سینماسینما، احمد طالبینژاد: اصغر یوسفینژاد، زاده و بزرگشده تبریز، همکار قدیمی ما در بخش کتاب ماهنامه فیلم، آدم شریفی است و این شرافت در نما به نمای نخستین ساخته سینماییاش – «خانه» یا «ائو» – هویداست. فیلمی درباره روح زمانه ما یعنی فقدان شرافت و وجدان و حاکمیت پول و سرمایه و حرص مال و هزار کوفت و زهرمار دیگر، که بلای جان جامعه شده و مقولهای به نام اخلاق را از یادها برده است. در عین حال یوسفینژاد بهعنوان فرزند راستین موطن خود آذربایجان، برای نخستین بار در ایران فیلمی ساخته به زبان آذری و با فرهنگ و باورهای این خطه، و البته کلا با عناصر بومی، برای اینکه نسبت به سرزمین خود ادای دین کرده باشد. چیزی که طی نزدیک به ۴۰ سال گذشته دائم از آن سخن رفته، اما هرگز به عمل درنیامده است. منظورم تمرکززدایی در زمینه تولید فیلم از تهران و گسترش آن در مراکز استانهاست.
همسنوسالهای من به یاد دارند که در اوایل دهه ۶۰، بحث سینمای بومی و گسترش مقوله تولید فیلم به مراکز استانها، مدتی ورد زبانها شد و یکی دو فیلم هم با سرمایه و امکانات شهرستانی تولید شدند. اما همه اینها از جنس فیلمهای تهرانی بودند و جز یکی دو مورد – مثلا «ساوالان» ساخته یدالله صمدی- بویی از اقلیم خود نبرده بودند. بعدها هم که این دکان کممشتری درش تخته شد و همه کوچ کردند به تهران، چون در عصر پیشادیجیتال همه امکانات فنی در پایتخت متمرکز بود. اما حالا که روزگار دیگرگون شده و نه نگاتیو و پزتیوی در کار است و نه نیازی به لابراتوار و استودیوی صداگذاری، بهانهای برای عدم گریز از مرکز وجود ندارد.
اصغر یوسفینژاد نخستین گام را برای شکستن این سد برداشته و نتیجهاش هم شده است یک فیلم جذاب، پرتحرک و خوشساخت. هر چند از نظر معرفی شخصیتها و دادن اطلاعات قطرهچکانی به مخاطب، سایه دست اصغر فرهادی را میتوان در این فیلم دید، ولی اجرای زنده و باورپذیرش، بهویژه در سکانسهای نخستین فیلم، استفاده از دوربین روی دست و برخی دیگر از مولفههای اجرایی، این شباهتها را کمرنگ میکند. یک جور مستندنمایی در حوزه درام، که البته بیسابقه نیست. اما بیگمان برای نخستین ساخته یک فیلمساز، امتیاز بزرگی است. نمیدانم یوسفینژاد پیش از این هم فیلم بلند – برای تلویزیون مثلا – ساخته یا نه، اما در این فیلم کمتر با خامدستیهای معمول در فیلمهای اول روبهروییم. البته حضور بازیگران پرقدرتی که امیدوارم این فیلم اولین و آخرین کارشان نباشد، بهویژه محدثه حیرت و رامین ریاضی در نقش سایه و پسرعمویش، چنان خیرهکننده است که میتواند در آینده بهعنوان نوعی از بازیگری شبیه به بازی نکردن مثال آورده شود. طنز جاری در همه لحظههای فیلم، یادآور شیوه گروتسک در نمایش است. لحظههای مضحکی که در عین حال هولناکاند. به یاد آوریم خواستگاری کردن حین عزاداری، یا سربازی که به بهانه فاتحه خواندن بر جنازه متوفی، شماره تلفنش را به دختری که از او خوشش آمده میدهد، آشنا درآمدن سایه و روحانی جوانی که برای انجام امور کفن و دفن آمده که در کودکی و نوجوانی همبازی و بعدها عاشق و معشوق بودهاند، و اصلا همین وصیت پدر سنتی خانواده مبنی بر اینکه جنازهاش برای تشریح به دانشکده پزشکی تحویل داده شود و اصرار و ابرام آقای احمدی مبنی بر اینکه جنازه را تحویل بگیرد و به سالن تشریح برساند، پیش از اینکه بو بگیرد و ممانعت سایه (دختر متوفی) از این کار به بهانه دوست داشتن پدر و حفظ حرمت او، که البته بعدها معلوم میشود خود او و همسرش که ساکن کانادا هستند، پدر را مسموم کردهاند تا زودتر ارث و میراثش را تبدیل به دلار کنند، حاکی از نگرش گروتسک به جامعهای است که همه به فکر «خویش»اند و برای هیچکس و هیچچیز حرمتی قائل نیستند. مثلا آقای احمدی از کمک به علم پزشکی داد سخن میدهد، اما درواقع در پی اثبات توانایی خود برای مدیران بالادستی است. نادر، همسر سایه که درواقع توطئه قتل کار او بوده، خود یک قربانی است که در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته و به همین دلیل وجودش مملو از رذالت است و دارد از روزگار انتقام میگیرد (پای روانشناسی و نظریههای مربوط به تطور شخصیت هم به میان کشیده شده) که این نکته یادآور شخصیت ابی (بهروز وثوقی) در فیلم «کندو» ساخته ماندگار فریدون گله است که او هم در کودکی به همین بلا دچار شده و سرنوشتی چنین تلخ برایش رقم زده شده است.
اگرچه ضرباهنگ فیلم متناسب با موضوع، پرتنش پیش میرود، اما در برخی صحنهها این ضرباهنگ قربانی اهمیت موضوع شده است. بهعنوان مثال در سکانس طولانی گفتوگوی سایه با مجید پسرعمویش که در گذشته روابطی عاطفی بینشان جاری بوده و حالا از فرصت بهره میگیرند تا با هم درددل کنند، میشد با برش به حیاط خانه و مثلا نمایش اضطراب درونی و بیرونی آقای احمدی، از ملال ظاهری این سکانس کاست. و باز، اگرچه استفاده از زبان آذری در یک فیلم بلند سینمایی که قرار است نمایش سراسری داشته باشد، ریسک بزرگی بوده و جای تقدیر و تشکر دارد، اما در برخی موارد خواندن زیرنویسها برای تماشاگران غیرترکزبان، باعث عدم توجهشان به ظرایف بازیها، بهویژه در لحظههای عاطفی میشود. بهعنوان نمونه، لحظه ورود نادر به خانه و واکنش مجید که او را زیرچشمی میپاید، عالی است. این دو در گذشته رقیب عشقی هم بودهاند.
درمجموع، فیلم «خانه» تصویری باورپذیر و هشداردهنده از روزگاری است که جامعه ما بین سنت و مدرنیته آویزان مانده و نمیداند به کدامیک تعلق دارد تا خود را به آنسو بسپارد. از یک سو قرار است جنازه طبق تشریفات سنتی کفن و دفن شود و بالای سر جنازه قرآن میخوانند، و از سوی دیگر اغلب حاضران حتی مادربزرگ پیر از طریق تلفن همراه با بیرون از خانه در تماساند. مرز بین دنیای واقعی – مرگ بزرگ خاندان- با دنیای مجازی ناپیداست. معلوم نیست چه کسی در این غوغای هست و نیست، واقعا دلش برای متوفی میسوزد، یا از فقدانش ناراحت است. همه به نوعی بر سر این جنازه که میتواند نمادی از رگ و ریشه و هویت انسانی باشد، در حال معاملهاند. «کسی به فکر باغچه نیست و قلب باغچه زیر آفتاب ورم کرده است» (فروغ فرخزاد).
ماهنامه هنر و تجربه