قبول دارید هیچ چیز این مملکت قابل پیشبینی نیست؟ تصور اولیه این است که در این شرایط همچنان پا در هوا و معلق میان تحریم و برجام که «اقتصاد مقاومتی» را تجویز میکند، مردم آن دل و دماغ لازم را برای تفریح و سرگرمی و خنده و گشت و گذار ندارند. اما بزنم به تخته عید امسال نشان داد که نه بابا ما زیادی دلواپس این جماعت هستیم و برایشان جوش میزنیم و اغلب آنها در همین بلبشو نمیگذارند زیاد بهشان بد بگذرد. هر جور شده به اتفاق اهل و عیال، مسافرتی میروند و حداقل این همت را دارند که دستهجمعی به سینما بروند تا ببینند طرف سالوادور هست یا نه؟ و ۵۰ کیلو آلبالو را چطور میشود به خورد خلقالله داد؟ ما که بخیل نیستیم و امیدواریم این نهضت و دلبهنشاطی واقعی یا کاذب ادامه داشته باشد. به هر حال، یکی از توصیههای رواندرمانی برای جامعه عبوس و سیاستزده، خندیدن و بیخیالی طی کردن و سخت نگرفتن زندگی است. اما با اجازه میخواهم از این فرصت استفاده و پا تو کفش بزرگان جامعهشناس کنم و بعد از قضیه مرتضی پاشایی و تحلیلهای متفاوت در مورد آن، برسیم به «من سالوادور نیستم». فیلمی که طبق گفتهها فقط در یک روز (۱۲ فروردین) ۵۰۰ میلیون تومان در سطح کشور فروش داشته و فروش کلی آن تاکنون، هشت میلیارد تومان را رد کرده است. آیا فروش «من سالوادور نیستم» و «۵۰ کیلو آلبالو» نسبت به دیگر فیلمهای اکران نوروز و فروش پایین فیلمهای «کفشهایم کو؟» کیومرث پوراحمد و «خشم و هیاهو» هومن سیدی نشان از این دارد که در موقعیت کنونی فقط فیلم کمدی با این مایهها جواب میدهد؟ از طرفی، تفاوت زیاد میزان فروش همین دو فیلم کمدی بیانگر این است که رضا عطاران یک برند سینمایی به شمار میآید. یک زمانی «ستاره» در سینمای عامهپسند ما تعریف دیگری داشت و نمونه شاخص و تاریخ سازش را در شمایل بازیگر خوشتیپ و سمپاتیکی چون فردین میدیدیم که هم «جهان پهلوان» و «قهرمان قهرمانان» و «آقای قرن بیستم» میشد و هم علی بیغم «گنج قارون» و «سلطان قلبها». ولی حالا بازیگری با چهره و قد و قامت رضا عطاران (قطعنظر از استعداد انکارناپذیرش) میتواند با ضربه زدن موزون به دو تا چوب و نمایش تعصب و قیود ایرانی در یک کشور بیگانه و فرار کردن از دست یک زن خارجی مکش مرگ ما، ستارهای پولساز شود. بعضیها در سالهای اخیر از «دوران تازه» و «روزگار نو» سخن میگویند و برای نسلهای تازه حسابی جدا باز میکنند و نسلهای قدیمی را از دور خارج شده میدانند. افراد و صاحبنظرانی دیگر این پدیدهها و رخدادهای استثنایی را محصول تمامعیار یک جامعه پوپولیستی بیمایه میدانند که فرهنگ و هنر و سیاست را در آشفتهبازار، مال خود میکند. عدهای دیگر هم پافراتر میگذارند و در کمال خونسردی این اوضاع پارادوکسیکال را نظاره میکنند و تحلیلها و تفسیرهای پستمدرنیستی ارایه میدهند! بنده با بضاعت اندکم برای دستگرمی ترجیح میدهم این دیدگاهها و نحلههای فکری را با هم کولاژ کنم و معترف شوم، بله ما در دورانی تازه به سر میبریم که پوپولیسم میتواند با انسان پستمدرن به همزیستی مسالمتآمیز برسد! فقط در این عصر نوین میتوان هم «اژدها وارد میشود» ساخت و هم «۵۰ کیلو آلبالو». در این دوران تازه میشود نسخههای ژنریک و حدت و «یک اصفهانی در سرزمین نیویورک» را خلق کرد و سینما را از ورشکستگی نجات داد. دیگر در این دوران غریب کسی سراغ «کفشهایم کو؟» و «آدم آلزایمری» و «خشم و هیاهو» را نمیگیرد و قهرمان اصولگرا و آرمانخواه «بادیگارد» با همه آن مانیفستش در برابر سالوادور غیرتی وطنی کم میآورد. این عصر جدید، این هزاره سوم را عشق است!
منبع: اعتماد