصادی، اجتماعی خاص خودشان زندگی میکنند، جامعه با این معضل روبهرو خواهد بود. چون این رفتارها، رفتارهایی است که از یک نوع تفکر سنتی شکل میگیرد. البته وقتی با افراد دیگری که از عشیره بودند و به شهر آمده بودند، صحبت کردم متوجه شدم که نگاه آنها به موضوع متفاوت بود و آنها هم معتقد بودند این رفتارها با زمانه ما مطابق نیست، اما تاکید میکردند که افراد عشیره دلایل خاص خود را در رفتارهای خود دارند. در نهایت در داستانی که قرار بود بنویسم به این نتیجه رسیدم که نه فقط در محدوده جهانی به گفتوگوی فرهنگها و قومها نیاز داریم، بلکه در میان قومهای مختلف و طبقات اجتماعی بایستی این گفتوگو شکل بگیرد و در صورتی که نتوانیم چنین گفتوگویی را شکل دهیم باید نگران نتیجهای فاجعهآمیز باشیم. به هر حال، بعد از تاکید آقای مهاجرانی (که به اهواز رفته و با مسئله برخورد کرده بودند) مبنی بر ساخت چنین فیلمی، آقای قلیپور که در فیلم «در کوچههای عشق» با هم همکاری داشتیم، مسوولیت تهیه فیلم را به عهده گرفت.
در سمینار «سینما و گفتوگوی تمدنها» اشاره کردید که سینما زبانی بینالمللی دارد و از طریق سینما میتوان با فرهنگها و کشورها آشنا شد و ارتباط برقرار کرد. از طرفی، از سنت یک قوم صحبت میکنید. آیا بر این باورید که ابتدا باید این ارتباط را در درون جامعه برقرار کرد؟
منظور من این نیست که سنتی را که در داخل ممکلتمان هست اول به جهان بشناسانیم. من معتقدم اول باید به خودمان بشناسانیم و سینما وسیله بسیار خوبی برای این مسئله است. نکته بسیار اساسی که امیدوارم در این فیلم مورد توجه قرار بگیرد، این است که ما قصد محکوم کردن قومی را نداشتیم، بلکه فصد تحلیل تفکرش را داشتیم. به همین دلیل هم هست که نقش فرهان و خاله هاشمیه دو نقش کلیدی فیلم میشوند و نقشهای دیگر مثل دکتر، احلام و وکیل با اینکه از نظر من بسیار خوب اجرا شدند و برای ما که شهری هستیم نقشهای شناخته شدهتری هستند، ظرافتهای کارشان کمتر دیده میشود. در حالی که این نقشها در خدمت شکافتن و شناساندن تفکر دو نقش فرهان و خاله هاشمیه هستند. بدین ترتیب، همانطور که گفتم در فیلم به هیچ وجه قصد محکوم کردن نیست، بلکه قصد ارائه نوع تفکر، تاریخ آن تفکر و اساس و سنن و آداب آن تفکر است که ما برای اینکه آن تفکر را با تفکر زمانهمان مطابقت دهیم باید به ارتقای فرهنگی آنها و ساختن شرایط اقتصادی، اجتماعی آنها کمک کنیم.
سینما چطور میتواند به این مسئله کمک کند؟
من فکر میکنم که در «عروس آتش» ما این سعی را کردیم. یعنی سینما باید کمک کند موقعیت را تحلیل کند. ما میتوانستیم از این فیلم، یک فیلم جنایی سراسر زد و خورد و تعقیب و گریز بسازیم، ولی کوشش شده که حتی زد و خوردها را هم در حداقل نگهداریم و در یک محدوده منطقی بماند و فیلم به گونهای با این مسائل برخورد کرده که ذهنیت اصلی بیننده را منحرف نکند. از طرفی، این نیاز را احساس میکنیم که با جهان اطرافمان که دهکده جهانی است گفتوگویی داشته باشیم، برای ایجاد تفاهم و برای ممانعت از فاجعهای که در آینده ممکن است شکل بگیرد. پس نیاز داریم در داخل جامعه خودمان این گفتوگو را داشته باشیم و سینما به عنوان یک وسیله ارتباطی که برد وسیعی دارد در این جهت میتواند کمک بسزایی داشته باشد. من نمیگویم با یک فیلم همه مسائل حل میشود اما یک فیلم یک قدم جهت روشنگری فرهنگی و برای ایجاد انگیزه هم برای هموطنانی که نیاز به ارتقای سطح فرهنگ و اقتصاد دارند و هم برای مسوولان است.
مسوولان چرا؟
یعنی مسوولان متوجه شوند که نمیتوانند از این دسته از هموطنان توقع داشته باشند که تا وقتی در شرایط موجود زندگی میکنند رفتارهای دیگری در پیش بگیرند. آنها وقتی رفتارهای دیگری در پیش خواهند گرفت که از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در شراسط مناسب با شرایط زمانه ما زندگی کنند و تا وقتی این اتفاق در جامعه نیفتد نمیتوان از آنها توقع دیگری داشت.
شما به همراهی آقای فرخنژاد اشاره کردید. میخواستم نقش ایشان را در شکلگیری فیلمنامه بدانم و اینکه در این فیلمنامه منسجم و قوی چه تاثیری داشتند؟
آقای فرخنژاد در تحقیقات میدانی در اهواز حضور داشتند و آقای چایچی که همکار جوان من بودند راجع به پایاننامههای دانشکده حقوق تحقیق میکردند و من بر اساس تحقیقاتی که در محل انجام شد و مصاحبهها و تحقیقات مختلف شکل کلی و سکانسبندی فیلمنامه را نوشتم. منتها چون قرار بود نقش فرهان را آقای فرخنژاد بازی کنند، با ایشان از ابتدا ارتباط نزدیکی داشتم و کاملا با هم در تفاهم بودیم و با توجه به اینکه آقای فرخنژاد جنوبی هستند و رفتارهای آن منطقه را میشناسند از ایشان خواهش کردم سکانسهایی را که فرهان با بقیه شخصیتها دیالوگ دارد، بنویسند. ضمن اینکه من در کار نه فقط با آقای فرخنژاد، بلکه با همه دوستان صحبت میکردم و سعی میکردم همه موارد مشاوره بین افراد صورت بگیرد به خصوص چون قرار بود فیلمی در منطقه بومی ساخته شود که احتمال اینکه در گویش دچار لغزشهایی شویم، بیشتر بود ولی به هر حال همکاری من و آقای فرخنژاد فشردهتر بود.
به نظرم، شما در عین احترام به زن و موقعیتش، مشکل مرد عشیره را هم مطرح کرده بودید. چون فرهان با همه جدیت و سختگیری که داشت در صحبتی که با خاله هاشمیه دارد، میگوید: «مرد عشیره بودن خیلی سخت است» و به این ترتیب به نوعی نارضایتیاش را از این سنت عشیره بازگو میکند. آیا نظر من درست که شما خیلی جانبدارانه رفتار نکردید؟
اولا این جمله فرهان برای من خیلی باارزش است، چون آن را در پایان فیلم هم آوردم و زن عشیره به مرد عشیره میگوید و تقاص عمرش را از مرد عشیره میگیرد. یعنی در لحظهای که میگوید: «خودت گفتی فرهان که مرد عشیره بودن سخت است». یعنی من در اینجا هم مثل زندگی عادی به تقسیم کردن جامعه به زن و مرد معتقد نیستم. من میگویم ساختار ارتباطات اجتماعی بایستی به ترتیبی باشد که در آن ارتباطات هیچ موجود انسانی مورد ظلم قرار نگیرد. پس در ساختار ارتباطات نادرست است که رفتارهای ظالم و مظلومی شکل میگیرد و اینجا شما میبینید که فرهان میگوید: «مرد عشیره بودن سخت است». چرا؟ چون فرهان اینقدر جوانمرد است که حتی از عشق خودش میگذرد و میگوید: «اگر احلام این وصلت را نخواهد، من میگویم خودم نخواستم. اما برادرم فیصل هست و اگر او را نخواست تا زنده هست باید در عشیره بماند و ازدواج نکند». یعنی فرهان مرد شریفی است، چون عکسالعملهای آخر فیلم او را هم میبینیم که همچنان مردد است و میخواهد جلوی فاجعه را بگیرد. اما او به یک چیز معتقد است. او حق دارد از حق خودش بگذرد، اما حق ندارد از حق عشیره بگذرد و خود را موظف به حفظ سنت عشیره میداند. چنانچه در اول فیلم به دختر میگوید: «اینجا عشیره است، کودکستان نیست». بدین ترتیب، فرهان وظیفه مشکلی را که حفظ سنت عشیره است برای خود قائل است. برای همین است که در اوجگیری مسائل عاطفی نسبت به اینکه آیا حق دارد باعث این همه قضایا شود تردید دارد، ولی در اوج استیصال هم میگوید: «مرد عشیره بودن سخت است». این برای این گفته میشود که خاله در آخر فیلم تقاص عمرش را از کسی میگیرد که اتفاقا به او علاقهمند است، یعنی در ساختار ظلم همه مظلوم واقع میشوند.
به زد و خوردها اشاره کردید و اینکه سعی داشتید این مسائل را در حداقل نگهدارید. به نظر من این سعی تا آنجا بوده که حتی در آخر فیلم مردن سه شخصیت اصلی را نمیبینیم و فیلم در واقعیت و تخیل تمام میشود.
دقیقا همینطور است که میگویید. دکتر باید در شرایطی قرار میگرفت که دیگر نتواند درعروسی حضور پیدا کند و از طرفی اگر دختر میدید که دکتر مرده است، ممکن بود دیگر هرگز تن به آن وصلت ندهد. یعنی دختر همانطور که به دروغ به خاله میگوید که در نامهاش به دکتر نوشته است که چون او را دوست دارد و نمیخواهد به او آسیبی برسد و خونش ریخته شود تن به این ازدواج میدهد. پس دکتر باید از صحنه خارج میشد، اما من نیازی نمیدیدم که بگویم دکتر حتما مرد و آن را به عهده تخیل تماشاگر گذاشتم؛ همینطور دختر و فرهان را. یعنی اگر دقت کنید میبینید که تیتراژ فیلم تصویر درشتی از آتش سیگار است و در انتها هم دختر در آتش است. یعنی داستان با آتش شروع میشود و با آتش خاتمه مییابد. یعنی موقعیتی که در خطر سوختن و نابود کردن است، ولی هنوز امیدی برای اینکه دختر نسوزد، هست. چون به نظر من مرگ هیچ کدام از این سه نفر مسئلهای را حل نمیکرد، بلکه مسئله این بود که گفته شود عاقبت عدم تفاهم میتواند برای همه فاجعهآمیز باشد.
از تعلیق آخر بگویید و آن آرامش عروس در حجله و پایکوبی مردان در مجلس عروسی.
منظور من از این صحنه این بود که وقتی ما در حال پایکوبی هستیم فاجعه در آرامش مرموز خودش شکل میگیرد.
البته این معنی تا آنجا می تواند گسترده شود که در هر کدام از قومها و ایلها و هر گوشه از کشور ما فاجعهای در حال شکلگیری است و ما و اساسا مسوولان مشعول زندگی خودمان هستیم.
بله چون فیلم یک جنبه اجتماعی ملموس و بیرونی دارد و یک جنبه درونی و آن اینکه باید بدانیم اگر عدم تفاهمی وجود دارد، اگر امکان گفتوگو و ارتقای فرهنگی نیست و اگر امکان تفاهم متقابل نیست، در حالی که حواسمان نیست و مشغول پایکوبی هستیم، فاجعه آهسته آهسته شکل میگیرد. به همین دلیل عکسالعملهای عروس داخل حجله خیلی باآرامش است و حسی دارد که از موقعیت او ناشی میشود و من هم همین را میخواستم.
و آیا به آنچه میخواستید، رسیدید؟
ظاهر تاثیری که فیلم روی بیننده میگذارد نشان میدهد که این حس درآمده است.
راجع به شخصیتها صحبت کنیم. من فکر میکنم شخصیت دختر، خوب از آب درنیامده بود. یعنی بعضی جاها حرفهای شعاری میزد و بازیهای مصنوعی داشت و آن زجری را که متحمل میشد در خطوط صورت و لحن گفتارش نمیدیدیم یا حداقل من حس نکردم.
باید این مسئله را همیشه در نظر داشته باشیم که فیلمنامه به هر شخصیتی چقدر برای شکوفا شدن بازیگر امکان میدهد. ببینید ما پنج شخصیت اصلی- دکتر، وکیل، احلام، فرهان و خاله هاشمیه- را داشتیم. من معتقدم اگر دکتر و احلام بیش از این در محدودهای که نقش برایشان نوشته شده بود مطرح میشدند، اغراق میشد. چون این دو شخصیت وسیلهای برای شناخت فرهان و خاله هاشمیه هستند. چون ما به عنوان افراد سینماروی شهری آن نوع افراد را بهتر میشناسیم و با تفکراتشان آشنا هستیم و زیاد به تحلیل و تجزیه نیاز ندارند و ابعاد شخصیتیشان خیلی پیچیده نیست. اما شخصیت فرهان و خاله هاشمیه برای من سینماروی شهری غریبه است و زیر و بم بیشتری داشت و ابعادی در فیلمنامه مطرح شده بود که بقیه شخصیتها نداشتند. یعنی من معتقدم آن سه نفر بازی ضعیفی ارائه نمیدهند منتها این فداکاری را کردند و پذیرفتند که کمتر به چشم آیند. من مطمئنم اگر نباید به فرهان و خاله آنقدر پرداخته میشد، حتما بازی آقای احمدی یا خانم صارمی که بازی متعادل و خوبی بود، بیشتر نمود پیدا میکرد.
به این ترتیب به نظر شما آیا بازی خاله هاشمیه در عین حال که خیلی خوب بود- و به نظر من واقعا نقش را زندگی کرد- بعضی جاها تئاتری نشده بود؟ مثلا در صحبتش با گاومیشها یا وقتی سرگذشتش را در سه سکانس (صحبت با احلام، فرهان و گاومیشها) تکرار میکند، اغراقشده نیست؟
اینکه احیانا خاله هاشمیه داستانهایی را تکرار میکند بیشتر به خاطر این است که او را بیشتر بشناسیم و عکسالعملهای بعدی او را بهتر بفهمیم و باور کنیم. ببینید در ابتدای فیلم وقتی خاله به دختر میگوید: «که تو در عشیره به دنیا آمدی و عشیره قانون خودش را دارد»، دختر در جواب میگوید: «من هم میخواهم راجع به قانون عشیره صحبت کنم، این نه به خاطر خودم، به خاطر تو هم هست، به خاطر همه زنهای عشیره است» و خاله میگوید: «مگر ما چمونه؟» یعنی خاله از ابتدا واقف نیست که عمرش سوخته، فکر میکند زندگی یک زن باید چنین باشد. ولی در سکانس صحبت با گاومیشها میگوید: «دختر خدا لعنتت کند، داشتم زندگیم رو میکردم، آمدی و زندگی منو به هم ریختی». یعنی خاله توسط این دختر بیدار میشود و میفهمد که چه ظلمی به او شده است و به گاومیشها میگوید: «جونش رو میده، ولی عشقش رو نمیده». و وقتی میفهمد دختر فکرهایی در سر دارد و میخواهد فرار کند چیزی نمیگوید و حتی خودش هم به او کمک میکند تا جایی که شب عروسی وقتی برای فرهان اسفند دود میکند چیزی در نگاهش هست که خبر از نیت درونی او میدهد. البته میپذیرم که سکانس صحبت با گاومیشها کمی جنبه نمایشی دارد، ولی این ضروری بود. برای اینکه باید با ذهنیت خاله ارتباط برقرار میکردیم تا وقتی خالهای که فرهان را دوست دارد ولی به او چاقو میزند را باور کنیم. و با توجه به صحبتهایی که شده ممکن است یک بازنگری داشته باشم، اما نه آنقدر که برای از بین بردن سنگینی زمان، سکانس را آنقدر کوتاه کنم که به تمام حس سکانس لطمه بزند.