سینماسینما، بهرنگ ملکمحمدی: دیدن «پسران سندباد» ساخته رضا حائری فرصت خوبی برای تجربه گونهای از فیلمهای مستند پژوهشمحور است که جای خالی آن این روزها در سینمای مستند ایران بسیار احساس میشود. فیلمسازی که با یک ایده از بندر کنگ تا جنوب فرانسه سفر میکند تا سنتی دیرین را به تصویر بکشد. رضا حائری متولد سال ۱۳۵۳ سازنده آثاری مانند «برای کتابهایم»، «پایان همه محدودیتها»، «پرو آخر»، «با این دستها»، «نامهای از مترو»، «مجموعه اطلس تهران» و «یک گزارش ناتمام» است که در این آخرین فیلمش روایتگر روزگار سپریشده دریانوردانی است که حالا بخشی از تاریخ شدهاند؛ مردمانی سختکوش و شریف…
گفتوگو را با یک نکته آغاز میکنم. اینکه ما در آغاز فیلم با جهانی روبهرو میشویم که تقریبا خیلی از آدمها آن را تجربه نکردهاند و حتی به نظر من مردم جنوب هم این تجربه را به طور جدی و به این شکل نداشتهاند. به همین دلیل میخواهم با یک سوال کلیشهای وارد بحث شویم، این ایده از کجا آمد؟
ایده این طرح از کار تحقیقی یک دوست به نام علی پارسا که پژوهشگر و جهانگرد است شکل گرفت. آقای پارسا جزو معدود آدمهایی است که با سرمایه شخصی و همت خودش فرهنگ و سنتهای مناطق مختلف ایران را جستوجو و به دیگران هم معرفی میکند. کاری هم به دولت یا انتظار کمک از طرف کسی ندارد. او به خیلیها و از جمله به من هم کمک کرد تا ایران را از زاویه دید دیگری ببینم. در سفری که به جنوب داشت، مرا همراه خودش برد. او میخواست روی سنت دریانوردی ایران تحقیق کند، اما کشتیهای بادبانی و دریانوردی سنتی ایران طی این سالها تقریبا محو شده بودند و به طور دقیقتر ما ۴۰ سال دیر رسیده بودیم. در این مدت در مقابل کوتاهی ما کشورهای دیگر حوزه خلیج فارس کاملا این فرهنگ را به طرق مختلف احیا و به نام خود ثبت کرده بودند و با اینکه بهترین دریانوردان خلیج فارس ایرانیها بودند، اما اکنون کمتر نامی از آنها به یادگار مانده است. درنتیجه علی پارسا پژوهش گستردهای را در جنوب ایران آغاز کرد و شهر به شهر و خانه به خانه در میزد و ناخداهای قدیمی را پیدا میکرد، یا آنها را در مسجد شهر جمع میکرد و در مورد سنت چند هزار ساله دریانوردی ایران و مسیرهای آنها به هند و آفریقا صحبت میکرد و درباره فن دریانوردی و واژهها و لغات و اصطلاحات از آنها سوال میپرسید. به عبارت اهل فن او در این زمینه تحقیقات میدانی انجام میداد و طبیعی بود که من هم به ماجرا بسیار علاقهمند شدم.
یعنی موضوع خانم ماریون کاپلان از اینجا شکل گرفت؟
لازم به گفتن نیست که ماجرای دریانوردی سنتی موضوع جذابی برای یک مستندساز است. ضمن اینکه چند مستند راجع به این موضوع تا آن موقع ساخته شده بود، بهخصوص کارهای درخشان حسن بنیهاشمی، مستندساز جنوبی ما، اما مسئله برای من این بود که این میراث محو و نابود شده است و منِ فیلمساز نمیتوانستم مطابق مد این روزها یک فیلم بهاصطلاح فاخر، یا یک کارت پستال از میراث نابودشده ایران برای رزومه کاری خودم یا میل یک مدیر سینمایی بسازم. متاسفانه در کارنامه این چند ساله موسسات مستندسازی نمونههای زیادی از این رویکرد از سوی مستندسازان میبینید که پشت هم سالی چند فیلم در مورد موضوعات مختلف میسازند. من از اینجور کارهای سردستی گریزانم و شاید قدیمی فکر میکنم، اما برای من همچنان داستان و ایده مهمتر است. در ادامه جستوجو و تحقیق با علی پارسا فهمیدم عکسها و تصاویر جالبی از این میراث باقی مانده است که بیشتر کار عکاسان غیرایرانی است. ماجرا برایم وقتی جالبتر شد که متوجه شدم یک خانمی به اسم ماریون کاپلان سالها قبل قدیمیترین مسیر تجارت دریانوردی را از خلیج فارس تا آفریقا با یک کشتی ایرانی طی کرده است.
نکته جالب اینکه تمامی اسناد ما درباره کشتیهای بادبانی و آن سنتها از سوی یک خانم انگلیسی در نشریه نشنال جئوگرافیک ثبت شده و ما طی این سالها خبری از آن نداشتیم که کسی بخواهد راجع به آن فیلم مستند بسازد. به نظر خانم کاپلان شاید کاملترین اطلاعات را از آن زمان داشته باشد. ایشان به دلیل کنجکاوی و علاقه شخصی چندین ماه با آنها زندگی میکند. ما مدل دیگری داریم که این کار را کرده باشد؟
خانم کاپلان خودش را یک عکاس متولد لندن معرفی میکند. انگار دلش نمیخواهد انگلیسی قلمداد شود. بیشتر عمرش را هم در خارج از انگلستان زندگی کرده و کارش را وقف معرفی دیگر کشورها و فرهنگها کرده است. او انسانی ویژه است که نهتنها در خلیج فارس، بلکه از ناحیه قطب شمال تا کشورهای شرق دور و بسیاری از نواحی و شهرهای آفریقایی سفر و کار کرده است و یک سیّاح و عکاس تواناست. قبل از خانم کاپلان افراد دیگری بودهاند، مانند آلن ویلیرزِ استرالیایی که در دهه ۳۰ میلادی به خلیج فارس سفر و تصاویر فوقالعادهای را ضبط میکند و شرح سفرش را در کتابی به اسم «پسران سندباد» مینویسد. در حقیقت اسم فیلم را من از او وام گرفتم و ادای دینی است به کار بزرگ آلن ویلیرز در شناسایی و معرفی دریانوردی بادبانی خلیج فارس، آن هم قبل از جنگ جهانی دوم و بخشی از آرشیوهایی را که در فیلم مشاهده میکنید، از تصاویری است که او با یک دوربین کوچک ضبط کرده و در آرشیو خانوادگی او نگهداری میشود که با مکاتبه توانستم آنها را دریافت کنم. به نظرم این اولین فیلمهای گرفتهشده از سنت دریانوردی بادبانی در خلیج فارس است که آلن ویلیرز آنها را ثبت کرد.
ویژگی کار خانم کاپلان غیر از ماجرای زن بودن او که داستان بامزهای دارد- چون دریانوردان ابتدا به علت بدیمن بودن دوست نداشتند یک زن تنها را داخل کشتی راه دهند- در حقیقت از نظر تاریخی اهمیت ویژهای دارد، چراکه این سفر درست زمانی اتفاق میافتد که از حدود آن تاریخ (سال۱۹۷۴) این سنت به دلیل وجود نفت و ترافیک کشتیهای تجاری و آمدن موتور دیزل دیگر محو میشود و خانم کاپلان به نوعی آخرین راوی ماجراست.
کاراکتر ناخدا عیسی برای من خیلی جذاب است. او ناخدایی مسلمان و پیرمردی سنتی است که اجازه ورود یک زن به کشتی را میدهد. نکته دیگر اینکه من احساس میکنم مستند شما علاوه بر اینکه مستند با رویکرد یک نقطه خاص جغرافیایی است، در عین حال مردمنگارانه است. احساس میکنم شما در کشتی و مناسبات آن افراد به دنبال روابط انسانی و شغلی بودهاید و بعد از یک جایی به بعد درام وارد داستان میشود. یعنی زمانی که حسن در داستان آسیب میبیند، ماریون کاپلان دیگر یک عکاس نیست و انگار عضوی از آنها میشود. شما از قبل این داستان را میدانستید؟ یا وقتی رفتید جلو و با آدمها صحبت کردید، متوجه این داستان شدید؟
پیشبینی ما بر این اساس نبود، ولی در آن لحظه و از آنجایی که شامّه مستندساز هم باید قوی باشد، این ماجرا خودبهخود وارد فیلم شد. در زمان تدوین با تدوینگر فیلم، سهیل امیرشریفی، صحبت کردم. پیشنهاد سهیل این بود که درام یا داستان فیلم را بر همین اساس باید بنا کرد.
شما پس از ۴۰ و اندی سال اینها را روبهروی هم قرار میدهید، کارکنان کشتی یک ماریون دیگری را تعریف میکنند، اما خود ماریون میگوید من اصلا عکاسی زیر آب نمیکردم و خیلی از این موارد را اصلا به یاد نمیآورم. دلیل این کار را میخواستم از شما بپرسم. من احساس کردم جاهایی را روی آن آکسان دارید.
اتفاقا این ماجرای ماریون دیگر خیلی بیشتر از چیزی بود که در فیلم نشان داده شد و بخشی از آن متاسفانه به دلیل اشکالات فیلمبرداری از بین رفت. تدوینگر کار، سهیل امیرشریفی، که خودش فیلمسازی تواناست، پیشنهاد داد بخشی از ماجرای فیلم به این تضاد روایتها بپردازد. خب اولش برای من سخت بود که بپذیرم. چون نمیخواستم فیلمی بسازم که بیخودی تعلیق ایجاد کند، یا با این تضاد بخواهم فیلم را جذابتر کنم، اما پیشنهاد سهیل را پذیرفتم و در عمل این تضاد روایتها با جمله معروفی که از فیلم «آتالانت» ژان ویگو برای ماریون کاپلان میگویم، قابل درک میشود (نقل به مضمون): اگر کسی را دوست داری، پس زمانی معشوقت را داخل آب خواهی دید. آنجا به زیباییِ رابطه دریا و عشق پی میبریم. تصور خانم کاپلان در داخل آب دریا از دید دریانوردان بسیار زیباست. هرچند به نظر نادرست میآید، اما این حرف نشان از تصور همسفران خانم کاپلان دارد و همانطور که دیدید، عکسی هم در میان عکسها وجود دارد که ماریون در داخل آب و کنار کشتی دم ساحل ایستاده و قیافه متعجب ناخدا بدری که در حال دیدن ماریون است، در پسزمینه دیده میشود، که طبیعتا پس از این همه سال به این ذهنیت که او داخل آب میرفته، دامن میزند.
نکته دیگری که وجود دارد، اینکه موضوع فیلم آنقدر خاص است که تکلیف مخاطب از همان ابتدا روشن است. او قرار نیست مستندی ببیند همانند مستندهای دیگر. عکاس زن خارجی وارد یک کشتی شده و بعد آن کشتی غرق شده است. حالا پس از ۴۰ و چند سال، این فرد سراغ آنها رفته است. علاوه بر غرق شدن کشتی، آن سنتها نیز از بین رفته است. نکته غمانگیز اینکه تمام آن آدمها شغل خود را عوض کردهاند. هیچکس کار مرتبط با کشتی نمیکند. یکی بنایی میکند و دیگری تجارت و در حقیقت روزگار سپریشده آدمهایی است که زمانی گوشهای از فرهنگ و تمدن کشور بودهاند. نکته قابل تقدیر در این فیلم این نکته است که شما اصلا مرثیهسرایی نمیکنید و من هیچجا نگاهی مبتنی بر نوستالژی و غم ندیدم. شما دنبال ثبت کردن یک اتفاق بودید. این نکته را قبول دارید که به دنبال ثبت اتفاق بودید نه ایجاد یک فضای نوستالژیک؟
بله، کاملا درست میفرمایید. البته ماجرا ابعاد غمانگیزی هم دارد. با آمدن موتورهای دیزل و وارد کردن آنها به کشتیهای بادبانی به قصد سرعت بیشتر، این سنت دگرگون شد. خب این تحول نیاز به لباس کار هم دارد، اما بومیان منطقه با همان لباسهای بلند و شال کارهای فنی موتورها را خود به عهده گرفتند. اتفاقی که افتاد، این بود که لباسها و شالهای بلند داخل تسمهها و چرخدندههای موتور گیر میکرد و فرد را به داخل موتور عظیم میکشید و به طرز بسیار خشن و وحشتناکی آنها را زخمی میکرد و به کشتن میداد. درنتیجه تعدادی از بهترین دریانوردان خلیج فارس به همین خاطر از دست رفتند. مشابه داستان حسن و همچنین در جنگ جهانی دوم، کشتیهای انگلیسی و زیردریاییهای آلمانی و ژاپنی، کشتیهای بادبانی منطقه را میزدند، یا با زیردریاییهای خود قایقهای چوبی ما را از وسط نصف میکردند و بعد افراد کشتی را در وسط اقیانوس رها میکردند تا از گشنگی و تشنگی بمیرند به این جرم که برای رقیب نظامی آنها کالا حمل میکردند. هنوز در جایی بهدرستی این وقایع ثبت نشده است و دریغ از یک موزه دریانوردی که در شأن این دریانوردان بیباک ساخته شده باشد و حداقل باید تصاویر آنها را حفظ میکردیم. تنها به همت یکی از اهالی بندر کنگ به نام آقای ابراهیمی بخشی از این میراث عظیم در یکی از اتاقهای خانهاش جمع شده است و من و گروه کوچک فیلمبرداری معمولا در همین اتاق ساکن بودیم و میخوابیدیم.
ایده آمدن خانم کاپلان به ایران از شما بود یا ایشان پس از دیدن فیلم علاقهمند آمدن به ایران میشوند؟
وقتی به جنوب فرانسه برای دیدن خانم کاپلان رفتم، باید این خبر تلخ را هم به ایشان میدادم که تمام افرادی که شما با آنها به این سفر پرماجرا رفتید، یک سال بعد به علت توفان کشته شدهاند و فقط چند نفر که سوار کشتی نشدند، زنده ماندهاند. کاپلان بسیار از این قضیه ناراحت شد و گفت من دلیلی برای آمدن به ایران ندارم و برای بازماندگان پیغامی تصویری فرستاد. بعد از آن من دوباره به بندر کنگ رفتم و هم پیغام خانم کاپلان را رساندم و هم از یوسف و حسن فیلم گرفتم و به شکل پیام ویدیویی همانطور که ملاحظه کردید، برای خانم کاپلان فرستادم. ایشان وقتی که فیلمها را دید و حرفهای حسن و یوسف را شنید، تصمیمش عوض شد. بی هیچ مقدمهای یک روز تماس گرفت و گفت که میآید.
خب بعد از آن، مشکلات زیادی شروع شد. یکی اینکه خانم کاپلان پاسپورت انگلیسی داشت و همانطور که میدانید، روابط ما هم با دولت انگلستان به علت حمله به سفارت آنها خیلی بد شده بود. دیگر اینکه وضع بودجه اندک فیلم هم هیچ تناسبی با همچین کارهایی نداشت. دوباره ایشان تماس گرفتند و گفتند راهحلی پیدا شده است تا توسط یک آژانس تور بتوانم به ایران بیایم، اما بیشتر از یک هفته نخواهد بود و من هم قبول کردم، و از اینجا تصمیم گرفتم کار را با بودجه شخصی جلو ببرم.
یک مستندساز ایرانی با تمام محدودیتهای مالی سوژه اصلی را پیدا میکند و به ایران میآورد. کاری که خیلیها با این هزینهها انجام نمیدهند و نکته مهمتر پایان داستان بود. مراسمی که میگیرند و شما خانم کاپلان را برگرداندید به آن دوران و انگار زمان متوقف شده و او باز همان زن عکاسی است که با کشتی میهندوست سفر میکند. آخر داستان به اینگونه را شما طراحی کردید؟
نه، واقعا ما از آنها نخواستیم آن مراسم زیبا را که به نام مراسم رزیف است، برایمان تدارک ببینند، اما مردم مهربان کنگ و شهردار کنگ افراد علاقهمندی به نظر میآمدند و این کار را به افتخار یاد دریانوردان کشتی میهندوست و سفر خانم کاپلان انجام دادند.
در آن فرصت افرادی از دولت مثل نمایندهای از مجلس و نماینده میراث فرهنگی هم حضور داشتند و ما فکر کردیم از این موقعیت استفاده کنیم، چون به حرف منِ فیلمساز گمنام ایرانی که کسی گوش نمیدهد، گفتم شاید اگر یک خارجی باشد، بیشتر به حرف او گوش کنند. درنتیجه با خانم کاپلان رفتیم پیش آنها و خواستیم کمک کنند تا دریانوردی سنتی دوباره احیا شود و حداقل موزهای بسازند و نمونههای کشتیهای بادبانی مثل بوم و بغله و… را به عنوان نمونه در معرض عموم بگذارند. ما که به پای کشورهایی مثل قطر و دبی و بحرین در حفاظت و نگهداری از میراث خود نمیرسیم، اما به آنها گفتیم به جای این تفریحات احمقانه توریستی که همه جا رایج شده و تولید آلودگی محیط زیستی شدید میکند، چیزی را که مربوط به تاریخ و طبیعت منطقه است، راهاندازی کنید. خانم کاپلان هم مثل من به حرف مدیران دولتی اعتقادی نداشت و گفت آنها به دنبال پست خود هستند و هیچکدام کار جدی نخواهند کرد. همان دیدار کافی بود که بفهمیم اتفاق خاصی در زمینه میراث دریانوردی به دست این مدیران نخواهد افتاد، پس از خیر آن گذشتیم، اما در عوض روی مردم حساب کردیم و سعی کردیم با تشویق مردم محلی ایجاد سابقه کنیم. درنتیجه سفر خانم کاپلان مثل تحقیقات علی پارسا باعث سابقهای در یاد و دل مردم شد و آنها هم علاقهمند شدند. در عمل همینطور شد و بندر کنگ در این چند ساله بسیار تغییر کرد. در همان مراسم رزیف که دیدید، علاقه و شور در مردم موج میزد و حتی قدیمیترین دریانوردان منطقه هم آمدند و روزی بهیادماندنی در فیلم ثبت شد.
نکته آخر اینکه شما از یک ساختاری استفاده میکنید در فیلم که خیلی اداهای دوربین در آن وجود ندارد و ساده است. به نظر میرسد قسمت بسیار زیادی را هم شما روی دست میگیرید و حتی راحت دوربین را میگذارید و با خانم کاپلان در فرانسه صحبت میکنید. خیلی در قید و بند تکلفهای دوربینی نبودید و یک سادگی در فیلم وجود دارد که ما را میبرد به سمتی که انگار فیلمساز خودش را حذف میکند و مخاطب با سوژه همراه میشود. شما این مدل کار کردن را دوست دارید، یا فکر میکردید سوژه اقتضا میکند این اتفاق بیفتد؟ چون بههرحال آنها هم افراد ساده و معمولیای هستند و شما در دکور خانهها هیچ تغییری انجام نمیدهید و زندگی ساده و واقعی آنها را کاملا به نمایش میگذارید.
بله. نظر من هم همین بود که همه چیز خیلی واقعی باقی بماند. اما من هم یک علاقهمند سینما هستم که سینما را از فیلمسازانی یاد گرفتم که روش کار آنها سادگی بود. پس نمیتوانم بگویم تحت تاثیر آنها نبودم. آنقدر رابطه با دریانوردان و همینطور خانم کاپلان طبیعی برقرار شد که دوست نداشتم هیچ تغییری در زندگی کاراکترهای جلوی دوربین ایجاد کنم.
یکی از نکات دیگر داستان حسن است. حسن جلوی دوربین ظاهر نمیشود و شما هیچ دخالتی در این موضوع نمیکنید و اجازه میدهید زندگی به شکل طبیعی جریان داشته باشد.
ماجرا برایم قابل فهم بود. چون حسن هم مثل بقیه غلو میکرد و سفرش با ماریون را پروبال میداد. قطعا میتوانیم خودمان را جای همسر حسن بگذاریم. از طرفی قرار نبود فیلمِ در جستوجوی حسن را بسازم. چون اگر بیشتر به آن موضوع پرداخت میکردیم، فیلم به سمت حسن و دلیل نیامدن او کشیده میشد و جستوجوی دوربین به کار تحمیل میشد و من این را دوست نداشتم.
پس خیلی راحت از کنارش رد شدید.
بله، البته آخر داستان پسر حسن به نمایندگی از او آمد، ولی من موضوع مهمتری داشتم، یعنی خاطره کشتی میهندوست و ملاحان بیباک آن که یک جور بازگشت داستان سندباد بود به این منطقه و نمیخواستم این داستان را با جذاب جلوه دادن یک ماجرای عشقی مثل یک فیلم هندی، خراب کنم.
منبع: ماهنامه هنروتجربه