مهرزاد دانش منتقد فیلم، با نگارش یادداشتی نسبت به نامه منتشر شده از سوی اصغر فرهادی درباره گورخوابها واکنش نشان داد.
به گزارش سینماسینما، متن یادداشت به این شرح است:
۱-این نخستین بار نیست که اصغر فرهادی در کنار حرفه فیلمسازیاش، از طریق نامه یا فعالیت، انفرادی یا همراه با دیگر هنرمندان و فعالان اجتماعی، به موضوع یا مصداقی اجتماعی واکنش نشان میدهد. گاه به ملاقات خانوادههای متقاضی قصاص میرود تا به بخشش محکومان به اعدام ترغیبشان کند، گاه نامه برای صرف نظر متولیان از اعدام دختری جوان مینویسد، زمانی با راه اندازی کمپین، خواهان اتمام کشتار در فلسطین میشود، موقعی مشارکت مالی برای احداث بیمارستانی خیریه و یا نهادی برای رسیدگی به کودکان بیسرپرست انجام میدهد و وقتی دیگر با اقدام نمادین اهدای خون به آسیب دیدگان حملات به غزه، موضع خود را در این باره اعلام میدارد. نامه اخیر او، مسبوق به پیشینههای متنوع و درازمدت است و ناشی از یک هیجان آنی و واکنش خلق الساعه به نظر نمیرسد.
۲- جدا از فعالیتهای مدنی و خیریه، سابقه هنری فرهادی هم عمدتا در محوریت پرداختن به دغدغههای معیشتی و موقعیتی اقشار فرودست شکل گرفته است. جدا از دو سری مجموعه تلویزیونی داستان یک شهر، فیلمهای رقص در غبار، شهر زیبا، جدایی نادر از سیمین، و فروشنده، بر معضلات مختلف اجتماعی از جمله بیکاری، بیخانمانی، کودکان بیسرپرست، اعتیاد، روسپیگری، طلاق، خشونتهای خانگی و خانوادگی، بیماری ایدز، گسستهای طبقاتی، کم درآمدی، و… اشاره داشته است. قاعدتا در جریان تحقیق این موضوعات برای ساخت فیلمها و سریالها، فرهادی به فاجعههای فراوان اجتماعی و معیشتی برخورده است که کم اهمیتتر از موضوع گورخوابها نبوده است؛ اگر پراهمیتتر و رقت بار نبوده باشد. پس واکنش به موضوع اخیر، نه پدیدهای از سر سیری و به مثابه یک سوژه گذرا، که قدمتی به درازای فعالیت هنری این سینماگر دارد.
۳- نامه اخیر فرهادی را احتمالا یکی دو بار بیشتر خواندهاید. اما مجددا بخوانید. موضوعش درباره رسیدگی به گورخوابها است؟ در حال حاضر اغلب قریب به اتفاق واکنشهایی که به این نامه نشان داده شده است، حول محور این فلک زدهها میگردد. اما آنچه فرهادی در متنش یادآور شده است، اگرچه با تمرکز بر همین موضوع شروع میشود، ادامه و پایانش با مثالها و مصداقهایی دیگر رقم میخورد. گورخوابها فقط بهانه و اشارهای هستند برای تأمل در گزارهای کلی تر و مهمتر: چرا ما مردمان این روزگار، نسبت به ناهنجاریهای پیرامونی و حتی درونی خویش، این قدر بیتفاوت شدهایم و در خودخواهی و خودمداری فرو رفتهایم؟ اینکه این نامه و آن گزارش روزنامهای، محملی شود برای رسیدگی به عدهای بیخانمان معتاد که در قبرها سکنی گزیدهاند، بسیار خوب است؛ اما هدف نامه این نیست؛ چه آنکه به فرض که اینان جمع و رسیدگی هم بشوند؛ بقیه چه؟ به نظر میرسد، بسیاری از مسئولان و غیرمسئولان که در قبال نامه فرهادی سخن گفتهاند و متنی نگاشتهاند، بیشباهت به آن افرادی نبودهاند که در برابر شخصی که با انگشتش به افقی اشاره میکند، نه به آن افق؛ که به انگشت خیره شدهاند و درباره آن دارند اظهار نظر میکنند. آقایان! گورخوابها در این نامه فقط یک نمونه و نماد و اشارهاند؛ موضوع اصلی درباره آفت خودخواهی، بیتفاوتی و اخلاق گریزی افسارگسیختهای است که در جامعه ما متاسفانه روندی فزاینده یافته است.
