سینماسینما، احمد میراحسان:
بهرام توکلی عزیز؛
من هرگز به سینمای تو و نیز به خود تو آنقدر نزدیک نبودهام که بهرام عزیز بخوانمت. به تو که هیچ، نه از سمت حس و نه واقعیت روزمره و آشنایی رویاروی. و از فیلمهایت، تنها اولین فیلمت را دوست داشتم. هرچند همیشه تو را آفرینندهی سینمایی محتشم و محترم دیدهام و گفتهام. سینماگری مثلا مثل بیضایی که با او هم جز مرگ یزدگرد همدلی ندارم اما استادیاش را میستایم و در آغاز راه اما که بزرگ میماند در یاد سینمای ماندنی دهه اخیر و انشاالله میبالد بیشتر و بیشتر! یک صانع با صنعی سرشار از ظرافت و دقت و نمایش! (جز ابوقریب که این هم نبود و فیلم بدی بود.) اما حالا با تختی، تو در دلم ماوا گزیدهای. نمیدانم چه شد، ناگهان سیمایی دیگر از سینمای تو جلوه کردهاست در این زبان: از ایماژ آغازیناش تا پایانش (که برای من جور دیگری ساخته شد! به فیلم دوباره نگاه کن، وقتی در انتها همزدن قرصها اگر کات میشد، به تشییعجنازه او؛ یا حتی اگر روی همان رادیو و پایان سخن راوی/ کارگردان، فیلم تمام میشد…) میدانم این فرم، برآمده از مستندگونی و روایت ریزبافت داستانی و از همه تناسبها و ضرورتهای محتوایش است و هربار دیگر و هر فیلم دیگرت میتواند برگردد به آن زبان نمایشی سرشار از نمایشهای جدا از زندگی و حس و حالی که از مکاشفهی رفتارهای همین امور واقع سُر نمیخورد به درون واقعیت تصویر و تصویر همان بازیهای جلوهگرانه و صنع صانع و حس سوبژکتیوش را حفظ میکند که آن سینمای سوبژکتیو را من دوست ندارم و با همهی استادی و اقتدار تو از آن لذت نمیبرم…
اما حالا، چیزی که در سینمای تو کم بود، چنان آدم را مشحون میکند که فوران کرده است در این کلمات، با حس زندگی و همدلی و لذت و باور و در تناسبها و قدر دقیق مقدرات که همهی اینها البته هم مصنوع است، و هم نمایش و هم محصول ذهن توست. ولی ذهنی کاوشگر در زندگی و احترام به امر زنده، برای همین خلاقیت بجا به سخنِ نقدِ بردهی قواعد، گردن نگذار. دگمهای این نقد بس واپسگراست، زیرا بت آن، تجربههای سپری شدهی این سینما و آن سینما و این سینماگر و آن سینماگر است که گاه بدرد میخورد. اما اگر جهان سود و سرمایه و سودا، از آن فرمولهای ارسطویی و قاعده ثابتاش، جذابیت و جلب مشتری بهدر میآورد، هر هنرمند خلاق و هر متفکری میداند نه ارسطو و قواعدش و نه سیدفیلد و آن نوع سینما و سینماگران، تجربههای غیرقابل تردید یا تحول نیستند تا جدول ضرب حقارت بار از آن بسازییم. پس اینکه سینمای تو این فرمول و خط کهنه را که بدرد همان منتقدان بر سرکوی و بازار و شوآف و بازارگرمی تلوزیونی میخورد آشنازداییی میکند یا (برای همیشه و حتی موقتا) آن را ترک کردهاست برای من نشان شجاعت، اصالت خلاقیت و توان آزادگی و قدرت بنانهادن توست. و این فیلم اثبات میکند چنین نگاهگریزان از دگماتیسم نقدی بردهی قواعد کهنه، چه ثمره شیرینکارانهای ببار میآورد. چه فیلم به مثابه اثر هنرمندانه و افرینش زیباییشناسانه، که در آن بداعت، و موزونی و درست بودن نسبتهای فرم محتوا و رسایی زبان و نوآوری و انگیزشهای ساختاری و هنری اهمیت یکه دارد و چه فیلم به مثابه متنی تاثیرگذار و لذتانگیز و جذاب که در آن اصل همین توانهای موثر و مجذوبکننده و لذتبخش است و قدرت نگهداری و حفاظت و مراقبت