سینماسینما، شادی حاجیمشهدی: افشین لیاقت متولد ۱۳۵۵، نویسنده و فیلمساز توانمند و پرجنبوجوشی است که از سال ۷۰ وارد سینما شد و فعالیت حرفهای خود را با دستیار کارگردانی ابوالفضل جلیلی در فیلمهای «دان»، «دلبران» و «سفارش» ادامه داد. تهیه و تدوین برنامههایی همچون «جشن نفس» برای کمک به دخترکی که نیازمند پیوند ریه بود، ساخت برنامههای تلویزیونی و مستندهای آموزشی و صنعتی در کنار تولید تیزر و کلیپهای جذابی همچون «ای جاویدان ایران» برای گروه آریان، سبب شد در تدوین، برنامهسازی و مدیریت اجرایی هم تجربه و مهارت کافی کسب کند.
به گفته این فیلمساز، نباید فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد» را به عنوان فیلم اولش در کارنامه کاری او به خاطر بسپاریم، چراکه قلبا امیدوار است بالاخره فیلمنامه «هفت باران» را که سالها پیش، با موضوع کودکان سرطانی و برای آنها نوشته، امسال جلوی دوربین ببرد. با او که ناگفتههای بسیاری در سینه داشت، در یک روز بارانی و به بهانه اکران فیلمش در گروه هنر و تجربه و پس از گذشت هفت سال،گفتوگو کردیم.
از شکلگیری ایده اصلی فیلم بگویید و اینکه چرا مدت طولانی از ساخته شدن آن میگذرد و تازه به نمایش درمیآید؟
راستش را بخواهید، از اول در فکر ساختن آن به این شکل اپیزودیک نبودم. فکرم این بود که هر چهار اپیزود باید در قالب یک فیلم و منجسم باشند، ولی نگاهم این نبود که این بشود فیلم اولم. نگاهم این بود که یک کار تجربی باشد و همانطور که میبینید، در آن بازیگر غیرحرفهای و دوربین ثابت داریم. میخواستم از قواعد و قوانین دستوپاگیر سینمایی رها باشد و تجربهای کمبودجه و طبیعی داشته باشیم، شبیه کارهای سبک «دگما ۹۵». اما خب به نوعی در یک مدل تجربی دیگر… که بتوانم بعضی چیزها که میخواهم مثل موسیقی و نریشن و… را اضافه کنم.
پس در این صورت، باید گفت به همه بندهای مرامنامه اصلی «فون تریه» و «توماس وینتربرگ» متعهد نبودید!
(با لبخند) راستش ساخته شدن این فیلم برایم یک جور آزمون و خطا و توام با لجبازی بود. پس از اتفاقات سال۸۸، یک راه برای زنده ماندن و نفس کشیدنم شد. فکر میکردم اگر آن را تمام نکنم، به نوعی خودم را تمام خواهم کرد؛ در ناامیدی و تنهایی درونیام ساختن این فیلم به منزله یک هوای تازه بود.
چرا برای اکران «دنیا تنهایی کم ندارد» مدت زمان طولانی منتظر ماندید؟
راستش را بخواهید، این فیلم بر اساس یک لجبازی درونی ساخته شد و بر اساس ماجرای جالبی هم اکران شد. بگذارید ابتدا درباره تولیدش بگویم و بعد در مورد اینکه چرا دیر اکران شد. واقعیت این است که من حدود ۱۵ سال است فیلمنامهای دارم به نام «هفت باران» که درباره کودکان سرطانی است، حتی سال گذشته هم این فیلمنامه برای جشنواره فیلم کودک منتخب بود. متاسفانه هنوز نتوانستم آن را به عنوان فیلم اولم بسازم.
به دلایل مالی این همه مدت نتوانستید آن را بسازید یا مشکل چیز دیگری بود؟
هم به دلیل نبودن بودجه کافی و هم به این دلیل که در سال ۸۲ این فیلمنامه دچار مشکلاتی بود و مورد سوءاستفاده قرار گرفت و مجبور شدیم از کسی که بیاجازه آن را فروخته بود، دوباره به شکل قانونی پس بگیریم. متاسفانه هنوز ممکن نشده که آن را بسازم. میخواهم درآمد فروش فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد» را به ساخت این فیلم اختصاص بدهم. ماجرا این بود که سال ۸۹ فیلمنامه «هفت باران» را برای ساخت آماده کردم و به مدیریت سینمایی وقت مراجعه کردم. گفتند قصه خوبی است، اما جواب ما منفی است و در مورد سوژههایی که ما پیشنهاد میدهیم باید فیلم بسازید، مثل غزه، خدمات دولت دهم و فتنه ۸۸. گفتم من دنبال قصههای سیاسی نیستم و میخواهم در مورد معضلات و مسائل اجتماعی کار کنم. حتی ترجیح میدهم کار هنری و تجربی بسازم و به نظرم فیلمهایی که باید در مورد تاریخ هنر ببینیم، ساخته شده و حالا باید فیلمهای ساخته شود که به درد تاریخ اجتماعی بخورد.
در آن زمان برای چند سازمان مثل شرکت بهینهسازی مصرف سوخت، فیلمهای کوتاه مستند و تیزر میساختم. از سال ۸۸ به نوعی دچار یک رکود کاری هم شده بودیم و سفارشها بسیار کم شده بودند، مدتی را هم برای دفتر اپک، برای برگزاری همایشهای تخصصی مدیریت اجرایی کردم و فیلمهای آموزشی ساختم و خلاصه بگویم سرد و گرم بسیاری چشیدم. شاید جایش نباشد، اما به عنوان یک درددل کهنه و دلخوری همیشه به یاد دارم به عنوان یک فیلمساز فیلم اولی، ۲۳ ساله بودم که قربانی مرزبندهای سیاسی شدم و عملا از طرف بسیاری از کارگردانانی حذف شدم که داعیه دفاع از میدان دادن به طیف جوانان هنرمند کشور و ارزش دادن به دموکراسی و این مسائل را داشتند.
گاهی در طول یک سال سفارش ساخت دو تیزر صنعتی داشتم که با پول یکی از آنها زندگی میکردم و با درآمد دیگری تکه تکه فیلم میساختم. هر سال یک اپیزود از «دنیا تنهایی کم ندارد» را میساختم.
ایده رویارویی با تنهایی چطور به ذهنتان رسید؟
از همان حس ناامیدی و تنهایی که وقتی از وزارت ارشاد بیرون آمدم و مجوز نگرفته بودم تا کارم را بسازم. تنهایی غریبی دنیای مرا فرا گرفته بود. از خودم میپرسیدم چه بلایی سر ما آمده. از سالی که دستیار بودم، دلم میخواست فیلمساز شوم و از آن سال که آقایان مشخص میکردند فقط شش کارگردان اولی باید بیایند و فیلم بسازند، هیچکس تا امروز باقی نمانده است.
توالی ساخت این چهار اپیزود در فیلم چگونه بود؟
به همان توالی که نمایش داده میشوند، ساخته شده بودند. اول سفر به انتهای تنهایی، دوم سفر به انتهای ترس، و به همین ترتیب، سفر به انتهای خیال و سفر به انتهای فراموشی… چراکه به لحاظ روحی هم با همین روند مواجه شده بودم، گویی در این کشور بودم، اما به حساب نمیآمدم، یا قرار بود با جریانی دست یاری بدهم و تا آخر بروم، اما در آخر من میپرم و او تنهایم میگذارد و…
در مورد انتخاب بازیگران غیرحرفهای برای شخصیتهای فیلم بگویید.
شخصیتپردازی در سینما مهم است. وقتی میخواهید کاراکترها را با تماشاچی گره بزنید، باید قصه شما این قابلیت را داشته باشد. در داستان کوتاه کمتر به شخصیتها بها داده میشود و موقعیتها اهمیت پیدا میکنند. در رمان و کتاب هم شخصیتها با جزئیاتشان قابل تصور هستند و میتوان به آنها پرداخت.
همه بازیگران این فیلم به یک اندازه بازی غیرحرفهای دارند و من عامدانه سعی کردم بازیها را یکدست درآورم. البته بازی آقای یحیوی در اپیزود خیال بهترین آنهاست، چون آنجا هم در واقع نقش یک بازیگر حرفهای را در فیلم بازی میکند. میخواستم این جدا بودن آدمها از زمینه بیشتر ملموس باشد.
در فیلم من، موقعیتها اهمیت بیشتری داشتند و چون بازیگرهایی را باید انتخاب میکردم که در لحظه میتوانستند حضور داشته و وقت داشته باشند تا مقابل دوربین بازی کنند، از نظر انتخاب بازیگر ثابت و حرفهای در تنگنا بودم. برای من قصه مهم بود و میخواستم بازیگرها جلوی دوربین من راحت باشند. میبینید که اغلب بازیگرهای غیرحرفهای فیلم هم جلوی دوربین من راحتاند، ولی عمیق بازی نمیکنند. در جاهایی هم مونتاژ کمک کرده بازیهای بد را دربیاوریم و حتی مسیر قصه را تغییر دهم.
مثل اپیزود خیال؟
بله، خانمی که در اپیزود خیال بازی میکند، واقعا یک نقاش است و اتفاقا صاحب همان تابلوهای نقاشی است که ما در فیلم میسوزانیم. در مونتاژ هم این پیدا و ناپدید شدنش در مواجهه و معاشرت با مرد بازیگر در باغ به کمک تدوین و با بازیگری خوب آقای یحیوی صورت گرفت.
چطور با بازیگران و عوامل دیگر با شرایطی که نظم و ترتیب و بودجه مشخصی از قبل نداشت، همکاری کردید؟
من کل فیلم را با هفت میلیون ساختم و کمهزینه کار کردم. همه بازیگران فیلم از دوستان من هستند و لطف کردند که به شکل افتخاری و بدون دریافت حقالزحمه در فیلم من بازی کنند. حتی آقای یحیوی در جشنواره یاس برای این فیلم کاندیدای بهترین بازیگر مرد شدند که باعث افتخار بود. هر دوستی که وقت داشت، در فیلم بازی کرد و اگر کسی فرصت نداشت، گاهی ناچار بودم حتی شبانه بازیگر را عوض کنم، چون دوربین را اجاره کرده بودم و نمیتوانستم کار را متوقف کنم. برای لوکیشن هم در اطراف منزل خودم یا دوستان محلهایی را که مناسب میدیدیم، انتخاب میکردیم. جالب است در این فیلم هنوز اتوبان صدر طبقه دوم ندارد. باغی را هم که میبینید، متعلق به یکی دیگر از دوستان بود که به ما لطف کرد و اجازه فیلمبرداری داد.
به همین دلیل است که عوامل فنی فیلم هم در همه اپیزودها مشابه نیستند؟ مثلا برای اپیزودهای مختلف صدابرداران متفاوتی با شما کار کردند؟
بله، مجبور بودیم… مثلا در یک اپیزود صدابردار آقای مافی است و در اپیزود دیگر آقای دادگری… باز هم به همان دلایلی که گفتم.
بیم نداشتید این موضوع در تصویربرداری و صدابرداری اپیزودها باعث شود کار از یکدستی خارج شود؟
چون دکوپاژها را دقیق چیده بودم، نقشه راه نیز برایم روشن بود و این اختلاف سلیقه و مهارت عوامل فنی خیلی نمیتوانست در نوع خروجی کار موثر باشد. شاید به نوعی این مسئله میتواند مشخصه خاص این کار باشد.
در اپیزود خیال زاویه دوربین فیلمبردار به شکل هایانگل چه کمکی به لحن فیلم میکند؟
این حس از یک نگاهی که در زندگی خودم و دیگران میدیدم آمده. احساس میکردم همه جا هست و از کوچکترین جزئیات زندگی ما خبر دارد و نمیتوانیم از آنها جدا شویم. درست مثل دوربینهای مداربسته شهری آدمها را لحظه به لحظه کنترل میکند.
این احساس کنترل شدن را نمیخواستم به آدمهای فیلم بدهم، اما میخواستم این حس را در بیننده ایجاد کنم که دارند این شخصیت را میبینند و ناظر بر اعمال و رفتار و لحظههایشان هستند. چون قرار است بهتنهایی این آدم نگاه دقیقتری کنیم و به خلوت او نفوذ کنیم، کاربرد زوایای اینچنینی برای دوربین بیشتر به این دلیل بود و گاهی هم بر اساس نوع زندگی آدمها و نگاهشان به پیرامون قاب دوربین تغییر میکرد.
برای القای این تنهایی و سردی در نورپردازی و اصلاح رنگ فیلم در کنار طراحی صحنه و لباس، چه اقداماتی انجام شد؟
علی تمدنی با دل و جان در مورد نور و رنگ فیلم کار کرد و فضای سرد و خاکستری را که برای لحن فیلم مدنظر بود، بهخوبی ایجاد کرد. اینکه شما این را حس کردید، به نظرم به هدف رسیدهایم.
بین اپیزودهای جداگانه فیلم، صدای آقای یحیوی را میشنویم، که با یک لحن شمرده و آرام و با ادبیات و آهنگ ویژهای که اغلب برای هیپنوتیزم کردن استفاده میشود، در پسزمینهای از موسیقی دلهرهآور ما را دعوت به انجام کاری میکند… کارکرد این فصول رابط چیست و به نظر میرسد این روند هیپنوتیزمی در پایان فیلم به اوج خوشبینانه و امیدوارکنندهای میرسد. به این ترتیب که راوی از مخاطب میخواهد به مقوله تنهایی نگاهی دیگر داشته باشد و زوایای متفاوتی از آن را درک کند تا بتواند با مفهوم آن کنار بیاید.
حرفی که میخواهم با «دنیا تنهایی کم ندارد» بزنم، در واقع همین است… برای خیلی از ما پیش آمده که گاهی تنها هستیم و میخواهیم از این تنهایی فرار کنیم. در اپیزود ترس میگویم شما از ترس تنهایی عجولانه وارد یک رابطه جدید میشوید (زن پس از تجربه جدایی از رابطه قبلیاش بدون اینکه به خودش فرصت هضم و جذب بدهد، وارد رابطه جدیدی میشود)، اما بعد از مدتی متوجه میشوند در انتخابشان اشتباه کردهاند و آن حال خوش اول را که با ورود این آدم جدید تجربه کرده بودند، دیگر ندارند، و جالب است برای اینکه دوباره بخواهند به تنهایی و آرامشی که قبلا داشتند، برگردند، باید کلی تاوان بدهند.
انتخاب آن صدا (سیدجواد یحیوی) به این دلیل بود که فکر میکنم این صدا حائز کیفیت و قدرتی است که میتواند تاثیری را که میخواهم، در سینما و بر مخاطب بگذارد. به نظرم به لحاظ کاراکتر فردی هم، ایشان چه در سینما و چه در تئاتر بسیار قوی، جدی و فعال است. گاهی حتی سر صحنه به فراخور حسوحال لحظهای ممکن بود دیالوگی را تغییر بدهد و این از جذابیتها و هوشمندیهای بازیگری ایشان بود. به نظرم خیلی هم درست و قشنگ است که بشود این کار را در سینما بکنیم.
تابهحال هیبنوتیزم شدید؟
بله یک بار، با هیبنوتیزم میتوان به جاهایی در ذهن دست پیدا کرد که در حالت عادی غیرممکن است و این توانایی و قابلیت پیچیده ذهن انسان را نشان میدهد.
این چه جنس از تنهایی است که مثلا در اپیزود اول پدر و پسر با اینکه با هم زندگی میکنند، اما حتی یک بار با هم گفتوگو نمیکنند…
یک دوستی دارم که یک قصه یک خطی برایم تعریف کرد؛ اینکه یک پدری پشت در مانده کلید هم ندارد، دنبال کلیدهایش میگردد، درحالیکه پسرش در خانه است. این حجم از غریبگی و تنهایی به نظرم خندهدار و عجیب آمد و با او عهد کردم این فیلم را با روایت خودم میسازم و او هم گفت که از این چند خط فیلم خودش را میسازد، که آن قصه یک خطی شد اپیزود اول فیلم «سفر به انتهای تنهایی».
تصمیم گرفتم در هر اپیزود زمان را بشکنم و در هر اپیزود با یک تکنیک متفاوت این کار را کردم… میخواستم بیننده بین فضای سورئال و واقعیت در نوسان باشد. لایهبندی زمانی برایم مهم بود. مثلا در اپیزود اول نریشن مادر را داریم که گویی در آینده است و دارد از گذشتهاش صحبت میکند، اما اتفاقات زندگی پدر و پسر در زمان حال شکل میگیرد.
در اپیزود دوم با جلو رفتن در زمان و نشان دادن نماهایی بعد از پریدن زن و مرد، نتیجه یک اتفاق را میدیدیم. میبینیم که پای دختر فلج شده و در سکانس کافیشاپ، پیامد گسسته شدن این ارتباط عاطفی را نشان دادم. ایدههایی هم در تدوین داشتم که متاسفانه در زمان کوتاه فیلم امکان اجرا نداشت و باعث گیجی مخاطب میشد. برای من پریدن یک تمثیل بود؛ تمثیلی از شریک شدن. گاهی آدمها وارد یک رابطه نامطمئن میشوند و بعد با هم مهاجرت میکنند، یا صاحب فرزند میشوند و… اینها مصادیق همان با دو پریدن است. در واقع بدون اینکه به عاقبت فکر کنیم، تصمیم نابخردانه و عجولانه بگیریم. همه آدمها میتوانند خودشان را در موقعیت دو نفر فیلم و روی لبه بام ساختمان نیمهکارهای متصور شوند و خود را به این فضا منگنه بزنند و بعد ببینند چقدر بدون فکر و متهورانه عمل کردن میتواند خطرناک و در عین حال ترسناک باشد.
به گمان شما انسان مدرن چقدر تنهاست؟
به نظر من بسیاری از مفاهیم فلسفی تغییر کرده است و به دلیل زندگی بشر امروزی در عصر ارتباطات و سرعت انتقال اطلاعات و تغییر ماهیت خبر در گام اول، شرایط انسانِ تنها نیز مانند قبل نیست. ما وارد دوره و دنیای جدیدی شدهایم، سرعت انتقال داده بالا رفته است. در هر دقیقه میلیونها گزاره اطلاعاتی وارد حیطه آگاهی ما میشود و همینطور از آن با همین شتاب خارج میگردد.
در گذشته تنهایی یک جنس و هویت داشته، امروز اما تنهایی شکل و صورتهای متفاوتی پیدا کرده است. آدمها در عین اینکه ارتباطات، دوستان و خانواده خود را ممکن است در کنار خود داشته باشند، اما باز هم ممکن است احساس تنهایی کنند.
اگر بتوانیم پلانی از زندگی خود را پیش روی خود ببینیم، آیا میتوانیم بگوییم غم، شادی، تنهایی و… که در هر زمان از خط سیر زندگی احساس میکردیم واقعا وجود داشته و واقعی بوده؟
حقیقت ممکن است کوچک شود یا دیده نشود، اما وجود دارد و از بین نمیرود و هر وقت لازم باشد، به بزرگی روز اولش رخ مینمایاند و آشکار میشود. زمان دخالتی در کم و زیاد شدن آن ندارد. ممکن است دیده نشود، اما هست…
جملهای در شرح فیلم هست که میگوید: «قدیمها شاد بودیم یا فقیر بودیم، اما نمیفهمیدیم که اینطور است.» به واقع با دیدن یک پلان از زندگیمان میتوانیم بفهمیم که درحقیقت چه احساسی داشتیم و چقدر این حس واقعی بوده و دوربینهایی هم که از بالا به زندگی شخصیتهای فیلم نگاه میکنند، میتوانند به نوعی بر این حقیقت ناظر باشند.
گاهی برای رسیدن به ثروت زیاد آنقدر سختی میکشیم و حرص و جوش میزنیم که حتی پس از کسب آن موقعیت باز هم آرام و دلشاد نیستیم. گاهی هم یک کار کوچک را طوری انجام میدهیم که آرام و راضی سر بر بالین میگذاریم.
به نظر میرسد این مسئله نسبتِ مستقیم با روحیات فردی آدمها داشته باشد. به طور مثال انسانهای زیادهخواه و طمعکار در مقابل کسانی که آرامشطلب و قانع هستند، درک یکسانی از مفهوم خوشبختی و آرامش ندارند…
بله، همینطور است، اما اگر همه این آدمها را با یک فلاشفوروارد به آینده ببریم و مثلا در ۸۰ سالگی از آنها بپرسیم آیا خوشبخت بودند یا نه، ممکن است پاسخهای جالبی بشنویم. چراکه معمولا کسانی که با علاقه و از روی دل کاری را انجام میدهند، رضایت و آرامش بیشتری هم در زندگی احساس میکنند.
به گمان من اگر به سوال پیشین شما در مورد تنهایی برگردیم، در پایان همه انسانهای عصر مدرن اعتراف میکنند که تنها بودند و با وجود خانه و دارایی و فرزند و نوه و نتیجه باز هم احساس تنهایی میکردند.
چرا موسیقی فیلم دلهرهآور و رعبانگیز است؟
آهنگساز فیلم، آقای رئیسدانا که من پیشتر ایشان را از زمان دستیاری آقای جلیلی و همزمان با ساخت موسیقی فیلم «دان» میشناسم، برای فیلم من خیلی زحمت کشید تا این حسی را که فرمودید، خوب از آب دربیاید.
