تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۱۵ - ۱۴:۲۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 26067

پیروز کلانتریعطش پی بردن به راز آن چهره و نگاه آرام تا پایان فیلم با من باقی ماند.

سینماسینما، پیروز کلانتری:

جلیل نظری، شخصیت فیلم «شاهزاده» محمود بهرازنیا، در ابتدای فیلم می گوید زندگی یک مجموعه اتفاقات است که  نمی شود پیش بینی‌اش کرد یا جلویش را گرفت. مصداق این کلامش وضعیت اوست در شروع ارتباطش با محمود بهرازنیا کارگردان فیلم «شاهزاده». جلیل که در ۱۷ سالگی از افغانستان به تهران مهاجرت کرده بود، در سال ۱۳۷۸ شد شخصیت اصلی فیلم «جمعه» یکتاپناه؛ فیلمی که در جشنواره کن جایزه بخش نوعی نگاه را گرفت و مدتی بعد فیلم و جلیل دعوت شدند به جشنواره  هامبورگ آلمان. بهرازنیا هم در آلمان زندگی می کند. جلیل می گوید در روزهای جشنواره مدام تحویلش می گرفته اند. «فکر می کردم دارم راه ترقی را طی می کنم و وضعم مدام بهتر می شود. چهار روز جشنواره همه اش در این فکرها بودم. جشنواره تمام شد و بعد هیچ‌کس با من کاری نداشت؛ جز آقای بهرازنیا. من ماندم و وضعیتی که نمی توانستم برگردم تهران و در آلمان باید تقاضای پناهندگی می کردم و امکان کار کردن هم نداشتم. مرا فرستادند به کمپ پناهندگان کلدیس، در دل یک جنگل؛ جایی که سگ هم زندگی نمی کرد.»

در همان سال فیلم قبلی بهرازنیا «راه بهشت» (در سال ۱۳۸۰) ساخته شد که در دل بررسی موقعیت عمومی تر پناهندگان آن کمپ، این دوره زندگی جلیل را هم دنبال می کرد و فیلم تلخی بود. در همان دوره موقعیت جلیل به عنوان بازیگر یک فیلم موفق، رابطه اش با بهرازنیا و دریافت جایزه بهترین بازیگر از جشنواره مسکو باعث می شود کار اقامت و امکان کار کردن او در آلمان زودتر از بسیاری از پناهندگان کلدیس جور شود. جلیل در طول سال ها در هامبورگ جا می افتد و حتی در دوره ای به عنوان بهترین پیتزاپز شهر انتخاب  می شود. بهرازنیا، در این سال ها و انگار این بار به قصد دنبال کردن احوال مهاجری موفق و خوشبخت، زندگی او را دنبال می کند که منجر می شود به فیلم «شاهزاده» در سال ۱۳۹۳٫ در این فیلم کارگردان با جلیل به افغانستان می رود؛ جایی که جلیل با دختری افغانی عروسی می کند، خانه تازه ای می سازد و خانواده پدری اش را در کنار همسرش می گذارد و برمی گردد آلمان. پایان فیلم جایی است که جلیل خانه آذین شده  و آماده اش در هامبورگ را ترک می کند و با ماشین شیکش می رود فرودگاه برای استقبال از همسر و فرزندش که برای اقامت دائم پیش او می آیند.