۴- نامه فرهادی مانند تلنگر به مجموعهای از قالبهای بازی دومینو است که یکی یکی در حال اثبات همان ایدهای هستند که در نامه بدان اشاره رفته است. اکثر افراد در برابر این نامه، در حال پرداختن به موضوع گورخوابهای گورستان شهریار از زاویه دید جناحی و صنفی و سطحی خود هستند و «خودخواهانه» به جای اینکه به مسئولیت فردی خود در برابر ناهنجاریهای اخلاقی و رفتاری بیندیشند، به «دیگری» از جمله و حتی نویسنده نامه، متلک و طعنههای جناحی و سیاسی میاندازند. آن یکی از برجام مایه میگذارد و این یکی ۹ دی را نشانه میگیرد، دیگری کمپین خود را معیار حق و باطل پرداختن به گورخوابها معرفی میکند و دیگرکس، فرهادی را شماتت میکند که چرا خودش راه حل ارائه نداده است یا چرا از میلیاردها درآمدش اندکی را صرف رسیدگی به این بیچارهها نمیکند، فلان مسئول به بهمان مدیر وظیفهاش را حواله میدهد و فرد بعدی، نبوغ خود را با راه حل عقیم سازی این فلک زدهها بروز میدهد، آن یکی اعتقاد متحجرانهاش به دوگانههای ازاعتبارافتاده مکتبهای اقتصادی چندصدسال قبل را به رخ میکشد و این یکی به تقبیح آن دولت در برابر تحسین دولت دیگر نشسته است. البته به همین بیفزایید نشریات و تارنماهایی را که هویتشان را با فحاشی و انگ زنی سیاسی و دروغ و تهمت شکل دادهاند و میزان سطح شعور خود را با دروغهای ویلای سعادت آباد فرهادی و خاله زنک بازی بر سر شرکت قطری نشان میدهند. میبینید؟! هیچ کس نمیخواهد در شرمی که فرهادی از آن سخن گفته است و خود را هم مستحقش دانسته، سهیم باشد و همگان فرافکنانه و عموما با بغض و کینه، در حال تفسیر سطحی از معضلی هستند که تقصیرش را هم بر گردن دیگری میانگارند و ذرهای خود را در بروز و پرورش آن شرمنده نمیدانند. این نوع واکنشها، دقیقا همان شرمی را اثبات میکند که فرهادی از آن حرف زده است. آفتاب آمد دلیل آفتاب.
۵- نامه فرهادی یک جور دعوت به شرم است؛ شرمی از سر تأمل و دغدغه بر سر اینکه چرا وضعمان چنین شده است؟ مخاطب نامه او اگرچه در ظاهر شخص رییس جمهور است؛ اما به همین اعتبار، عموم جمهور، از من نویسنده گرفته تا من کارمند، من لوله کش، من مدیر، من هنرمند، من معلم، من راننده، من نانوا و هر شهروندی که امید به احیا و احضار شرم انسانیاش دارد، میتوانند و میشاید که مخاطب نامه باشند. آقایان! قرار نیست با بازیهای گرافیکی با عکس گورخوابها در شبکههای اجتماعی و یا پاس دادنهای سیاسی و جناحی، موضوع تمام شده تلقی شود. موضوع بر سر این است که چرا دروغ، خلف وعده، خشونت، بدزبانی، ریاکاری، دوگانه زیستی، خیانت، لاابالیگری، و… مثل موریانه به جانمان افتاده است و هر کداممان کلاه خود را سفت چسبیدهایم و به بیچارگی دیگری تا حد امکان نمیاندیشیم؟ قصد نادیده انگاری خوبیها نیست؛ ولی وقتی در خودرویی گیر افتادهایم که ترمزش بریده و در سراشیبی قرار گرفته، دیگر سخن گفتن از مزایای برف پاک کن اتومبیل به شوخی میماند.
۶- اخلاق گریزیای که در آن گرفتاریم، از نظر نگارنده، عموما و عمدتا معطوف به گسستهای جدیای است که در طول چند دهه اخیر در طول و عرض پیکرههای هویتی مان وارد شده است. گسست اول، شکاف تاریخی با گذشتهمان بود. نسل من، از زمانی که خواست به شکل جدی وارد جامعه شود، با تقبیح و نفی هر آنچه در گذشته رخ داده بود مواجه شد و این روند، در نسلهای بعدی، از جمله نسل فرزندم، همچنان ادامه دارد. مبدأ تاریخ جدید را وقوع رویدادی قرار دادند و آن را خط نصف النهار خیر و شر انگاشتند و معرفی کردند. نسلی که از گذشتهاش به انقطاع برسد، نسلی بیهویت است و این را در نسلهای بعدش تکرار میکند؛ ولو آنکه در موقعیت جدید، دستاورهای قابل توجهی داشته باشد. گسست دوم، گسست جغرافیایی است. جامعهمان در برابر وجود اهریمنی جوامع دیگر، تقدیس و تقدیس و تقدیس شد و همین حس بینیازی از تعامل و همفکری و رابطه با دنیا را برایمان القا کرد. رسانه و فیلم و… تا زمانی که امکانات فناوری محدودتر بود، آن قدر گزینش گرانه به انعکاس آنچه در آن طرف جهان میگذشت میپرداخت که عملا جز ایجاد نفرت به بیگانگان، حاصلی نداشت و بعدا هم که پیشرفتهای تکنولوژیک رسانهای، امکان دیدار با دنیا را از پنجره اینترنت و ماهواره فراهم کرد، نسل جدید سرگشته در سیلابی شد که تا آبش از آسیاب بیفتد، زمان میبرد و این در حالی است که همچنان، برخی آقایان، دلشان را به انحصارهای تک رسانهای پرسانسور خود خوش کردهاند تا لابد برای خصم نمایی بیگانگان، راه خود را ادامه دهند. گسست سوم، گسست معرفتی به هنجارها و ارزشهایی بود که سال ها و بلکه قرنها است، نه صرفا به عنوان ارزشهای آیینی، که بیشتر انسانی و عرفی، در جامعه ما جاافتاده بودند و حرمت داشتند. اما استفاده ابزاری مکرر از آنها، چنان لوثشان کرده است که دیگر به دشواری میتوان به عنوان تکیهگاه اخلاقی/انسانی از آنها سود جست. گنجینههای آیینی مان، چنان در تفسیرهای تنگ ایدئولوژیک گرفتار شدند که به جای بهره گیری از آن همه گزارههای اخلاقی دلربایش، خود منبعی شد برای دشمن پنداشتن و نفرت انگیزی از برادری که عقیدهای جز عقیده من دارد؛ مفهوم بلند عدالت در دورانی چنان به ابتذال و تنزل و دروغ گرایید که از رایحه خوشش، بوی تعفن درآمد، روش مجرب دموکراسی که قرار بود سامانه قدرت جامعهمان را اصلاح کند؛ بعضا بلندگوی کاذب گروهی شد که خود در پیشینه و منش، فاشیستهایی بیش نبودند، توسعه اقتصادی در دورانی دیگر، محملی شد برای بهره وری بیشتر متمکنان و اضمحلال فزایندهتر محرومان. در چنین فرایندی، نسلی از جامعه که به دلیل لوث شدگی هنجارهایی همچون آیین و عدالت و برابری و آزادی و توسعه و سنت گذشتگان و آداب جهانیان، دیگر به سختی میتواند به هنجاری اعتماد کند و آن را به مثابه تکیه گاهش درنظر گیرد، دیگر قرار است چه مرکز ثقلی را برای رعایت اخلاق اجتماعی داشته باشد؟ ما همه شرمندهایم. بیش از همه در پیشگاه خود و وجدان اجتماعیمان؛ که چگونه این همه بضاعت و مکنت و سرمایه اجتماعی را به هدر دادیم و اکنون دست خالی، فقط از دیگری جلو میزنیم تا عقب نمانیم. ناهنجاریها را به عینه میبینیم و تنها کاری که میکنیم یا جوک ساختن دربارهاش در شبکههای اجتماعی و محفلهای مهمانی است و یا انداختن تقصیر ماجرا بر گردن الف و ب. این همه عصبیت و خشونت رفتاری و کلامی که در مراودههای خانوادگی و همسایگی و خویشاندی و همکاری و خیابانیمان جاری است؛ ناشی از همین بیتکیهگاه بودنمان است. جناحهای حاکم و سیاسی با پرخاشگری، قصور ناکامیهای کشور را به هم نسبت میدهند و ما مردمان هم به حکم «الناس علی دین ملوکهم» بر سر سبقت خودرویی بر خودرویمان، مادر و خواهر رانندهاش را به زشتترین نسبتها فرا میخوانیم، و قرار است نسل آینده متولیان هم از همین خود ما باشند. آیا اندیشیدن به این دغدغهها، شرم را احضار نمیکند؟
۷- آیا راه امیدی نیست؟ چرا؛ منتها اولین شرط آن، همین احساس شرم است. تا خود را مسئول و سهیم در بروز و وجود ناهجاریها نینگاریم، انگیزهای هم برای یافتن راه حل نخواهیم داشت و اوضاع را باری به هر جهت پیش خواهیم برد. شرم، خودش فی نفسه، امیدبخش است؛ و اتفاقا آنان که به جای شرمندگی، در پی انگ زدن به این و آن هستند، راه امید را بر خود بستهاند و فرافکنانه دعوت کنندگان به شرم را سیاه نما میخوانند. یادمان باشد که در ادبیات دینی نیز، یکی از تعابیر از تقوای خدا، نه ترس از خدا، که شرم از او و وجدان است. آیا در این دعوت به چالش شرم، عزمی داریم؟