ایشان موزیسین بسیار توانایی است و مفهوم تنهایی را هم بسیار خوب درک میکند. کاملا به کارش اعتماد داشتم و بعد از مونتاژ هر بخش، فیلم را به ایشان میدادم تا برایش موسیقی بسازد. به دلیل صرفهجویی در هزینهها به سمت سازهای الکترونیک رفتیم و با شناخت خوبی که در این زمینه داشت، لحظاتی را که باید بار احساسی فیلم با موسیقی تقویت شود، با موسیقی پر کرد. گاهی هم با تکیه بر حسوحال فیلم از موزیک صحنهای استفاده کردیم، مثل زمانی که از ضبط صوت منزل کمال در اپیزود سوم، ترانه «دنگ شو» پخش میشود.
مفهوم تابلوسوزی یا عکسسوزی که در فیلم میبینیم، به چه باز میگردد؟ دلیل آن خشم از دیگران است، یا به نوعی از خود عبور کردن؟
شاید هر دو. وقتی نویسندهای نوشتههایش را در دریا میریزد، یا نقاش همه تابلوهایش را آتش میزند، یا عاشق عکس معشوق را میسوزاند، در واقع میخواهد از خود عبور کند و گاهی برای اینکه خود و دیگران را ببخشد، باید این کار را بکند. در فیلم ما هم خانم رومینا واقعا یک هنرمند نقاش است که علاوه بر بازی در فیلم میخواست تابلوهایش را بسوزاند. میخواست از خودش عبور کند. به گمان او دیده شدن صحنهای از سوختن نقاشیها در شعلههای آتش میتوانست بخشی از یک اثر هنری باشد.
مثل کاری که بنکسی، هنرمند گرافیتی، با نابود کردن تابلوی «دختری با بادکنک» در «حراج ساتبی» انجام داد؟
بله… خب این هم میتواند به نوعی یک نگاه متفاوت به هنر باشد. چراکه نقاش فیلم من هم در آن زمان میخواست برای دیده شدن هنرش، حتی ظرفیت دیدن و پذیرش صحنه سوختن نقاشیهایش را هم به دست بیاورد. به گمانم رومینا پس از آتش زدن تابلوهایش مسیر جدیدی را طی کرد، مثل من که با سپردن نوشتههایم به آب از خودم عبور کرده بودم. بیشک کلمات آن کتاب یا نقشهای این تابلوها در ذهن خالقشان بیکموکاست حک شده و پشیمانی یا مسئلهای وجود ندارد که حلنشده باقی مانده باشد. به نظرم با کار کردن زیاد و کسب تجربه به یک نوع خودآگاهی و اعتمادبهنفس میرسید که انجام دادن کارهای جدید دیگر به نظرتان دشوار نمیرسد.
چطور فیلم به دست هنر و تجربه رسید؟
افشین لیاقت در «دنیا تنهایی کم ندارد» آدم هفت سال پیش است و قطعا اگر بخواهم این فیلم را دوباره بسازم یا تدوین کنم، تغییراتی میکند. روزی که من این فیلم را ساختم، اصلا به اکرانش فکر نمیکردم و برای من این فیلم در حکم دلیلی برای فعالیت و زنده ماندن حرفهای در شغلی که دوست داشتم، بود. جالب است که بعد از اینکه دیویدی فیلم را در زمان مرحوم علی معلم برای جشنواره فجر فرستادیم، با ما برخورد جالبی نشد و مدتی بعد، از طرف جشنواره ویدیویی یاس انتخاب شد. برای فروش آن به موسسه رسانههای تصویری هم دچار مشکل شدم و موارد زیادی را به عنوان ممیزی اعلام کردند و فیلم را نخریدند. آن زمان، یعنی در سال ۹۳، تصمیم گرفتم به عنوان آخرین روزنه امید، با دیویدی که در دستم بود، به دفتر هنر و تجربه مراجعه کنم. بعد از پر کردن فرم و بعد از یک هفته به من خبر دادند فیلمم پذیرفته شده و باید منتظر تاریخ اکران باشد. متاسفانه این نوبت برای اکران چند سال طول کشید و خبری از اکران فیلم من نشد. تا اینکه دو ماه پیش طی تماسی که با مدیریت جدید گرفتم، نظر به بررسی مجدد و اکران فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد» گرفته شد. از این بابت خوشحالم. اما به جشن امضا هم با حضور چهرهها و بهاصطلاح سلبریتیها اعتقادی ندارم، حتی برای پوستر فیلم از یک نقاشی ساده خاکستری از ساختمانهای شهر در نمایی که شب نیست، استفاده کردم و دلم میخواهد فیلم با همه اشکالات کوچک و بزرگی که ممکن است داشته باشد، راه طبیعی خود را طی کند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه