سینماسینما، محمدرضا مقدسیان:
«جنگ»، «آسایشگاه روانی»، «مجروح جنگی»، «تنهایی»، «قهرمانان فراموش شده»، «بیوفایی»، «عاشقیتهای سرکوب شده» و دیگر واژههایی از این دست به خودی مستعد سقوط ذهن به ورطه کلیشه و احساساتگرایی خامدستانه هستند. اینها واژههایی هستند که سالهای سال دستمایه ساخت آثاری بهشدت شعاری و خامدستانه شدهاند تا جایی که در نگاه نخست شنیدن از این واژهها و با خبر شدن از اینکه سینما سراغ این واژهها را در ایران گرفته میتواند پسزننده باشد. ماجرای روایت آرش لاهوتی از این واژهها اما از جنسی دیگر است. «آبی کمرنگ» سراغ تمام این مفاهیم رفته اما در منجلاب احساساتگرایی غرق نشده است. لاهوتی موفق شده است بیش از آنکه در سوژه غوطهور شود و این سوژه باشد که او را به سمت و سوی دلخواه میبرد، خودش را بیرون نگاه دارد تا جای ممکن نظارهگر واقعیتهای در جریان باشد. لاهوتی در اثر تازهاش سراغ آسایشگاه بیماران روانی جنگ رفته است.
طبق باور بسیاری از نظریهپردازان، اصیلترین و تاثیرگذارترین وقایع، رخدادهای واقعی هستند و مستندساز برای رسیدن به نتیجهای در خور با هدف بیان دیدگاه و دغدغههایش، اصلا نیازی به تلاش و تکاپوی بسیار ندارد. بلکه کافی است تمام تلاشش را معطوف به ازکار انداختن تلاشهای اضافی و تفکرات و تمهیدات اضافی ذهن کند. در این فضا این خود واقعیت است که واقعیتر دیده میشود و به واقع تصویر میشود. در همین نظریه براین اصل تاکید میشود که چون امری خالصتر و اصیلتر از واقعیت وجود ندارد، رسیدن به کیفیتی که بتوان واقعیت را تصویر کرد یا در مدلی عملگرایانهتر، کمترین میزان دخل و تصرف را در واقعیت به خرج داد، بهترین و درستترین نتیجه حاصل میشود. نتیجه کار آرش لاهوتی را میتوان از این منظر دید.
او با سراغ گرفتن از جانبازان اعصاب و روان و با محور قراردادن سرنوشت چهار نفر از آنها، تلاش کرده است که وضعیت فکری و جسمی و روحی آنها را بیکموکاست و بیکمترین دخل و تصرفی به نمایش بگذارد و در این مسیر تلاش شده است تا کمترین میزان تاثیرگذاری تعمدی را به خرج دهد. در واقع لاهوتی کشف کرده است که سراغ گرفتن از واقعیت موجود و کشف و درک هر آنچه در دل آن مستتر است، خود به تنهایی برای رسیدن به اثر درخور کفایت میکند. از جایی به بعد صرفا مستندساز شاهد و ناظر است و تنها دخل و تصرفش تعیین زاویه دوربین، اندازه نماها، تدوین و نهایتا ارایه اثر به عنوان روایتی مستند از «آنچه هست»، است. جالب اینکه عمق تاثیرگذاری بر مخاطب و به تبع آن همراهی و همکاری مخاطب با اثر بسیار اصیلتر و خالصانهتر از حالتی که تمهیدات روایت سانتیمانتال واقعیت به کار وارد میشود، دست میدهد.
«آبی کمرنگ» برشی است از زندگی در حال تکرار و دوار جانبازان اعصاب و روان. لاهوتی سرنوشت، آرزوها و تمایلات و سرخوردگیهای چهار شخصیت اصلی فیلمش را بهانهای کرده برای روایت مسیر دوار و تکرارشونده تمایل و عدم موفقیت و آرزومندی مدام. در این مسیر با آرزوها و دلمشغولیهای شخصیتها، با تلاشها و شکستها، با غمها و شادیها و با هر آنچه بودن و زندگی آنها را شکل میدهد، آشنا میشویم. امری که چندان نو و تازه نیست اما وقتی در نظر داشته باشیم که کارگردان به عمد لحظههای ناب و پرکشش داستان را با کمترین سوءاستفاده و کمترین تمرکز برای احساساتی کردن مخاطب به کار بسته است، جنسی از تازگی را تجربه میکنیم.
در واقع در نگاه نخست این طور به نظر میرسد که کارگردان از پس استفاده درست از موقعیتهایی که خودش شکار و کشف کرده است بر نیامده، اما در عمل نگاهی جدیتر از اثر این نتیجه را در پی دارد که اصولا بنا نبوده که این موقعیتها بیش از این پرداخت شوند، بنا نبوده فیلمساز و دغدغهها و مولفههای احساسیاش در کار بیش از این برجسته شود و بر واقعیت خود بسنده کار، بچربد. در مجموع باید گفت که «آبی کمرنگ» نه آغازی پرشور دارد و نه پایانی پرسروصدا، همهچیز به آهستگی آغاز میشود و به سادگی پایان میگیرد. اما در دل این سادگی و آرامی، حجم غلیظی از واقعیت عریان در جریان است که دست از سر مخاطب برنمیدارد. این همان جنس از جاذبه اصیلی است که تنها در دل واقعیت اصیل یافت میشود و از هیچ تمهید و درایت روایتگرایانهای بیرون نخواهد آمد.
منبع: اعتماد