نام فیلم از جایی می آید که جلیل در روزهای برگزاری مراسم عروسی در روستایش در افغانستان می گوید عروسی کردن در آن جا خیلی خرج دارد و به‌خصوص از او که در آلمان زندگی می کند، انتظار دارند از همه بیشتر خرج کند، انگار که او شاهزاده است. اما بهرازنیا، دور از منطق طنز و کنایه جلیل، واقعا او را شاهزاده فرض کرده و پایان پرجزئیات فیلم برای آماده کردن خانه، شیک کردن خود و زدن عینک دودی و سوار شدن به ماشین شیک و گذر از خیابان های هامبورگ، همه جوره، به نمایش درآوردن احوال کسی است که به اوج رویاها و آرزوهایش در زندگی دست یافته است؛ یک شاهزاده! مشکل فیلم هم همین جاست؛ در دور ماندن کارگردان از زیروبالای مسیری که جلیل در این سال ها در آلمان طی کرده، زیروبالای تفکراتش در این سال ها، ذهنیت امروزش درباره موقعیت خود و احساسی که درباره کشور گرفتار در خون و آتش خود دارد. درنمی یابیم جلیل از زمان فیلم «راه بهشت» که راهش از بقیه پناهندگان دربه‌در آن فیلم جدا شد، چه ها دید و چه ها کرد و بر احوال عین و ذهن او چه گذشت تا رسید به موقعیت جلیلی که در تابستان ۱۳۹۲ در پیتزافروشی محل کارش در هامبورگ رو به دوربین ایستاده و با ما حرف می زند. اگر او از همان زمان اوضاعش روبه راه شده و مسیر سرراست و بی‌کشاکش خوشبخت شدن را پله به پله طی کرده، پس گره فیلم کجاست و چرا ما باید او را دنبال کنیم؟ ربط من به جلیل اما این نیست. از همان تصاویر پشت صحنه فیلم «جمعه» و لحظه ورود جلیل به هامبورگ چهره و نگاه آرام و بی‌تغییر او جذبم کرد و تناقض این ظاهر آرام با دنیای پرکشاکش زندگی او ذهنم را مشغول نگه داشت. احساس می کردم این آدم منش دارد و می خواهد خواست خودش را راه بیندازد و گام به گام دنیای خاص خودش را در این جهان ناآشنا بسازد. به رغم چهره بازش تنها می دیدمش و در سفر به روستایش در افغانستان، عجین بودنش با فامیل و مردم روستا و فروتنی و دست‌بوسی هایش از بزرگان فامیل ذهنم را قلقلک می داد. اما عطش پی بردن به راز این چهره و نگاه آرام تا پایان فیلم با من باقی ماند و فیلم‌ساز مرا به جلیل نزدیک نکرد. آن چه از او در فیلم می دیدم، لایه های آشکار و پوشاننده آن سرِّ ضمیر بود و مدام از دیدن و دریافتن روابط و مکنونات او دور نگه داشته شدم. در فیلم از کار پیتزاپزی جلیل یکی  دو  بار و اشاره وار بیشتر نمی بینیم، از روابطش با دیگران و شهر که هیچ؛ موقعیتی که خیلی دوست داریم از آن ببینیم و بدانیم. در عوض زمانی طولانی از فیلم در افغانستان می گذرد یا طی می شود در گزارش و تحلیل جلیل از کشوری که سال ها از آن دور بوده و معلوم نیست این اطلاعات و نظرات پرتفصیل در فیلمی که داریم زندگی یک شخصیت را دنبال می کنیم، به چه کار می آید؟

محمود بهرازنیا را در فیلم -و خارج از فیلم – دوست دارم. هر حضور کوتاه او در هر دوره زندگی جلیل در فیلم نشان‌گر قلب خوش  او و همراهی و هم‌دلی اش با جلیل است. اما او در فیلم بیش از آن که دل و ذهن به ذهن و دل جلیل بسپارد و ما را به لایه های درونی تر احوال و افکار او در گذر از این سال های غربت و تنهایی نزدیک کند، دور او می چرخد و در سطح رابطه با او، که این  همه سال می شناخته اش، باقی می ماند و این چنین، کنایه جلیل در شاهزاده فرض کردنش در روستا، به پایان خوشِ واقعیت پنداشتن این شاهزادگی در فیلم ختم می شود.


اطلاعات فیلم: شاهزاده

(محصول ۱۳۹۲)

خلاصه فیلم: این فیلم مستند – داستانی، داستان واقعی اما افسانهگونه نوجوان پناهنده افغانی، جلیل نظری است که ۱۷ سال پیش برای نجات جان خود از دست طالبان و بهخاطر بهدست آوردن کار و حمایت از خانوادهاش به ایران پناهنده شد. پس از مدتی بهطور تصادفی بازیگر اصلی فیلم سینمایی «جمعه» شد، فیلمی به کارگردانی حسن یکتاه پناه، که در سال ۲۰۰۰ جایزه دوربین طلایی جشنواره کن را نصیب خود کرد. این پیروزی دور از انتظار، برای این نوجوان افغانی یک اتفاق ساده نبود… چندى پیش جلیل نظرى پس از ۱۷ سال اقامت در اروپا، بهعنوان شهروند آلمانى و برای دیدار خانواده به افغانستان رفت که …

دستاوردها:  برنده دیپلم افتخار بهترین دستاورد تکنیکی – هنری از سی ودومین جشنواره جهانی فیلم فجر سال ۱۳۹۲

عوامل: نویسنده و کارگردان: محمود بهرازنیا، مدیر فیلم برداری: برند ماینرز، تدوین گر: مارگوت مارچ، موسیقی: برتراند لوسیا کانتا، مجید درخشانی، تهیه کننده: کلاتین فیلم، ناهید سلیمیان، آیکون نورد و تورستن نیومن، محصول مشترک ایران و آلمان

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها