سینماسینما: اردیبهشت سال ۹۷ علی اصغر کشانی با کامبوزیا پرتوی گفتوگویی انجام داده که در روزنامه همشهری منتشر شده است. این گفتگو را میخوانید:
فیلمها و فیلمنامه هایی که کامبوزیا پرتوی در این سالها نوشته هر کدام به گونه ای درباره آدم های آشنای دوروبرمان بوده و هست آدم های شهر با دغدغه ها، نگرانی ها و دلمشغولی هایشان. انسانهایی با نیازها و آرزوهایی که برآورده شدنشان در طول فیلم هر بار آرزوی تماشاچی هایی می شود که برای دیدن و همراهی با این قهرمانان دوست داشتنی وارد سالن سینما شده اند. قلم و دوربین پرتوی خیلی ظریف و دقیق به احساسات آدم های شهر و به حال و هوا و محیط شهر ی نزدیک می شود و ما را در اشک ها و لبخندها، در دلواپسی ها و شگفت زدگی های آنها شریک می کند. نمایش کامیون در جشنواره فجر که جایزه بهترین فیلمنامه را برای او داشت و اکران این روزهای فراری بهانه ای شد تا سراغ این فیلمنامه نویس با سابقه و تاثیرگذار سینمایمان بروم تا علاوه بر جویا شدن از آخرین و باارزش ترین یافته هایش از دنیای سینما پای درد دلهایش از مسایل جامعه کنونی و دلواپسی هایش از دنیای جوانان و زنان که همیشه پای ثابت نوشته ها و فیلمهایش بوده اند، بنشینیم.
شما فیلمنامه های کامیون و فِراری دو فیلم مهم یکی دو ساله اخیر را نوشته اید چیزی که در این دو فیلم جلب نظرمی کند نگاه خیلی ظریف شما به مسایل جامعه است چطور در زمان نوشتن اینگونه ظریف به مسایل می پردازید طوری که آنچه از متن به مخاطب می رسد گل درشت و ناشیانه نشود؟
نویسنده اول باید خودش موضوع را باور کند تا بتواند آنرا بپروراند و قابل باور کند. اگر غیر از این باشد نویسنده مجبور به دیت زدن، غلو و چیزهایی از این دست می شود تا از راه نادرست متن را قابل باور کند. وقتی موضوع درد و دغدغه و مساله خود نویسنده نباشد از باور دور می شود.
طرح آمدن یک دختر شهرستانی به تهران که آنرا در فراری می بینیم از اله مان های آشنای تاریخ سینما در ایران است، چطور چنین طرح آشنایی که خیلی ها تصور می کنند کلیشه ای است را به گونه ای هوشمندانه امروزی کردید؟
هر ماجرایی روایت روز خودش را می خواهد ما باید زبانی پیدا کنیم که برای امروزمان باشد همین چند سال پیش کلماتی بود که من نمی فهمیدم مثل خفن، دمت قیژ و… غلط و درستش را کاری ندارم اما کلمات رایج امروز است از جوانان شروع می شود و به جامعه گسترش پیدا می کند. خب باید جامعه مان را بشناسیم نیاز است اینها را بدانیم الان به سختی حسین کرد شبستری یا هر قصه عامیانه فرهنگ شفاهی گذشته را بتوانیم تعریف کنیم. خود آن قصه دویست سال پیش به همان شکلی که در قهوه خانه ها تعریف می شده زیباست اگر بخواهیم امروز هم همان نحو زیبایی اش باقی بماند خیلی سخت میشود.
برای همین سعی می کنید با نسل جوان رابطه داشته باشید؟
من دو تا پسر جوان دارم که به اندازه یک تهران برایم کافی اند. چیزهایی را با خودشان می آورند و طرز فکر و رفتارهایی دارند که خود به خود مرا تحت تاثیر قرار می دهد.
ما برای اینکه بتوانیم حرفهای نو بزنیم باید زبان تازه تری پیدا یا کشف کنیم وگرنه در همان چند دقیقه اول همه تماشاچیان خسته می شوند و حرفمان دیگر خریدار ندارد، به قول شما داستان دختر فراری از شهرستان به شهر آمده را هزار بار شنیده اند، حالا گاه سه دختر با هم فرار می کنند.
مثل فیلم دایره که خود شما نوشتید؟
در دایره فرار یک اتفاق اجباری بود. اما یادم می آید در زمان شاه دختران فراری از شهرستانها خیلی زیاد شده بودند و آنها را بیشتر در دانسینگ ها می توانستید پیدا کنید چون رویاهایشان آنجا بود. الان پراکنده شده اند، رویاهای دختران فراری امروز یک چیزهای دیگری است و یک جاهای دیگری باید گشت و آنها را پیدا کرد.
استفاده از کالاهای مصرفی مثل لباس و اتومبیل گران قیمت و گشت زنی در بوتیک و مالها و اینجور مکان هاست؟
هر زمانی ارزشهای خودش را دارد. الان مساله ماشین و عشق آهنی است. با توجه به تبلیغات ساخته شده کنونی من هم جوری می شوم که برای همان جامعه جان فدایی می کنم.
این که یک شخصیتی از خارج از محیط زندگی اش وارد یک محیط جدید می شود و شروع می کند وادی به وادی با آدمهای زندگی های مختلف آشنا می شود پیرنگی است که در آثار شما بخصوص در دو اثراخیرتان دیدیم یعنی ما کم کم به همراه شخصیت اصلی به زیر پوست شهر می رویم، چه علاقه ای به این ساختار روایی دارید؟
این چیزهای کوچولو شناسنامه هر شهری هستند. در فیلم بعد از ظهر سگی سیدنی لومت یک فضای بعد از ظهر در یک محله را خیلی خوب و مستند و قابل باور ترسیم کرده بود. یک کامیون زباله از آنجا رد می شود، دو تا بچه با هم بازی می کنند، یک شیر آب هست که چند نفر از آن استفاده می کنند، یعنی از این فضا در شناساندن آن شهر استفاده می شود و بعد یک ماشین با آن قدمتش جلوی بانک می ایستد، با ساخت آن فضا ما وارد آن محله می شویم ما آن محله را باور کردیم آنهم به خاطر پرداخت خوب کارگردان و بعد داستان به خوبی ادامه پیدا می کند. این در خیلی از فیلمهای دیگر هست. نمونه ایرانی اش در فیلمهای کندو، دشنه و ماه عسل به خوبی دیده می شود.
این را در زندگی روزمره خودتان هم می بینید؟
من به رشت که می روم اولین چیزی که توجهم را جلب می کند گل ها و علفهایی است که بالای دیوارها سبز شده است. در کوچه هایش مردم چتر یا زنبیل به دست عبور می کنند این فضاها اضافه می شود خب وقتی داستانی در این محیط گفته می شود این چیزها به عمق و مناسبات آن شهر اضافه می کند. من در متنهایم ازاین جور چیزها استفاده می کنم.
از جمله پیرنگهای شما در قصه گویی در دام افتادن شخصیت است بخصوص در فراری یا همان بعد از ظهر سگی، شخصیت وارد جایی می شود که به تدریج در دامی اسیر و گرفتار می شود، چرا به این شیوه علاقه دارید؟
چون همه ما همین هستیم. همه ما وقتی وارد جایی، ماجرایی، رخداد و کاری می شویم یک جور دیگری فکر می کنیم اما به تدریج می بینیم یک مخمصه ای برایمان شده است. یکی می خواهد یک مشکلش را حل کند می رود طرف می گوید یک پول نزولی بگیر پول را می گیرد می بیند سر از کجاها در آورد، خب این در زندگی روزمره هم هست. از طرف که می پرسیم چه شد می گوید نمی دانستم اینگونه می شود.
این را می شود به تقدیر ارتباط داد یا برگرفته از نادانی و جهل آدم هاست؟
اینها کلافهای سردر گم مناسبات شهری و ناآگاهی من از مناسبات محیط است. یادم است وارد شهر رم که شدیم کسی در فرودگاه حرفهایی می زد که برای من ناشناخته و کنجکاوی برانگیز بود. پرسیدم، گفتند، می گوید مواظب جیبهایتان باشید اینجا خیلی جیب بر دارد. خب من انتظار زیبایی از رم داشتم اما این حرفها باعث شد مقداری هم سیاه یا جور دیگر به اطرافم نگاه کنم. تقدیر موضوع دیگری است که کار من نیست. اندیشه فلسفی پشتش است و من جرات نزدیک شدن به آن را ندارم.
استفاده از بازیگران طنز و عامه پسند در فیلمهایی که موضوعات جدی و مهمی در آن زده می شود را در فیلمهای قدیمی مثل زیر پوست شب یا اسرار گنج دره جنی دیده ایم، استفاده از سعید آقا خانی و محسن تنابنده به عنوان نقش اصلی در کامیون و فراری با رویکرد توجه عامه و یک جور عبور از مسیرهای پرسنگلاخ بوده است؟
برای خودم استفاده از سعید آقاخانی واقعا این نبوده با سعید نزدیک به بیست سال است داریم کار می کنیم سر چند کار تلویزیونی بخصوص فیلم کودک بودیم من از توانمندی او شناخت دارم الان هم دارم یک سناریو می نویسم می بینم چقدر به سعید نزدیک است اما سر فراری وقتی آقای داودنژاد سفارش داد چون می دانستم چند کار آخرشان را با خانواده کار کرده اند سعی کردم متن را بدون در نظر گرفتن محدوده خانواده ایشان بنویسم و بعد فکر کنیم چه کنیم وقتی تمام شد برای خواندنش منزل پسر آقای داود نژاد رفتیم، خود آقای داودنژاد فیلم را خیلی فراتر از این دیدند و بعد آقای تنابنده هم کم کم پیدا شد، آقای داود نژاد در هوو هم از علی صادقی و عطاران استفاده کرده بود و جواب گرفته بود.
می توانیم در هر دو فیلم بگوییم انگار از یک کهن الگوی دیو و دلبری استفاده کرده اید، تضادی مبتنی بر مرد زمخت و با هیبت و یک دختر یا زن زیبا و جوان؟
نه! اگر متن چاپ شود می بینید که در متن شخصیت نادر را اینگونه ننوشته بودم. من اصلا بهش فکر نکرده بودم اما الان که شما می گویید به نظرم درست است و اگر آن موقع به این نکته فکر کرده بودم شاید نگاهم را عمیق تر می کرد.
تیتراژ نفس گیر ابتدای فراری باعث می شود تا آخر از خودمان بپرسیم سرنوشت این شخصیت چه می شود، چطور از معما اینقدر حساب شده بهره می گیرید؟
برای بیان هر قصه به کشش نیاز داریم تماشاچی باید دلش بخواهد پای قصه بنشیند یک مایه ای در روایت ها و ادبیات قهوه خانه ای وجود دارد که خیلی خوب است می گوید راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار! یعنی همه را به عقب می برد می گوید آورده اند که پادشاه چین و ماچین! یعنی همه جهان را خلاصه می کند در آن کلمه ی “آورده اند” تا بگوید پادشاه چین زنی نازا داشته است. یعنی کوچکش می کند و شنوندگان را به شاهدانی از سراسر جهان توجه می دهد تا آن اتفاق را مهم کند این خود به خود کشش را با خود می آورد. این نکته را من در متن هایم رعایت می کنم.
خط قصه فیلمهایتان خیلی ساده است در این خط قصه ساده چطور کم کم مفاهیم خودشان را نشان می دهند؟
گاه مخاطب عمق هایی را می بیند که شاید خود نویسنده به آنها چندان توجهی نداشته است برای من نوشتن این متن ها فقط دغدغه ام است تا بتوانم این دغدغه را راحت تر و درست تر مطرح کنم.
همیشه شنیده اید که اگر شهروندی در برخی کشورهای توسعه یافته به خطر بیفتد هر طور شده او را نجات می دهند به نظرم جنس احساس مسئولیتی که برای نجات جان یک ایزدی در کامیون دیده می شود از همان جنس است، یک ایرانی اصیل یک ایزدی را به موطن باستانی اش می آورد و به او سکنی می دهد کسی که انگار پاره ای از تن یک ملت است، درست است؟
این آرمان من است جهان آنچنان جهان آشفته ای شده که فقط می توانیم به هم کمک کنیم و این کمک با خود عشق، زندگی، سازندگی و خیلی چیزهای دیگری می آورد. سالهاست این آشفتگی ها باعث کوچ اجباری شده و این اولین آسیب بر خانواده هاست. راهش کمک انسان های دیگر است.
یکی از رخدادهای اصلی در مسیر داستانی فیلمهای شما غیرمنتظره بودن آدمهای آنسوی ماجراست مثل همسری که در کامیون مانند علی عابدینی در هامون به سویی رفته بود که باعث شگفتی هامون شده بود، چرا این آدمها به سوی این مسیرها می روند؟
آدمها برای آرمانهایی که فکر می کنند خوب است دست به چنین کارهایی می زنند افغانی ها در خاورمیانه آواره شده اند تا به آن آرمانهایی که فکر می کنند خوب است مثل نجات خانواده، حمایت از خانواده و رسیدن به زندگی بهتر این آوارگی را تحمل می کنند. ایران پناهگاه مهاجرین جنگ جهانی اول و دوم بود. عده ای از آنها هنوز هم در ایران مانده اند.
در خیلی از آثار شما مثل پنج ستاره، شبانه روز، دایره، فراری و… دغدغه زنان دنبال می شود، زنان را چه جور انسانهایی می بینید؟
هر چه باشند و نباشند حداقل نیمی از جامعه ما هستند، زایش دارند، در خیلی از مسایل نسبت به مردها برتری دارند و در عین حال به شدت آسیب پذیرند. آنچه من می گویم این است که می شود کنارشان بود و کمکشان کرد، در فیلم من ترانه پانزده سال دارم تمرکزم روی این موضوع بیشتر بود و توانستم توجه ایجاد کنم و جواب بگیرم.
در من ترانه پانزده سال دارم یا فراری به زندگی دختران جوان پرداخته اید، دختران امروز چه دغدغه و دلواپسی و نگرانی هایی دارند، مسئله شان چیست؟
آنها مادران آینده اند که به شدت جهان نامناسبی برای آنها ساخته ایم. به این خیلی خوب در فراری اشاره شده است. سریالهای ترکیه ای و تبلیغات مزخرف، دختران ما را احاطه کرده اند، عشق های آبکی این سریالها خطر بزرگی برای مادران آینده ماست. مادر تحت تاثیر سریال ترکیه ای بخواهد بچه را تربیت کند چه بر سر فردای ما خواهد آمد. خیلی نگران کننده است. از طرف دیگر جهان دهان باز کرده برای معتاد کردن پسرهایمان. خیلی بحث حساسی است.
چرا حقوق زنان در برخی از جوامع رعایت نمی شود؟ آیا جامعه ما به نسبت برخی از جوامع در این زمینه تغییری داشته است؟
من جامعه شناس نیستم. یک دوره هایی قدم هایی برداشته شد اما خیلی موانع و مخالف داشت تصور کنید شخصی تربیت اروپایی داشته و در مدارس اروپا درس خوانده می آید می گوید زنان هم حق رای دارند بعد شخص دیگری جلوی این تفکر می ایستد و نهایت این موضوع به یک دگرگونی کشیده می شود. شاید گاه یک قدم به جلو رفته ایم اما در عوض صد قدم به عقب بازگشته ایم. این مساله در آثار بیضایی مطرح شده و جزو آرمانهای ایشان بوده است.
فیلمهای شما جوایز مختلفی در دنیا برده اند، آثار شما چه چشم اندازی از ایران معاصر را منعکس می کنند که فرنگی ها جذب می شوند و به آن ها جایزه می دهند؟
در تمام آثار هنری اگر انسان مطرح باشد همه جا دیدنی است. وقتی فیلم من در جشنواره ای کنار فیلم هندی و آفریقایی نمایش داده می شود وقتی به اشتراکات این سه فیلم و کشور دقت کنیم، می بینیم اینها دارند مشترکا به وضعیت انسان در جهان امروز می پردازند. فرنگی این مساله برایش جذاب است. موفقیت فیلمهای کیارستمی همین بوده است. غیر از این، فیلمها راه به جایی نمی برند وگرنه آفریقا باید جایزه تمام جشنواره های سینمایی جهان را می برد.
خود شما بارها داور انواع جشنواره ها بوده اید به نظرتان چرا مثل گذشته فیلمهای کالت ساخته نمی شود، حرفی برای گفتن نیست یا تغییراتی است که در دوران رخ داده، آدمهای باسواد کم شده، دچار چالش های هویتی یا گرفتار روزمرگی شده ایم، علتش چیست؟
جامعه و جهان سرعتی آنچنانی به سمت نابودی به خودش گرفته و همه هم داریم کمکش می کنیم، کسی فرصت تامل یک لحظه مکث و فکر کردن را به خودش نمی دهد. می بینم یک فیلم یک مساله خوبی دارد اما آنچنان شتابزده است که کارگردان فرصت نمی دهد به خودش فکر کند چه برسد به منِ تماشاچی. خب این مساله یک چیزهایی را از بین برده است. مهمترین عامل این نابودی این است که دغدغه مند نیستیم دغدغه هایمان خیلی آبکی است در حد این است که یک فیلم سینمایی بیاید مصرف شود، تمام شود و برود، یعنی آنقدر عمیق نیست که به آن فکر کنیم چه رسد که مساله دوران شود. شتابزدگی دارد همه چیز را از بین می برد. وقتی هر کسی با دوربین سبک یا موبایل می تواند فیلم بسازد نیازی به فکر کردن ندارد. فرصتش نیست. قدیم چندین بار یک فیلم را می دیدیم اما الان به راحتی از کنارشان می توانیم رد شویم. هنوز می توانیم درباره فیلمهای سیدنی لومت، سام پکین پا، جان شلزینگر صحبت کنیم که ربطی به جامعه ما ندارند اما جهان بینی که این تفکرات نسبت به انسانهای بزرگ داشتند هنوز هم قابل بحث هستند. هنوز بعد از صد سال می شود انسان معاصر را به چالش کشید. اینهاست که هر چیزی را ارزشمند می کند. من به عنوان فیلمساز آن یکی دوستمان به عنوان نویسنده این فرصت را به خودمان نمی دهیم. عقب را که می بینیم متوجه می شویم مثلا دهه هفتاد میلادی فیلمهای زیبا و مهمی مثل همین بعد از ظهر سگی، پدرخوانده و…. داشتیم.
علت این رسیدن به نقطه اوج چه بوده است؟
خیلی چیزها در یک شتابی گم شد. الان هیچ فیلمی فرصت دیده شدن پیدا نمی کند یک رقابت اقتصادی در سینماست دیگر رقابت تفکری در سینما نیست. آن زمان رقابت تفکری بود که به همه جا کشیده می شد مثلا خورخه لوییس بورخس چیزی را عنوان کرده تاثیرش در ایران هست در هند هست در ژاپن هست همه جا هست یا هرمان هسه آنچنان تاثیر گذاشت که فلسفه ای به اسم هیپی آمد موسیقی فیلم ناگهان همه گیر شد بسم الله خان در پاکستان پیدا شد، رابی شام کار پیدا شد. باید از آن دهه سپاسگزار بود که فرصت مکث و تفکر به ما می داد و ما فرصت به خودمان و به تفکراتی که جریان پیدا می کردند می دادیم. الان شتابزدگی چرت و پرتی در کل جهان پا گرفته که واقعا تاسف برانگیز است.
آن زمان در ایران کسانی مثل فریدون گله و شاپور قریب در فیلمهایشان مسایل انتقادی مطرح می کردند، به نظرتان حرفهایشان موفقیت آمیز بود، توانستند بر جامعه تاثیر بگذارند و تغییر بدهند؟
تاثیر گذار بودند، مثلا در کندو نگاه گله به فاصله طبقاتی از جنوب تا بالای شهر بود شخصیتش از کافه پایین شهر شروع می کند تا میدان تجریش می آید، به ظاهر انتقادی است اما انتقادی نیست. بلکه بررسی این آدم است. وقتی ابی از زندان در می آید بنگاه داری به او می گوید سر زمستونی در اومدی چه کار کنی این دارد این آدم را تعریف می کند جنبه انتقادی ندارد او جامعه را با همه مشکلات پذیرفته اما این آدم چطور دارد در این جامعه تعریف می شود.
به نظرتان گله در آن فیلم تفکر تخریب کردن در جامعه را پیشنهاد نمی دهد، شخصیت فیلم او دارد تمام اله مان های مدرن در شهر را تخریب می کند مثل یک شورشی به جان میوه های مدرنیته و پیشرفت و نوگرایی افتاده به جان رستوران ها، کافه های بزرگ و مردم تحصیلکرده و با فرهنگی که دارند زندگی می کنند افتاده و دارد فکر تخریب در جامعه را در ذهن جوانان ایجاد می کند؟
نه من اینطور نمی بینم این تخریب نیست یکجور زایش تازه ای است. او برای این تولد دوباره ناچار است یکسری چیزها را خراب کند. من انتقادی ندیدم علاوه بر این که صاحبان رستوران ها هستند که سر به سر او می گذارند. او فقط می خواهد شرط ناممکن اش را ممکن کند. آقا حسینی شرط را می گذارد که ابی بتواند جایگاه از دست رفته اش را پیدا کند.
آدم های آن مکان های بالای شهر که به او کاری نداشتند، آنها داشتند زندگی شان را می کردند ولی او به آسایش و آرامش آنها حمله ور شد؟
او داشت یک تجاوز بالاتر از خودش را انجام می داد به جایی وارد می شد که متعلق به او نبود. دیگران به او اعتراض می کردند و برای تنبیه او جلویش ایستادند و او شروع به تخریب کرد.
شما فیلمنامه شیرک را برای داریوش مهرجویی نوشته اید، کدام فیلم مهرجویی بیشتر رویتان تاثیر گذاشته است؟
همه فیلمهایش را دوست دارم چون در همه فیلمهایش تفکری و جهان بینی دقیقی جاری است که خود به خود باید رویش مکث کنیم.
در خانه دوست کجاست با کیارستمی همکاری کردید، آثار او چه ویژگی هایی دارد؟
فیلمهایش یک نگاه ساده و آسان به زندگی به سادگی نقاشی های سهراب سپهری است. او یک خیام قابل درک در جهان امروز است.
این توجهتان به خیام و سهراب نشان می دهد نسبت به شعر و شاعری تعلق خاطر دارید؟
به شاعری مجبوریم، شاعری، موسیقی و نقاشی در نهاد انسان نهفته است. با خودشان لطافت و احساساتی می آورند که انکار نشدنی است.
تاثیرگذارترین شاعر زندگی تان کیست؟
نمی شود گفت، هر بار یک شعر روی من تاثیر می گذارد یکبار شاملو بار دیگر فروغ یا منوچهر آتشی و این اواخر شمس لنگرودی که خیلی رویم تاثیر گذار بوده است.
چه چیزی بیشترین تاثیر را در زندگی شما گذاشته است؟
شعر و ادبیات. چون شما را نسبت به اتفاقات اطراف و جامعه توجه می دهند.
فیلمهای مورد علاقه نوجوانی تان چه فیلمهایی بود؟
سینما جادوی خودش را داشت هر چه خانواده می بردند می دیدیم از فیلم هندی بگیرید تا وسترن و بزن بزن. آن زمان بیشتر در سینما سیروس فیلم می دیدم.
سکانس تاثیرگذاری به خاطرتان مانده؟
یک فیلم هندی بود که صحنه پرواز جادوگر روی جارو در هوا برایم شگفت آور بود. فیلم فاتح ساخته دیک پاول که در ایران با نام چنگیز خان اکران شد و جان وین و سوزان هیوارد در آن بازی می کردند برای جذاب بود.
سلیقه تان در موسیقی چیست؟
موسیقی برای من کشفی است. یک روز یک موسیقی از هند را می پسندم یک روز موسیقی آفریقایی را می شنوم و علاقه مند می شوم.
مهمترین رمان نویس عمرتان چه کسی است؟
همه کارهای داستایفسکی و بعد از او کازانتاکیس را دوست دارم. جهان بینی شان خیلی خوب است.
کجای ایران را دوست دارید؟
بیشتر جاهای ایران را گشته ام اما بیش از هر جا جنوب ایران از سیستان تا بندرعباس را دوست دارم.
مهمترین و با اهمیت ترین اثر باستانی ایران کدام اثر است؟
نمی شود یکی را انتخاب کرد. در تخت جمشید می شود زندگی انسانهای گذشته تفکر و رفتارشان را دید و آنجا از این نظر خاص است. هند از این نظر خیلی نزدیک است، دیشب فیلم جن گیر را می دیدم دقت کردم که عراق چقدر زیبا بود پر از زندگی، فقط حسرتش مانده است.
و سخن پایانی؟
دیده نشدن فیلم فراری را مهیا نکردن فضا برایش از طرف مسئولین می دانم اوایل انقلاب سینمای ایران متکی به تفکر و ارزشمندی کارگردان بود امیدوارم آن اندیشه سالاری، کارگردان سالاری، نگاه سالاری به سینما برگردد دیگر خیلی دارد ابتذال رواج پیدا می کند در آن فضا فیلمی مثل فراری درست تر دیده می شود.