سینماسینما، نژلا پیکانیان: نوشتن درباره علی نصیریان هم سخت است هم شیرین. مانند همصحبتی با او که البته لذتهایش بر هر چیز دیگری میچربد. بازیگری با کولهباری از تجربه و نقشآفرینی ماندگار که اخلاق و منشش هم به غیر از تخصص کاریاش همیشه در میان دوستان و همکارانش زبانزد بوده است. علی نصیریان اما بعد از مدتها دوری از عالم سینما، در فیلم سینمایی «مسخرهباز» اولین ساخته همایون غنیزاده که پیش از این در تئاتر سابقه کارگردانی داشت، بازی کرد. فیلمی که در بخش نگاه نو جشنواره فجر حضور داشت و جایزه ویژه سینمای هنر و تجربه را هم به خود اختصاص داد.
سال ۹۷ اما برای این مرد بزرگ سینما سال سختی بود، از دست دادن یکی از بهترین رفقا، عزتالله انتظامی، و همسر و همراه زندگیاش داغ سنگینی بر دل او گذاشت. اما جشنواره فیلم فجر این تلخیها را تا حدی از بین برد و سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد کام او و طرفدارانش را شیرین کرد، گرچه این بازیگر توانا میگوید جایزه برایش هدف نیست.
به بهانه بازی نصیریان در فیلم «مسخرهباز» که انصافا در آن درخشید قرار گفتوگویی با این بازیگر با سابقه گذاشتیم تا از تجربیاتش از این فیلم، تئاتر، سینمای ایران، هنر و تجربه و خیلی چیزهای دیگر که خواندنش خالی از لطف نیست، بیشتر بشنویم.
اگر موافق باشید، بحث را از فیلم «مسخرهباز» شروع کنیم؛ فیلمی که شما بعد از مدتها در سینما بازی کردید و برای بازی در آن اولین جایزه سینماییتان را نیز پس از سالها دریافت کردید. یکی از نکات سوالبرانگیز و مهم درباره حضور شما در این فیلم این است که چطور توانستید به یک کارگردان جوان که میخواهد اولین فیلم سینماییاش را کارگردانی کند، اعتماد کنید؟ به نظر میرسد سخت باشد که شما با کولهباری از دانش و تجربه در عرصه بازیگری حضور در هر کاری را بپذیرید، آن هم کار اول یک کارگردان جوان که فضایی متفاوت هم دارد. برایمان از پروسه پذیرفتن «مسخرهباز» بگویید؛ اینکه فیلمنامه کار برایتان جذابیت داشت، یا خود همایون غنیزاده را از تئاتر میشناختید؟
من آقای غنیزاده را از تئاتر نمیشناختم و در منزل آقای فرمانآرا با ایشان آشنا شدم. آنجا برای اولین بار با هم گفتوگو کردیم؛ صحبتهایی که ارتباطی به سینما و این فیلم نداشت و بیشتر درباره تئاتر با هم صحبت کردیم، بهخصوص درباره دورانی که ما با گروه سرکیسیان کار میکردیم. آقای غنیزاده درباره این مسائل سوالات و ابهاماتی داشت که من برایش توضیح دادم. بعدها به من گفتند که ایشان کارگردان خوبی در تئاتر است، اما من تئاتری از ایشان ندیده بودم و اطلاعاتی از ایشان نداشتم.
آن دیدار چطور به همکاریتان در فیلم «مسخرهباز» ختم شد؟
بعد از آن دیدار در منزل آقای فرمانآرا، آقای غنیزاده به من تلفن کرد و سناریو را برای من فرستاد.
همان ابتدا که فیلمنامه را خواندید، خوشتان آمد، یا دربارهاش فکر کردید و بعد پاسخ مثبت دادید؟
از همان ابتدا خوشم آمد، سناریو برای من خیلی مهم است و به نظرم اولین برخورد با کار است که میتواند تو را قانع کند یا نظرت را جلب نکند. درست است که سناریو فیلم نیست، اما یک چهارچوب و گرتهای از آنچه اتفاق خواهد افتاد، به تو میدهد. البته شخصیتی که قرار است بازی کنم هم برایم خیلی مهم است، همیشه به این فکر میکنم آیا این شخصیت برای خودم جذابیت دارد و میتواند سکوی پرتابی برایم به حساب بیاید، آیا من میتوانم برای تجسم، تصویر کردن شخصیت و بازی آن انگیزهای داشته باشم، طبیعتا اگر پاسخ به این سوالات درونی من مثبت باشد، آن کار مورد قبول من است و بازی در آن را میپذیرم.
اما این اولین بار نبود که همکاری من با یک کارگردان جوان اتفاق افتاد، سالها پیش آقای مسعود جعفری جوزانی وقتی از آمریکا به ایران برگشت، برای اولین کارش که «جادههای سرد» نام داشت، سراغ من آمد. آن موقع ایشان به همراه نویسندهای که سناریوی کار را نوشته بود، پیش من آمدند و و سناریو را به من دادند. من فیلمنامه را خواندم و خوشم آمد و کار کردیم. نتیجه کار هم خیلی خوب بود. همکاری بعدیمان را هم در فیلم دومش «شیر سنگی» ادامه دادیم. البته با بعضی کارگردانها که فیلم اولشان را ساختند هم کار کردم که گاهی نتیجهاش خوب نبود و مورد دلخواه من نشد.
یعنی در طول این سالها کاری بوده که در آن بازی کرده باشید و بعد پشیمان شده باشید و از نتیجه آن احساس رضایت نداشتید؟
بله، در مواردی کارهایی بودند که نتیجه آن چیزی که من میخواستم نشده، اما نمیخواهم الان دربارهشان صحبت کنم. ولی درباره کار آقای غنیزاده همان ابتدا که متن را که خواندم، بسیار از آن خوشم آمد. من اساسا با تجربههایی که تازگی داشته باشند، هیچ مخالفتی ندارم و اتفاقا از آنها استقبال هم میکنم.
یعنی نوآوری و خلاقیت در کارها را دوست دارید؟
بله کاملا، درست است که من یک فرد قدیمی هستم، ولی هیچوقت اعتقاد اینچنینی ندارم که جوانها و فکرهای نو و خلاق کار نکنند و اینطور نیستم که با تجربیات جدید مخالفت داشته باشم، حتی دوست دارم خودم هم وارد وادیهای تازه شوم و نقشهای تازه و جدید را بازی کنم.
پس به جز کلیت فیلمنامه که گفتید مورد قبولتان واقع شد، نقش کاظم خان هم جذابیتهایی داشت که برای حضور در فیلم ترغیبتان میکرد، درست است؟
اتفاقا جذابیت دیگری که این فیلم برای من داشت، شخصیت خود کاظم خان صاحب آرایشگاه بود که قرار بود بازیاش کنم. من زمان بچگی خودم از این سلمانیها خیلی زیاد دیده بودم، آن موقع که ما دبستان میرفتیم، باید سرمان را با ماشین میزدیم، چون نمیگذاشتند که سرمان مو داشته باشد، به همین خاطر سرمان را با ماشینهای دستی میزدند. شبیه سلمانی و مغازهای را هم که در فیلم هست، زیاد دیده بودم. درنتیجه از فضای فیلم و شخصیت خیلی خوشم آمد، در واقع میتوانم بگویم شخصیت کاظم خان به من انگیزه بازی داد.
من همیشه معتقد بودم و هستم وقتی قرار است کاری را انجام دهی، باید پشت آن انگیزه قوی وجود داشته باشد. ممکن است درصد این انگیزه یا شور و اشتیاق در هر کاری متفاوت باشد، اما اساس آن باید در تو وجود داشته باشد. برای مثال ممکن است کاری باشد که خیلی برای آن انگیزه داری، دوستش داری، نسبت به آن عشق داری، اما در مقابل کاری هم هست که این حس کمتر دربارهاش وجود دارد، اما تو باز هم آن را میپذیری و بازی میکنی. درباره «مسخرهباز» اما زمانی که شروع به کار کردیم، هر چه روز به روز جلو رفتیم، من بیشتر به خلاقیت، هوشمندی و دانش آقای غنیزاده پی بردم و به کار او اعتقاد پیدا کردم. به نظرم او جوانی است که در سرش یک پیشینه دراماتیک دارد.
وقتی فیلمنامه را خواندید و با جزئیات نقش کاظم خان آشنا شدید، چقدر احساس کردید این نقش به واسطه هیجان و اکت زیادی که دارد، از شما انرژی زیادی میگیرد؟ بهخصوص اینکه قرار بود شما در کنار دو بازیگر جوان دیگری بازی کنید و شاید همین موضوع انرژی بیشتری را از شما میطلبید.
این ویژگیها از همان ابتدا که فیلمنامه را خواندم، برایم کاملا ملموس بود، اما به این فکر کردم که من به عنوان بازیگر باید کار خودم را انجام دهم. بههرحال هر بازیگر از جمله من تا جایی که توان دارم، دوست دارم کار کنم و برای نقشم انرژی بگذارم. البته گاهی ممکن است آدم از لحاظ روحی این آمادگی را داشته باشد، اما جسم گاهی یاریاش نکند، اما خدا را شکر جسم و توان من یاری کرد تا در این فیلم حضور داشته باشم.
توان و انرژی که سالها در بازیگری گذاشتید و هنوز هم ادامهدار است، همچنان نشاتگرفته از آن عشقی است که به بازیگری دارید؟
بله، من اصولا همیشه عاشق کارم بودم و این عشق و دلبستگی مستمر بود. علاقهام به بازیگری هیچوقت دورهای نبود. از وقتی که خودم را شناختم، حرفه و عشق من بازیگری بود و در زندگی هم هیچ کار دیگری به غیر از آن انجام ندادم.
شما در بازیگری به مقام بالایی رسیدید، نقشهای ماندگار زیادی بازی کردید و در ذهنها خاطره خوشی از خودتان و نقشآفرینیهایتان ثبت کردید، اما هیچوقت پشیمان نشدید که تمام وقت و انرژیتان را در مسیر بازیگری گذاشتید و سراغ حرفه دیگری نرفتید؟
هیچوقت پشیمان نبودم، اما خیلی سختی کشیدم، بالا و پایینهای زیادی در زندگی داشتم، در حوزه اقتصادی و معیشت هم این فراز و نشیبها بود، اما هیچکدام از این سختیها هیچوقت پشیمانم نکرد و همیشه با عشق کارم را ادامه دادم. یکی از دلایلی که من از فوت همسرم بسیار متاسف و متاثر هستم، این است که او همیشه در این راه به من کمک کرد. همسرم من را دریافت، او از من شناخت پیدا کرد و متوجه شد که بازیگری عشق من است و در طول سالهای مشترکی که با هم زندگی کردیم، نهتنها هیچگاه مانعم نشد، بلکه همیشه مرا هل میداد و تشویق میکرد. او همیشه مشوق من بود و درنتیجه من هم توانستم کارم را آنطور که دوست دارم، دنبال کنم و فعالیتم در زمینه بازیگری استمرار پیدا کرد.
کمی قبلتر در بین صحبتهایتان اشاره کردید با اینکه کارگردانها و بازیگرهای جوان به سینما بیایند و فعالیت کنند، مخالفتی ندارید، اما در بین همنسلان شما هستند دوستانی که اعتقادی به این قضیه ندارند و همچنان بر این باورند که هنر والا نزد آنها بوده و هست. در واقع از منظر این دوستان خودشان بودند که تلاش کردند، زحمت کشیدند، سالیان سال خاک صحنه خوردند و به موفقیت و جایگاهی که الان دارند، رسیدند. از نگاه آنها اما جوانهای امروزی بهاصطلاح یک شبه ره صد ساله را طی کردند و انرژی و وقتی را که آنها برای کارشان گذاشتند، صرف فعالیتهایشان در زمینه بازیگری یا کارگردانی نمیکنند. فکر میکنید چرا این تصور در ذهن برخی از همکاران خودتان و حتی عموم مردم جامعه وجود دارد و همچنان نسل شما به عنوان هنرمندانی که تلاش کردند و سالیان سال برای حرفهشان با عشق زحمت کشیدند، شناخته میشوند؟
چون آن عده مردم از زمانهای بسیار دور، یعنی از سالهای قدیم زمانی که تلویزیون خصوصی ثابت پاسال شروع به ساخت تئاتر کرد، ما را دیدند و حضور ما را در ذهنشان به خاطر دارند، درنتیجه به زحمات و تلاشهای ما آشنا هستند و به همین دلیل ما در ذهن و یاد مردم جامعه به عنوان هنرمند جا افتادهایم. همکاران من هم که خودشان از همان سالها برای این حرفه زحمت میکشیدند. مردم همیشه به ما لطف دارند و این محبتها شامل حال من هم میشود. خود من برخوردهای زیادی در خیابان داشتم که مردم ابراز لطف میکنند و میگویند هیچکدام از کارهای شما را فراموش نکردهایم. این نشاندهنده ارتباط و تاثیری است که آن دوران روی مخاطبان گذاشته است. در واقع این تاثیر آنقدر قوی بوده که آن کارها و نقشهایی که ما آنها را بازی کردیم، ماندگار شدند.
البته من معتقدم جوانهای تازهکار هم در آینده ماندگار خواهند شد، برای نمونه «مسخرهباز» اولین کاری بود که آقای غنیزاده ساخت، اما او در آینده ممکن است فیلمها یا تئاترهایی را کارگردانی کند و به واسطه آنها بیشتر در ذهن مخاطب جا بیفتد.
به نظرتان ماندگاری در عرصه بازیگری چقدر به خود بازیگر برمیگردد و چقدر از آن بستگی به اثری دارد که او بازی میکند؟
اتفاقا دقیقا این مسئله دو وجه دارد، همین دو وجهی که گفتید؛ یکی همان کار بازیگر که تلاش خودش است و بخش دیگر هم اثری است که او بازی میکند. دومی مربوط و منوط به کارگردان میشود، اما آن بخش که مربوط به بازیگری است، از اهمیت زیادی برخوردار است، چراکه بازیگر در جایگاه خودش یک خلاق است. یک بازیگر فقط ابزار دست کارگردان نیست، او هم یک کار خلاقانه انجام میدهد، او تجسم خودش از یک شخصیت را به تصویر میکشد، خلق میکند، درنتیجه هم اثر برای خودش ارزشهایی دارد و هم آن بازیگر که برای خلق و آفرینش نقش تلاش کرده و شخصیت را جلوی دوربین برده است. شاید باورتان نشود، اما در «هزاردستان» علی حاتمی من حدود دو ماه کار داشتم و سر صحنه بازی میکردم، اما گروه دو سال مشغول کار بودند، آن بخشی که مربوط به بازی و حضور من بود، حدود دو ماه از زمانم را گرفت، اما بقیه تا مدتها درگیر بازی بودند، نمیشود این دو را از هم جدا کرد و هر دو در درجه بالایی از اهمیت قرار دارند.
گفتید یک بازیگر هم در یک اثر خلق میکند و آفرینش انجام میدهد، کار یک بازیگر قطعا خلق و جان بخشیدن به شخصیتی است که در فیلمنامه وجود داشته است. با این تعریف هر بازیگری ممکن است به غیر از آنچه فیلمنامه از شخصیت به او میدهد، خودش هم دست به خلق ویژگیهایی برای شخصیتی که میخواهد بازی کند، بزند. در «مسخرهباز» ویژگیای بود که به شخصیت کاظم خان اضافه کرده باشید، یا به عنوان پیشنهاد آن را با کارگردان مطرح کرده باشید؟
نکات خیلی جزئی بود، مثلا در آن صحنه که کاظم خان به سبیلهایش مداد میکشد، من پیشنهاد دادم که زیر لب زمزمه هم بکند، یا نکات ریزی از این دست، اما مورد دیگری نبود و بیشتر به آن چیزی که در سناریو بود، پایبند بودیم. ضمن اینکه من پیشنهادهایی میدادم که به نظرم بامزه میآمدند و آقای غنیزاده هم از آنها استقبال میکرد و میگفت خوب است. ولی نکته مهمی هم وجود دارد و آن دخالت نکردن در کار هر کارگردانی است. در این فیلم هم من احساس کردم در موارد اساسیتر دخالت نکنم بهتر است. در حقیقت به خودم گفتم همایون غنیزاده به عنوان کارگردان باید کار خودش را بکند و من به خودم اجازه نمیدادم بخواهم کار او را خراب کنم. البته نقاط اشتراک زیادی هم با هم داشتیم، مثلا درباره گریم کاملا با هم همنظر بودیم. چون دقیقا در همان دوره که من مدرسه میرفتم، در سالهای ۲۶ و۲۷ یا ۲۸ آریشگرهایی را میدیدم که از این مدل سبیلها داشتند که به سبیلهای داگلاسی معروف بودند. آن زمان از داگلاس فیربنکس هنرپیشه معروف آمریکایی فیلمی پخش میشد که این مدل سبیل را داشت و بعد هم این مدل مد شد. یا بعدها مدل سبیلی که کلارک گیبل در «بربادرفته» داشت که البته مدلش کمی فرق میکرد. اما جالب اینجا بود که من اولین بار بود که نقشی با این مدل سبیل را بازی میکردم و نکته متفاوت دیگرش هم این بود که شخصیت کاظم خان موهایش را هم رنگ میکرد. من یادم میآید آن زمان آنهایی که موهایشان را این مدل درست میکردند، با پارافین موهایشان را به کف سرشان میچسباندند، دقیقا مدلی که موهای کاظم خان در فیلم دارد.
غنیزاده چقدر در طول کار انعطاف داشت و از پیشنهادهای شما استقبال میکرد؟
انعطاف زیادی داشت و دوست داشت کار خودش را انجام دهد. من این را درک کردم و درنتیجه سعی کردم طوری رفتار کنم که او اذیت نشود. من دریافتم که او شیوه، روال و چهارچوب خاصی برای کار کردنش دارد و پیش خودم گفتم باید اجازه دهم که او کارش را انجام دهد و نباید با دخالتهایم او را مغشوش کنم.
کاظم خان در فیلم «مسخرهباز» علاقه زیادی به فیلم «کازابلانکا» دارد، خودتان چقدر این فیلم را دوست دارید و سینمای جهان را دنبال میکنید؟
من خودم هم عاشق «کازابلانکا» هستم، هر بار که به آمریکا میرفتم، به بچهها میگفتم این فیلم را تماشا کنیم. «کازابلانکا» واقعا فیلم قشنگی بود، البته علاقهای که کاظم خان به این فیلم داشت، از ابتدا در فیلمنامه بود و علاقه من به این فیلم هیچ نقشی در آن نداشت. این نکته در واقع نشئتگرفته از نگاه خود همایون بود. یکی از نکات جالب هم اصطلاحاتی بود که کاظم خان میگفت و آنها را به «کازابلانکا» ربط میداد. مثلا میگفت مالت را بپا همسایهات را دزد نکن، میگفت در «کازابلانکا» میگویند، در صورتی که اصلا چنین چیزی در این فیلم نبود و همینها شیرینیهایی به کار میداد.
شما در «مسخرهباز» با دو بازیگر جوانتر و نسل امروزی و یک بازیگر کمی میانسالتر همبازی بودید. از این همکاری برایمان میگویید؟
همهشان خیلی خوب بودند. صابر ابر، بابک حمیدیان، آقای کیانیان، خانم هدیه تهرانی، واقعا همهشان در نقشهای خودشان خوب بودند و اساسا کستینگ کار قوی بود. مثلا صابر ابر برای آن نقش که حالات اوتیسمی داشت، یا بابک حمیدیان در نقش خودش بسیار خوب بازی کردند.
جایزه گرفتن به نظر من همیشه شیرین است، اما شاید من به عنوان یک مخاطب خیلی پیشتر از اینها انتظار داشتم که علی نصیریان از جشنواره فیلم فجر برنده سیمرغ شود، مثلا برای بازیهای درخشانش در فیلمهای «بوی پیراهن یوسف» یا «کفشهای میرزا نوروز»، اما حالا این اتفاق افتاده و شما امسال بعد از سالها فعالیت هنری جایزه سیمرغ را از جشنواره فجر گرفتید. نظر خودتان در اینباره چیست؟
نمیدانم چه تعمدی بود که در آن دوران این اتفاق نیفتاد. به نظرم با یک قصد و تعمد جایزه را به من نمیدادند. خدا رحمت کند همکار ما خانم جمیله شیخی را، ایشان بعد از فیلم «بوی پیراهن یوسف» که من جایزه را نبردم، گریه میکردند، خیلی حالشان بد بود و ناراحت بودند و به همین خاطر گریه کردند. یک نکاتی مسلم بود که نمیخواستند جایزه را به من بدهند. البته من هیچوقت اهل گله و شکایت و این حاشیهها نبودم و نیستم. آن شب هم که در جشنواره بالاخره سیمرغ گرفتم، همین را گفتم که من تابهحال جایزهای به عنوان سیمرغ نگرفتم و حالا هم یک سیمرغ درجه دو به من دادند و من هم میپذیرم و خیلی هم تشکر میکنم.
شب اختتامیه جشنواره فجر به واسطه فیلم «مسخرهباز» شب پرحاشیهای بود. همایون غنیزاده اولین سیمرغ را نپذیرفت و به نشانه اعتراض نامهای را به فرد دیگری داد که روی سن بخواند. این اتفاق واکنشهای متعددی را حتی از سوی کسانی که معتقد بودند غنیزاده کارش را خوب انجام داده و «مسخرهباز» هم فیلم خوبی است، در پی داشت. این اتفاقها در حالی افتاد که خیلیها در واکنشهایی که به این ماجرا داشتند، بر این باور بودند که اگر کسی حق اعتراض داشته باشد، علی نصیریان است که سالهای سال در حیطه بازیگری فعالیتهای ماندگاری داشته، اما تابهحال جایزهای به او تعلق نگرفته است، کسی که بر گردن سینما حق دارد. این روحیه شما که بسیار هم متواضعانه است از کجا میآید؟ جایزه برایتان اهمیت ندارد، یا اهل این حاشیهها نیستید؟
من فکر میکنم نگاهم باید بالاتر از این حرفها باشد. ما به عنوان بازیگر داریم کارمان را انجام میدهیم. درست است که کار ما زحمت و رنج دارد، چون اصولا هنر کار بی دردسر و زحمتی نیست، ولی در عین حال یک لذت فوقالعاده هم دارد. ما راه خودمان را میرویم، خلاقیت به خرج میدهیم، اما برای جایزه این کار را نمیکنیم. اینکه کاری را انجام دهیم با این انتظار و تصور که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، به نظرم پسندیده نیست.
من حتی در آن دورانی که جوان و جویای نام بودم هم چنین ذهنیت و تصوری نداشتم؛ اینکه کاری را انجام دهم و در آینده چه اتفاقی برایش میافتد، حتی همان موقع هم به فکر و ذهن من نمیرسید. یادم میآید اولین جایزهای که به من دادند، در نمایشنویسی بود.
این جایزه را چه سالی گرفتید؟
در سال ۳۶ یا ۳۷ مجلهای در ایران چاپ میشد به نام مجله نمایش که سردبیرش هم آقای حسن شیروانی بود. آقای شیروانی همراه غلامحسین غریب، قصهنویس، و جلیل ضیاپور، نقاش، که از مدرنیستها و آوانگاردهای آن زمان بودند، یک مجله هم به نام خروس جنگی داشتند.
مجله نمایش آن زمان یک جایزه نمایشنامهنویسی گذاشته بود، ما هم که آن موقع تئاتر ایرانی را با قصههایی از هدایت کار میکردیم، قصههایی مثل «محلل» و «مردهخورها». من از همان زمان به هدایت علاقه داشتم و هنوز هم عاشقش هستم. هدایت قصهای هم دارد به نام «داش آکل» که فیلمش هم کردند، من آن زمان بر اساس برداشت خودم و نه صرفا آن قصه، یک نمایشنامه به صورت معرکهگیری نوشتم و آن را اجرا کردیم. این نمایش خیلی مورد توجه قرار گرفت و افراد زیادی ما را تشویق کردند. پرویز خانلری، احمد شاملو، جلال آلاحمد و افراد دیگر هم به تماشای نمایش آمدند و آن را تایید کردند.
یک قصه دیگر هم به نام «بلبل سرگشته» بود که هدایت در مجله سخن معرفیاش کرده بود. این قصه حالت اسطورهای و افسانهای داشت و هدایت هم خودش اشاره کرده بود که در ادبیات عامه و فولکلوریک اسکاندیناوی هم چنین قصهای وجود دارد. من این نمایشنامه را از آن قصه اقتباس و به صورت یک نمایشنامه تکپردهای اجرایش کردم، آن تئاتر هم بسیار مورد توجه قرار گرفت و از سمت خیلیها پیگیری شد و کار به جایی کشید که اداره هنرهای زیبای آن موقع به کمک آقای منوچهر انور از من خواستند این نمایش را در خارج از کشور در فرانسه هم اجرا کنم. «بلبل سرگشته» در فستیوالی به نام تئاتر ملل که در یونسکو اجرا میشد هم شرکت کرد. آن موقع تئاترها از کشورهای مختلف در این فستیوال شرکت میکردند و این نمایش هم از ایران در آنجا اجرا شد.
آن موقع اجرای این نمایش برای گروه جوانی مانند ما خیلی افتخار بود، همین الان هم افتخار میکنم که چنین نمایشی را روی صحنه بردم. جایزهای که به این نمایش دادند، اولین جایزهای بود که من در طول عمر هنریام گرفتم، مبلغ جایزه هم هزار تومان بود که البته به پول آن زمان مبلغ قابل توجهی بود.
اما درنهایت میخواهم بگویم آن موقعها این مسائل اصلا برای ما مطرح نبود؛ اینکه جایزه یا سیمرغ بگیریم، همان موقع هم که به من جایزه ندادند، من یک کلام هیچ کجا اعتراضی نکردم و حتی یک خط هم نمیتوانید از قول من در روزنامه یا مجلهای پیدا کنید که نسبت به این مسئله اعتراضی کرده باشم. در واقع من به معنای تام و تمام احساس بینیازی میکردم.
اگر قرار بود زودتر از اینها جایزهای میگرفتید، دوست داشتید برای کدام فیلم این جایزه به شما تعلق میگرفت؟ «بوی پیراهن یوسف»، «کفشهای میرزا نوروز»، «ناخدا خورشید» یا…؟
من خودم هیچوقت اصلا چنین انتظاری نداشتم، اما زمانی که «بوی پیراهن یوسف» را بازی کرده بودم، تمام دوستان و همکارانم دورم را گرفتند، آمدند، رفتند و گفتند امسال جایزه برای تو است. البته این اتفاق در دورهای که «کفشهای میرزا نوروز» را بازی کردم هم افتاد. در این دو مورد انتظار را دوستان و اطرافیانم در من ایجاد کرده بودند که جایزه را به تو میدهند. حتی سر «بوی پیراهن یوسف» همانطور که گفتم، جمیله گریه میکرد.
شما بعد از سالها فعالیت درخشان در زمینه بازیگری، هم دارای هنر هستید هم تجربه. در زمینه بازیگری کدامیک از این دو را مهمتر میدانید؟
شیوههای بازیگری از متدها و روشهای مختلف گرفته تا اصول بازیگری استانیسلاوسکی، یکسری قواعد کلی را توضیح میدهد که خیلی هم خوب هستند. آنها میگویند جسم، بدن، نفس، بیان، حنجره، ادوات صوت و همه اینها چطور باید در بازیگری استفاده درست شوند. درباره تمرکز، کنترل و مدیریت همه اینها هم صحبت میشود و اینها نکات مهمی هستند که باید مورد توجه قرار بگیرند. اما همین آقای استانیسلاوسکی میگوید من همه اینها را گفتم، اما شما به طبیعت خلاقه خودتان رجوع کنید، به آن چیزی که در خمیره وجودیتان هست. دانستن اینها و تمرینشان همه به جای خود، اما خلاقیت چیزی است که باید در نهاد یک شخص وجود داشته باشد.
خدا رحمت کند عزتالله انتظامی را، در مصاحبههایی که گاهی اوقات با هم داشتیم، از او میپرسیدند تو چه کار میکنی، چطور بازی میکنی؟ و او میگفت: «نمیدانم.» نمیدانم او معنی داشت، همان چیزی بود که وجودش بود.
در واقع این استعداد وجودی که شما میگویید، باید از درون هر کسی بیاید و تبدیل به خلاقیت شود.
دقیقا درست است، این چیزی نیست که من بخواهم بیایم و یاد بدهم. در واقع یک بخشی از آن ذاتی است. بخش زیادی از مبحث بازیگری غریزی است، چیزی که ما نمیتوانیم آن را منتقل کنیم، جوهره و ذات است که در وجود هر کس است و قابل انتقال نیست. من وقتی به خودم رجوع کردم که ببینم این علاقهام به بازیگری از کجا شروع شد، به روزهای بچگیام رسیدم. من وقتی بچه بودم، نه تلویزیون بود و نه سینما. اما دیدن نمایشهای عامیانه مثل نقالی، معرکهگیری، پردهداری، تعزیه یا نمایشهای روحوضی در من تاثیر زیادی داشت.
یعنی اینها باعث علاقهمند شدن شما به عرصه بازیگری شد؟
بله، من وقتی این نمایشها را میدیدم، ادای آنها را درمیآوردم، میآمدم برای خودم جلوی آینه بازی میکردم.
آن زمان چند سالتان بود؟
بچه بودم، فکر میکنم حدود ۱۰ یا ۱۲ سالم بود.
در بحث بازیگری، برخی از بازیگرانی که در این سالها موفق بودند، مثل نوید محمدزاده یا هوتن شکیبا که امسال هم جایزه نقش اول مرد را دریافت کرد، پیش از اینکه وارد سینما شوند، تئاتر کار میکردند. به نظر شما تجربیات تئاتر چقدر به بازیگر در سینما یا تلویزیون کمک میکند؟
خیلی زیاد، در تئاتر امکان و فرصت تجربه، آموزش، یادگیری و تمرین زیادتر است. ما در سینما چنین امکانی را نداریم. مثلا در فیلم «گاو» این امکان وجود داشت که دورخوانی داشته باشیم و آقای مهرجویی سر فیلم تمرینات سادهای میگذاشت، اما تمرینی که در تئاتر اتفاق میافتد، بسیار متفاوت است. در تئاتر به لحاظ فرهنگی نیز غنی میشوی، باید کتاب بخوانی، آثار دراماتیک را بشناسی، رمان و شعر بخوانی. در واقع باید یک فرهنگ و اطلاعات جامع و کامل داشته باشی و این خودش یک مسئله مهم است که بازیگر را باسواد میکند.
تمرینهای تئاتر بده بستانهای فرهنگی را به وجود میآورد و همه میتوانند با هم تعامل داشته باشند، همینها باعث ارتقا و غنی شدن پشتوانه کاری یک بازیگر میشود. اما در سینما همه این ویژگیها وجود ندارد و ممکن است گاهی یک بازیگر از ابتدا به ساکن به دلیل شکل و شمایل، قد و قواره یا هر دلیل دیگری وارد سینما شده باشد و طبیعی است که این ویژگیها را ندارد.
آقای محمدزاده که من تعریف بازیاش را زیاد شنیدم، یا آقای هوتن شکیبا که شما مثال زدید، از زیر بته به عمل نیامدهاند، آنها سالها در تئاتر کار کردند، تجربه کسب کردند، زحمت کشیدند، یاد گرفتند، شخصیتشناسی میدانند، کار را میشناسند و حالا به سینما آمدند و از تجربیاتشان استفاده میکنند.
سال ۹۷ برای شما سال پرفرازونشیبی بود؛ از یک سو یک رفیق و دوست قدیمی را از دست دادید و از طرف دیگر همسرتان که همیشه همراهتان بودند هم به رحمت خدا رفتند. اما در همین سال یک جایزه مهم سینمایی را هم دریافت کردید. از این اتفاقها برایمان میگویید؟
ابتدای امسال خیلی برایم سخت و دردناک گذشت. رفیق و دوست صمیمیام که سالها با هم کار کرده بودیم، از دست رفت و این خیلی برایم سخت بود. ضربهای که من از فوت انتظامی خوردم، برایم بسیار سنگین بود. انتظامی از جمله کسانی بود که علاوه بر همکاری با هم رفاقت هم داشتیم. خانههای ما در دزاشیب روبهروی هم بود، همانجایی که الان موزه انتظامی شده. آن موقع خانههای آنجا ویلایی بود و الان همه به این شکل درآمدهاند. حتی آن موقع مابین خانهها دیواری وجود نداشت و مثل خانههای آمریکایی به جای در و دیوار فنس داشتیم. آقای انتظامی آن خانه را خریده بود و بعد هم به من پیشنهاد داد که این طرف را میخواهند بسازند و تو هم آن را بخر. من هم آن خانه را گرفتم و ما با هم همسایه شدیم.
پس به جز عالم همکاری رفاقتتان هم نزدیک و عمیق بود؟
بله دقیقا، خیلی با هم دوست و رفیق بودیم. آقای انتظامی از آلمان که آمد، عضو وزارت بهداری بود. کار دولتیاش را از آنجا به هنرهای زیبا منتقل کرد. آن زمان ما اداره هنرهای زیبا داشتیم که الان مرکز هنرهای نمایشی شده است. آن موقع اسمش اداره هنرهای دراماتیک بود که بعد به هنرکده هنرهای دراماتیک تغییر کرد و آقای دکتر فروغ هم رئیسش بود. ما که قسمت اجرایی اداره بودیم، جدا شدیم و آقای انتظامی بعد از اینکه خودش را به اینجا منتقل کرد، مطالعه درباره گروههای مختلف تئاتر را شروع کرد. آن موقع هم گروههای تئاتری زیادی وجود داشت؛ جوانمرد گروه داشت، آقای والی، آقای خسروی، سمندریان، من هم یک گروه داشتم، آقای انتظامی من را انتخاب کرد. بعد از اینکه مرا انتخاب کرد، با هم رفیق شدیم و رفتوآمد خانوادگی داشتیم. همه کارهایمان را با هم انجام میدادیم. انتظامی ۱۰ سال از من بزرگتر بود، به همین دلیل مرگ ایشان خیلی من را متالم و متاثر کرد.
چندی پیش هم رفتن همسرم که جواهر بود، داغ دیگری بر دلم گذاشت. همسر من یک خانم فوقالعاده مهربان بود و عاشق هم بودیم. دقیق یادم نمیآید، اما یا سال ۳۷ یا ۳۸ با هم ازدواج کردیم و ۶۰ سال زندگی مشترک داشتیم.
آقای نصیریان، به عنوان یکی از پیشکسوتان سینمای ایران چقدر با وجود سینمای هنر و تجربه موافق هستید؟ اساسا فکر میکنید وجود چنین بستری برای بروز و ظهور استعدادهای جوان، یا شاید بهتر باشد بگویم خلاق، چقدر لازم و ضروری است؟
واقعیت این است که من از وجود چنین حرکتی خیلی اطلاع چندانی ندارم. آن موقع هم که کار آقای غنیزاده را شروع کردم، نمیدانستم که این فیلم مربوط به هنر و تجربه خواهد شد. دلیل این هم که میگویم اطلاع چندانی از سینمای هنر و تجربه ندارم، به این دلیل است که اساسا ارتباط چندانی با سینما در بخشهای اینچنینیاش ندارم. اما همانطور که قبلا هم اشاره کردم، من برخلاف بعضی، دوست دارم جوانها برای نشان دادن خلاقیت و تواناییشان فرصت داشته باشند و سینمای هنر و تجربه باید این امکان را برای جوانهای خلاق فراهم کند.
به نظرتان سینمای هنر و تجربه چقدر میتواند به کارگردانهایی که استعدادهای خلاقی دارند و فیلمهایی با فضا و مضامین خاص میسازند که شاید در اکران مخاطبان گستردهای را در بر نمیگیرد، کمک کند تا آنها نیز بتوانند آثار خودشان را برای طیف مخاطبهای خودشان ارائه دهند؟
به نظرم خیلی خوب است و حرکت مثبتی است که میتواند به سینمای ایران کمککننده باشد. از میان همین کارهای تجربی است که بسیاری از استعدادها و خلاقیتهایی که در آینده میبینیم، وارد بدنه سینما میشوند. پدیدههایی که در هر زمینهای از جمله سینما به وجود میآیند، از طریق کار تجربی وارد میشوند. همین آثار هستند که به سینمای ایران غنا میبخشند و باعث غنی شدن حرکت هنری میشوند. بازیگری هم همینطور است. هم هنر است هم تجربه. البته در این میان باید این نکته را هم در نظر گرفت که شاید بعضیها دوست نداشته باشند بگویند فیلم ما مربوط به هنر و تجربه است، شاید مثلا کارگردانی بگوید من کار خودم را میکنم و فیلمم را میسازم، اما علاقهای به اینکه کارم جزو این گروه قرار بگیرد، ندارم. این بحث هم شاید فارغ از اینکه یک کارگردان کار هنری و نوآورانهای ساخته است، مطرح شود و به این ارتباط داشته باشد که اساسا یک هنرمند یا فیلمساز دوست ندارد اثرش در قالب یا چهارچوبهای مشخص یا تعیینشدهای قرار بگیرد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه