سینماسینما، مهرزاد دانش:
مرد روحانی برای صحبت با سایه وارد خانه میشود. اینکه هنوز هیچکس، اعم از همسایهها و فامیل و نماینده دانشگاه و غیره حریف سایه نشدهاند تا جنازه پدرش را طبق وصیتنامهاش به دانشگاه ببرند، میزان کنجکاوی و تعلیق را برای دانستن اینکه آیا روحانی جوان قادر به قانع کردن سایه میشود یا نه، بالا میبرد. اما تا روحانی میخواهد حرف بزند، سایه به سابقه او در دوران کودکی اشاره میکند که با هم قایمباشک بازی میکردند. از همین اول روحانی خلع سلاح میشود و هر چه میکوشد از باب استدلالهای منطقی در حوزه معرفتی خودش، به سایه اثبات کند که پافشاریاش در مقابل انجام نگرفتن وصیتنامه پدر نادرست است، سایه جوابهایی بیربط میدهد که انگار در ادامه همان بازیهای قایمباشک دوران کودکی با اوست.
استراتژی سایه در برابر همه کسانی که او را در این یک ساعت و اندی توصیه میکنند که از خر شیطان پیاده شود، همین قایمباشک بازی است. منتها با هر کس یک جور؛ جلوی نماینده دانشگاه گارد شدید میگیرد و متوسل به توهین میشود، جلوی پسرعمه راه تهدید پیش میگیرد، همسایهها را کممحلی میکند، و حالا جلوی روحانی وارد سوال و جواب شرعی میشود. بار دوم که فیلم را میبینیم، تازه متوجه میشویم که وسط این قایمباشک، چطور داروهای روی میز را جمعوجور میکند و پنهانی به گفتوگوی فامیل درباره اینکه پیرمرد توهم داشت که دخترش در این مدت به او سر میزند، گوش میدهد و در میانه شلوغکاری چگونه به دختر خردسال پول میدهد که خرما بخرد. واقعیت آن است که فقط هم او نیست که این وسط دارد بازی میکند و دیگران را هم بازی میدهد. در این جمع هر کس به فراخور حال خود در حال یک جور بازی است. سربازی که به بهانه فاتحهخوانی، برای دختر نوجوان شماره تلفن میفرستد، زنی که در میانه عزا، دنبال دختری زیبا برای عروسی است، فرد ناشناسی که خود را قاری جا میزند و پولی را که برای خرید خرما میگیرد، به جیب میزند و برنمیگردد، نماینده دانشگاه که بازیوار شکایتش را پس میگیرد و بازیوار دستگیره در دستشویی را درست میکند و درنهایت معلوم میشود اصرارش برای اجرای وصیت میت، بهخاطر استخدامش در تشکیلات دانشگاه است تا نیت خیر، همسایگانی که به قصد ماجرای بهرهبرداری از خانه آمدهاند، اما با ماجرای یخ و پیراهن مشکی، خود را سوگوار و همدرد نشان میدهند، زنی که به شوهرش سفارش آوردن چادر مناسب میکند و… درواقع فیلم «خانه»، یک جور بازی آدمها با یکدیگر است. این میان شاید بچهها که بیشیله و روراست بازی میکنند، ولو در بعضی موارد بازیهای خشونتبار (کندن پر مرغ) یا تمسخربار (معرکه گرفتن بالای سر جنازه که عریانش کردهاند)، و نیز عمه خانم که آلزایمر دارد و گمان میبرد به خواستگاری آمدهاند، از بقیه متفاوتترند، و البته مجید، که انگار تنها آدم ساده این مجموعه است و تنها هم او است که درنهایت، به خارج از خانه که میزند، میبینیمش تا تمایزش با سایرین در کادر و فضا هم نمایش داده شود. اینجاست که معنای واقعی خانه، که نام فیلم نیز هست، شکل درست خود را در چند مسیر پیدا میکند. البته اینکه تقریبا همه فیلم در داخل فضای درونی منزل سپری میشود، ظاهر نام فیلم هم منطق خود را پیدا میکند، اما وجه تسمیه و کارکرد خانه در فیلم، لایههای محکمتری دارد. اول آنکه خانه یک مورد ملکی معاملاتی است که همسایهها نسبت به فروشش برای بحث کار و کاسبی خودشان نظر دارند، دوم یک مورد ارثی است که سایه و شوهرش اصلا برای زودتر رسیدن به این ارث، دست به جنایت زدهاند، سوم آنکه این خانه محل بازیهای کودکانه بوده و هست و انگار یک جور فضای بازیگوشانه را تداعی میکند که بازیهای بزرگسالانه فعلی هم در آن جریان دارد، و چهارم، حس عاطفی مجید به خانه به مثابه تداعیکننده عشقی قدیمی و ازدسترفته است. مجید در سه وجه قبلی، هیچ نسبتی با خانه ندارد، ولی در وجه چهارم، حس حسرتخوارگی در رفتارها و گفتارها و حتی سکوتش پیداست. این تنها بعد رفتاری واقعی انسانی در میان مجموعهای از بازیهای غیرواقعی اهالی خانه است. او عکسها و انتظار برای آمدن سایه را نوعی نشانه برای خود تلقی میکرده که حالا، با مشاهده رفتار سایه رفتهرفته به نتایج دیگری میرسد و چه بسا در آن صحنه گریههای اغراقآمیز همسر سایه، و با استناد به برخی حرفهای سایه در خلوتی که با هم داشتند، پی به واقعیت ماجرا هم برده باشد و گریستن تلخش در آن سیاهی داخل کوچه سقفدار، نکتهای افزون بر یک عشق ازدسترفته داشته باشد و به حال معصومیتی ازدسترفته نیز بگرید.
اما پایان ماجرا، نه با مجید، که با سایه رقم میخورد. او همانطور که در شروع فیلم از پشت حائلی داخل خودروی حامل جنازه، به شکلی محو دیده میشود، در پایان به شکلی معکوس، حالا از پشت پرده، خود جنازه را محو میبیند که دارند میبرندش. فیلم با او و گریستن شدیدش شروع میشود و پایان مییابد. اما انگار این تغییر زاویه دید دلالت بر تفاوتهایی در خصوص سایه دارد. آیا گریستن نهایی او متفاوت از نقش بازی کردن اولیهاش است؟ آیا حالا این گریستن، جدا از بعد عاطفی دختر برای پدر، وجهی همچون گریستن پایانی مجید دارد؟
بازی دیگر تمام شده است…
ماهنامه هنر و تجربه