از حظور خود! (چه کسی نمیداند امر لذتبردن هم نسبی است و توده عامی از چیزی لذت میبرند که هرگز مردمی فرهنگمندتر از آن محظوط نمیشوند! و البته گاه آثاری هستند که هرکس به قدر وسع خود از آن بهره میبرد.) من کاری به علاقهی تو به مصدق یا غیر مصدق ندارم، داوری کردن از این مواضع و چه دوستداشتن فیلم چه دوست نداشتن فیلم بنابه ذائقه زمانه و سیاست، ماهوا یک سلیقه پیشپا افتاده و مفلوک است. مهم آن است که جز نکتههایی قابل اصلاح، کلیت تختی تو، از آن سحر بزرگی برخوردار است که همواره فیلمها را به شاهکار یا آثار ماندگار دستکم آثار ارجمند و سرراست بدل میکند آمیزهی خلاقیت و جذابیت، رها از فرمولها، و درک کودکانه از شخصیتپردازی و تعلیق و گرهگشایی و روایت خطی! این آمیختاری یک زبان مستندگون و ساختمان غیر دراماتیک عالی است که در طی آن فیلم ذره به ذره ما را با حسّ ملموس انباشت رنجهای یک قهرمان و دامچالی روبرو میکند که حاصل بازی زندگی، تقدیر و جامعهای مهلک است، از سرتاپا آمیزهی تاریکیهای مستبد حکومت تا عقبماندگیهای دردناکی که مردم را سراپا به نیازمندانی بیچاره و محتاج قهرمان بدل میکند تا به قهرمان بیاویزند برای همه ناداشتههای معنوی و مادی و انسانیشان و او را به گورچال بکشانند با حس خدمتگزاریاش به مردمی نیازمند و حس ناتوانیاش که به دچاری و بیچاریهای مرگبار کشاندش و فرسودش یا در بنبست قراردادش، و او از سوی خانوادهاش با همان حدّ هولناک از آویختن به قهرمان و نیازمندیها و توقعات مردمی محتاج و و و… خوب همهی اینها دست به دست هم میدهند تا قهرمان را بکشند. به هر شکل که شده و به شکل قتل خود به دست خود!
اما واقعا اشتباه بزرگی است که با این همه آدم با قطعیت بگوید که خوردن قرص (وخودکشی) قطعا اینگونه بوده یا آنگونه! مثلا کارگردان از کجا میتواند بداند ساواک با همه موقعیت قدرتی که در برابر قدرت تختی و شاخی که شده بود نمیدانست با او چه کند، او را در تنگنا قرار نداده که او خود، خود را بکشد که اگر نه مثلا کودکش را خواهد کشت، به همسرش تجاوز خواهد کرد و یا هر چیز دیگر و استفاده از هر “آتو”ی محتمل؟ آیا این بعید بود؟ یا چرا با همهی نخنما بودن آن حضور تختی و برادر شاه همزمان در ورزشگاه و ابراز دوستی شورآمیز مردم به یکی و بیاعتنایی به دیگری، این رویداد بهمثابهی نشانهای از تحملناپذیری قدرت تختی برای قدرت حکومتی، بازسازی نشده تا فرض نقش نهان رژیم شاه را در وادار کردن تختی به خودکشی و ضربه به قطعیت خودکشی با روایت رسمی، تقویت کند؟
در هر حال حتی اگر در پس پرده، پیشنهاد و فشار ساواک را ندیده گیریم، باز فیلم تو دادگرانه نقش فشار قدرت را در کنار انواع فشارهایی تحمل ناپذیر اجتماعی به خوبی ساخته، جامعهای که او را دوست داشت ولیک توقعاتش از تاب او خارج بود و کشمکشهای خانوادگی که آنهم بر توقعاتی متکی بود از هر سو، که باز پاسخ به خواست همسر یا برادر و… از توان او بر نمی آمد و دست به دست هم دادن همهی اینها در زمانه شکست، میتوانست اسباب مظلومانهی آن قتل مخفی در پس نقاب خودکشی را فراهم آورد… اما واقعا متناسب با وضع تختی از نقش مثلا مستقیم حکومت نمیتوان چشم پوشید! مهم آن است که فرم بیان این تراژدی واقعا تراژیک و بیان غیر تراژیک و آشنازدایانهاش، در کار تو عالیست.
اذهان میانمایه قادر نخواهند بود شگرد این زبان را که فرمولها را رها کرده دریابند. ولی ساخت و پرداخت تو نه تنها هیچ از پهلوانیهای یک پهلوان بیشکست که با شکست خود و مرگ خود، پیروزی بزرگ شهادت بر همهی استبدادها را فراهم آورده و ما را به او نزدیکتر کرده، کم نکرده بلکه تختی را مظلومتر و دوستداشتنیتر و واقعیتر کرده است. این دروغی بیشرمانه است که تختیِ تو، تختی را خراب کرده. تصور احمقانه قهرمانی را البته خراب میکند اما انسان را در درون این پهلوان فرا برده است. درباره درخشش محتوای فرم و فرم محتوای فیلم تو و درستی و هماهنگی و تناسب و موزونی و نیز رسا بودن همین زبان و روایت که تاثیرهای دراماتیک عوامانه را رها کرده اما همچنان موثر بر عموم تماشاگر باقی خواهد ماند حرف خواهم زد. موثر بر همگان بخاطر بیان دلچسب و دانش بیان درست و بی زیادهگویی، قدرت همراه کردن و دنبال کردن صحنه به صحنه تماشاگر با این زندگی بر پرده، قابلیت باور و لمس شخصیت تختی و استفادهی بهانداره از استنادها و نیز جای درست هم نگاه کارگردان، هم نگاه دوربین و منطق ساختیِ همنشینی نماهای صحیح و بازی دلنشین…
من سالهاسال پیش به افخمی در سینما فلسطین پیشنهاد کرده بودم فیلم پهلوان تختی را چگونه بسازد تا از سیطرهی دنبال کردن ناممکن روش کار حاتمی عزیز و فیلم نساختهاش رها شود. نتیجهاش فیلم خاصی بود که ساخت و یکی از دو اثر قابل اعتنای همه عمر کارگردانیاش محسوب میشود. همان زمان در مجلهی فیلم مطلبی دربارهی تختی مرحوم حاتمی عزیز، ناصر تقوایی و بهروز افخمی نوشتم. فیلم تو اثبات میکند که میشود اثری حتی محتملا و شاید قدرتمندتر از فیلم نساختهی یک فیلمساز بزرگ با دنبال کردن زندگی تختی ساخت، بدون آن که غیاب اثری که هرگز زاده نشد، حضور آن را با تردید روبرو کند! (همان چیزی که ناصر تقوایی را ترساند و از کار بازداشت) هرچند مثل این حضور سرشار از تردید در فیلم تو به آن تصویر قهرمانیِ شکوهمند باشد، البته بدون کمترین خدشه به وجود با شکوه یک پهلوان کشته شده! بهرام جان! دستت را میبوسم بهخاطر زیباییشناسی تختی و بهخاطر نگاه به جا که اگر تختی ااگوی شکستناپذیری مثل علی (ع) داشت تاب بیشتری پیدا میکرد تا استخوان در گلو، راهی دیگر برای مقابله با همه نیروهای مرگبار قدرت حکومت، قدرت نیازهای پایان نیافتنی مردم و قدرت ویرانگر چشمداشتهای فامیل، پیدا کند. چیزهایی که دست به دست هم او را از پای درآورد…
اما من باور دارم، گاه خودکشیهایی است مظلومانه که نه قتل خود که گواه قدرت نهانکاری قاتل است و خداوند رحمان بیشک آن را قتل نفس و خشونت علیه حیات شکوهمند آدمی و نومیدی به حساب نمیآورد.
گفتگو درباره درخشش ساختمان و بنا و زبان و فرم عالی فیلم تو و نشاندادن راههای دیگری برای فیلم خوب درست کردن فراتر از ذهن فرمولگرای تقلیدی و کوچک و سطحی نقد تلوزیونی، بماند برای زمان اکران عمومی که هر سال شاید تنها یکی دو فیلم تمایلم را برای گفتگو در رسانهها برانگیزد، تختی تو مطمئنا یکی از آنهاست. اگر زنده بودم. اما بگویم باید باور کرد مردم واقعا تختی را دوست داشتند و ناسپاس نبودند و پاداش خلوص و مهر او را با مهری پایانناپذیر دادند…
و آه… راستی، چقدر تختیِ تو با همه تمایزش با کیارستمی، در عین حال در گوهر ماجرا و نسبتاش با دیگران و زندگی ما شبیه کیارستمیست! مقتولی مظلوم به دست همگان که مرگش خودخواسته به نظر میرسد. با همهی احترام و علاقهای که همگان نسبت به او ابراز میکردند و پس از مرگ کردند! و یکی از این قاتلان نقد سطحی بود بیتردید.