سینماسینما، احمد میراحسان:
ماجرای نیمروز، همچون بسیاری از فیلمهای قابل اعتماد، مخالف و موافق وسیعی دارد. مثل بسیاری از فیلمهایی که موضوع درامشان امر سیاسی است، تحسینکنندگان و ویرانگران متنوعی داعیه آن که فیلم را از منظر حرفهای و ساختاری نقد میکنند، کفایت نمیکند که ردّپای تأثیر گرایشات ایدئولوژیک گوناگون، همسو و ناهمسو با ایدئولوژی فیلم در همان نقدهای به اصطلاح ساختاری نادیده گرفته شود و ادعای فقدان منظر ایدئولوژیک و عدم باور به آن چه از سوی فیلمساز و چه از سوی منتقد به معنای آن نیست که واقعاً آنها روباتهایی تهی از نگاه به جهان نگری و مفاهیم بنیادین و باورهای جهتدهنده به تفسیر و تحمیل و متون هنری یا انتقادی و فکریشان هستند. پس از نوشتن مقالهام فرصتی برای مرور پارهای از نقدها (مصاحبهها) گفتگویهای فیلمساز و منتقدان یافتم، میتوان ستایشها و نفیها و جاپای پیشداوریهای سیاسی و فکری را در آنها یافت، در کنار توجهات صحیح به توانایی ساختی و نیز نقد و ایرادهای حقیقی به لکنتها و خلاءهای فیلم.
اما با این فیلم آنچه که بسیار مهمتر است ورود سینمای ایران به دورهای تازه در باز شدن دریچهای رو به سوی موضوعات سیاسی با محتوای سیاسی آشکار و یا محتوی سیاسی پنهان در پس پشت ساختارهای تریلر، پلیسی و معمایی، درام عاشقانه، روایت تاریخی و روانشناسانه و گونهها و زیرگونههای ترکیبی و … است. آثاری که عمدتاً یا تصادفاً همچون یک تاکتیک یا واقعاً به نحو استراتژیک وانمود میکنند یا میخواهند خنثی و دور از تاریخ نگاری واقعگرایانه و رئالیستیک و یا جانبداری سیاسی باشند. چه در این راه راستگو باشند و چه نهان روش، این روش تازه فیلم سیاسی سازی در وضعیت مشخص ایران ۱۳۹۶ به بعد امری بسیار قابل توجه است. هم وزش تازهای است به موضوعات مرده و کسالتبار فیلمهای آپارتمانی و هم ورزشینویسی است. در مهارتهای فیلمسازی، پهناورتر!
اما اینکه این مسیر، چه ریشههایی دارد و بر چه مفاهیم و باورهای بنیادین استوار است راهی است به سوی رشد و درک ژرفتر از سینما یا روشی پنهانکارانه است در کشورهای با مدعای انقلابیگری، اختیاری منتقد آثار انقلابی داشتن و روزنهای گشودن برای سینمای پرسشگر از کنشهای انقلاب، پاسخش بماند برای بعد .
نکته آن است که ما این دوره تازه فیلم سیاسی سازی در ایران و این روش و راه حل تازه را درست بشناسیم. ببینیم، بر کدام مقولههای دیدگاهی استوار است و بعد ببینیم درست است یا نه.
مثلاً بحت فیلم سیاسی و غیرسیاسی و ایده عدم تمایل به ساختن فیلم سیاسی و در عین حال کاربرد مفاهیم سیاسی و رویدادهای سیاسی و موضوع سیاسی، نکته قابل بررسی و مهمی است. آیا در پس این ایده یک برداشت لیبرالی و دارای زاویه نسبت به دیدگاه انقلابی نهان نیست؟
یا بحث داوری کردن و میل نداشتن به داوری درباره رخدادهای حاد سیاسی در این نوع فیلمها از چه منبعث میشود و چه دلایلی دارد؟
مسئله همانندی خشونت انقلاب و ضدانقلاب چی؟ آیا در این مقولهبندی راهی برای سرپوش نهادن به حق و ناحق به کسانی که با اهداف زورگویانه و مستبدانه علیه اکثریت خشونتی بر میانگیزند تا با زور، قدرت به کف گیرند و کسانی که از حقوق عقلانی و قانونی یک انقلاب دفاع میکنند فرقی نیست؟ و اینها قابل تفکیک و شناخت نیست؟ به طور عملی وقتی نظامی منبعث از اراده عمومی مورد هجوم داعشی قرار میگیرد چه کند؟ ریشههای این عمل و علل آن اگر با خرد و منطق و حق و خرد اجتماعی و … سازگار نیست، مورد هجوم قرارگرفتگان در برابر خشونت که مجال گفتگو به شیوه مسلمانه برابرتان قد علم کرده چه کنند؟ یا برعکس وقتی حقی ضایع میشود و مظلومان هیچ راهی برای احقاق حق ندارند چه میتوان کرد.
مسئله جابجا کردن شکار و شکارچی و ارائه یک صورت بندی باز گونه نیز در آثار تریلر و مهیج و تعلیقی مهم است. اگر فیلمساز جای شکار و شکارچی را عوض کند آیا حق دارد و حقیقت و واقعیت عینی رخداد اهمیتی ندارد؟
به نظرم در این برهه، منتقد اندیشمند و متفکر که قادر است نمونههای مشخص را با همه جزئیات از نظر ساختاری و فرم محتوایی واکاری کند ولی متوقف در امر منفرد نماند، و افق وسیعتری را بیاندیشد و از نمونههای معین فرا رود و به پرسش نظری راهگشا شکلگیری گونهای فیلمسازی، منطبق با وضعیت یک دوره برسد و آن را بررسی نماید، منتقد ژرفابینتر و رشدیافتهتری است.
میکوشم در این نوشته نشان دهم این جفت مقولهها به کار توسعه روش فیلمسازی عمیقتر آید، یا به یک تحریف و گریز از درک ژرفترو عمیقتر پا داده است.
ورنه اینکه منتقدی مینویسد، فیلم ماجرای نیمروز دارای یکپارچگی است و استدلالهای (درست یا غلط) را با لفظپردازی ارائه دهد و منتقدی دیگر بنا به گرایش پیش داورانه و یا داوری دقیق، بنویسد که فیلم دو پاره است و کلیت قدرتمندی ندارد و یک دست نیست و تأثیرگذاری نسبت به این نقد، نقدی ژورنالیستی و محدود درباره وضعیت کنونی فیلمسازی سیاسی ماست و راهی نمیگشاید.
اینکه ما در الفاظ انشاءوار بگوییم ماجرای نیمروز صورتی کمالگرایانه دارد و یا یکی از کمالجویانهترین فرمها را در سطح موجود سینمای دهه نود به نمایش مینهد، اولاً نیاز به اثبات دارد و ثانیاً با این سخن ما هنوز به موجودیت مهمتر فیلم اشارهای نکردهایم، جملات فراوانی در نقدهای ژورنالیستی ولو مجلات به اصطلاح متغیر فیلم وجود دارد که از منتقدان تازه کار نیست بلکه تحصیلکرده و شناخته شده است اما جملات و گزارههای کلی است که درباره هر فیلمی میتوان آن را ابراز داشت.
بدیهی است حرفهایی خیلی معمولی میتواند با لفاظی، خیلی تخصصی وانمود گردد. اینکه فیلم ماجرای نیمروز خلق عینی و مستند است به معنای مبتذل آن که همه میدانند مستند نیست اما عین مستند است یک جوک است. بدیهی است که مهدویان با تجربه مستندسازی از اشکال مستندگونگی برای روایت درامش سود جسته. اینکه پیچاندن ندارد. خود او بارها این را گفته است و البته این شکل از فیلمسازی در سینمای ایران از آسمان نازل نشده است، بنیانگذار آن عباس کیارستمی است. جریان رویکردگرا در سینمای ایران از این سبک سود جسته است، سینمای داستانی ما از کیانوش عیاری و رخشان بنیاعتماد و پناهی و شهبازیان و بسیاری دیگر از آن سود جستهاند (حتی مهرجویی در بمانی و …) بالاخره نسل کنونی در بافتی دراماتیک از عناصر این نوع سینمای نزدیک به فرم زندگی روزمره بهره بردهاند و البته کار مهدویان تشخیص یکتای خود را دارد با یک سبک فردی که نه شبیه سبک فرهادی است و روستایی و نه کیارستمی و شاگردان او!
اجرا و امور فنی و تکنیکی و مهارتهای کارگردانی ماجرای نیمروز بیشک در مقیاس سینمای موجود، از ویژگی و ابتکار و کاراکتر متشخص برخوردار است اما وجهی منحصر به فرد و البته آمیخته با کم وکاستهایی نمیتواند سبب شود شیفتهوار، خلاءها و حفرههای چشمپوشیناپذیر تماتیک و استراتژی متخلخل روایت و بی نظمیهای روایی/ مفهومی را ندیده انگاریم. این بینظمیها هرگز این اتهام را نمیتواند سرپوش نهد که فیلم دچار ناتوانی در وضوح رهبری و ایجاد روایتهای ضروری علّی در ارتباط با شخصیتها و ماجراهاست و مدام در زیر بار این وظیفه شانه خالی میکند و نمیتواند به بهانه آن که من تاریخنگار نیستم، من نمیخواهم شعار دهم، من تبلیغی نساختهام، به ضرورتهای سینمایی شناساندن آدمها و رخدادها را پشت پا بزند زیرا عبور از این بهانهها ما را مواجه با تزلزل روایت، شخصیتپردازی و نمایش درست ماجرای فیلم و در حقیقت متوجه ضعف فیلمسازی میکند. چرا ضعف داشته؟ شاید میخواهد فیلم بازی کند چه چیزی را پنهان کند چیزی را ناگفته باقی بگذارد زیرا میترسد نظرش را بگوید و …
تحسین اینکه چقدر گریم دکتر بهشتی عالی است و ندیده انگاشتن نقص بزرگ ناشناسا و بیمعنا باقی ماندن دکتر بهشتی در روایتی که ترور و شهادت ایشان کانون همان جفت مقوله تریلر شکار و شکارچی و راه افتادن قطار خشونت است، نشان دهنده بیچارگی فیلمساز و از آن بدتر بیچارگی نقد ستایشگر و لفاظ و یک سویه است و از همه بدتر بیچارگی سبکی که نهان روش تازهای را مشق میکند تا از زیر بار پاسخ به پرسشهای زندگی و حفرههای بحرانزای تاریخ بگریزد. به این بهانه مسخره که اینها کار فیلمساز نیست. کار فیلمساز چیست؟ دروغ و کذب تاریخ؟ و معنازدایی از شخصیتها و وقایع تاریخی؟
آن که شجاعانه از ترور دفاع میکند (و از داعش) به ما امکان نقد و گفتگو و روشنگری میدهد. شاید واقعاً ما اشتباه میکنیم؟ شاید داعش حق دارد؟ خوب بگذار هر چه در چنته مدافعان ترور است بریزد بیرون تا ببینیم پاسخی هست یا نه. اما آن که با نهان روشی ضربهای به ذهن ما میزند و میگریزد و با سخیفترین روشها، معناها را میزداید و راهی جهالتانگیز و به ضرر حقیقت میپیماید!
خرده روایت عشق حامد و فریده، واقعاً ذرهای از تراژدی بزرگ چالش عاشق و معشوقها، خواهر و برادرها، برادر و برادرها، خواهر و خواهرها، رفقای دیروز و و و … را که در متن سالهای ۶۱- ۵۷ به اوج رسید و چهره دیگری آن هم در مناقشات و منازعات قولی و ایدئولوژیک در طبقه متوسط بر فردی شدت یابند یافت، توانسته بازتاب دهد؟ به جز بیحالی و بیربطی یک خرده درام که اصلاً با درز و پیکره روایت اصلی به نحو بنیادین نمیآمیزد آن کشمکش بی رنگ و رونق عشق و وظیفه که از چهلمین نفر سرایت کرده به ماجرای نیمروز واقعاً چقدر ما را دچارشوک، اگر نه تأمل میکند. نمیکند. زیرا دوران هیچ سویه و نکته تازهای نیست.
در فیلمی که بنایش را ساختار برتریلر و نه فیلم سیاسی/ تاریخی گذاشته یا بر یک درام و فضای مهیج تراز یک، چه چیز مهمتر از تجربه ساختاری یک تعلیق و کشمکش .
آیا ماجرای نیمروز حرف تازهای و آوانگاردی در ایجاد این کشمکش دارد؟ میشود گفت حذف سویه منافقین یک تجربه تازه است؟ بله این یک چالش جدی برای فیلم است، امّا آیا به افزودن قدری تأویل و ژرفیابی فیلم یاری رسانده یا به ضعف محتوای کشمکشها؟
******
هر چند من معتقدم فیلمساز، داوری آزادی مطلق در آشفتگی قراردادها نیست، هم فیلم ارجاعی به تاریخ بسازد، هم به تاریخ وفادار نباشد، هم ماجرا را جابجا کند هم وانمود کند که چون نمیتواند عینیت یک طرف را تصویر کند پس آن را در فیلم در محاق قرار دهد، هم خود را عمیقاً پایبند جزئیترین وجوه رویداد عینی نشان دهد، هم پشیزی برای بیان عینیت ثبت شده بحران و مدارک و اسناد یک کنش آزمند و بی پرنسیب و قدرتطلبانه و خشونت آن ارزش قائل نباشد.
با این همه فرض میکنیم این حق مغشوشسازی چهره تاریخ را به کارگردانی اعطا کردهاند تا فیلم خود را بسازد. «فیلم خود» حاوی چه چیز ارزشمندی است که میارزد با رویدادهای هولناک یک تاریخ و رفتارهای فراموش نشدنی بخشی از نیروهای سیاسی مدعی دموکراسی که در اوج خشونت کاری همه تلاشش را علیه دموکراسی و برای نابودی دستاوردهای آزادی یک انقلاب به کار گرفت و همه نکات محرّف دیگر را فراموش کنیم و به آن بچسبیم؟ کدام جهان تخیلی اما مستندگون فیلم حاوی خلاقیت و آوانگاردیسم و تجربه روایی/ خبر میشود و بیمانند است که به ما میگوید، بله، فیلم کاری به واقعیات بیرونی ندارد تا این فضای یکه، این آفرینش ماندگار این جایگزین فرمالیستی یگانه را بیافریند؟ کجای این فیلم و مستندگونگی درامش این ضرورت را پیش پا نهاده که واقعیات مستند زندگی آغاز دهه شصت را تحریف کنیم، و با چهره غیرمحرّف نمیشد به این موهبت هنری عظیم رسید.
اگر ونگوگ و مونه یا سپس براک و پیکاسو قواعد راهبرانه را در واقع نمایی به دور میریزند به جایش یک تجربه عظیم کار با خط و رنگ و ابعاد و نور را به ما هدیه میکنند. امّا این سبک نوپا که میخواهد تاریخ را با نهان روشی و به میل خود روایت کند آن را درخدمت شکآوری درباره یک واقعیت عظیم (مسائل انقلاب اسلامی) درآورد چه به ما میدهد به جز همین تردید پا در هوا و تهی و بی مبنا و بی عمق و رو کردن به کذب؟!
جدا از دور نگه داشتن مجاهدین از ضربه آگاهی و یادآوری رفتار خیانت بار و حریص جنایتآمیزشان، و رها از رهاندن آنها برای حاضر شدن برابر واقعیت تا بگویند چه کردهاند؟ چرا کردهاند؟ باید بگویم، فیلم بر پایه یک شالوده آگاهی میچرخد درشرایط تشدید خشونت، خرد پس مینشیند، و کینهتوزی زبان عقل را میرباید. البته این حرف کلی درستی است، اما درسال ۶۰ چه کسانی علیه قانون ومنطق عادلانه انتخاب یک اکثریت و تعادل موجود در جامعه و وزن هر نیرو، برخاستند و کینهتوزی پیشه کردند. انقلابی بیست میلیونی که از خود دفاع میکرد یا مجموعه بردهای اپوزیسیون خشونتطلبی که با خانواده و دوستان و هوادارانشان ۵ میلیون هم نمیشدند!
من واقعاً اهمیتی نمیدهم که در یک فیلم داستانی و سینمایی هر چند مستندگونه (فقط مستندگونه) این دفتر نخستوزیری بوده که انفجار حزب را پیگیری میکرده نه اطلاعات سپاه. اینکه تیم ضربت زیر فرماندهی سپاه کار میکرد و یا کمیته، البته با یک پاراگراف توضیح مکتوب دو روزنامه فاش میشود، اما نکته اساسی در هم ریختن مرز اخلاقی نیروهای محق و نیروهای نابه حق در فیلم است و بالاخره فیلم یک کلام واضح نمیگوید تا تماشاگر بتواند او را سرپا نگه دارد و اثبات کند.
فیلم را میتوان از منظر کسی که از رفتارهای تروریستی و خیانت فرقه رجوی منزجر است نگاه کرد و آن را پر از امتیاز به آنان دانست و میتوان مدعی شد که فیلم اجازه نداده دلایل خشونت منافقین جدا از نگاه رسمی فاش شود.
آیا این به سبب پیروزی روایت فیلم است یا نهان روشی و تحفظها و زرنگ بازی و یا گیجسری خود فیلمساز در فهم، چرا؟
فیلم به تماشاگر کمکی نمیکند دریابد معنای خشونت افرادی مثل کمال چیست و آن را باید چگونه فهم کند؟ آیا تفاوتی با خشونت خیابانی و هواداران فرقهشان دارد؟ چه باید کرد؟ چه باید اندیشید. فیلم به شیوه زبان سینما، دراماتیک یا تراژدیک، این کار را انجام نمیدهد. هیچکس از ماجرای نیمروز نمیخواهد به زبان خطا و شعاری و تبلیغ این کاررا بکند ولی چرا نخواهد به زبان قصه و به سبک خود ما را به تأمل درباره معنای این وحشیگریهای داعش فرا بخواند؟
آیا کافی است که بگوییم در فضای خشونت، جایی برای اعتدال نخواهد بود؟ خوب نباشد! چاره چیست. اگر دشمنی دیوانه برای تکه تکه کردن کودکان و زن و مرد و هم میهنانت و چپاول سرزمینت با دندانهای مسلح کور فقط میدود برویم با او بجنگیم یا برای اعتدال نوحهسرایی کنیم؟
پرسشهایمان درباره ماجرای نیمروز صفحات فراوانی میتواند پیش رود. چه ایرادهای نادرست را میتوان پاسخ گفت و از فیلم در این قلمرو دفاع کرد و چه میتوان از دفاعهای غلط پرده برداشت و نشان داد ماجرای نیمروز اثری شاهکار و در کمال فرمی/ محتوایی نیست و دهها ایراد اساسی دارد. اما چیزی که از این کار ساده تخصصی، حرفهایتر، ژرفتر و تخصصیتر است، ادراک آن است که این سبک فیلمسازی برای بازخوانی رویدادهای انقلاب اسلامی چه معنی دارد و ابزارهای این نگاه نسل جدید که میخواهد مبرای از روایت انقلابی، ادراکی لیبرالی را تصویر کند چه ساز و کاری است؟
***
من مایلم از زاویه کاملاً تازهتر درباره معنای این سبک فیلمسازی، و شگردها و علل شکلگیری این ساختار مبتکرانه و اصول و بنیادهایش حرف بزنم و البته مایلم قبلاً تذکر دهم اشکالات و یا نقاط قوت ماجرای نیمروز را مستقلا پیش از هر نتیجه کلی و معنای کلیت فیلم واکاری کردهام.
اینها را که مینویسم نه از آن رو است که به رأی مستقل و نگاه خاص خود پای بفشارم و بگویم آرایم را درباره ماجرای نیمروز از کسی و جایی، مثلاً از مصاحبه نبوی اخذ نکردهام و پیش از این که صحبتهای او را بخوانم چنین میاندیشم و نوشتمشان. بدیهی است که هر خواننده متنهایم، خوب میداند، طی سالها زاویه دیدم، به دیدگان کسان دیگر شباهت نداشته و استقلال نظر و نظریهام در سینما نیازی به تأکید ندارد. زان سبب به این نکته اشاره میکنم که بگویم، اتفاقاً همه چیز جور بود، راه دیگری بپیمایم اگر حقیقت برایم مهمتر از هر نکته حیثیتی نبوده و اما آن نکته:
سبک اداره اکبر نبوی را (با همه مستمسک قرار دادن اخلاق برای داوری فیلم ماجرای نیمروز در ارزیابی واقعیت تاریخی رفتار فرقه رجوی) طی داوری یک جشنواره، مغایر مراعات اصول اخلاقی میدانم و این تنها به نقش او در بالا آمدن آن افتضاح داوری در جشنواره فیلم فجر و برخورد ایدئولوژیک به فیلم ماجرای نیمروز مربوط نیست، بلکه مقدم بر آن به ماجرای بین من و او طی داوری کتاب سال ربط دارد.
برایم کافی است، آنچه میگویم خدا بر درستیاش گواه است:
اکبر نبوی، مثل یک سایه جدانشدنی بر سر جشنهای سینمایی امسال افتاده بود. داوری جشنواره فیلمهای بلند. داوری جشنواره فیلمهای مستند داوری کتاب سال سینما
من از این روشهای باندی و شیوه بلشویکی اداره امور فرهنگی حالم بد میشود. توگویی در این مملکت، داوری نیازمند قیّم است! و یا آدم زندۀ دیگری نیست.
به هر رو مرا به عنوان یکی از داوران کتاب سال فرا خواندند. در این فضایی که منزجرم از مدیریت رانتخوار دولتی نهادها و به خاک سیاه نشاندن هنرمند مستقل و فراری دادنش و دچار کردنش به فقر و فاقه و بیکاری به سبب گران ننهادن به خرده فرمایش بلاهت بار حضرات (چه بلایی بر سر کیارستمی آوردند!) تمایلی به بازی خوردن مجدد نداشتم. اما شهرام جعفرینژاد و دوستان دیگرم بودند و اینکه بالاخره کار در قلمرو تخصص و کتاب است و عرض و مرضی در کار نیست و افراد هیأت داوری موجهاند (دکتر شهبا، گذرآبادی و چیستا یثربی و …) و بالاخره پذیرفتم.
تعداد زیادی کتاب باید خوانده میشد و هر چند درباره فقدان یک دبیرخانه ثابت و کار مستمر طی سال در مطالعه کتابهای سینمائی با مجال و به مرور نقد جدی داشتم، اما کوشیدم در فرصت باقی مانده کتابها را مطالعه کنم.
در جلسه دوم بود که متوجه شدم کتاب پال کروفین که کتاب درجه یک سینمایی به ترجمه مهدوی و انتشار نشر نظر بود، در کتابها نیست، کتاب رؤیای صادقه هم کار رحیمیان است که آن هم کتاب بیمانندی در قلمرو پژوهش سینمایی و کتابی مرجع است نبود. پرسیدم و گفتند تماس میگیرند، تا کتابها را برای داوری بفرستند. دردسرتان نمیدهم، چهار ماه یک بازی موهن و نفرتانگیز ادامه یافت و هر بار به یک بهانه کار به تعویق افتاد تا جلسه یکی مانده به انتهای داوری و گفتند خود ناشر و مترجم نمیخواهد کاری نمیشود در برابر پافشاری و در حد اعتراض شدیدم و من خلع سلاح شدم. به لاهیجان برگشتم زد به سرم که با ناشر تماس بگیرم و بپرسم چرا نمیخواهد کتابهایش در داوری باشد. آشنایی با او نداشتم و پرس و جو کردم و تلفنش را از پیروز کلانتری و از دوست مشترکمان خسروی گرفت و زنگ زدم و آقای بهمنپور گفت که اصلاً با او تماسی نگرفتندو ..
زنگ زدم به خانم پیشنماز که منشی محترم نهاد داوری کتاب سال بودند و بالاخره با اصرار من قرار شد کتابها تحویل گرفته شود. دو روز بعد برای کاری ایشان با من تماس گرفتند و ضمناً پرسیدم کتابها رسید؟ گفتند بله ولی آقای نبوی گفتهاند دیگر دیر شده!!!
آنچنان از این نهان روشی و رفتار غیراخلاقی و دروغهای پی درپی و بازی منفور حالم بهم خورد که استعفا دادم. تنها یک جلسه مانده بود که کار داوری تمام شود. اصرار شهرام جعفرینژاد و دکتر شهبا و پادرمیانی برای ماندن (البته رقم بالای حق داوری از نظر آنها حیف بود بعد از آن همه کار دور بیاندازی) نتیجهای نداد. شهرام دو بار آمد خانه ما، دفعه آخر گفت برگرد موافقت کردند دو کتابی که میگویی در داوری باشد گفتم خوشحالم ولی حالا دیگر اصلاً برنمیگردم. زیرا کتابها که جایزه هم بگیرند، خواهند گفت با فشار فلانی برنده شدهاند و از حق داوری و افتخاری داوری! چشم پوشیدم.
هر دو کتاب برنده شدند!! دو کتابی که تا لحظه آخر اصلاً جزء فهرست نامزدها نبودند و ..
در جشنواره فجر هم این بازی اتفاق افتاد وسط یک جشن!! و جشن را تبدیل به مضحکه و دعوا کردند!
از همین روز من اصلاً مصاحبه نبوی را در مهرنامه نخواندم. مجله را داشتم، چون خود مقالهای درباره شهید آوینی و فیلم مستند انحصار ورثه داشتم. لیکن، مصاحبه او را نخواندم، چون طعم تلخی از نبوی وجودم را انباشته بود. فیلم را هم هنوز ندیدم. فیلم را دیدم مقاله را نوشتم با دهنمکی درباره فیلم حرف زده بودم. گفته بودم فیلم را ندیدهام و قضاوتی نمیتوانم بکنم. بعد از دیدن فیلم نظرم را گفتم که گفت اتفاقاً در این و آن مورد اکبر نبوی هم همین را گفته. کنجکاو شدم. رفتم نگاهی به مصاحبه انداختم ببینم با مقالهام چه شباهتی دارد که اگر داشت از انتشارش چشم بپوشم. ظاهراً در مواردی شباهت داشت خیلی هم.
اما در اصل تمایز در ژرفای دیدگاهها انکار نکردنی است. حرف نبوی بر سر واقعیت بیرونی بود حرف اصلی من درباره واقعیت فیلم و رخنههایی که در فیلم وجود دارد و در آن مجاهدین فیلم که شکارهایی پنهان شده در خانهها نشان داده میشوند که شکارچیهایی با دیدگاه خشن و خونریز غالب، آنها را جستجو میکنند و سوراخ سوراخ میکنند و ما هیچی که مبین حقیقت ضدانسانی آنها باشد نمیدانیم. مگر بیانیهای که میگوید مبارزه مسلحانهشان مقدس است علیه مستبدان و مرتجعان. خوب اگر مستبدان و مرتجعانی جنایت کار وجود داشته باشند و آدمکش و خونریز، طبیعی است که آزادی خواهان مظلوم و در معرض هجوم و کشتار از خود دفاع کنند. یعنی روایت فیلم اینکه اینها چه کارهاند و … همه چیز را پنهان کرده است و این پنهانکاری موقع نوشتن مقاله از متن مصاحبه نبوی و اسفندیاری نداشتهام چون خداوند آگاه است که آن را نخوانده بودم و بعد خواندم و این مقاله را اضافه کردم.
اما درباره خدمت فیلم بر سازمان رجوی یا نه. فکر میکنم اگر به فرض محال، قدرت به دست جنایت کاران خائنی به اسم فرقه کنونی رجوی که ابزار قدرتهای خونریز و سلطه جوی جهانی و کسانی مثل ترامپ و نتانیاهو و سلطان سلیمان هستند بیفتد این فیلم را پیش آنها ببرند که تکلیفش را روشن کند. آنان از این که درسال ۱۳۵۹، زمانی که مطلقاً دفاع از فرقه رجوی و اعمال سال ۱۳۶۰ به بعد آنان ممکن نبود کشته شدن خیابانی برای نسلی بی خبر احیاء و زنده شد و ضمناً هیچ چیز خلاف مصالح سازمان هم در فیلم گفته نشد و در همان حال خشونتطلبی و جریان غالب در فیلم ماجرای نیمروز به خوبی به تماشا نهاده شد، به فیلم دست مریزاد میگوید به من نگویید که حالا به فیلم دشنام میدهند، منافق، منافق است در این بازی منافقانه میتواند باشد! و نگویید فیلمنامه نویس از جایگاه کاملاً مورد اعتماد و امن در نظام امنیتی برخوردار است و نیز مهدویان سالهاست در متن اعتماد اطلاعاتی و جهادی فیلم میسازد. اینها برایم هیچ ارزشی ندارد و بالاخره در این مملکت و در همین فیلم مواردی مثل کلاهی و کشمیری و در این مملکت اطلاعاتی که قتلهای زنجیرهای راه انداختند و بزرگترین ضربه را به انقلاب اسلامی و اسلام و امام (ره) و جمهوری اسلامی زدند وجود داشتهاند و مأمورانی امنیتی که کاملاً نگاه لیبرال و مدافع ادراکات لیبرالی و در سازش با سازمانهایی مثل فرقه رجوی داشتهاند و … و به هر حال در مملکت ما اتفاقهای عجیب خیلی میافتند. آگاه و ناخودآگاه. ولو یک نظام امنیتی فیلمنامه نویس هم میتواند با تمایل ذهنی به فرقه رجوی داشته باشد و یا دست کم در مواردی، به اشتباه طرف مقابل حکومت و راندن آنها به تروریسم و خشونت باور داشته باشد! منتقد که خدا نیست از نیات با خبر باشد ما با واقعیات فیلمنامه و شگردهای آن روبروییم.
از سوی دیگری بدون خبر از مصاحبه دشمنان نبوی، در قبل از خواندن آن من هم تجزیه و تحلیل فیلم را از سیر و نوشتار آغازین و کاپشن نخست فیلم شروع کردم و کوشیدم در ساختار زبان فارسی، معنای گزارههای فیلم را روشن کنم و البته همزمان این عمل را میتوان به نحو دیگر هم انجام داد: با ارجاع به واقعیت بیرونی که کار دیگری است و مسلماً افشاگر نقشههای قدرتپرستانه و موذیانه و ضداخلاقی سازمان رجوی برای به چنگ آوردن قدرت علیرغم دفاع یک ملت از امام (ره) است. مصاحبه نبوی را در منظر واقعیت بیرونی و در معرفی سازمان مجاهدین حرف زده است و در آن گفتگو مسائلی مطرح شده که از هر دو طرف با آرایمآرآآ متفاوت است. چه نبوی و چه اسفندیاری، مقصودم رابطه نگاه فیلمساز و واقعیت بیرونی و واقعیت در آن فیلم است.
من نمیگویم هر فیلمسازی موظف است با نگاه من با نگاه جمهوری اسلامی یا آقای نبوی فیلم بسازد و درباره حاج احمد متوسلیان، همه مجبورند یک چیز بگویند و هر سخنی متفاوت با رأی «من» یا رأی حکومت باشد باید خفه شود.! نمیگویم باید از فرماندهان جنگ، قهرمانان اثیری و معصوم و مطلق ساخت و هرکس بخواهد درباره ویژگیهایشان از منظری روانشناختی یا جامعه شناختی فیلم بسازد، قهرمانشکنی کرده است یا کسی حق ندارد قهرمانشکنی کند و بگوید آنان افرادی انسانی با ضعف و قدرتهای بشری و معمولی و حتی گاه ظلمهایی طبیعی در مقیاس انسانهای غیرمعصوم بودهاند….
آنچه من غیراخلاقی میدانم، گرفتن مجوز و پول گرفتن و سفارش گرفتن و وانمود کردن به اجرای دیدگاه سفارشدهنده اما نهان روشی و تخریب اهداف او، با آب زیرکاه بازی درآوردن و آلارم دادن به مخالفان است که ببینید چه خوب سرشان کلاه میگذارم!!!
کسی که در قرن بیست و یکم به این ابزارهای کهنه شدهی هدف وسیله را توجیه میکند در قلمرو هنر سود میجوید آدم عقبماندهای است زیرا در چشم برهم زدنی همه چیز فاش میگردد و چیزی نهان نمیماند و جلوی دهان مردم را نمیتوان بست و دست کم منتقد این روش ناصادقانه را فاش میسازد. منتقد همسو با فیلمساز فاش نکند و مثل او پرده پوشی کند، منتقد مخالف فیلم این کار را میکند منتقد نکند، فیلمبینها، در فضایی مجازی در مقام منتقد این روش یا این نهان روش گفتگو خواهند کرد. هر شهروند امروز با موبایلش یک خبرنگار است.
البته من نمیگویم در وضعیت امروز، همه چیز و هر چیز و هر خبر که رسانهای میشود خود حقیقت است. روشهای پیچیده قدرت، در اخباری که با منافع قدرت سر کار دارد، مبتنی بر وانمودگی است و سازوکار به دهان انداختن «خبر» طبق منافع پروژههای پنهانکارانهاش را خوب بلد است و هر چه قدرت قویتر و تکنولوژیکتر و شیطانتر این وارونمایی واقعیت به صورت افواهی، شایعه، اشکال سازمان یافته رسانههای حرفهای و اشکال منحنی فضاهای شخصی و القائات و فریب کاربران وسیعتر است و امریکا نقش اول را در این وانمودگی و تحریف حقیقت و رواج منظر دلخواه خود دارد. اما به نظر من این امر فطری است که ما وقتی با روش کار و زرنگی و عمل افراد روبرو میشویم ولو در رابطه با مخالفان، صداقت آنها معیار اصلی داوری ماست.
به نظرم بازرگان یا رخشان بنیاعتماد، کیارستمی یا امیرکبیر، کیانوش عیاری یا جزنی، پناهی یا مرحوم لاجوردی و… آدمهای شریفیاند. چون راستگو باشند و وقتی چهره پنهان نمیکنند، تندرو هستند یا نیستند، نرمخو هستند یا خشن خردمند یا احساساتی، لیبرالاند یا افراطی اگر خودشاناند و بهایش را میپردازند و با اصول خود زندگی میکنند برای ما محترماند. اما من از مدیر و وزیر و هنرمندی منزجرم که برای مقام و موقعیت مثلاً مدعی میشود عاشق امام (ره) و وفادار به انقلاب اسلامی است اما همه فکر و ذکرش دوستی با انگلیس و خویشاوند بودن نزد دشمنان امام و غربیها و پیاده کردن آرای لیبرالیستی و یا سکولاریستی پنهان است!! این آدم استفراغآور و مهوع است. یا میداند خود را بر آن راه میزند!!
من نظر نبوی را درباره واقعیتهای سازمان رجوی کاملاً قبول دارم، اما مشکل مهدویان آن نیست که از نگاه مجاهدین دفاع کرده و فیلمی با آن زاویه دید ساخته است بلکه جای دیگری است قرار این فیلم چیست؟
اما فیلمی که به سفارش نهادهای صوری اسلامی و بعد درباره چیستی سازمان و به اصطلاح مجاهدین سکوت میکند دارد سر طرف کلاه میگذارد. اسپیلبرگ اگر از وزارت دفاع با شرکتهای واسطه یهودی و کمپانی صهیونیستی پول میگیرد که از هولوکاست دفاع کند، خوب واقعاً به این پیمان وفادار میماند کسی مهدویان را وادار نکرده بود که فیلمی دل دو جا و فریبکارانه و نهان روش و ابلوک بسازد!
مگر آن که خود طرفدار منافقان و از آنان باشد. وقتی به نفع خود کسی این عدم صلاحیت را پیشه میکند در این مملکت از بس وکیل و وزیر و مدیر و نمانیده مجلس و مدیر و رسانه و … بدون ایمان به چیزی که وانمود میکنند زندگی کردهاند نهان روش و با نقاب فراوان شده که اگر دوست دارد با کسی که ولو دشمن توست اما نقابی به چهره نزده، صحبت کند و از این آب زیر کاهها بگریزد. مرتیکه دلش پر از عشق به شیطان بزرگ است و همه هم و غماش خدمت به نولیبرالیسم ددخو و خونریز به عنوان مظهر مددنیت و لائیسیته است بعد میآید، ادای دینداری و مسلمانی و چاکری امام خمینی و دفاع از انقلاب اسلامی را درمیآورد! این است نظر من. من ترجیح میدهم با آدمی که لائیک است و اسلام را قبول ندارد و مخالف نظام است بنشینم و حرف بزنم تا با یکی از این مدیران دروغگو و خودخواه. وگرنه خوب اگر مهدویان و فیلمنامهنویس و تهیهکنندهاش، افرادی بودند با نگاه مثلاً نگاه فیلمسازی قطعیتستیز که اعتقادی به قهرمانپردازی ندارد و درکی زمینی و روانشناختی دارد و متوسلیان (هرگز دلم نمیآید به او بگویم شهید و امیدوارم زنده باشد) را همینگونه میپردازد و پای کار خود را امضای میکند و با پول خود عقیده خود را باز میگوید سر کسی کلاه نمیگذارد خیلی هم محترمانه میبود.
به طور مجرد، باید گفت حق داشتند فیلمشان را بسازند (خارج از اینکه قدرتها در جهان همه جا ممیزی خود را درباره قهرمانان خود اعمال میکنند) و نمیگذارند فیلمی مخالف منافع کل نظامشان ساخته شود. من خود، مخالف درک هالیوودی، غلوآمیز، سوپراکتیو از قهرمان سازی انسانها هستم. این گناه است که آدم غیرمعصوم، معصوم وانمود شود و دارای سجایای فرابشری و به مردم دروغ بگوییم.
قهرمانسازی دروغینهالیوودی را قبول ندارم. احمد متوسلیان آدم واقعی است. شکلگیری شخصیت او، در بستری از واقعیات و رخدادها میتواند دنبال شود. او قدرت و ضعفهایی دارد و در عرصه یک انقلاب میتواند به فرماندهی شجاع و ایثارگر، و باهوش و پیروز بهت و مقاوم بدل شده باشد. او در متن یک انقلاب اسلامی، تحت تابش شخصیت عارفانه امام، میتواند امام (ره) هم آدمی غیرمعصوم است اما آدمی در مقام آدمیت و مراحل بالای رشد انسانی. او هم سیر و سلوک معنوی خود را داشته باشد اینها هیچ چیز غیرواقعی ندارند. اما اینکه شما یک سیما و چهره غیرواقعی و دروغین و دربردارنده همه پاکیهای قهرمانانه و اهل عصمت از کسی بسازید و هرکس که غیر از این را گفت متهم به قهرمان شکنی کنید، کار شریفی نیست. بدتر از آن این است که شما وارد قراردادی شوید که باور دارد متوسلیان فرماندهی شجاع و مؤمن و هوشمند و قهرمانی رها از ترس مرگ و مبری از منافع مقام و زنده بودن برای کسب امتیازات مالی و شغلی بوده، ولی بخواهید نهان روشانه از او شخصیتی منفی و خودخواه بسازید که هیچ وجه آگاهانه و ایثارگری نداشته است و دروغی به این شکل فراهم آورید این همه به همان اندازه غیراخلاقی است. از یک آدم واقعی به دروغ یک الگوی اثیری ساختن به سود قدرت موجود و توجیه خرابکاریهای دنیاپرستانه کار بدی است. برعکس هم همان قدر بد است. ساختن قهرمان خیالی برای پالایش ارواح تماشاگران و پیشنهاد سجایای قهرمانی در عامه مردم، شاید پذیرفتنی باشد اما قهرمان سازی دروغین از افراد واقعی و پنهان کردن ضعفهای خودیها و در آنها چهرهای معصوم ارائه دادن عقلاً و شرعاً مجاز نیست.
خواه مالک اشتر باشد یا مصدق، مرحوم طیب باشد یا آوینی، حتی ابوذر هم مطلق خوبیها نبود. کار سینما فریب مردم نیست. هیچ ایرادی ندارد که ما چهره دروغین یک قهرمان اثیری را درباره فرمانده واقعی بشکنیم و قهرمانشکنی کنیم و ضعفهای انسانی او را که هر انسان غیرمعصومیگرفتارش است به نمایش بگذاریم و ضمناً به خاطر سجایایش، حتی سمپاتیک به سود پیروی از الگوهای شریف در تماشاگر پدید آوریم. من این سیمای خردگرا را میپسندم و آن قهرمان مطلق به ساختن دروغین از آدمهای غیرمعصوم واقعی را فریبکاری میدانم. زیرا ماهواً این قهرمانسازی هالیودی از آدم واقعی غلوآمیز و بیخردانه و مغیر هستی بشری ماست و خدا هم هرگز راضی نیست انسان غیرمعصوم را، معصوم وانمود سازیم. هر چند منافع قدرت و چاپلوسان این کار را رایج کرده باشند. حضرات همه چیز را قاطی میکنند و از هر طرف راه غلطی پیش میگیرند.
من در همان حال که با متن یک فیلم کار دارم، همزمان میگویم به بهانه سینما نمیتوان یک شخصیت واقعی برگزید، با اسم و نشان، و سپس مشتی دروغ به او نسبت داد و او را فرو پاشاند و یا برعکس از موجودی پست یک انسان شریف ساخت و بدون هر سند و مدرکی وارو گفت و بعد هم مدعی شد این زاویه دید من است! و همین طور از انسانی نیک و غیرمعصوم یک معصوم قهرمان مطلق ساخت….
زاویه دیدتان درباره یک شخصیت خیالی که خود ساختهاید هر چه میتواند باشد ولی به محض آن که شخصیتی واقعی بود، اگر بدون سند و مدرک درباره آن دروغی پرداخته باشید میتوان شما را حتی دادگاهی کرد و به زندان انداخت. شما به اسم سینما اگر حق فریب و سخن دلبخواه درباره آدم واقعی را ندارید. برعکس هم همین قدر. پس اگر در فیلمی، دروغی به آدمی مثل آقای لاجوردی یا فرق نمیکند خیابانی نسبت داده شد که هیچ سن و مدرکی درباره آن وجود ندارد و صرفاً پیشداوری دلبخواهانه فیلمساز است این کار هم ناشرافتمندانه و هم جرم و هم نامشروع است و برعکس و اگر سند دال بر جنایت، قدرتپرستی، ریختن خون بیگناهان هست و میآیید از خیابانی و هر کسی دیگری مظلومی معقول میسازید، اینهم به همان اندازه دروغ و ناجوانمردانه است. زیرا چنین فیلم سیاسی نمیتواند ضداطلاعات و مستندات چیزی وارو را ارائه دهد به بهانه اینکه اینها «تحلیل» من است. تحلیل براساس تجزیه و تحلیل کدام اطلاعات؟ من اینها را قبول دارم. وقتی آگاهی و تحلیلتان هیچ مبنای مستند و مدرک و اطلاع قابل ارجاع و اثباتی ندارد، این نگاه و آگاهی، چیزی مبتنی بر دروغ و انواع منافع و علایق نامعقول و غیرواقعی و دلبخواهی است. اینکه فیلمساز اجباراً بنا به نگاه و آگاهیهای خود فیلم میسازد، به معنی آن نیست که آگاهی !! درون فیلم و نگاه فیلمساز قابلیت واکاری و تشخیص درست و نادرست بودن ندارد. نمیتوان بدون سند به بهانه آن که کسی تروریست است به ناحق مثلاً به او نسبت زنا داد. چه کسی میگوید، به عنوان یک قاعده مطلق فیلم نمیتواند با قضاوت فیلمساز شروع شود، بسیاری از شاهکاریهای دنیا درباره فاشیم از آغاز متکی است بر پیش آگاهی فیلمساز. مهم آن است که این قضاوت مستند به اسناد و اطلاعات اثبات پذیر است یا من درآوردی و مغایر واقعیت.
بقیه مربوط به ساختارهای موفق و ناموفق و راه همراه کردن و همراه نشدن تماشاگر و شگردهای سینمایی و خام دستی و تردستی سینماگر است و نحوه روایت خلاق و پیشبرد جذاب داستان و شخصیتپردازی و فضاسای و خلاقیتهای اثر… این بهانه ابلهانه است که بگوییم چون من به ژانر و قواعد فیلم وسترن علاقمندم پس از خیابانی آدمی شبیه کلانتر فیلم زینه مان میسازم.!!! با همان محتوای شجاع و مظلومانه یا آدمی زن پاره و زناکار هر دو غلط است. تنها ماندن کلانتر در مبارزه با ستم غیرقانونی زوربگیران، چه ربطی به تنها ماندن یک آدم مستبد تشته قدرت و مطلق گرا و جزم دارد که هر جنایت و خشونتی را برای دست یافتن به حکومت مباح میداند و با گزینش مردم و سرنوشت یک ملت میستیزد؟ یا این آدم چرا باید متهم به تجاوز و فسادی که نشده بشود؟
خیابان مال دورهای است که هنوز سازمان منافقین به سبب اعمال غیرقابل پوشش و انکارشان چنان بیآبرو نشده بود که همه به تصویر داعشیشان یقین داشته باشند یا کارهایی که رجوی کرده کرده باشد اینکه شما این ماجرا را بر میگزینید ظاهراً به سود ارائه چهرهای شکار شده و مظلوم از آنهاست اما آیا مدارک و مستندان واقعی رفتارشان رای بر مظلومیت آنان میدهد؟ یا واقعیات را اطلاع مستند میگوید آنان از آغاز پیروزی انقلاب، درصدد توطئه برای کسب قدرت به شیوه خشن و توأم با فریب هواداران و مردم بودهاند و از هیچ رفتار ضداخلاقی دروغ، جاسوسی، جوسازی، نهانکاری، آمادگی نظامی شورش علیه انتخاب عمومی ملت چشم نپوشیده و آماده معامله با هر شیطان قدرت بزرگ و دشمن منافع مردم برای کسب قدرت بودهاند و معامله کرده و تن به هر رذالت و خشونت و قدرتپرستی حریصانه و مزدوری اجنبی دادهاند؟
حال برسیم به من و فیلم:
آبها از آسیاب افتاده هر کسی نظرش را درباره فیلم گفته هیاهو خاموش شده و من که طبعاً مایلم در همان روز اول اکران یک فیلم آن را ببینم و آرایم را بازگویم قاعدتاً دیگر نباید انگیزهای برای نوشتن نقد داشتم. هیچ نقدی را نخواندهام. چون فیلم را هنوز ندیدهام. بعد از این همه فاصله!
ماجرای نیمروز را امروز، روز شهادت آقای مطهری، دیدهام. در لاهیجان۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶٫ هو و جنجال پیرامونش، تو ذوقم زده بود. در آن یک وانموده و بازی دادن مردم بود. هم در رشتههای اصلی هم نامزد نکردنش هم جایزه دادنش، هم جایزه دادنش به دست آقای ظریف، جملگی یک نمایش غلطاند و غلط بود و اثبات اینکه جشنواره در ایران تحت سیطره و مداخله قدرت قرار دارد بعد هم پادرمیانی آقای ابوبی حذف جایزهاش را جبران کرده و … و این اصلاً خوب نبود. آن حرص و نابردباری برای جایزه هم بدتر از بد بود. آن ذوقزدگی و و لشکرکشی به صحنه تالار وحدت هم بدترین بود. فیلمی متوسط و اینهمه های و هوی؟ چرا؟ خوب است یک فیلم خوب، خود را از فضای بازی و سر مردم کلاه گذاشتن دور نگه دارد… اما ماجرای نیمروز، نه عادی نبود… البته لج نکردم که فیلم را ندیدم و نقدهایش را نخواندم. اصلاً برای جشنواره نیامدم تهران و کارتم را هم نگرفتم و بعد هم باز از عید تا ۱۲ اردیبهشت سفر به تهران اتفاق نیافتاد. یک بار هم که کثیریان و سینما تکاش در خانه هنرمندان قبل از عید نمایش گذاشتند و دعوت کردند و امکان سفر فراهم آمد باز نشد. لاهیجان چنان برفی بارید که یک هفته راه بسته بود…
در این فاصله بیاعتنا بودم به فیلم! البته با یک طعم نه چندان دلچسب! چرا ماجرای نیمروز؟ این اسم چرا برگزیده باشد؟ حمله به خانه خیابانی که در نیمروز رخ نداد، ماجرای خانه تیمی خیابانی صبح تا شب، ابتدا ماجرای نیمروز مرا بی اختیار به یاد دیوانه نیچه میاندازد، نیمروز با چراغ دیوانه در میدان شهر فریاد میآورد که حامل خبر هولناکی است. همچون خبر مردم ستارگان که سالیان نوری از زمین فاصله دارند و هنوز خبر مرگشان به ما نرسیده است اما مردهاند. او مدعی خبر قتل خداست به دست انسان که میخواهد سرنوشت خود را خود به دست گرد. در حقیقت او طلیعه عصر مدرنیته و خودبنیادانگاری انسان است. عصر رها شدن از بندگی آن قدرت مطلق و نیچه پیامبر این رویداد محسوب میشود با حکمت شادانش.
خوب حال کشته شدن خیابانی چه ربطی به این داستان میتواند داشته باشد؟ هیچ؟ من که فیلم را ندیده بودم و داوری ممکن نبود رهایش کردم. از تفسیرهای سوپراکتیور و دلبخواهی و بی ربط بدم میآید. وقتی که فیلم را ندیدهای، چه پیشداوری بیمارواری میشود براساس یک اسم داشت! تازه جلال در نیمروز فرد زینه مان هم هست و آدمی تنها مانده که حق با اوست و … البته در فیلم زینه مان قهرمان زنده میماند و ضدقهرمان میمیرد. اما در این نیمروز ظاهراً مهاجم چند قهرمان نیست اما آنها به خیابانی یورش آوردهاند پس آیا در اصل او قهرمان نهان چهره فیلم است که تنها مانده و اینجا برعکس فیلم زمینه مان قهرمان میمیرد؟ یعنی در اصل اینجا «کلانتر» که تنها نیست چند قهرمان است و مرد تنها قهرمان؟
اینهمه بدگمانی بدتر از اولی حکم یک چاهکنی درست و حسابی را دارد و تهمت و بریدن نان دیگران. اما اگر کسی نهان روشانه چیزی میگوید و خطی مینویسد که غیرنخواند پرسش نخست مقاله با یک تحریف شایع است ایا اگر ما به ماجرای واقعی تاریخ نه به عنوان تاریخ نگار بلکه در مقام فیلمساز بنگریم، اجازه داریم که در بازآفرینی خود از تجربهای انسانی، دست به هر تحریف و کذب و از رونمایی عیان یا پوشیده، کامل یا نسبی بزنیم و از منظری که به تاریخ مینگریم کاری به حقیقت رویداد، به تجربه واقعی و مستندات پژوهشی نداشته باشیم و فیلمساز منتظری مخدوش به ما ارائه دهد. فرضاً هیتلر را یک صلح طلب گاندی را یک جنایکار ضدتمدن و رجوی و امثالهم را یک آزادی خواد نشان دهد؟
به نظرم این پرسش همشه در ارتباط با فیلمهایی که به تاریخ و واقعیتهای زندگی یک ملت ارجاع میدهند وجود دارد.
چرا منظر فیلمساز پراهمیتتر است؟ برای آن که با تخلی خود دروغ میپردازد؟ یا برای اینکه درون و توبه حقیقت زنده را مورد توجه قرار میدهد به آن نزدیک میشود و ما را از اگماتیزم میرهاند و چهرهای از رخداد را پیش میکشد برای تفکرو تأمل که در تاریخ مرسوم جایی ندارد خوب اگر فیلمی ما را به عمق تازهای از زندگی برساند واقعاً ستایشانگیز است و ژرفکاو، لیکن چنانچه منظر یک فیلمساز به تجربهای انسانی، غیرمسئولانه، بیضابطه، دروغ و فریبکارانه باشد چی؟
فرض کنید فیلمسازی با ایده خشونت بد است، به عنوان یک اصل جزم، به تاریخی مینگرد که در آن کسانی اعدام شدهاند یا در درگیری کشته شدهاند، اگر او توانایی در زبان سینمایی و ساخت فیلم را به محکوم کردن کسانی بکشاند که در برابر ترور و خشونت دست به دفاع زدند و آنان را همسان تروریستها خشونت طلب جایزند محقق است؟
خوب، این پیامدها و تفسیر و تأویلها و سوءظنهای مریض هم میتواند پدیدار شود، و به هر روز از هر تاری که بر گرد این موضوع تنیده شود ابا دارم و دست بر میدارم. هر چند همیشه گفتهام در ایران همراه «مخالف» در بی رحمانهترین داوری خود در سینما حق دارد نیش بزند و مدافع به محض پرسش از اثر هنری لقب همدست حکومت میگیرد و لواف گرد دروغهای یک رخداد تا یک فیلم باشد!
فیلم را دیدم فیلم حرفهای نه شاهکار و نه پیش افتادهای است، تماشاگر را کارگردانی خوبش نگه میدارد و ظاهراً از آن ماجرای بیشبیه و دوران ساز که سرنوشت ایران را به بازی گرفت گزارشهای سادهای ارائه میدهد در حد ذکر واقعی و ماجرا را تا کشته شدن موسی خیابانی طوری پیش میبرد که کسالتبار نیست. هر چند فرصت هیچ ژرف نگری هم در فیلم وجود ندارد. حالا چه میگویم؟ فیلم اثری خنثی است؟ نه! اثری است با ویژگیهای یک فیلم تریلر که سوسپنس دارد و تعلق را خوب درآورده و نقطه قوتش همین است اما خنثی نیست؟ و اصلاً یک تریلر سیاسی است؟ ساختار وسترن دارد؟ اثری تراژدیک است؟
اول تلقیهایم را برمیشمرم و بعد اثبات میکنم:
۱- فیلم یک ظاهری دارد و یک باطنی.
در ظاهر، فیلم دارای یک ساختاری مبتنی بر پرهیز از معناپردازی سیاسی است. و باطن فیلمهای معناهای در ظاهر، فیلم دارای یک ساختاری مبتنی بر پرهیز از معناپردازی سیاسی است. و باطن فیلم معناهای سیاسی خود را حمل میکند اتفاقاً!
۲- ظاهراً یک موضعگیری خنثی برای فیلمسازان نسل جوان که خود آرمان خواه انقلابی نیستند و از رویدادهای آغازین انقلاب اسلامی فهیم میسازند منطقی است. دههها ازکشمکشهای سیاسی و ایدئولوژیک آن دوران که به خشونت کشیده شد گذشته است. بیماری از این نسل خود را شریک آن میراث و آن حس و حال و نگاه و تفکر نمیدانند، پس آنها از موضع هواداری از انقلاب در آن زمان و شور و گرمای انقلابیون آن دوران برخوردار نیستند موضوع انقلاب و ضدانقلاب برای این نسل سوژهای برای یک بیان سینمایی حرفهای بدون مشارکت در دعوا و معناهای آن است که گویی باوری به آن ندارد یا اصلاً نگاه دیگری دارد. او یک تکنسین حرفهای فیلمسازی است یا میخواهد چنین باشد. فقط در پی ساختن فیلم است. جوان است و امکان فیلم ساختن فراهم نیست، در سینمای گلخانهای و رانتخوار ایران که پول نفت در جیب دولت، به او اقتدار تا حد تعیین تکلیف میدهد، عاقلانه برای جوان در جستجوی کار و نام آن است که موضوعهای موافق طبع حضرات در قدرت برگزیند و حال این نسل از نظر خود باهوش و زرنگ، با انتخاب موضوعات دلچسب برای نظام مثل زندگی حاج متوسلیان یا کشته شدن خیابانی میتواند هم نظر صاحبان سرمایه حکومتی را جلب کند، هم مجوز فیلمسازی بگیرد و هم به فیلمساز بدل شود و البته هم فیلم خود را بسازد و فیلم خود یعنی چه؟ یعنی فیلمی که میتواند یک تجربه ساختاری به زبان سینما باشد در ژانر تریلر و سینمای معمایی یا سینمای جنگ، یا سینمای پلیسی یا شبیه ژانر وسترنف یا سینمای سیاسی، اما سینمای سیاسی خنثی که از آن حرفهاست!
واقعاً اولیور استون یا اسپیلبرگ، وقتی درباره جنگ فیلم میسازند و …
چقدر در مقام ایدئولوژیک، انقلابی یا کارگردانی سرگرم تصویرسازی آرمانهای خود فیلم میسازند؟ اصلاً چنین فیلم میسازند؟ آنجا تظاهر به بیطرفی میکنند، اما عمیقاً ژرفترین منافع و نگاه نظام را لحاظ میکنند و اینجا برعکس. البته آنها تنها در مقام فیلمسازی حرفهای، تواناییشان را به کار میبرند که اثری پرتأثیر بیافرینند و از نظر ساختار حرفهای نیرومند و خلاق و در محتوای آن ولو در مقام یک فیلم معترض از لیبرالیم و ارمانیسم دفاع کنند پس میشود با موضوع جدالهای مسلحانه انقلاب و اپوزیسیون براندازی به اسم مجاهدین (همان منافقین از این ور) برعکس هم فیلمی ساخت اثری جذاب بدون آن که حاوی موضعی آرمانی و انقلابی باشد و حتی برعکس!
۳- آیا ماجرای نیمروز چنین است و تهی از هر موضع گیری است؟ به نظرم اصلاً! یعنی ماجرای نیمروز اثری خنثی نیست که فیلم سازش صرفاً با گزینش موضعی سیاسی، جلب محبت سرمایهگذار کرده و بعد هم مشغول تجربیات فنی و تخصصی و حرفهای دلخواهش شده میلی هم به ابراز شور و احساسات یکسویه در فیلم نداشته و فیلم خودش را ساخته به اعتقاد من، این فیلم از همان نوشتار آغازین دارای نگاهی است که میکوشد خنثی باشد، اما حامل یک قضاوت لیبرال است. نوشته از کشمکش و التهابات سیاسی مبین حزب جمهوری اسلامی به رهبری شهید بهشتی و بنیصدر، رئیس جمهوری حرف میزند. اما ما در نمییابیم در این التهابات چه کس، چه میگفت و کی محق بود و کی ظالم.
بعد هم تصویر غلطی از سازمان مجاهدین ارائه میدهد. گویی آنها به دفاع از بنیصدر بوده که وارد فاز نظامی شدند، در حالی که بنیصدر یک بهانه برای آنان بود و مشی آنان از پیش مبتنی بر اقدام نظامی بود برای سرنگونی رژیم انقلابی که قدرت به دست گرفته بود، پس سیاستزدایی در سه خطر آغازین فیلم هم در اصل به زیان واقعیت ماجرا و مخدوش کردن حقیقت کشمکشها پیش رفته و معنای سیاسی تحریفآمیزی را پنهان داشته است. مسأله اصلی فرقه رجوی به چنگ آوردن قدرت بود به هر قسمت و حتی به قیمت زیر پا نهادن شعارهای استراتژیک و یا ظاهراً استراتژیک سازمان!
در این زمان سازمان رجوی یک سازمان سیاسی با پرنسیبهای مرامینبود. به این تظاهر میکرد. اساساً فقط یک فرقه ابلق و دورو و حریص برای کسب قدرت بود. درست در همان زمان که از امام (ره) به اسم قائد بزرگ نام میبرد به او اعتقادی نداشت و در فکر فرصت برای براندازی و ترورش بود. اتحادیه کمونیستها و فدائیان اقلیت و پیکار، بخش کمونیست شده آنها، بسی از سازمان رجوی راستگوتر بودند که علناً چیزی را که در دل داشتند از همان آغاز بیان میکردند و شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را برپای نشریات خود و نشریه پیکار مینوشتند و تکلیف همه را با خود روشن میکردند.
پس ماجرا چنین نبود که فضا ملتهب شد و یک کشمکش سیاسی به سبب طرد بنیصدر برای دفاع از او به مبارزه مسلحانه کشیده شد.
فرقه رجوی اصلاً ارزشی برای حقیقت، آرمان و ایدهآلها قائل نبود، شعار مرگ بر آمریکا میداد و خود را ضدامپریالیست وانمود میکرد تا از گروههای چپ عقب نماند و در همان حال یک شبه از شعار خود دست بر میداشت و آماده خدمتگزاری به همان امپریالیسم و اتحاد با آنها میشد و همواره هم توجیهات محیرالعقولی برای هوادارانی که داشت برده وار و بنده وار به سرسپردگی محض سازمانی ممارست کرده و به بار خدا سازمان و رجوی را میپرستیدند و هر حرفی را در متناقضترین اشکالش از آنها میپذیرفتند وگرنه حذف و طرد میشدند.
ظاهراً فیلم ماجرای نیمروز با این مسائل هیچ کاری ندارد. حال این چه فیلمی است که موضوعوش سیاسی است و ظاهراً با سیاست کاری ندارد و موضوعش کشته شدن مشخص دوم یک سازمان سیاسی/ تروریستی است و با سایت و تروریسم سازمان و معنای آن هم کاری ندارد و همه جا از وقایع سیاست زدایی و معنازدایی میکند. اما واقعاً همان گونه که در ظاهر نشان میدهد با سیاست و معنای سیاسی این کشمکش سیاسی کاری ندارد؟ من این را قبول ندارم فیلم در لایه پنهانش با سیاست کار دارد. فیلم موضعی لیبرال دارد. چیزی را که آشکارا نمیگوید در لایه مخفی فیلم آن را با نشانهها و روبات بسته بندی شده، ابراز میکند. ساختمان فیلم ایدئولوژی فیلم را پنهان نگه داشته است.
۴- در فیلم ما هیچ جا موسی خیابانی و داخل خانههای مجاهدین را نمیبینیم چرا؟ چون فیلمساز نمیخواهد آنچه را که درباره آنها میاندیشد به نمایش بگذارد. زیرا موضع او را موضع کسانی که از آنها پول گرفته، برایشان فیلمی از قهرمانی سربازان گمنام امام زمان (عج) در تقابل با ضدانقلاب تروریست دست به دست دشمنان جمهوری اسلامی بسازد نمیخواند!
موضع فیلم چیست؟ ظاهراً هیچ، اما باطناً بسیار متفاوت با موضع کسانی که برای فیلم خرج کردهاند ورود به خانه تیمی و نمایش خیابانی، فیلمنامه نویس و کارگردان را وادار میکرد که سخنانش را بنویسند دیالوگش را به گوش برسانند. در آن صورت لو میرفت که فیلم نگاهی لیبرال دارد یا انقلابی.
از منظر انقلابی به جلسات محرمانه خانه خیابانی، فاش کننده نیات و اهداف بی سپرده آنها میتوانست باشد و به فیلمسازی فرصت دهد روشن کند. اصلاً آنها کیستند، چرا ترور میکنند، اهدافشان چیست؟ آیا راست میگویند یا دروغ؟ آیا خود باور دارند رژیم را بدان گونه که به نمایش میگذارند یا نه و هزار مورد روشنگر محتوای سیاسی سازمان مجاهدین در آن دوران. اما فیلم چنین نمیکند.
۵- آیا اساساً فیلمی سیاسی ساختن در مغایرت با مواضع رسمی یک نظام حکومتی و انقلابی، گناه کبیره است؟ به نظرم نه؟ آیا در ایران میشود، چنین فیلمی ساخت؟ باز هم نه! پس چاره چیست جز به کاربردن هوش برای پنهان کردن موضع و نگاه حقیقی فیلمساز؟ ظاهراً چاره دیگری باقی نمیماند جز راه کسانی که اصلاً وارد این بازی نمیشوند یا آن را قبول ندارند، یا میترسند. کسانی اصلاً نمیخواهند تا این حد سقوط کنند که با سیماچهای دروغین از کسانی پول بگیرند و علیه آرمان و نگاه آنها و خلاف قرارداد و پیمان عمل کنند و نکته همین جاست. از یک منظر این کار غیراخلاقی است در هر جای دنیا البته با احاطهای که سرمایهگذار دارد و نهادهای مستحکم مداخله تهیه کننده- فیلمساز متعهد در برابر سرمایهگذار و تهیه کننده تقلب و پنهانکاری نکند. اگر مثلاً در امریکا کمپانی میخواهد از موضع حزب دموکرات فیلمی درباره نیکسون یا جنگ ویتنام یا جنگ عراق بسازد، همان موضع را به اجرا میگذارد، حال با دو ساختار و هر شگرد سینمایی- زیر قرار داد نمیزند. مشکل ما در ایران همین زیر پیمان زدن و یواشکی و زیرآبی رفتن فیلمسازی است که مثلاً از سپاه پول میگیرد تا فیلمی موافق طبع و دیدگاهش بسازد و یکهو وسط کار کشمیری از آب درمیآید و کلاهی و میخواهد سرسفارش دهنده و مالک فیلم کلاه بگذارد!
البته منصفانه آن است که پرسید: آیا در ایران میشود بدون این زرنگ بازی فیلم سیاسی و فیلمی مخالف طبع ممیزی ساخت؟ و پاسخ روشن است نه! اما در کجای دنیا در خود آمریکا میتوان با پنتاگون قرارداد بست و فیلمی مخالف طبع آن ساخت؟ موضوع آن است که در آنجا وضع عملکرد سرمایه پیچیدهتر و بارزتر است بازی دو حزبی و دو قطبی دموکراتها و جمهوری خواهها- نیز در دیگر کشورهای غربی این امکان را میدهد همان گونه که در کل مسائل ملی و بینالمللی یک صورتک رقابت و تفاوت و کشمکش دیدگاهی را به نمایش بگذارند، در سینما هم هر یک از آثاری بنا به دیدگاههای ظاهراً رادیکالتر و قاطعتر و فراتر و مذاکراتیتر به تماشا بنهند اگر چه حتی یک بار شنیده که سیاست سرکوب و خشونت استراتژیک هر جا که لازم باشد به دست دموکراتها صورت نگیرد، یا همان محتوای سلطهخواه، را نخواهند هر چند شیرین کاریها و شیرین زبانیها پیش ببرند!
در حقیقت در امریکا هم اثر سیاسی کاملاً منطبق بر منافع نظام گاه منافع مستقم و کوتاه مدت و گاه منافع استراتژیک ونهان داشتهتر، به اجرا در میآید. فیلمسازان مستقل اصلاً اجازه ورود به قلمروهای داغ سیاسی را نمییابند مگر آن که زمانش رسیده باشد و بعد از انجام عملیات حالا بخواهند لکهاش را از دامان کل نظام پاک کنند و بگویند در نظام آزاد امریکایی میتوان علیه جنگ ویتنام هم فیلم ساخت. اما این فیلمی است نه علیه کل نظام، بلکه به سود تبرئه نظام یا تبلیغ مواضع یک جناح.
حقیقت آن است که در ایران هم، جریان دو قطبی، خواه ناخواه چه نفیاش کنیم و ندیدهاش بگیریم و بخواهیم حذفش نماییم و چه بکوشیم که در چهارچوب نظام رامش کنیم و به آنها یاد بدهیم بازی را تا سرحد به خطر افتادن امنیت ملی و کل نظام پیش نبرند و درس بیاموزند وجود داشته و داشته است. اما به علت همان نوپایی نظام و وجود فقدان سابقه مشق دموکراسی و آموختن حد و مرزهای و عدم پرورش سیستماتیک نیروهای سیاسی و فضای انقلابی فراوان، جریانها و جناحها به خود گل میزنند و وسط بازی ناگهان ماجرا جدی میشود و کسانی که به ابزار سیاستهای داخلی یا خارجی اپوزیسیونی برانداز که امنیت ملی را و مواضع بنیادین نظام را به خطر میافکند بدل میگردند، چه بسا خود گاهی وافق نبودهاند کار به اینجا میکشد و گاهی هم به سبب ویژگی دیدگاهی و تعارض ذاتی استراتژیک در فهم از نظام موجودو یا پنهانکار لیبرالی، واقعاً رویای تغییر نظام میدیدهاند و در این رویا به غرب نزدیکتر بودهاند تا به امام خمینی (ره) از نظر نوع نظام دلخواه و اهداف. و آنان گاه صادق بودهاند نظیر نهضت آزادی آقای بازرگان، با شخصیت فردی یک تکنوکرات مسلمان متجدد ولی مؤمن و با خصوصیات سیاسی واقعاً لیبرال و خشونت گریز و پایبند به اصول لیبرالیسماش و گاه خام بودهاند و قدرتپرست و متکبر با لیبرالیسمیکه در اعماقش آماده تبدیل به هر رفتار ناشایستی حتی فاشیستی برای کسب قدرت بوده و همدستی با بدترین خشونتها و جنایتها و اجنبی، نظیر بنیصدر و بختیار و سروش و … و به ویژه بنیصدر در همان برهه همدستی با فرقه رجوی که از آغاز هم هرگز لیبرال نبود و ماسک لیبرالیاش پوشش یک هستی فرقهای بود آزمند کسب قدرت به سیاق دیکتاتوریهای جهان سومیو انحصارطلب و آماده هر نوکری هر سیاست سلطه فاشیستی علیه ایران و ایرانی و سرمشق داعش! و ترورسیم کرایهای که از جوانان و نوجوانان جاهل به مثابه ابزار خشونت میتوانست سود بجوید و اصلاً دیگر مسئله او آرمان سیاسی نبوده است. (بعد از انقلاب یکسره مسئلهاش کسب قدرت به هر قیمت و با زیر پا گذاشتن هر باور و با هر همدستی بود ولو دست دادن با شیطان!)
هنوز هم که هنوز است، غرب امیدوار است به سبب عدم بازی سیستماتیزه دموکراتیک در ایران، جریانهای غربگرا، ناگهان در مرکز نهادهای نظام، بدل به اپوزیسیون برانداز شوند و به سود سرنگونی جمهوری اسلامی و استحالۀ آن به رفتار علناً مشورتی و اعتراضی یا ضمناً استحالهای اقدام کنندو آرای ضدیتشان با ولایت فقیه و سرشت اسلامی و نامنطبق با قانون اساسی و موافق دموکراسی غربیشان را محقق سازند. هر چند بعد از سال ۸۸ به نظر میرسد راه شورش در نهادهای رسمی (یعنی از درون مجلس و قوه مقننه، از درون دولت و قوه مجریه طی انتخابات قانونی و …) بر بسته شده است. کاری که از زمان بنیصدر و سپس در اعتراضات پارلمانی در دوران آقای خاتمی به وسیله افراطیگری اصلاحطلبانی که یکسره دل به تئوری قدرت لیبرال داده بودند و دست و پای خود را گم کرده بودند، صورت پذیرفت و شکست خورد. در خود غرب هم یاد گرفتن بازی و قواعد دموکراسی از انقلاب کبیر فرانسه تا جنگ جهانی دوم و اقدامات شورشی علیه نهادهای قانونی، بیسابقه نبود و طول کشید تا درس خود را فرا گیرند و اتفاقاًت چهل سال اخیر به ویژه، در مسیر همین مشق میتواند سنجیده شود و در پی هر بحران، میتوان گفت نهادسازی نظام به جای اتکا به کار نیروهای شخصی گامی پیش رفته است و نهادهای مردم سالار واقعاً وفادار به نظام و امنیت ملی و مانع سرنگونی نظم موجود قویتر شده است و امید نظامهای سلطه جهانی تا به شیوه جهان سومی، از نیروهای داخل حکومت به شیوه کودتایی یا شورشی علیه نظام انقلابی سود جویند به نومیدی کشیده شده و میماند امید به فشار برای فلج کردن حکومت، خسته کردن مردم، تقویت اقشار غربگرا، استحاله و یا احیاناً درشرایط مساعد، جلب حمایت همگانی برای شعله ور کردن آتش جنگ و حمله به ایران و از بین بردن امنیت موجود و خارج کردن برگ برنده امنیت از دست جمهوری اسلامی و فشارهای تازهتر برای فروپاشی درونی نظام، به اوج رساندن نارضایتی، و استحاله یا حتی ایجاد درگیری در شرایط مناسب (مثلاً گوش شیطان کر، در شرایط پایان جبری امکان رهبری رهبر انقلاب و گزینش رهبر تازه) به سود منافع سلطه شیطان بزرگ و غرب با بهره مندی از ابزارهای تجدید حضور مثل گروههای وفادار به غرب نظیر سلطنت طلبان یا مزدوران نظیر فرقه رجوی یا مورد حمایت قرار گرفتگان و وامداران به غرب نظیر چپهای غربگرای پناهنده و یا اپوزیسیون داخلی مسلمان گریخته و پناه آورنده به غرب
***
اینکه در شرایط واقعی زندگی ایرانی، امروز معنای کشمکشها و درسهای داخلی چیست و جمهوری اسلامی چگونه در مسیر مشق مردم سالاری اسلامی پیش میرود و چگونه بحرانهای ناگریز را از سر میگذراند و آب دیده میشود و چگونه به هر کسی که مدعی وفاداری به نظام و کار در درون حکومت برای اصلاح و اداره جامعه است میآموزد که قواعد بازی را رعایت کنند و ناگهان به اپوزیسیون برانداز بدل نشوند و دیده وری داشته باشند. بازی دشمن غدار و قهار و شیطان بزرگ و نیرنگهایش را نخورند و استحاله نشوند در برابر نظام نهان کاری پیشه نسازند و پایبند امنیت ملی و وفادار به قانون اساسی باشند و .. بحث دراز دامنی است ماجرای نیمروز و فرقه رجوی به یکی از همین بحرانها، درسها و تلاشها برای نابودی نظام میپردازند اما با چه دیدگاه بی دیدگاه که نمیشود حرفی زد!
یک مرور:
اینکه منتقدان حرفهای در نقد ماجرای نیمروز دچار تحفظ میشوند دلایل گوناگون دارد
۱- فیلم را فیلمی محصول اطلاعات سپاه و نیروهای امنیتی و پروژه ی حکومت میدانند علاقهای به آن ندارند.
۲- یا فاصله روشنفکری از جمهوری اسلامی حتی علیرغم پذیرش تروریستی بودن منافقین در داوری رخدادهای سال ۶۰ به آنها احساس نزدیکی بیشتری داشتن تا به انقلاب میتواند دلیل دیگری باشد بر تحفظ
۳- نگاهی لیبرال و بیمسئولیت که در پس یک نقاب بی طرفی و یا تقدم ارزشهای سینمایی به امر سیاسی، میتواند مدعی عدم بیطرفی فیلم درباره مجاهدین و نقش سران جمهوری اسلامی در راندن آنها به خشونت و بستن راه فعالیت سیاسیشان باشد و چون این نگاه نمیتواند مطرح شود یا شجاعت ابراز آن را ندارند ترجیح میدهند سکوت کنند.
۴- از نظر ساختی ممکن است فیلم را تک ساختی و یک سویه بدانند به نفع صدای حکومت و یا مایل نباشند درباره چنین اثری با سویۀ تبلیغی حکومتی حرف بزنند.
۵- ممکن است رفتار انقلابیون و سپاه و نیروهای امنتی را در آن دوران خشنتر از مجاهدین خلق ارزیابی کنند و چون چهره این خشونت حکومتی زیر نقاب روایت فیلم نهان میماند، فیلم را شایسته نقد ندانند.
۶- یا کلاً علاقهای برای ورود به مجادلات سیاسی در جامعهای خطرخیز نداشته و تجربه به آنها ثابت کرده باشند که دامن برچیدن از قلمرو این چالشها به سودشان است.
۷- بالاخره ممکن است واقف به انتقامگیری بی رحمانه سازمان، پرونده سازی ترور، تهمت، رسوایی و انواع بازیهای بی شرمانهشان باشند و نخواهند در معرض خشونت جسمیو آزار روانی و افترا و بایکوت و … قرار گیرند.
****
من نقدی منصفانه، ترکیبی مبتنی بر واکاری فرم محتوا و محتوای فرم یک فیلم را مهم میدانم و این منافاتی ندارد با نقدی که رویه و موضعی بی رودربایستی و فاقد لکنت و شفاف درباره نقش سازمان مجاهدین در ایجاد فضایی خشن، ضدآزادی و استبدادپرور و بی روانه تا سرحد چاکری اجنبی برای آز قدرتپرستی دارد و نیز فیلم سیاسی را چه اثر دراماتیک یا معمایی و تریلر، تراژیک یا دارای ساختار یک وسترن (شبیه فیلم زینه مان) و قهرمان تراژیک تنها مانده ناکام (خیابانی ؟!!) مهم ارزیابی میکند که میتواند وانمودهها و بازیهای ویرانگر را زمینه سازی نماید و نگاهها را تحت تأثیر قرار دهد و در همان حال نقد قادر به تأیید تواناییهای ساختاری اثری مثل ماجرای نیمروز باشد.
ماجرای نیمروز اثری است صاحب سبک و تیره،آمیزه درام، امر تاریخی، مستند نمایی و پرداخت مهیج وبا ساختاری کلاسیک پرتعلیق و سرپا.
سبک ریویو، یک مرور هر چند دقیق راه به نقد جدی این فیلم نتوان برد و باید عمیقتر به آن پرداخت
۱- مرور فیلم مربوط میشود به بازخوانی بررسی «توضیح نوشت» آغازین درباره افتادن کشور به دام التهابات سیاسی بین حزب جمهوری اسلام و رئیس جمهور بنیصدر و مداخله سازمان مجاهدین به عنوان حامیبنیصدر در اوضاع پس از توسعه بحران و خلع او. این شرح آغازین پایه آگاهی و ارجاع فیلم به واقعیت بیرونی است
۲- فضاسازی جلوی دانشگاه تهران، این فضاسازی بسیار درست از نظر چهره، پوشاک، اشیاء و ارتباطات مردم و جوّ ملتهب صورت گرفته هر چند فیلم نسبت به ملتهب بودن فضای واقعی آن زمان و شدت درگیریها و حضور مردم و کنش فعال و سرعت رویدادها به نظرم آهسته و سخت و … است. با همه اینها هواداران و مخالفان مجاهدین درست نشان داده شده تا آمدن وانت بار و خواندن اطلاعیه سیاسی نظامی مجاهدین و شروع جنگ مسلحانه و تهدید و علنی کردن تقابل با حکومت به اسم مرتجعین و وعید مجازات انقلابی …
در اینجا هم حمله تنها یک نفر به این آژیناسیون قهرآمیز وانتبار و له و لورده شدن او به معنی محو نقش مردم و قدرتنمایی مجاهدین است که بیانیه را در حلقه هواداران در وسط روز روشن و در غیاب هر واکنش اعتراضی مردم با خیالت راحت میخوانند و میروند. در حالی که در آن زمان جلوی دانشگاه، چنان جوّی وجود داشت که حرکتی این چنینی با اعتراض قهری مردم زیادی روبرو میشد و حداقل درگیری به راه میافتاد.
۳- شیراز و آتشسوزی و آتش زدنها و شعار جنگ مسلحانه گویا فضای شهرو اوضاع ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ تهران است.
۴- فضای زندان اوین در این زمان و معرفی رحیمی مسئول رسیدگی به حوادث شورش شهری و از بچههای اطلاعات سپاه و دستگیر شدهها و ملاقات رحیمی و کشمیری و مسعود صدرالاسلام و برخورد همکلاسی دستگیری شدهاش وحید نظری و بازجویی از وحید و ایفای نقش آتی او در لو دادن خانه تیمی خیابانی بدون آن که این «پیروزی» مبین نقش مردم و اطلاعات ۲۰ میلیونی و تلاش نیروهای امنیتی جوان باشد.
۵- جلسه بچههای تیم رحیمی، مواضع تند عباس زریباف درباره سرکوب بی رحمانه مجاهدین، اشارتگر آن است که چه بسا امروز هم تندرویها بیشتر از نرمخوییها اهداف نهان روشانه داشته و به هر رو یک خط تقابل با موضع رادیکال در فیلم است که مسلماً به معنی یک گرایش نرمش گرا و لیبرال و ترجیح رفتارهای پرحزم و احتیاط برابر اعمال قاطع و رادیکال است. تندروهای فیلم، یا نفوذیاند یا در حالی که موضع مسعود آن است که مجاهدین یا فدائی و پیکاریها که حق با آنهاست و باید فرصت واکاری و درک علل گرایش عدهای را که هرگز چند نفر نیستند و قابل توجهاند از خود سلب نکرد.
عباسی که نفوذی است خود را تندرو جا میزند و گفته میشود تو طوری از برخورد نرم با آنها حرف میزنی که این گمان را به وجود میآوری تو سمپات آنهایی. حالا مقطع ورود به فاز مسلحانه است. در فیلم بعد از شهادت برادر مسعود، مسعود هم به خطر سرکوب قاطع گردن مینهد.
۶- شورشهای ۳۰ خرداد پایان ماجرا نیست آغاز آن است. حالا تیم امنیتی درصدد پیدا کردن خانه تیمی رجوی و خیابانیاند.
سکانس دکتر بهشتی در ساختمان حزب، ۵ تیر ۱۳۶۰؛ سکانس بی حالی است با گریم عالی که حتی حرف دکتر بهشتی درست شنیده نمیشود و هیچ سمپاتی با نشان دادن او در ما به وجود نمیآید. تو گویی فیلم را آدمیساخته که هیچ علاقهای به ایجاد علاقه بین تماشاگر و شهید بهشتی که دو روز بعد در عملیات انفجار تکه تکه میشود ندارد و تازه در آن روز هم جسد او گوشهای زیر ملحفه رها شده و بی اثر است. اشک و حس و حال هم مربوط به کشمیری است که میدانیم یک نفوذی است و احساسات او هم دروغین و نمایشی است! خوب این یعنی چه آیا مستندگرایی به معنی بی حس و حالی تصویر مستند است. تصاویر مستند احساسات شورآمیز مردم در خرابههای دفتر حزب جمهوری پس چه بود؟ خبر انفجار سخنرانی آقای خامنهای امام جمعه تهران و تصاویر جلوی بیمارستان بهارلو هم همین طور با گزارش خنثی به نماش درآمده چرا؟ خود واقعه در تنش روزهای ملتهب یک انقلاب پر از حس و حال بود تغییر این فضا چه علتی داشته است؟
۷- مسئله قطع شدن قرارهای عدهای از افراد و سازمان و رفتن سرقرارهای وصل که از بازجویی و دستگیرشدگان دانسته شده زمینه چینی رفتن حامد سر قرار
۸- مراسم گرامیداشت شهادت دکتر چمران، خبر انفجار ۷ تیر و استفاده لاجوردی از این فضا که حالا به حرف من رسیدید؟ و مرا متهم به قصاص قبل از جنایت میکردید. آنها را زودتر بفرستید برای دادستانی و موضع مسعود صدرالاسلام دال بر اینکه زودتر تحویل تان بدهیم که چه بفرستید سینه دیوار و تشدید تقابل دو دیدگاه و اعتراض لاجوردی که او دادستان است و نه قاضی!
مباحت مربوط به چگونگی ورود آنهمه TNT و …
خبر طرح براندازی سه ماهه
۹- حامد سر قرار قطع و آمدن فریده همکلاسیاش سر قرار، دختری که حامد به او علاقمند بود با اسم مستعار سهیلا.
۱۰- رفتن رحیمی به ارتفاعات بازیدراز به دنبال کمال، آمدن کمال با هلیکوپتر همچون یک خدای قاطع تصمیمگیر درباره مرگ و زندگی او را در این نقش نشان خواهند داد.
بعد از بگو مگو کمال میپذیرد به تیم رحیمی بپیوندد و به تهران میآیند. گزارش حامد و توجه رحیمی به این که بین آنها ماجرایی عاشقانه وجود داشته و منظر حامد با آرزوی کمک به فریده.
او به دست فریده در پایان کشته خواهد شد.
۱۱- آشکار شدن نقش کلاهی در انفجار حزب و فرار او! آشکار شدن نقش افجهای ضارب شهید کچوئی در اوین. (گویا میخواسته لاجوردی را بزند) دستگیری همدست افجهای
همه جا آنها پراند.
رحیمی صادق را هم آورد، (از کجا؟ از امریکا؟سعید اسلامی؟ از اداره دیگر؟ سعید حجاریان؟)
بحث بر سر نگرانی برای ترور شهید رجایی علیرغم این آگاهی، تیم، نادرست است و کاری از پیش نمیبرد و نخستوزیری منفجر میشود.
۱۲- قرار با فریده در ساندویچی و توجه فریده (سهیلا) به مسئله دار بودن حامد و معرفی نگاه فریده که حقانیتشان درباره ارتجاعی بودن رژیم غاصب آن است که آنها در حکومت نیستند و خیال تمام شدن کار رژیم «ارتجاعی» طی سه ماه. (خودتو تا آخر تابستان حفظ کن، همه توانت را بگذار نبری حامد.)
۱۳- نیامدن فریده سر قرار، ریزش نیروها با توسعه ترورها، تواب شدن پارهای. طاهره یکی از توابهاست که همکاری میکند. مسعود رویش کار کرده. نشان پیروزی روش مسعود است میرود، در گشت زنی، زن و کودکی را شناسایی میکند، به خانهای میرسند، خبر میدهند که به خانه تیمی حمله شود. اما وقتی سر میرسند خانه تخلیه شده
۱۴- حامد میخواهد بیاید در تیم ضربت کمال
۱۵- به قتل رسیدن طاهره دختر تواب در اوین، جلوی چشم مسعود به وسیله خواهرش در عملیات انتحاری و کشته شدن هر دو. در ملاقات حضوری مسعود حتی نتوانسته نشان پیروزی خود را حفظ کند.
۱۶- یأس رحیمی، مجاهدین همه جا آدم دارند، نفوذیها هر غلطی که دلشان میخواهد انجام میدهند تصویر حکومت فشل و ناتوان، تصویری هم از نقش مهم مردم و ملت حامیحکومت در فیلم نیست.
۱۷- صادق کشف میکند که عباس نفوذی است. بعد از بازجویی رحیمی نمیپذیرد و او را آزاد میکند.
۱۸- تصاویر خانههای تیمی بعد از عملیات، گلولهباران وجای سوراخ و اجساد سوراخ سوراخ اعضای خانه
۱۹- فرزندان آیت اللهها در خانههای تیمی، قدرت هم سویه مجاهدین
۲۰- انفجار دفتر نخستوزیری، ناتوانی محض قهرمانان فیلم (به نظر در فیلم قهرمان تراژیک اصلی همان است که نشان داده نمیشود، خیابانی!) کشف نقش کشمیری در انفجار
۲۱- عباس که آزاد شده بود منافق از آب در میآید و درمیرود و زنگ میزد که از چنگشان گریخته!
۲۲- درگیری در اتاق مسعود، پس از سکانس ترور در خیابان کمال تندشده ، مثل سگ همین جا میکشم.
مسعود نرم است، کمال تند است بحث بر سر دو دیدگاه
۲۳- قتل عام آدم ها با پوشش کمیته
۲۴- مسعود زنگ میزند که بازبه دانشگاه بیایید. دوست او و صدر که عنصر تیم حفاظت خیابانی بود و اعتراف میکند
۲۵- سکانسهای فصل تدارک حمله و حمله و فریده در اینجا حامد شلیک نمیکند به او و او شلیک میکند و کشته شدن خیابانی و بچه رجوی و اشرف در خانه پیدا میشود و …
این پیروزی نیست، در پی تلاش و هوش و تطهیر و فرجام پروزی خیر بر شرّ در یک کشمکش به دست نیامده، اتفاقی لو رفته، همین حتی اثبات حقانیت رژیم انقلابی بر اثر خشونت سازمان و توبه محضر سازمان شکل نگرفته و نه حتی ایجاد رعب در دل عضو سازمان به سبب واکنش میلیونها تن از ملت در پی شهادت شهید بهشتی و شهید رجایی و باهنر، یک لو دادن از سر ترس و لو رفتن از خود و منافع فردی و حساب و کتاب
پرسشها:
۱- ماجرای نیمروز عنوانی افشاگر درباره ذهن نهان داشته شده فیلم است.
این عنوان چه اتفاقی و ناخودآگاه و یا آگاهنه و حساب شده برگزیده شده باشد، به هر حال در فیلم زینه مان که ترجمه فارسی عنوانش دور و بر همین فیلم مهدویان است گویای قهرمان تنها مانده است. مرز نیک قهرمان تنها مانده و شجاع و مورد هجوم در آن فیلم در پایان، مردان شرور و ظالم را میکشد و در فیلم مهدویان آن تنهایی که میمیرد، قهرمان گیر افتاده در محاصره بی رحمانه است.
تردید درباره اهداف نهان داشته و عدم صداقت فیلم از اینجا شروع میشود از نکات ساختی و مربوط به جهان خود فیلم و مستندات آن و نه از تحلیل، نام ماجرای نیمروز یک مدارک است! آغازین فیلم، دومین ضربه برای جهت دادن نگاه تماشاگر و دومین داوری نهان داشته فیلم است که ما را به واقعیت تاریخی ارجاع میدهد، اما آن را تحریف میکند. فیلم از فضای ملتهب و درگیری دو جریان سیاسی به طوری مساوی و سپس ورود مجاهدین به سود بنیصدر دو برابر حزب جمهوری اسلامی حرف میزند. این یک جعل است. بنیصدر در برابر رهبری بلامنازع انقلاب اسلامی و امام (ره) ایستاد و نفهمید که آرای او محصول همراه شدن با انقلاب امام خمینی (ره) است و نامیجز او شناخته شده و مهم نبود. این کثرفهمیو کبر و قدرتپرستی پیش از او و صد چندان قویتر در سازمان مجاهدین وجود داشت که به نحو سوپراکتیور میاندیشیدند. جدا از ادعای پذیرش امام بودن رهبری امام (ره) خود اهمیتی مهمتر از میان ملت دارند. آنها موذیانه برای امام لقب قائد از قیادت و قید و بند را به کار میبردند و رهبر خود را رهبر میدانستند. یعنی رجوی را. آنها از پیش با نقشه در اندیشه کاربرد زور و خشونت و اسلحه و ترور و کشتار بودندو همان منش گذشتهشان را برای کسب قدرت در مقیاس وسیع و در فضای آزادیهای یک انقلاب توطئه چینی کرده و نفویهای خود را همه جا نشانده بودند. آنان کل سازمان خود را به نفوذی بدل کرده بودند. پس با صدهزار هوادار و یا حتی یک میلیون هوادار سراسر ایران، میخواستند اراده سی میلیون را منکوب خواست خود کنند. در آزادترین انتخابات نامزدهای انتخاباتیشان برای مجلس در هیچ جا رأی نیاورد در هیچ شهر از اکثریت نمایندگان طرفدار امام (ره) که مستقل از چپها و مجاهدن بودند، نبردند. بعد هم بیش از ۹۸ درصد مردم به جمهوری اسلامی و امام (ره) رأی دادند. اما به نحو غیراخلاقی و مستبد و غیردموکراتیک و خشن آنان خواستند به شیوه کودتایی و تروریستی و ایجاد رعب و ترور و کشتار سران انقلاب و افراد انقلابی، جمهوری دموکراتیک خلق! خود یعنی نظمیاستالینی و پلپوتی را شکل دهند. شرح- نوشتار اول تعلیم از نظر ساختار زبانی به این مدارک و مستندات و رخدادها ارجاع میدهد اما آن را تحریف میکند و رویدداد را اطلاع رسانی غلط میکند.
۳- ساختار یک فیلم سیاسی یا حتی اثری مبتنی بر کشمکش دو طرفه نمیتواند بی سبب، یک طرف تقابل قدرت را نهان سازد این نهان روشی چه علت داشته؟ پاسخ این پرسش ساختاری بسی مسائل را روشن خواهد کرد. من نیات فیلمسازان را نمیدانم. اما فیلم و ساختار روایت و مفاهیم فرمیرا میشناسم. پرسشم فعلاً در جستجوی پاسخی برای این حذف است.
۴- فیلمی پیرامون موضوعی سیاسی میتواند اصلاً محتوایی سیاسی نداشته باشدو این حق یک هنرمند خلاق است. مثلاً میتواند جستجویی روانشناختی در باور شخصیت اساس آن باشد و یا موضوع بهانه ای برای محتوایی معمایی باشد و یک تریلر با زمینه سیاسی و و در اینجا محتوا و فرم جدایی ناپذیر هم سخن درستی است که نه تنها ساختاری به اسم فیلم داستانی که ساختاری فیلم مستند هم هرگز خود، حامل عین واقعیت نیست. ما واقعیت را مثل قطعه کیک یا قطعهای هندوانه یا قطعهای از صخره از تن زندگی جدا نمیکنیم و به تماشا نمیگذاریم. واقعیت، واقعیت فیلم است تصاویر ذهنی ما از امر زنده و رخداد است، چه برسد به اثر داستانی! اما اگر مدعی ارجاع به واقعیت بیرونی شدیم و بدون ارائه سند و مدرکی نگاهی مغایر عینیات تاریخی و مستندات ماجرا یا شخصیت ارائه دادیم یا وارو گویی کردیم بدیهی است متهم به دروغگویی خواهیم بود. مثلاً گفتیم این مصر بود که به فرانسه ناپلئون حمله کرد یا نبرد روسها با ارتش ناپلئون، در پاریس یا در سال ۱۹۰۰ رخ داد و … اینها میتواند گفته شود اما در فیلمی که قراردادش دروغگویی و هجو و کمدی است! وگرنه تماشاگر ما را به دروغگویی متهم میکند و ما مجرم هستیم. هیتلر برای آزادی ملتها از سلطه رقیب جنگ را، نیانداخت، رضاشاه به صورت موروثی به سلطنت نرسید و در ایران نظامی دموکراتیک برقرار ننمود و … این شکل مبرهن نادرستی ارائه هر نگاه دلخواه، به ما میگوید در ارجاع به امر واقع برخلاف آثار تخیل، فیلمساز آزاد نیست که هر تصوری به دلخواه بسازد و بگوید قصدم تاریخ نگاری نیست!!!
۵- اگر در ساختار فیلمی که مدعی ارجاع به واقعیت بیرونی است، شما بخشی از اطلاعات موجود را در مسیر ساختن فیلم به کار گیرید و اطلاعات تعیین کننده محتوای رخداد را به نحو سیستماتیک و در مسیر ارائه تصویری یک سویه حذف کنید و در اینجا هم دست به جعل و تحریف زدهاید و مخاطب با استناد درست و اطلاعات و مدارکش بیاعتباری محتوی و سوگیری و تحریفگری سازنده فیلم را میتواند به اثبات برساند اگر سوژه انسانی زنده باشد میتواند از شما شکایت کند و در همه جای جهان قوانین مدنی از حقوق او دفاع میکندیعنی یک ساختار در خدمت یک پرده پوشی محتوایی مجرمانه از نظر بیان حقیقت قرار میگیرد. پس ایده مبتنی بر معصومیت گزینش ساختاری و مشروعیت آن در همه مواردی که پای واقعیت بیرونی و ارجاع به آن در میان است از جمله در فیلم سیاسی ایدهای یاوه است. تجربه ساختاری حق تحریف امر واقع را نمیتواند فراهم آورد.
۶- این موضوع اکبر نبوی، که برآیند فیلم ماجرای نیمروز به سود مجاهدین است از نظر بحث زیباییشناختی مطلقاً بی ارزش است. پاسخ این است خوب باشد! شما به عنوان منتقد مدافع قدرت حاکم این را دوست ندارید خوب نداشته باشید چرا چیزی باید به سود جمهوری اسلامی باشد به سود دشمن او نباشد؟
در این جا بحث باید از موضوع دیگر تحقق یابد. آیا داعیه ماجرای نیمروز و کاربرد ساختاری- تفسیررویدادها به نحوی است که حقانیت مجاهدین (منافقین) را به اثبات برساند؟ میبینیم پاسخ منفی است پس میپرسیم در صورت منفی بودن پاسخ، مهدویان ساختار غلطی را برگزیده که بنا به این و آن دلیل کارکردش معکوس خواست اوست.
ممکن است گفته شود برای او خود این تجربه ساختاری و یا دست یافتن به فرم معمایی اصل بوده و اصلاً برایش مهم نبوده که چه معنایی را بر میسازد، در آن صورت باید گفت پس تماشاگرانی که معناهای ارجاعی فیلم را دروغ میدانند حق دارند او را فردی لاابالی نسبت به تاریخ، خون انسانهای بی گناه، با درکی فاشیستی که کشتار مردم رنجهای دیده یک تاریخ را خودخواهانه قربانی بازیهای خود و لذت و امیال خود میکند بخوانند، بدتر از رجوی که برای بهرهای کوچک زیر پا نهادن حقیقت را امری عادی میداند و بیرحمانه شرارت و ضدشرارت برایش علیالسویه است.
واگر بدانید نه من در سال ۱۳۵۹ نمیتوانستم حقایق نگاهم را درباره مجاهدین بگویم و برای همین آنها را پوشاندم تا دروغ نگویم. در آن صورت باید پرسید چرا اجباری داشته که در این مورد فیلم بسازد آن هم با بودجه دشمان مجاهدین؟
و اگر بگوید با این کار اذهان تماشاگر را دچار پرسش کرده و به آنها گفته بی توجه به مسائل کنونی و خیانت و جنایت مجاهدین پس از فرار به عراق، به مقطعی فکر کنند که آنها مظلومانه مورد هجوم و خشونت بودند و به سمت صدام رانده شدند، باید گفت پس در همان زمان، روشهای خشونت بار و زیر بار قانون و تصمیمیملت نرفتن و آمادگی از روزاول انقلاب برای کار نظامی علیه جمهوری اسلامی و ندیده انگاشتن خواست رهبر مردم به کنار گذاشتن سلاح و مسئولیت ایجاد یک فضای ترورو کشتار را به دوش کشیدن برای حضور در قدرت و حکومت را چه میگویی؟
یعنی روی هم رفته بهانه تجربه ساختاری نمیتواند مهدویان را نجات دهد و از هر راهی که برود به بن بست برمیخورد.
۷- اینکه مهدویان به وسترن علاقه دارد؟ به تریلر علاقه بیشتری دارد، بر این تاریخ مواد و مصالح خام روایت دراماتک است و تاریخ نگار نیست و برایش سینما در زبان سینما و تجربه ساختاری مهم است و و و…
هیچ یک به معنی آن نیست که این تجربه ساختاری او به سود مجاهدین است .
اما میشود پرسید چرا به سود مجاهدین است؟
میتوان گفت چه او موافق مجاهدین و عملیات و استراتژی و تاکتیکشان و مبارزه مسلحانه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی باشد که بپاخاسته از انقلاب عظیم ملت ایران بود و طی رفراندومی رسمیت یافته بود، و چه نباشد، این ساختار بنا به دلایل متعدد به سود مجاهدین است:
حذف نمایش آنها، یعنی حذف منظر آنان در این کشمکش، یعنی حذف روندی که پنهانکاری برابر انقلاب را پیشه کرده بودند، یعنی حذف فرایند فریب هوادارانی که اکثرا در آغاز میاندیشیدند آنها مدافع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)اند یعنی حذف روند نقشه کشی و توطئه چینی پشت پردهشان برای تربیت میلیشیا و کار وسیع با اسلحه به بهانه جنگ با دشمن جمهوری اسلامی ولی در اصل برای مبارزه با جمهوری اسلامی، یعنی نهان کردن، حرص و آز بی رحمانه به چنگ آوردن قدرت به هر قیمت یعنی عدم افشای استدلالهای پوچ درباره ملت و آرای ملت و بی باوری بی پردهشان در پس پرده تشکیلات، یعنی پرده افکندن بر تماسهای خارجیشان برای جلب حمایت دشمنان انقلاب اسلامی که دستشان از ایران کوتاه بود، یعنی …. و صدها رخداد واقعی (نه تخیل) که صرفا با مطالعه همان نشریه مجاهد سالهای ۵۹- ۵۸ تا ۶۰ به عنوان اسناد نهان روشی و دروغگویی و نفاق و قدرتپرستی به زبان خود آنان در دست قرارمیگیرد، خوب ساختاری که اجازه پرده پوشی اینهمه اسناد عدم حقانیت یک طرف در فیلمی سیاسی را میدهد جز آن که آن را به نفع تطهیر آن طرف بدانیم چه چاره داریم، حال آگاه باشد یا ناآگاه فرقی نمیکند. این ساختار پرده پوشی است و تنها خشونت یک طرف را به عینه نشان میدهد که دارای بی رحمیغیرمسئولانه و انتقامگیرانه است.
میتوان پرسید پس اینکه آنها حزب جمهوری اسلامی و نخستوزیری را منفجر و سران جمهوری اسلامی را تکه پاره کردند، خشونت نیست؟ میگویم اینها را که خود مجاهدین (منافقین) هم با افتخار به خود نسبت میدهند ساختار نمایش دو طرف میتوانست نان دهد دلایل آنها دال بر چرایی این عملیات تروریستی، ماهواً دارای حقانیت نیست. وگرنه تماشاگر نسل حاضر اگر بپندارد چارهای برای آنها نگذاشتند و رئیس جمهوری مدافع آزادی را هم حذف کرده بوند و رژیم کشتار و اعدام و ترور و شکار آنها را آغاز کرده بود و شکارچی اصلی رژیم بود، که بسیاری از اعمال مسلحانه آنها تدافعی وانمود شده و توجیه پذیر میشود. بدیهی است کمر به قتل شما میبندند و شما هم دفاع میکنید، اما محتوای کشمکش وقتی معکوسی است و شما از آغاز نقشه قتل و سرنگونی مسلحانه میکشید و به اجرا میگذارید همه چیز فرق میکند. ادعای مهدویان اگر راست است و او مجاهدین فیلم را منشاء خشونت میداند پس چرا بیان این حقیقت را در فیلم به زبان روایت سینمایی حذف میکند و انها را نهان میسازد؟
۸- این استدلال یکسری عجیب و پوچی است که چون تماشاگر پس از دیدن فیلم ماجرای نیمروز با این ساختار موجود و با وجود حذف مجاهدین، به خود میگوید عجب دورهای بود و ما چه خوشبختیم که در این زمانه امن زندگی میکنیم، پس فیلم به زبان مجاهدین است!
چون تماشاگر میتواند مجاهدین را بی گناه بداند و ضمناً آن دوره را دورهای وحشت انگیز و آشفته بداند، مخوف دانستن آن دوره خود به خود به معنای محکوم کردن رفتار سیاسی بی رحمانه و بحران زا و خشونت آمیز مجاهدین نیست زیرا این خوف میتواند محصول عمل سرکوبگرانه رژیم باشد.
۹- ساختار موجود، به قلمرویی برای نمایش، ضعف، سرگیجه، ناتوانی نیروهای انقلاب اسلامی و اطلاعات جمهوری اسلامی بدل شده است وضمناً نشان میدهد در درون آنها چه افراد قانون ستیز و گریزان از واکاوی معقول یک جرم، افراد خشن در برابر جوانان احساساتی و خام که فقط خواهان شدت عمل و اعدام و کشتن هستند، افراد جاه طلب، انحصار طلب و بی مسئولیت نسبت به جان مخالفان و بدون مترجم و بدون گاه دلسوزانه و تلاش برای نجات آنان وجود داشته که موجه خشونت بوده و بالاخره هم اینان حرف خود را پیش میبرند، فیلم فرصت گاهی برای نشان دادن این همه ناتوانی دارد. این به معنای نمایش قدرت، وسعت و حتی حضور مجاهدین همه جاست. گویی آنها اکثریت و هواداران جمهوری اسلامی اقلیتیاند که به زور حکومت را تصاحب کردهاند و آنها همه جا هستند. در میان فرماندهان قوای اصلی در نخستوزیری، در فرودگاه، در دریا و هوا و در میان خلبانان و مدیران و مسئولان و و و…
ساختار فیلم مهدویان این هنر را داشته که قدرت نیرویی مدافع رئیس جمهوری آزادی خواه، در برابر نیروهای مرتجع و مستبد و سرکوبگر را به تماشا بگذارد، چیزی که ما از مجاهدین میشنویم همینهاست در بیانیه از تنها موارد معدودی که در فیلم ما صدای مجاهدین را میشنویم!
۱۰- این ساختار در خدمت معرفی چه شخصیتهایی در جبهه جمهوری اسلامی و اطلاعات سپاه است:
الف: رحیم، شخصیت اصلی گروه، آدم دست و پا چلفتی است که همیشه عقبتر از مجاهدین است.
ب: کمال که چون نقطه امید از آسمانها نازل میشود کارش آن است که هیچ آدمیرا زنده نگذارد و هر خانه تیمی به جای کشف با درایت و دستگیری و استفاده از اطلاعاتشان و احیاء رصد درست برای ریشهیابی و یا نجات نیروهای احساساتی جوان، با گلولهباران غربال میکند.
ج: صادق که آدم باهوش تیم است و از جایی آورده شده (از کجا مثل سعید اسلامی امامیاز آمریکا؟) نقشی در نفی خشونت غیرضروری نداردو فیلم رشد خشونت تدریجی گرده حاضر را نه یک امر درست که یک امر ناگوار و به معنی شکست نگاه ملایم و عقلانی مسعود معرفی میکند.
د: مسعود که فرد عقل گرای تیم است، بالاخره به پس رانده میشود و او هم تن میدهد که شکارچی شود!!! این است دیدگاه فیلم عوض کردن جای شکار و شکارچی مجاهدین میخواستند انقلابی که یک ملت به دنبال یک رهبری بود، تسلیم و شکار آنها شود، در حالی که فیلم این شکارچیهای دب اکبرو بت خودپرستی و آز قدرتخواهی را شکار معرفی میکند و آنها را یک ملت وانمود میسازد و یا یک ملت را به سبب آن که پشت حصار اختناق گیر کرده منفعل مینمایاند و تنها از همگان یک نفر آدم عقب مانده به وانت اعلام جنگ مسلحانه حمله میکند که له و لورده میشود. به یاد داشته باشیم در میان این گروه چلمن آن کس که سرش به تنش میارزد صادق، همین سعید اسلامی وحشی است!! و یا مشابه سعید حجاریان؟
۱۱- کادرها و پلانها و قابها و فضاسازی بسیار روان راحت و ساده و قدرتمند فیلم دقیقا در مسیر القاء آن است که این منظر فیلم مستندگونه است.
۱۲- در این فیلم، رخداهای هولناک علیه سران انقلاب اسلامی سردستی و بی اهمیت بصری و ساختاری به نمایش درآمده، شهادت شهید بهشتی و خود شهید بهشتی که حتی صدایش درست شنیده نمیشود و با بی حالی و بدون شورو کنش مندی به نمایش آمده و جسدش هم بدون ایجاد تأثیر و با اشک منافقانه کشمیری نشان داده شده، شهادت شهید رجایی و با هنر هم در فیلم هزار بار بی انگیزهتر بدون هیچ شگرد و تأثیر گذار، هیچ رخداد خلاق بصری، به تماشا نهاده شده، اما جنازههای اعضای خانههای تیمی، سوراخ سوراخ شده و تکان دهنده مثل قربانیان در فضای بس بی رحمانه و با دیوارهای گلولهباران به نمایش درآمده است. خوب مهدویان چه انگیزهای در جلوه بخشی به خشونت اطلاعات سپاه و روی پوشاندن خشونت آنان با جنازههای ندیدنی داشته است؟
تفکر لیبرالی کسانی که اساساً از روحیهای انقلابی برخوردار نیستند ولو ناخودآگاه دچار دلسوزی علیه ضدانقلاب و نگرش خرده گیرانه و مفی علیه هر اقدام انقلاب است. آیا در این فیلم این رسوب لیبرالی در نگاه فیلمسازان نهفته نیست؟
۱۳- قرار است ماجرای نیمروز، مثل فهرست شنیداری، روایتی به سود نگرش حکومت پیروزمند باشد. (آنجا برابر فاشیسم، اینجا برای تروریسم) اما در عمل در اینجا حاکمان به اشکال گوناگون دارای ناکامیو ناشایستگی و عناصر ضدسمپاتیک، آشفتگی، انفعال هستند و آخر سر هم قهرمانان ما تصادفی پی به مخفیگاه خیابانی میبرند. در این فیلم ما هیچ اطلاعی از علت اصرار مرحوم لاجوردی به گرفتن متهمان از بچههای اطلاعات سپاه پیدا نمیکنیم. شهید لاجوردی با مجاهدین سابقه دیرینه داشت و آنها را افرادی پیچیده و بچههای انقلاب اسلامی و سپاه را دچار کم تجربگی یا سستی و تعلل میدانست، من کاری به اینکه او تند در برابر محاربان و گروههای ضدانقلاب بود یا نبود ندارم، اما فیلمی که قرار است با حذف یک سر کشمکش، منظر طرف دیگر را (حکومت جمهوری اسلامی) به نمایش بگذارد و اینهمه ناتوانی و بی لیاقتی و ناکامیو هرج و مرج و خشونت و تندخویی به تماشا مینهد و اجازه کمترین تماسی هم با شخصیت کسانی چون شهید بهشتی و رجایی و ایجاد سمپاتی نسبت به آنان نمیدهد، چه نگاهی دارد؟
معنای ساختار
ماجرای نیمروز اثری از نظر ساختاری تأثیرگذار، با خلاقیتی متوسط و اثری قاعدهمند است با ضعفهایی که روی هم رفته میتوان آن را فیلمی خوب توصیف کرد از فیلمسازی مستعد اما از نظر نگاه و روش، فیلمی است تحریفگر رخداد تاریخی به بهانه غیرسیاسی بودن و علاقه به کشمکش و تعلیق، حقیقت تاریخ و سیاست یک دوران را سیاست زدایی، معنازدایی و تحریف میکند و به زبان سینما در پی تأثیرهایی معکوس حقیقت رخداد است. اصولی نادرست در این فیلم شالوده شکلگیری سبکی است در خدمت جعل تاریخ که میتواند مرسوم شود.
ابتدا یکایک لغزشهای سیاسی فیلم و در پس مستندگونی و رئالیسماش، واقع گریزی آن و روشهای سینمایی تحریف امر واقع را مرور کنیم و پرسشهامان را مطرح سازیم اینها اصول و ساختمانی است که راه غلط خواندن حقیقت را هموار میکند. این پرسشها دربردارنده ضمنی سمت گیری و تحریفگری ماجرای نیمروز در پس بهانههای استتیکی و ساختاری فیلمی تریلر، یعنی تعلیق محورو معمایی است که در آن قواعد زیبایی شناختی ساخت بهانه لاپوشانی واقعیت سیاسی و رویداد تاریخی شده است.
***
سیاسی/ غیرسیاسی
میدانیم که ماجرای مجاهدین و اپوزیسیون برانداز در آغاز تولد نظام جمهوری اسلامی، گویای قابلیت جمهوری اسلامی برای بقا بود. انقلابیونی که به رهبری امام (ره) به پیروزی رسیده و قدرت را به دست گرفته نظام دلخواه را پی ریزی کرده بودند، این هوش و درک را داشتند، که برای حفظ هر قدرت و قدرت دموکراتیک نمیتوان و نباید به خود سستی راه داد. قدرت خط قرمز هستی نظام است. پس هر مدعی یگانگی با نظام و حفظ در بقای آن باید به شالودههای نظر و عملی قدرت موجود و تثبیت شده با رأی مردم، گردن نهد و اگر در هر شکل آشکار و نهان و به صورت عملی فرقه رجوی و مجاهدین، قواعد نظم انقلابی و اصول آن را گردن ننهد باید به خارج از قدرت رانده شود. اگر این سرنوشت را پذیرفت زنده میماند اگر جنگید و محاربه کرد، سرکوب و طعمه مرگ میشود. این درسی بود که انقلاب اسلامی از همان آغاز در ادراک روشن از آن ذرهای تردید نداشت. اما در ارتباط با برخورد به معنای قدرت، ماجرای نیمروز چگونه فیلمی خواهد بود:
گفتم اگر ما فیلم بینی ایرانی نباشیم، و تماشاگر هر کجایی هم که باشیم اهمیتی ندهیم به نسبت فیلم و پس زمینه تاریخی رویدادهایی که به زمینه تاریخی معین و عینی ارجاع مان میدهند اگر از مفهوم محتوائی، ادراکی نازل و عامیانه و غلط داشته باشیم و با سطحی نگری مضاعف ستایشگر ساختار محض و فرم گسسته از هر معنا و محتوایی باشیم و یک کارترین دچار سوءتفاهم و جهل و دوالیسم سطحی و انشقاق یاوۀ فرم و محتوای باقی بمانیم و به نگرش مجهول دو دستی چسبیده باشیم درآن صورت ما با فیلمی مبتنی بر ساختار تعلیق و درگیری و البته ضعفهایی در روایت و شخصیت پردازی روبروییم که اصلاً هدف اصلیاش گرهگشایی معنای معمایی سیاسی و روشنگری از محتوای سیاست نیست بلکه یک تجربه زمان سینمایی براساس موضوع و فقط موضوعات سیاسی است با محتوایی که میتواند پلیسی، تریلر، جاسوسی، و ملودرام باشد و از یک فضای کلی سیاسی به عنوان زمینه سوسپنس های داستانیاش سود جوید. اما آیا ماجرای نیمروز چنین است و ادعا کرده چنین نیست، بلکه فیلم اتفاقاً نگاه سیاسی خود را دارد که با نگاه سفارشدهنده یکی نیست بلکه ضدآن است. این اتفاق با چه سازوکاری روی داده است؟
پنهان شدن در زیر نقاب اثر سیاسی/ اثر غیرسیاسی
ماجرای نیمروز از دو چهره و صورتک اثر سیاسی و اثر غیرسیاسی، هر دو در جای مناسب خود سود میجوید و دچار هیچ تناقضی نمیشود.
فیلم با گزینش موضوع سیاسی از نوع کاملاً حادش همانطور که گفتم امکان کار و فیلمسازی و جذب سرمایه و مجوز را فراهم میآورد. نهادهای حکومتی با علاقه در این کار مشارکت میکنند. آنها نمیدانند بین موضوع و محتوای یک اثر هنری فاصله از زمین تا آسمان است. همه کسانی که درکی نازل از فرمالیسم دارند و میاندیشند محتوای بی اهمیت، اصل ساختار و فرم است دچار همین خبط مسئولان سرمایهگذاری میشوند. آنچه خنثی است موضوع است. موضوع طلاق یا عملیات مسلحانه مجاهدین (منافقین) یا هر موضوعی میتواند با دو محتوای مخالف هم و هزاران نگاه متمایز و ضد هم به فیلم بدل گردد
فیلم ماجرای نیمروز موضوعی سیاسی را مطرح میسازد. سرمایهگذاران تصور کردهاند محتوای آن مطابق دیدگاه حکومتی است اما نیست و خواهم گفت چرا!
اما نقاب غیرسیاسی کارکرد دیگری دارد. ظاهراً دغدغه فیلمسازی، ساختار تعلیفی و زبان سینمایی یک اثر معمایی است و حتما در راه آوردن این ربان کوشش کرده است و فیلم متوسط خوبی ساخته نه آن طور که جنجال به پا کردهاند. یک شاهکار! یعنی از نظر قواعد ساختن یک اثر با ساختمان ماجرایی و تریلر، فیلم مهدویان کاری است با پیچ و تابها، سوسپنس، کش و قوسهای قابل قبول و قاعدهمند که به سادگی و درست اجرا شده است. ولی مشکلاتی مهم در روایت و شخصیت پردازی دارد و …
چرا در این جا به انحاء گوناگون از طرح روشن محتوای سیاسی رخداد و نگاه و معنای کنش و واکنششان چشم فرو پوشیده شده؟ برای اینکه فیلم ظاهراً نمیخواهد تن به ژانر سیاسی به عنوان آثاری متکی بر تقابل خیر و شر بدهد یا آن را پررنگ کند! چرا؟ چون یا فیلمسازی ازنظر جهان بینی خود، قائل به نیک و بد مطلق در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی نیست و همه چیز را نسبی میداند و امکان نمایش این منظر در فیلمش را در وضعیت کنونی ایران، ندارد و آن را شدنی نمیداند و یا نگاهی لیبرال دارد و معتقد است مجاهدین، آن قدرها نیروی سیاه مطلقی نیستند که سرمایهگذار حکومتی و نظام موجود وانمود میکند و نیروهای سیاسی و امنیتی در قدرت، خود هم دارای خشونت مشابه بوده یا غصب قدرت و زیرپا نهادن قانون و دموکراسی و سرکوب گری نیروهای رقیب، آنان را به واکنش افراطی و مسلحانه و فرار و پناه به صدام و … وادار کردهاند. و یا اینکه اساساً هوادار آنهاست و به عنوان یک نفوذی فیلم میسازد که در پس یک فیلم ضدمجاهدین، مظلومیت و حقانیت آن را با هزار زبان و ایماء و کنایه و لایه ضمنی و در قالبی غیر از قالب سیاسی نشان دهد و یادشان را زنده کند. میبینیم که تحلیل چگونه گام به گام به تهمت و بدگمانی نزدیک تواند شد!
خوب آشکار است که اینها کاملاً اتهامات خطرناک و یک نگاه امنیتی و اطلاعاتی به فیلم است و اگر خود نهادهای قدرت به چنین نتایجی برسند کارفیلمساز ساخته است و از همین رو در ایران نقد نمیتواند بدون رودربایستی آرایش را و حقیقتی را که یافته وی میتواند اثبات کند ( از نظر خود، درست یا غلط) بی واهمه و احساس مسئولیت بازگوید. زیرا با سرنوشت و زندگی یک فیلمساز دارد و بازی میکند و اتهام هولناکی است. در هر حالی که همه میدانیم در ایران بخش عظیمی از طبقه متوسط مدرن در خلوت خود نسبت به حوادث سالهای ۶۰، نگرشی لیبرال دارند و با نگاه انقلابی حکومت موافق نیستند. اما چه کس جرئت طرح روشن موضوع را دارد. تازه تحلیل در مسیر مقابل که بسیار هم در فضای روشنفکری اپوزیسیون، رایج بوده و فیلم مهدویان را اساساً اثری و اطلاعاتی و محصول نگاه سپاه معرفی میکند!
در یک جامعه باز، اگر نظام در قدرت، بر حق باشد، طرح بدون مجامله این گرهها و گفتگو از آن نه تنها منع نمیشود بلکه به انزوای تفکر و عملی تروریستی و براندازانه و به ترویج خردگرایی و آزادی منجر میگردد. متأسفانه در جامعه ما روشهای عقب مانده و سهلالوصول قدرتمداری، سبب شد مسائلی که اگر در هر دادگاه منصفی مطرح شود به سود انقلاب اسلامی است روندی معکوس یا بد. پرونده گشوده عملکردهای درست و نادرست، عقلانی و نابخردانه، زورگویانه و قانونمند، خشونت گرایانه و صلحآمیز، در هر فضای بحث آزاد به گفتگو گذاشته شود، به نظر من بیتردید، مهم رفتار توطئهآمیز قانون ستیز، خشونت بار، ناسالم و ناصادقانه و زورگویانه گروههای افراطی اپوزیسیون نظیر مجاهدین و پیکار و اتحادیه کمونیستها و فرقان و توده ایها و فدائیها و امثالهم، بسیار بیشتر از مقابله به مثل حکومت و قدرت انقلابی نوپاست که وقتی اکثریت قریب به اتفاق نود و هشت درصدی رأی ملت را همراه دارد بدیهی است دست به سرکوب تجزیه طلبی، عملیات خودمختار و خشونت گرا و ضدقانونی گروههای مسلح برانداز میزند که شعار و عمل سرنگونی جمهوری اسلامی انقلابی و نوپا را میدادند. انقلاب واقعاً طوفان قدرتمندی است که هر مخالف خواهان خشونت و براندازی را طبیعتاً لابلای گردبادش له و لورده میکند. چون ملتی را همراه دارد دارای مطالبات انقلاب و چارهای جز دفاع از نظم و انقلابی که مردم به پا کردهاند و نظامی که آن را برگزیده و به آن رأی دادهاند ندارد!
ما نمیتوانیم به بهانه دروغین بی طرفی، سیاه و سفید ندیدن، واقعیتهای ضروری و حتمی را تحریف کنیم و سهم هر یک را در تخطی از قراردادهای سیاسی نادیده گیریم و همه را به صورت برابر متهم کنیم یا حتی خطاهای گروههایی را که به آنان سمپاتی دارید و بس نابخردانه و هرج و مرج گرایانه و زورگویانه بوده نفی کنیم و تنها حکومت را مسئول خشونت قلمداد نماییم.
پس ماجرای نیمروز، نمیتواند گریبانش را از قضاوت عادلانه درباره موضوعی که برگزیده رها کند و در بهانه گریز از اثر سیاسی بودن، در فیلمی که موضوعش سیاسی است حقیقت را بپوشاند.
دلایل ارجحیت اثر غیرسیاسی هر چه باشد، پس باید اثر سیاسی تولید نکرد. اثری که موضوعش سیاسی است و سیاست زدایی میکند و معناها را مبهم باقی میگذارد اثر دورویی است.
این درست است که اثر سیاسی عامه پسند و مشخص، اصلش چالش بر سر قدرت است و بدیهی است این چالش دو قطب دارد و بدیهی است که فیلم باید نقطه نظر روشنی درباره محتوای این چالش و حقیقت این دو قطب در حال کشمکش داشته باشد. با همه نسبی بودن چنین فیلمی اگر مدعی وفاداری به حقیقت تاریخی و عدم تحریف و جعل است باید با پژوهش و تحقیق و علم به اصل ماجرا خود بداند که در کنش فیلم چه تقابلی وجود داشت و اگر حتی هر یک از دو دسته، چیزی از حقیقت را بیان میکردند، به طور حقیقی آن «چیز» در هر قطب چه بوده؟ آیا واقعاً به آن پایبند بودند یا ریاکارانه و برای قدرت شعارهای پوچ میدادند و در پشت مفاهیمی مثل آزادی، عدالت، مبارزه با امپریالیسم و سلطه، حقوق ملت و غیره و غیره دیکتاتورهای تشنه قدرت بیرحم و ستمگری نهان شده بودند و خود این یا آن دسته، حقیقتاً در پی چه بودند؟ و …
فیلم ماجرای نیمروز میتواند مدعی شود، در موضوعی که برگزیده واقعاً در هیچ طرف چنین حقانیتی ندیده که معناها را گم و نهان کرده و از کنار معنا گذشته و به خود ساختار کشمکش پرداخته است.
اما این را نمیگوید. فیلم نمیگوید معتقد به تقابل دوتایی در آن ماجرا نیست، و نمیخواهد در کنار یکی از این دو دسته جا بگیرد و علاقهای به بازی خودی و ناخودی ندارد و … در لایه نهان فیلم مدام روایتی دیگر جاری است که خواهم گفت.
اگر شما فیلمسازی باشید که عمیقاً علیه ادراک سیاه و سفید و عمیقاً معتقد به عدم قطعیت در قضاوت باشید ممکن است واقعاً ناتوان باشید که یک فرد و عنصرسازمان منافقین را سیاه مطلق نشان دهید. برای شما جذاب است که وجوه گوناگون شخصیت او به علل عضویت در چنین سازمانی درآن سالها (و در هر سالی)، باورهای او، نحوه درکی که منجر به عملیات تروریستی و انتحاری و گزینش کشته شدن برای اعتقاداتی، و خود آن اعتقادات، فریب خوردگی یا حقیقت عمل سازمان به آن اعتقادات و فریب خوردن و یا آگاه بودن فرد در نسبت یا حقیقت پنهان سازمانش و و و را حال و هوای فردی به روحیات و کشمکشهای درونی، احساسات و عواطف و تنهاییها و آرزوها و سرخوردگی و نوع علل انقلابی گری رادیکال و خشونتآمیزش را به نمایش دهید تا خود به داوری بپردازید و یا داوری قطعی درباره سیاه و سفید بودنش کنید.
خوب اگر فیلمسازی چنین میاندیشد، پس همین طور هم باید فیلم بسازد و به کشمکشهای فردی آدمها توجه کند و جهان جهان درونیشان، اما ما هرگز چنین رویکردی را نه در خصوص شخصیت پردازی انقلابیون در حکومت و نه تروریستهای محوشده و در سر فرورفته فیلم نمیبینیم و صرفا اندکی درباره حامد که اصلاً شخصیت اصلی ماجرا نیست و وضعیت تراز یکش البته خود فیلم دیگری است که ساخته نشده است. به نظرم، در آثار موجود در خصوص سازمان مجاهدین جلیل سامان و سریال پروانهاش از نقطه نظر دوام سرپا و استوار از همه بهتر بوده است هر چند فضاسازیهای جزئی واقعگرا و مستندگون مهدویان و بازتاب زمانهای سپری شده و محیط و اشیاء آن زندگی و جزئیات بصریاش حرف ندارد!!…
***
ممکن است من خود اثر سیاسی که توجهی به سایه روشن شخصیتها و وجوه گوناگون و تغییرات و جهان درونی و کشمکشهای پنهان فرد و خصوصیات زنده و منحصر به فرد یک کاراکتر فیلم ندارد دوست نداشته باشم، شاید برایم کلوزاپ هزار بار سیاسیتر از «گزارش یک جشن» و هزار بار عمیقتر از آن است. اما این را هم قبول ندارم. اثر سیاسی الزاماً باید سیاه و سفید باشد و شخصیتهایش فاقد بعد و تک ساختی و بدون تغییر و تحولهای انسانی ساخته شوند. (نقطه ضعف و به اسب کهر شلیک کن و جنگ تمام شد (آلن رنه) و …چه بود؟
به نظرم حتی کودکی ایوان و نوستالژیا، سیاسی است)
اما آثاری که وجه ایدئولوژیک دارند، به نظر حتی این این آمار سیاسی هم که ایدئولوژیکاند میتوانند آثار خوبی باشند، چه کسی میگوید آثار آیزنشتین و پودوفکین و رتوف و حتی ونگو سیاسی نیست، تجربههای بینظیر ساختاری و تئوری تدوین روسی با همین آثار متولد شد، آثار ایدئولوژیک هم بودهاند از رزمنا پودومکین تا ایوان مخوف و مردی با دوربین و …، اما هرگز آثار پیش پا افتادهای نبودهاند. اینکه ایدئولوژی فیلم را نابود میکند یک افسانه لیبرالی است، نهیلیسم هم مثل مارکسیسم یک ایدئولوژی است و خود لیبرالیسم هم، اما آثار بلشویکی، هم نسبت انگارانه و هم لیبرالی مهمی وجود دارد که انقلابی یا یأس وجودشناختی ایدئولوژیکشان مانع درخشش و تأثیرشان نبوده است.
اما صورتک غیرسیاسی، وقتی به کار میآید که فیلمساز نمیخواهد سر بر فرمان سیاست و ایدئولوژی و عقیده و نگاهی رسمی که خود قبول ندارد و فرود آورد، ولی او را مجبور به این کار میکنند یا ایدئولوژی و عقیده جهان نگرانه فیلمساز مجوز بدل شدن به اثر سینمایی نمییابد.
مسلم است که هر انسان نگاهی و جهان نگریی دارد اما هر فیلمسازی به سبب داشتن ایدئولوژی خاصی لیبرال یا انقلابی، حتما فیلم سیاسی نمیسازد و هر فیلمی مستقیماً سیاسی نیست.
اینها نکاتی روشن است. پس مشکل کجاست. مشکل آنجاست که ما به هر دلیل تن به موضوعی سیاسی میدهیم از این راه تعهداتی به دوش میگیریم و پول و سفارش و پیمانی را میپذیریم و بعد خلاف قرارداد ناگهان صورتک غیرسیاسی به فیلمی که قراراست سیاسی از نوع سرراست و مستقیم باشد میپوشانیم. اصلاً سفارش دهنده میگوید جهنم! فیلم سیاسی با همان مفهوم، سینمایی روشن و مبرهن و واضح و مستقیم، را مؤثر نمیدانی و نمیخواهی بسازی، نساز، اما آن درامیکه ایدئولوژی را در زیر روایت و قصهاش نهان دارد کو؟ چرا به جای آن که از قصه ات، حقیقت یک دوران و تاریخ خود را بازگوید، تحریف تاریخ و آراستن چهره شرارت و قدرتپرستی و خشونت، خود را باز میگوید؟ مگر قرار و مدارمان چه بود؟ پس شرافتمدانه نیست ، اگر به این حقیقت مثل ما، باور نداری، از پول درآوردن با این وسیله فریبکارانه و کلاه گذاشتن سر ما دست برداری؟ مگر عشق به فیلم ساختن مجوز هر ریاکاری و دروغ و نفاقی است؟
حتی نمیگویند نظر تو، تطهیر قدرتپرستی و خشونت آزمندانه منافقین برای کسب قدرت است. این اتهام سنگین، خود بدون سند و مدرک بس رذیلانه است. اما چرا وقتی اعتقاد نداشتی دو جبهه جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین، دو جبهه انقلاب و ضدانقلاب دو جبهه سیاه و سفید و خیر و شرند وارد این قلمرو شدی؟ تو که میدانستی نظر سفاش دهنده آن است که انقلاب اسلامی به انقلابی برای رهایی از سلطه غرب و جهان مدون و به ویژه امریکا بر مثابه شیطان بزرگ با آرمان استقلال و آزادی، جهت پیشرفت مستقل با لوای اسلام بوده و در همان آغاز با کشتار و انفجار به محاربه با آن پرداختند و در عمل هم اثبات شد سازمان منافقین دروغ گفته و نه مبارزه با آمریکا رهایی ملت از سلطه بیگانه برایش مهم بوده و نه ایران و نه اسلام و با دشمنان هر سه اسلام و مردم و ایران همدستی کرده است به بهانه درام و نفی ایدئولوژی، چرا این معنای واضح مورد توافق را زیر پا نهادهای و تازه کدام ایدئولوژی و چرا این ایدئولوژی توحیدی و انقلابی غلط بوده؟ اگر غلط بوده چرا خواستهای فیلمی بسازی که کانون معنوی آن همین توحید و انقلاب اسلامی است، و قراردادش را امضاء کردهای؟ آیا این خود نفاق و دورویی نیست؟
اصلاً این درست که اثر ماندگار همواره اساسش استتیک بوده و فیلم سیاسی تبلیغی است و ماندگار نیست، اگر نمیتوانستی اثری زیبایی شناختی و گویای حقیقت رخداد تاریخی از منظر ایدئولوژی سفارش دهنده بسازی چرا حقیقت را وارد کردهای؟ تو کار زیبایی شناختی و فیلم سرپا و استوار ساختن را با ایدئولوژی غیرانقلابی است چگونه میشد بسازی با ایدئولوژی انقلابی نه؟
به هر حال اینها بخشی از پرسشهایی است که بر سر راه ماجرای نیمروز قرار دارد.
این که سالها از آن ماجرا گذشته و حال باید دنبال روزنهای گشت تا نگاهی دیگری را مطرح کرد و امکان طرح موضوعات سیاسی را پدید آورد هرگز نمیتواند پرسشهای بالا را نفی کند تازه پرسش آن است این روزنه کاری با حقیقت دارد یا به همیت تحریف حقایق یک ماجرا به سود رقیب میخواهد نگاه دیگری را ارائه دهد که خودستیزی علیه حقیقت است. اگر مدعا آن است که ایدئولوژی سیاه و سفید میکند و از حقیقت دور میشود، چگونه بدان مستندات و مدارک متقن، میتوان در نگاهی محرّف و تحریفگر، رویداد تاریخی را به فیلم بدل کرده آیا اگر سینما از نگاه ایدئولوژیک ابزاری است برای بیان مواضع سیاه و سفید به سود ایدئولوژی حاکم بر اثر، و این بد است. چرا استفاده از سینما به مثابه ابزاری برای توجیه و بیان مواضعی که به تحریف حقیقت یک رویداد و حقیقت یک خشونت و قدرت طلبی میپردازد که از عمل قانونی تخطی میکند و به هر توطئه جاه طلبانه دست میآویزد تا برای یک قدرتی مسبتد بنشیند و جاه طلبانه به خونریزی میپردازد و متعهد نسبت به سرزمین خود و مرام خود و دفاع برابر تجاوز و سلطه جویی جباران ندارد؟ چرا این ابزارسازی فیلم به بهانه گریز از سیاه و سفید به ؟؟؟؟ سیاه و جنایت بار بد است. میتوان به جنایت نامیدیگر نهادو به بهانه رفتار لیبرالیستی، خشونت آنان را توجیه کرد؟
میتوان شعارهای پوچ داد، و تقاضا کرد که یک انقلاب اسلامی تن به جباریت و زورگویی و خشونت اقلیتی و فرقهای تشنه قدرت را بدهد که با توطئه گری میخواهد برابر انتخاب همگانی مردم و اکثریت قریب به اتفاق بایستد و خود را تحمیل کند و برای این امر دست به هر کار غیرقانونی و بند و بست و خونریزی میزند؟ میتواند یک نظام انقلابی را محکوم کرد که چرا مقاومت کرد و در میدان جنگ علنی که دست به کشتار جمعی زده بودند، خود هم قتل کرده و در جنگ تن به تن قاتلان را به قتل رسانده و باید دست روی دست میگذاشته تا کشته و نابود شود؟ اینها رفتار نامعقول است و به درد تبلیغات گروهی میخورد.
اگر در مسیر دفاع از حقوق حقه فردی و جمعی، کسانی در حکومت و نیروهای امنیتی فردی را به سهو یا عمد بدون آن که مجازاتش کشته شدن باشد اعدام کرده باشند یا ظلمیکرده باشند مسلما مسئولاند و در پیشگاه خداوندهر ظلمی، ظلم است و خدا و عدل الهی با کسی شوخی ندارد نمیتوان موضع عادلانه نگارنده را متهم به آن کرد که از ظلم قدرتمندان دفاع میکند. خود امام (ره) هرگز نپذیرفت اگر مجرمی حکمش اعدام است، چنانچه یک سیلی به او زد شود این کار حرام است و این فتوی بازی و دروغ نیست، اما خطاهای یک طرفه چه ربطی به توجیه خشونت طرف دیگر و تحریف رویدادها دارد؟ اما تحریف ماجرای نیمروز در کجا و ابزار آن چیست؟ آیا داعیه عدم تمایل بر قضاوت درباره درستی و نادرستی عمل هر طرف میتواند توجیهگر تصویری نادرست از عمل یک طرف باشد؟ آیا با عدم تمایل به ورود در منازعه تئوریک میتوان آن تصاویر و عمل را تأیید کرد که منازعات نظری یک طرف را قطعیت میبخشد؟ و آیا این رمان پرماجرا و پرتعلیق و این موهبت تاریخی و فضای نفوذها و جاسوسیها، و …. با زبان کنایه و اشاره و تصویر مجاهدین را قربانی و مظلوم و تنها مانده و طرف مقابل را تحت تأثیر افراد قلدر و خشن و خواهان کشت و کشتار، نشان نمیدهد؟ با آن کمال و آقای دادستان که آشکار در برابرش مشی نرم، منفعل میشود و اوضاع به دست آنها میافتد و خط آنان پیش میرود؟
در حالی که ما با انبوه اجساد سوراخ سوراخ مشتی جوان روبروییم. جسد تکه پاره شده در فاجعه دفتر حزب جمهوری اسلامی و حتی جسد شهید بهشتی نشان داده نمیشود، آیا این روشی دوگانه به سود طرف مقابل نیست؟
کدام صیاد و کدام صید؟
یکی از وجوه ستایش و توجیه ماجرای نیمروز از سوی یک نقد لیبرال، (که به همین دلیل دارای همسویگی با نگاه فیلم است خواه ناخواه و طبعاً متمایل به نجات دادن فیلم از زیر تیزبینی نقد مستقل و یا معترض به محرفات آن و با همان سمت و سو فیلم را تماشا میکند که کارگردان مایل است)، طرح این موضوع استوار است که ماجرای نیمروز یک فیلم صرفا سیاسی نیست و نمیخواهد باشد یک تریلر سیاسی است و کارش را خوب پیش میبرد و مثل فیلمهای حزبی و سیاسی، نامنصفانه و آزادگر و ایدئولوژیک نیست و در این فیلم فیلمساز، سیاست را به زیرسایه قواعد تریلر و اجرای نسبتا درست آثاری پرتعلیق و معمایی کشاندهاند. سیاست را فرعی کرده و اساس فیلم را برقصه کشمکش شکارچی و شکار (مثل موبی دیک و همه رمانها و فیلمهای مبتنی بر این هسته) قرار داده است، منتها بنا به رخدادهای واقعی آغاز دهه ۶۰ و مناسبات سیاسی معین ایران در آن زمان شکل داده کنش و واکنش شکارچی و شکار و موقعیتهای مستند هز یک را به دقت!
کار مهدویان ایجاد فضای پر ببیم و اضطراب رابطه صید و صیاد در این فضاست که از پی آن خوب برآمده است. شکارچیها صیدش را دنبال میکند، صید، قربانیهایی از صیادان میگیرد، و بالاخره شکارچی مأمور شکار موفق میشود صید را به دام اندازد و والسلام!
اما آیا واقعاً این همه ماجرای نیمروز را توضیح میدهد؟ چیزی را جا نمیاندازد؟ تحریفی، بازگون گویی نامنصفانهای به گردن گرفتن خونی و حقی به ناحق ریخته شده؟
دوست منتقدم که گرامیاش میدارم و از حقوق اوست با تیزبینی و هوشش، آرایش را بیان کند، میگوید در ماجرای نیمروز، اینکه شکار و شکارچی بی گناه است یا نه، فرع قصه شکار است. مسأله اصلی توجه تماشاگر به داستان پرهیجان و پراضطرابی است که طی آن شکارچی میخواهد طعمهاش را گیر بیندازد!
اما به نظرم در اینجا چیزی فرض گرفته شده که مسأله اصلی را فرعی و وارو جلوه میدهد: آیا موضوع آن است که شکار بی گناه است یا ماجرای نیمروز فیلمی است دچار وانمودگی و تحریف زیرا مسأله اصلیاش آن است که میکوشد جاها را عوض کند.زیرا این فیلم فیلمی است که شکار را شکارچی وانمود میسازد.
این شکارچی، خود شکار است
حقیقت آن است که در ماجرای سال ۶۰ که ماجرای نیمروز گوشهای از آن را- جستجوی موسی خیابانی و کشته شدنش را- تصویر میکند، سازمان مجاهدین (منافقین) و موسی خیابانی اصلاً صیاد و آغازگر صید و هجوم بودهاند و جمهوری اسلامی صیدشان بوده و برای شکار آن نقشه کشیده بودند و آن را با تمام نفاق و نیرنگ و خشونت و بی رحمیتروریستی به اجرا درآورند. اما از بخت بدشان صیدشان بسی زورمندتر از آنان بود و شکار و نابودشان کرد!
ماجرا این بوده است. دلایل و مستنداتش بسیار گسترده است و هر تاریخ قبل از انقلاب و تاریخ انقلاب اسلامی و هستی سازمان و ریشههای التقاط و عملکردشان و مفهوم هستی فرقهای و قدرتپرستی بت پرستانه و بی اهمیتی مرام و شعارهای استراتژیک و جاه طلبی و خشونت و حرص فرعونی و مستبدانه کسب قدرتشان و روند ذهنی و عملی گزینش ترور و تحقق آن برای سرنگونی یک رژیم انقلابی نوپا گواه فرایند شکارگری آنهاست.
پس طرح غلط پرسش و تصویرسازی نادرست میتواند از بنیاد ارجاع به بازنمایی سینمایی رویداد واقعی، با وارونمایی و نه بازنمایی سینمایی روبرو کند.
ماجرای مجاهدین از نظر ایدئولوژیک سازمانی، استراتژیک، نظری و عملی، توطئهچینی و نقشهکشی و سازماندهی و اجرا، بیتردید متکی بوده است به کنار زدن قدرت مشروع انقلابی با بیش از ۹۸ درصد آرای ملت چه به صورت نرم و پذیرش جایگزینی و تن دادن به این تغییر در قدرت و حکومت و چه با کودتا و یا قیام و ترور و محاربه و کشتار و خشونت.
پس صیاد سازمان مجاهدین و صید رژیم انقلابی نوپا و نظام قانونی جمهوری اسلامی بود که بیتردید با رهبری مسجل آن به دست امام خمینی (ره) و انتخاب مسلم و پیروی اکثریت ملت آزاد و تشکیل نهادهای قانونی محقق شده بود.
امام ماجرای نیمروز، صید و صیاد را درست معرفی نمیکند و برعکس معرفی میکند، با چه شگردی؟
نمایش صیاد را حذف میکند خوب برای این حذف هم بهانه دارد:
حذف صیاد و بهانهها و توجیه آن
اینکه صیاد اصلی یعنی سازمان مجاهدین و نقشه به دقت سازماندهی داده شده ی صید با همه خشونت و قهر بی رحمانه در فیلم ماجرای نیمروز حذف شده از نظر ساختاری/ محتوایی به سادگی قابل اثبات است. بهتر بگویم، یک طرف کشمکش یعنی صیاد اصلی حذف نشده، تنها روشن کردن چهره صیادانهاش در پشت شاخه و برگ جنگل ماجراهای طرف مقابل مخفی شده است چرا؟ زیرا نشان دادن و مجسم کردن زندگی و تفکر و تفسیر آنها از اولین روز پیروزی انقلاب تا استقرار نظام انقلابی و در خانه تیمی، مستلزم ورود به نقطه نظر نگاهشان، صحبتها و مفاهیم و اعمال و نقشهها و معنای کارهای و محتوای عملشان بود و در این صورت چهره صیادانه، نقشه کشی بی رحمانه و تروریستی و تصمیمات از پیش نامعقول و قانون شکنانه و ضد دموکراتیک و جبارانه و فریبکارانه و دروغگویی یا جزمیت و باورهای سوپرکتیو و نفاق فریبکارانهشان فاش میگشت. آنها که نمیتوانستند درباره سبزی قورمه و قیمه سخن بگویند در فیلم هر جملهای که میگفتند، با مستندات امر واقع دروغ بودنشان لو میرفت یا حقیقت توطئه گرانشان آشکار میشد و در غیر این صورت اغراض و سستی فیلمنامه فاش میگشت! مگر برای ساختن فیلمی مهیج درباره آنها یا داعش ضروری است یا در شناخت و معرفی حقیقت نظر و عمل آنان چشم بپوشیم و تردید ایجاد کنیم و دروغ بگوییم تا فیلم فیلم شود.
میتوان ادعا کرد با توجه به زندگی واقعی دیروز و امروز ایران دست کم تا سال ۱۳۹۵ (به تصور گفتن حقیقت درباره مجاهدین و سمتی که بر آنها شده و محرومیتشان از حقوقشان و ناگریزیشان به عملیات تروریستی و نقشههای رقیبشان و کاراهی قانون شکنانه طرف مقابل، هیچ مقدور نیست.
من پاسخ میدهم فیلمساز از خودسازمان مجاهدین (منافقین) که دلایل نیرومندتری برای توجیه عملیاتش ندارد تا اثبات کند صید بوده نه صیاد و از خود دفاع کرده!! همه مستندات و مستدلات و مدارک ایدئولوژی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و همه عمل آنان پیش روی ماست، یک کلمه پیدا کنید که توجیهگر عملیات تروریستی در انقلابی باشد که دو سال هم از عمرش نمیگذشت و اکثریت قاطع مردم آن را زاده بودندو انتخابشان را قانونا به ثب رسانده بودند همه مدارک دال بر نقشه شکارگریشان از همان لظحه پیروزی انقلاب با رهبری قاطع مرجعیت دینی/ سیاسیاش بوده است و تن ندادن به قانون و حرص به چنگ آوردن قدرت با هر راه خشن و هر رفتار نامعقول. شما وقتی به نظامی باور ندارید و علیه آن هستند چگونه انتظار دارید قدرت را دو دستی به شما تقدیم کنند در حالی که خود اکثریت مردم مخالفاند؟
نه! بهانه نتوانستن برای ساختن فیلمی در دفاع از مجاهدین، نمیتواند این حقیقت را بپوشاند که مجاهدین تا امروز روز به روز خود، ناتوانتر از توجیه عملیات جبارانه و مستبدانه و زورگویانه کسب قدرت در انقلابی با همراهی اکثریت قاطع مردم بودهاند که مدافع رقیبشان بوده و آنان بودند که قانون و قاعده دموکراسی را زیر پا نهادهاند و نیز این امر که تشکیل میلیشیا و عمل فردی نظامیشان تصمیم قاطع شکارگریشان بوده، جای تردیدی باقی نمیگذارد پس جای صید و صیاد در ماجرای نیمروز به نادرست و به ناحق عوض شده است و این اولین خطای بزرگ آگاهانه فیلم است و نیز خطای منتقدان ساختارگرایی که شکار را موسی خیابانی وانمود میکنند که دیدیم چنین نیست. پس اینکه سیاست فرع ماجرای نیمروز است و اینکه شکار (سازمان مجاهدین) و خیابانی بی گناه است یا نه، هر دو غلط است. شکار، در اصلی شکارچی است و شکارچی با همه دفاعیات آزاد از کارش و شکارش در شبکه تلویزیونی و در اسناد مکتوب حتی کلمه ای محکمه پسند در رفتارهای خشونت بار، جنایت آمیزو خیانت بار همدستیهایش با دشمنان ایران نتوانسته ابراز کند و روز به روز بیشتر به فرقهای بدل شده تشنه قدرت و مدلی مناسب برای سازمان دادن داعش وار به وسیله اربابان و سازمان سیا و موساد و تبعیت از روپوش و نقاب ایدئولوژیک برای شکارگری جهت تحمیق نیروهای خام جوان و بدل کردنشان به ابزار خشونت و بی ارزشی مرام در این سازمان.
در این ماجرا بی گناهی شکارچی که به نادرست شکار خوانده شده چه جایی دارد؟
آیا ماجرای نیمروز به دنبال تحلیل نیست؟
راست است ماجرای نیمروز ظاهراً به دنبال تحلیل نیست. مهمتر از آن مستعد، کاراکتر نرمخو و سندخواه و آدم مستندگرا و خردگرایی که مدام میکوشد مرز تحلیل و مدرک و اطلاعات را محفوظ نگه دارد وتکیه بر تحلیل انتزاعی به جای اطلاعات شخصی را راهی برای افراطی گری و عمل سطحی و عدم ریشه یبی و خشونت و عدم نجات فریب خوردگان بی گناهتر و عدم منش آگاهانه و آگاهی طلبی میداند، و سمت گیری فیلم ظاهراً طرف اوست و او که بالاخره با فشار خشونت چارهای جز پذیرش تقابل خشن نمیبیند، شخصیت مدافع تقدم مستندات و اطلاعات بر تحلیل است اما فیلم نشان میدهد عمل خشونت خواه، این مشی را ناکارآمد و ناممکن میکند. اما آیا این منظر ماجرای نیمروز روپورشی برای تحلیل مفخی شده در لابلای ماجراها نیست، آیا تحلیل ضمنی فیلم که به زبان کنایه و نشان خود را در ذهن تماشاگر تحمیل میکند، فقط مخالف تحلیل اثبات گر خشونت گرایی مجاهدین و آغازگری آنها در این کار و درک حقیقت درونی کنش توطئه گرانه و مسئولیتشان محکم نشده و وقتی پای نگرش لیبرال فیلم به میان میآید، با همه توانهای زیبایی شناسانه و ساختاری نمیکوشد تحلیل نهانش را نفوذ دهد؟
این درست که ماجرای نیمروز:
۱- با نگاهی واقعه گزارانه یعنی گزارش واقعه و ماجراها، ساختمان دراماتیک اثرش را شکل داده، و ذکر روزشمار و شیوه تقویمی رخدادها مبتنی بر تأکید بر مستندات و وجه واقعگرایانه و اطلاعات و گریز از تحلیل گری است و در دیالوگها و وقایع همه صحنههای مستقیم تحلیل گری اندک و نمایش ماجراها و رد و بدل کردن اطلاعات اصل قرار داده شده اما چه کسی میتواند ادعا کند با حذف این وجه، تنها مسئله بیان حقیقت حقانیت نظام انقلابی سرباز زده شد و بیان آن را از سرفیلم و از سر خود وا کردهاند.
ما با یک معنازدایی کامل و همه سویه روبرو نیستیم، این رد شدن از حقیقت رخداد و معناها به معنای بیان ضمنی حقیقت نیست، تحریف حقیقت است زیرا تحلیل از محتوای همه نماها خود را ظاهر میسازد:
قدرت و عظمت و نفوذ و فراوانی منافقین در تک تک نماها دیداری و شنیداری، در ماجراهای انفجارها و جاسوسی حتی در مقر و کانون مرکز اطلاعات و امنیت کشور و در دیالوگهای روشن وجود دارد. آنها بیانیه مبارزه مسلحانه و فاز نظامیشان را علناً در خیابان پشت وانت میخوانند و کسی جز یک آدم بیچاره، با آنها مخالفت نمیکند در عوض دور و برشان پر از هوادار است.
در خانههای تیمی ما با اجساد آشکار شکارشدههای جوان (که در اصل شکارگران تروریستاند) روبروییم، دیوارهای سوراخ سوراخ از هزاران گلوله، مبین کشتار کور و ترس حاکم بر رقیب است که اینها میگویند آنان نیروی برتر بودهاند کل نیروهای اطلاعات دست و پا چلفتی و چلمناند و بارها به اینکه هیچ کاری نمیتوانند بکنند به حرف و در عمل اشاره میشود. حتی آن توّاب را در زندان نمیتوانند حفظ کنند. تازه پیدا کردن موسی خیابانی حاوی هیچ پیروزی واقعی نیست. او را تصادفا پیدا کردهاند و کشتهاند در حالی که در فیلم معلوم نیست ملت و مسئولان مثل کشمیری و میلیونها هوادار نظیر فریده (سهیلا) اگر «دیوار اختناق» فرو ریزد، قدرت این جنایتکاران را به منصه ظهور نرساند، چنان که سهیلا میگوید!! و فیلم تحلیل عمدی یا سهوی مؤید این قدرت است!
اما این بازنمایی سینمایی قدرت آنها دروغی بیش نیست، در برابر میلیونها میلیون یک ملت که ۹۸ درصد و بیشتر از رژیم انقلاب اسلامی دفاع میکردند در بهترین حالت به همه نیروهای غیرتشکیلاتی و هواداران و خانوادهها و ضدانقلاب اپوزیسیونانداز جمعاً دو سه میلیون نفر هم شمار نمیآمدند. فیلم بر حضور یک ملت همراه انقلاب اسلامی و در تقابل زورگویی یک اقلیتی سازمان یافته که نیروهایش را آگاهانه و به سبب تظاهر به مسلمان در جاهای حساس نظام مهره چینی کرده بود و با لو رفتن چند هزار کل افسانه قدرت انها بر باد رفته بود، تأکید و اشارهای ندارد و این خود یک تحلیل لیبرالیستی تحریف واقعیت آن روزها و نیروهای برانداز تروریست است. بدون ادعای واکاری تاریخ، تاریخ را تحریف کردن نتیجه آن گناهی است که ریشهای واقعیات آن دوره را ادراک نکرده است و سهوا و عملا سینما را ابزار وارونمایی رخداد تاریخی کرده است. اگر ادعای واکاوی تاریخ ندارید، پس این تحریف تاریخ چرا؟ چه از سر جهل، و چه نگاه کلی لیبرالیستی، در هر صورت فیلم تصویری دروغین و جعلی از یک برهه دردناک این تاریخ ارائه داده است.
قضاوت نکردن همچون قضاوت نکردن
قضاوت نکردن، یک روش، یک تابو و یک گریز از بیان حقیقت یا یک رویکرد احتیاطآمیز برای تقرب به حقیقت میتواند باشد قضاوت نکردن همه جا یک معنی ندارد.
قضاوت نکردن، میتواند ریشه در اگنوستیسم داشته باشد، میتواند ریشه در عدم قطعیت داشته باشد و میتواند ریشه در نسبی دانستن فهم و یا پژوهشهای فلسفی در کارکرد ذهن انسان داشته باشد. قضاوت نکردن همه جا و همیشه یک معنا ندارد. البته گاه محصول کنشی رذیلانه در ندیده انگاشتن حقیقت به سود ناحقیقت است. مثل بی طرفی، وقتی شما میدانید ظلمیصورت گرفته و از دفاع از مظلوم به سبب نسبتتان با ظالم سرباز میزنید، و این منشی شایع در مناسبات نفع پرستانه با قدرت است. حال قدرت یا در مناسبات خرافی مثل نسبت خونی، یا همبستگی ایدئولوژیک و سیاسی یا منافع مالی و عاطفی و غیره.
ماجرای نیمروز نقاب قضاوت نکردن به چهره دارد. فیلمی با ارجاع حتی تقویمیو مستندگون به تاریخ و ماجراهای یک دوران است، اما وانمود میسازد که علاقهای به قضاوت کردن، در حالی با نشانههای مختلفی، قضاوتی نهانی را القاء میکند، فیلمی است که میگوید تحلیلی ارائه نمیکنیم، اما تحلیلی را مخفی دارد و براساس تحلیلی زاده شده است. فیلمی است که مدعی است کاری به صحیح و غلط بودن اعمال هیچ یک از دو طرف ندارد و نمیخواهد آن را بسنجد اما پر از تصاویری است که بر غلط بودن و انسانی نبودن رفتارها و اعمال و تندرویهایی که غالب میشوند از منظر فیلم بی خردانه است، گواهی میدهد.
«کمال» که جاه طلبی فتح قلهها را دارد برایش فرقی نمیکند که با نابودی دشمن متجاوز به آن قلهها میخواست دست پیدا کند یا با کشتن مشتی جوان گمراه که در نگاه مسعود قابلیت اصلاحشان است و فرق دارند با محاربان ملحد. بدیهی است آدم از تصویری که کسی را بی مسئولیت در قبال جان انسانها به نمایش مینهد خوشش نمیآید. زیرا در اسلام اصل نجات آدمهاست تا حد ممکن و کشت و کشتار در جایی که مقدور است مانعش شویم، کاری است که دین امضا نمیکن و فیلم آدمهای انقلابی را با این روحیه فردی علاقه به خون و خون ریزی و خشونت به نمایش میگذارد و آیا این قضاوت نیست؟ چرا قضاوت در خصوص کمال و داستان و کشاندن تماشاگر به انزجار از آنان با تمهیدات سینمایی درست و قضاوت درباره خیابانی غلط است و باید در پرده مخفی بماند؟
اینها پرسشهایی ذهنی است که خوراک ماجرای نیمروز را چشم بسته نمیبلعد آیا واقعاً فیلم خود، حقیقتاً رهاست از منازعههای به ثمر رسیده منازعات تئوریک در ذهن فیلمنامه نویس و کارگردان؟ آیا بهره گرفتن از یک موقعیت تاریخ به سود یک رویکرد سینمایی فاقد قضاوت و بدون علاقه به بد و خوب دو طرف، یعنی رویکرد یک سینمایی تعلیق پرور یک تریلر فاقد هر رویکرد معنادار، سود میجوید؟ آیا بی معنایی و یا معناگریزی در واقعیت موجود فیلم ماجرای نیمروز ممکن است؟
یا برعکس یک رویکرد ماجرایی به حوادث آن سالها و کشمکش خشونت بار راهی است برای نجات دادن مسئول خشونت از بار مسئولیت خشونتطلبی و ایجاد تردید در رویداد سپری شدن به ناحق و بیهوده گریبان طرف مقابل را که در آن ماجرا واقعاً مظلوم واقع شده چسبیدن! این نوع قضاوت نکردن و کار نداشتن به حقیقت که فضیلت نیست، نوعی همدستی با جنایت است. انقلابی شده و کسی هم مردم را به زور وادار به گزینش امام (ره) و راه امام خمینی نکرده بوده و ملتی برای استقلال و آزادی به او اعتماد کرده و حال نوبت تأسیس نهادهای ضروی حکومت برای تحقق رویا و خواست مشترک مردم و رهبری آنان است: رهایی از سلطه و نظامی عادلانه و جبران کردن مافات و ویرانی دوران طلایی و پیمودن پیشرفت با وحدت. و وحدت با هرج و مرج و قانون ستیزی و … منافات دارد. نیروی قهار دشمن آماده نابودی است و حالا درست در این گیر و دار مدعیانی که هیچ نقش و تأثیر در این جنبش معین انقلاب ۵۷ از نظر تفکر، و هژمونی نداشته و جمع سازمان و هوادارانشان با جمع همه مخالفان انقلاب اسلامی به رهبری امام (ره) یعنی سلطنت طلبان و ساواکیها و مدیران مدافع شاه ده درصد جامعه هم نمیشدند. اینان وارد عمل میشوند، جنگ مسلحانه و ترور راه میاندازند و وقتی انقلاب در معرض تهاجم زورگویانه از خود دفاع میکند (حال در جنگ جهانی با خارجی و همدستان داخلی) متهم میشود و ادعا میشود خشونت دو طرفه روی داده است!!! و ما قضاوت نمیکنیم.
تردیدی نیست که این بدترین قضاوت است مظلومیت انقلاب اسلامی و امام (ره) و قاطعیت یک رهبر یکه دینی/ سیاسی در عدم واهمه از توطئهها و اتکال به پروردگار یکتا، هیچ ربطی به خشونتهای فردی و خطاهای این و آن و تربیت نشدگی و عصبانیت و عمل ناصواب کسانی ندارد که معصوم نبودهاند و باید پاسخ خشونتی را بدهند اگر ناحق و نفسانی و خودرأی و نامشروع بوده است! نمیتوان قضاوت درباره مشروعیت نظام انقلابی متکی به انتخاب آزاد همگانی با اکثریت قاطع را فدای عمل نامشروع فردی این و آن کرد و مدعی شد قضاوت ممکن نیست و خشونت دوطرفه بوده است! خشونت سیستماتیک/ ایدئولوژیک/ مرامی، نقشه مند/ آزمند به کسب قدرت به هر قیمت، جاه طلبانه و مستبدانه و ابزار سیاست سلطه جهانی و کفرکجا و مشروعیت و ایستادگی و مقاومت و دفاع تا پای جان یک انقلاب اسلامی زاده تصمیم یک ملت با اکثریت قریب به اتفاق و نجات سرزمین و زاد بوم و برابر صدام و کفرجهانی و همدستان داخلی و کفر و نفاق داخلی، کجا. مقاومت برابر کشتار مردم و تکه پاره کردن ایران و تجزیه طلبی با توطئه گری وحشیانه و ترور و قانون شکنی و توسل به اسلحه برابر رأی و انتخاب ملت یکی است؟ و بعد از سی و پنج سال، فیلمسازی میتواند با این تحریف که آشکارا به سود جعل تاریخی است، مدعی باشد علاقهای به واکاوی تاریخ نداشته و قصد منازعه تئوریک ندارد و نمیخواهد قضاوت کند و فقط فیلمی تریلر میخواهد بسازد!!
این شیوه و راه فیلمسازی خود، مسخره کردن انسانها، رؤیاهای انسانی، تلاش ملتها برای آزادی، حقیقت، مظلومیت، به سود همه کسانی است که ریشه خشونت و وحشیگری و ستمگری و همدست خشونت و دشمنی با یک ملتیاند که گناهی نداشت جز آن که میخواست با یک انقلاب از قید سلطه و بردگی و عقب ماندگی و بی عدالتی و اجنبی و نوکران اجنبی رها شود و زندگی سزاوار و سربلند و در حال پیشرفت و توأم با دادگری داشته و جامعهای سالم و مستقل و عادل و آزاد و رو به راه تشکیل دهد. جامعهای شرافتمند که مردمش کار و تولید کنند، نیروهای خودرا به کار گیرند، فرزندانشان معیشتی حلال داشته باشند، امکان رشد برابر برای استعدادهای ملت فراهم آید، و آشکار دشمنان غدار و حریص و طماع و چپاولگر سد راه شدند و با همه قوا کوشیدند چهل سال مانع این رویا شوند و حالا پس از چهار دهه جوانکی سر برآورد و خود را به کوری و کری و حماقت بزند و بازیگوشانه بگوید من کاری به این حرفها ندارم و آدم جاه طلبی هستم که میخواهم سر همه کلاه بگذارم و با پول دیگرانبازی کنم و پولدار و نامدار شوم و عشق بکنم!
شما غلط میکنید!
تازه اگر این روحیه حقیقتاً حقیقت داشت وخود دچار نفاق نمیبود، باید گفت حتی به همان هوادارهای فریب خورده گروههای بی مسئولیت سیاسی، همان نوجوانهایی که به رفتار خشونت بار و جنایت کارانه کشیده شدند و قربانی رهبران حریص و قاتل و دیوانهای بودند که حاضر نبودند به سود تجربه مردم بردباری کنند و حرفشان را بزنند و بکوشند هم پای مردم پیش بروند. به همان بچههایی که به دام این رهبران افتاده بودند و اصلاً سن و آگاهی و تجربهای نداشتند تا در جایگاه درک حقیقت سیاستها بنشینند و عمل کنند فعلاً زمان آموختنشان بود و نه قاتلیّت به این بچهها همچنین دیدگاه بی مسئولیتی خیانت میکند و تنها سران دچار جنون و حرص قدرت خواهی به هر قیمت خدمت مینماید این بی طرفی و خنثی بودن! تازه اگر حقیقت خنثی میبود و قضاوت نمیکرد، بعد از چهل سال باید دوباره اذهان نوجوانها را کور کرد و آنها را به راهی سوق داد که یک بار هم نسلهایشان قربانی آن شدند؟
خوب میتوان گفت، یک فیلمساز حق دارد علایق خود را دنبال کند. اگر دوستدار فیلمی پرماجرا و پرتعلیق و معمایی است، همان فیلم را بسازد. میتوان پاسخ دادف بله این حق فیلمساز است و البته اگر زبردست و کاربلد باشد جایزه هم دارد، اما به شرطی که علاقه فردیاش منجر به دروغ و وارونمایی یک تاریخ و یک زندگی و یک ملت و یک انقلاب نشود و ما را دچار گمگشتگی در فهم حقیقت رویدادها نکند و از همه مهم تر خود کلک نزند. سر کسانی را کلاه بگذارد و پولشان را صرف فیلمی نکنند که صدای نهفته ای برخلاف مطالباتشان دارد.
مسئول رشد تدریجی خشونت چه کسانی بودند
یک پز لیبرال همیشه برای کسانی دلچسب است. شریک کردن مظلوم در ظلم ظالم، هم بدیهی است برای ظالم خوشایند است و برای هواداران ظالم یک مضر و کم کرن بار گناه و مسئولیت را به پای هر دو طرف نوشتن!
این امر بدیهی است و میخواهم بپرسم در ماجرای نیمروز ریشهها و حقیقت خشونت چگونه تحلیل شده که سپس به فیلمنامهای بدل شده که نمیخواهد چیزی را تحلیل کند!!!
تحلیل نویسنده و کارگردان به مثابه شالوده و نظریه فیلمنامه مسلما این است که خشونت دو طرفه بوده، در فیلم هر چند این تحلیل مستقیماً به منازعه تئوریک بدل نشده است اما تبدیل به دیدگاهها و کنش شخصیتها شده و این رفتارها اتفاقی نبوده و حتما تحلیلی پشت آن نهان است!
اما دیدیم که این تحلیل یک دروغ است و با جابجا کردن یک خشونت سیستماتیک/ ایدئولوژی/ سیاسی و نقشه مند و استراتژیک دیدگاهی در یک طرف و خشونتهای متحمل فردی در صف مدافعان انقلاب ملی، تماشاگر را گمراه میکند. رشد تدریجی خشونت در سال ۵۷ مبتنی بر تحلیل استراتژیک سازمان مجاهدین و گروههای برانداز برای کسب قدرت و ضرورت فوری سرنگونی جمهوری اسلامی بود. آنها میخواستند دیکتاتوری پرولتاویا و دیکتاتوری خدا وارده خود را به اسم جمهوری دموکراتیک خلق و با نابودی رژیم منتخب مردم بعنی جمهوری اسلامی برپا دارند و نقشه ضد و شتابان در این راه بسیج و مسلح و سازماندهی شده بودند و البته سازماندهیترین نیروی جدی همان منافقین بودند که قدم به قدم مسیری را طی میکردند تا همه هواداران خود را قانع کنند که راهی جز سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نیست و مردم را به حمایت خود بکشانند. آنها مسیر فریب و نفاق را سریع پیمودند و نقاب مدافع انقلاب اسلایم و رهبری امام (ره) و آماده جنگ با دشمن خارجی به رهبری امریکا، شتابان دریدند، ممکن نبود یک نیروی واقعاً مدافع انقلاب اسلامی که امام را قائد بزرگ دوران ساز میداند و امریکا را دشمن بزرگ و اصلی، بدون نفاق و نهان روشی به این سرعت آماده کشتار و ترور و عملیات انتحاری برای همدستی با امریکا و غرب و ترور همه سران انقلاب اسلامی و سرنگونی نابودی جمهوری اسلامی شود و نیروی مسلح عملیات تروریستی را که آماده هر جنایتی ذهنا و عملا بود سازماندهی کردند و آماده به میدان کشید. چگونه میتوانیم خود را به کوری و کری بزنیم و رشد تدریجی خشونت را آن طور که ماجرای نیمروز به نمایش مینهد محصول خشونت دو طرف معرفی کنیم. من نمیگویم در صف مدافعان انقلاب اسلامی و پیروان امام خمینی (ره) و رزمندگان مقابل رجوی و صدام کسانی نبودند که خشونت ذاتی داشتند یا از سر خشم خشونت نامشروع داشتند و خواهان اعدام اسرا و زندانیان و عملیات خشن نبودند. اما همان طور که گفتم حقیقت وجودی و خشونت سیستماتیک را با مظلومیت یک انقلاب همگانی با خواستهای مشروع همانند معرفی کردن و خشونتهای فردی مذکور را عامل رشد تدریجی و خشونت خواندن یک تحریف ناجوانمردانه است. خشونت فردی برابر محاربان، را نمیتوان با خشونت ذاتی جریانی ایدئولوژیک و طالب به چنگ آوردن قدرت به هر قیمت که حتی منتظر سرد شدن تب مردم نمینشینید همسان دانست. آنان که مردم را متوقف در پشت حصار اختناق قلمداد میکردند و میخواستند سر خود و با ترور و کودتا آنهارا نجات دهند و راه کشتار انقلابیون و مطهری و بهشتی و رجایی و مفتح و باهنر و مدنیو صدوقی و دستغیب و اشرفی اصفهانی و و و … و هزاران جوان و مرد و زن آدم سالخورده انقلابی را پیشه کردند، و کارشان را تا حد خیانت به ملت و جاسوسی و همدستی با صدام و امریکا و مرتجعین منطقه و اسرائیل و … تئوریزه کردند، خشونتشان با کسانی که آنها را دستگیر میکردند تا اعتراف بگیرند و محل تازهای منفجر نشود و خانه تیمی پنهانی به کار ترور ادامه ندهد یک بودند؟
رشد تدریجی خشونت دو سویه یک دورغ است. خشونت کامل یک طرف از آغاز پیروزی انقلاب به طور ایدئولوژیک و استراتژیک قطعی بود و فقط برای عمل بیرونی و آمادگی نیروها برای اجرای خشونت احتیاج به زمان کمی داشت. همین تنها و تنها دلیل قابل قبول کردن چنین شیوه فیلمسازی، آن است که شما دیدگاهی مغایر سفارش دهندهای داشته باشید و آن را حقیقت بدانید و بیان دیدگاهتان آزاد نباشد و شما بکوشید با هوش و زرنگی و کاردانی، روزنی برای طرح آن حقیقت، ولو پرتو اندکی از ماجرا و زنده کردن حسی متفاوت در برخود به آن را پدید آورید و با این تاکتیک، عمل نمایید که البته آن چه شما حقیقت میدانید ضرر نکرده است. اگر روزی این امر محال، محقق شود منافقین در ایران حاکم شوند و این فیلم را برایشان به نمایش درآورید البته هیچ سخنی از سوی فیلمساز در نفی آنها در فیلم وجود ندارد. آنها مظلومانه پشت پردهها در هاله ای از ترس و اضطراب مثل صیدی بی دست و پا در معرض رگبارها و سوراخ سوراخ شدنها بودند که ما همواره نتیجه این «بیرحمیو خشونت» را در فیلم دیدهایم. ولی خشونت آنان پرده کشیده شده، تماشای جسد شهید رجایی و حتی خود جسد پاره پاره شهید بهشتی را که نشان خشونت سبعانه بود در فیلم از دیدهها پنهان نگه داشته شد!
من نمیگویم فیلمنامه نویس قصدی داشت او نسلی با نگاهی دور از وقایع و محتملاً فردی تحت تأثیر لیبرالیسم و تفکر مدرن وارداتی بود و جهان را آن طور میدید و با مشی و معیار متعادل خود نوشت! طوری که غر نخواند!!
از نظر او مجاهدین آنقدر خوب بودند که کچویی را هم اشتباهی زدند و هدفشان لاجوردی بود که در فیلم نشان داده میشود چقدر موجود بی رحم و تشنه خون است! و آدم وهم زده که دیگران را متهم میکند بی سبب که مثل کشمیری و همدستهای ناشناخته و نفوذیهای همسان کلاهیاند.
***
آیا حرفهای من مدافع تندروی است؟ و دارد از خشونت علیه مخالفان دفاع میکند. این اتهامی یاد شده درباره این نوشته است. این نوشته دارد میپرسد چرا خشونت یک نگرش و جهان بینی، خشونت ماهوی نظری و استراتژیک و تاکتیکی یک جریان سراپا آغشته به دیکتاتوری و فرقه گرایی که هدفی جز قدرتپرستی محض به هر قیمت برایش مهم نیست و هر کاری برای آن انجام میدهد، سرپوش نهاده شده است. اگر کسی حرفی دارد که آنها دارای این خشونت که با هر قدر و میزانی خشونت است، نبودهاند و اینها شایعه است و آنها قربانی بودهاند و شکار … چهل سال وقت داشته تا در فضای آزاد غرب و نظامهای همدست آنان، به اثباتش برساند. و هنوز دیر نشده یک کلمه یک کلمه حرف حسابی درباره قربانی و مظلوم بودن سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ثابت کند. سازمانی که درسال ۶۰ هواداران نوجوان و جوانش را هم قربانی کرده و آگاهانه مدام آنهارا به کشتن داده و با وعدههایی که خود میدانست فریب است ماه به ماه و سال به سال آنها را به ترور کور کشانده، چرا که هم به کشتار انقلابیون و عالمان و فرماندهان و مردم دوستدار امام (ره) مأمور بوده و هم به کشته شدن هواداران خود ایجاد انگیزه خشونت مجدد و باز تولید خشونت نیازمند!
***
برخورد متعادل به ماجرای دیروز
گفته میشود ساختار ماجرای نیمروز، ساختار درستی است زیرا وقتی فیلمسازی نمیتواند در فیلمش نشان دهد مجاهدین قربانی خشونت حکومت بوده و برای دموکراسی میجنگیده، بهتر است اصلاً آن را نشان ندهیم.
البته این سخن میتواند، علت نشان ندادن خانههای تیمی به وسیله فیلمساز هم باشد مافقط از خیابان سایههایی پشت پنجرههاشان میبینیم، تنها افراد دستگیر شده و ترسیده که خیانت میکنند و لو میدهند و توابانی، ترسان برای جان خود و مردد درباره کاری که میکنند هستند، میبینیم که امکان شنیدن حرف دلشان نیست، تنها کسی که کمی حرف میزند فقط کمی فریده (سهیلا) همکلاسی و عشق حامد است که معتقد است ملت با آنهاست و اگر آزادی بود آنها باید در حکومت میبردند و اگر مردم که در پشت حصار اختناق گیر کردهاند فرصت بیابند نشان میدهند که دشمن جمهوری اسلامی هستند و سکوتشان از ترس است. اتفاقاً در صحنه خواندن بیانیه جنگ مسلحانه و در حلقه هواداران تنها یک نفر به وانت حمله میکند! تنهایک نفر! پس آیا فیلم در پس پرده هوادار مجاهدین است و چون نمیتواند مظلومیت آنها را در سال ۱۳۹۵ به نمایش بگذارد هوشمندانه از کنارشان عبور میکند؟ و این ساختار مناسب برای چنین دیدگاهی است؟
البته این اتهام سنگینی است اگر چه نه در ایران و نه در هیچ حکومتی در دنیا حکومت راضی نمیشود که پول بدهد و فیلمسازی به دفاع از دشمنان خونی و خونریزش فیلم بسازد و این خواست توقعی مسخره و بهانه جویانه است. مگر در آمریکا حتی یک فیلم به دفاع از ایران ساخته شده است؟
اینها دلایلی متقن است، تازه بر این اساس که فرضاً منافقین قربانی و مظلوم و جمهوری اسلامی ظالم میبود. تازه میشد حکومتی با قراردادهایی که در جهان همه حکومتهای مدعی دموکراسی هم آن را به اجرادر میآورند و اجازه نمیدهند نه با پول دولتی یا غیردولتی فیلمهایی درستایش براندازان حکومتهای دشمن و چه دشمنان قهرآمیز نظم داخلی ساخته شود. مگر با همه آن که داعش دست پرورده امریکاست، در امریکا و اروپا فیلمی در ستایش داعش ساخته میشود؟ حال داعش جنون بار هیچ فیلمی در ستایش حماس در فرانسه و امریکا ساخته میشود؟ در ستایش حزب الله و نیروهای مردمیو مقاومت یمن و عراق و سوریه چه؟
اینان که نیروها و سازمانهایی مظلوم و انقلابیاند، چه رسد به منافقین که گروهی ظالم، ضدانقلاب مردم ایران، همدست صدام و موساد و سیا و سیاست سلطه غرب و امریکا بوده و … چگونه جمهوری اسلامی اجازه دهد آنها به عنوان گروهی مظلوم و قربانی به نمایش درآیند. این دروغ را با کدام عقل مرتکب شود؟
پس اجازه ساختن فیلمی در ستایش فرقه رجوی به معنای تعادل نیست این تصویری ماهیتا نامتعادل است و نمیتواند به بهانه عدم این اجازه کلا تصویر روشنگر حقیقت درونی مجاهدین را حذف کرد. اما سوال بعد آن است که فیلمسازی درسال ۱۳۹۵ بخواهد تصویری «متعادل» نشان دهد، چه باید بکند. به قول مطالب یاغی بی هدف مترو معیار تعادل چیست؟
اگر بخواهیم پاسخی فلسفی یا هستی شناسی بدهیم باید برگردیم به مفهوم عدل، و بدیهی است که هر نگرش و فلسفه ای تعریف خود را از عدل دارد. مفهوم عدل در اسلام و در تشیع، عدل الهی متفاوت است با عدل در فلسفه پسامدرن. عدل در افلاطون و ارسطو، عدل دکانت یا هگل یا در فلسفه تحلیلی و …
پرسش مفهوم متعادل درشناخت شناسی پدیداری با شناخت شناسی ایده آلیستی مفاهیم گوناگونی میسازد، و … بدیهی است این مفهوم متعادل در علوم گوناگون در فیزیک، روانشناسی، جامعه شناسی و عمل اقتصاد و … تعاریف متنوعی را عرضه میکند و ما وارد یک گفتگوی محض تا ابد درباره مترو معیار تعادل خواهیم شد تا شالوده نظری داوری تعادل در ماجرای نیمروز را فراهم آوریم!
اما فرق میکند وضعیت آدمیکه در تعریف تعادل گیر کرده با فیلمسازی که از کنار موضوعی عبور میکند چون آن چه را که میداند و باور دارد نمیخواهد بیان کند. فیلمساز پرسشگر درباره متر و معیار تعادل درباره هر دو طرف دچار پرسشگری است. نه آن که یک طرف را به نمایش بگذارد و طرف دیگر را مخفی کند. مگر مجبور است درباره چیزی فیلم بسازد که متر و معیار آن را نمیداند یک یک سویه میتواند به نمایش بگذارد؟ فیلمسازی به چه بهایی؟ برای چه هدفی؟ ما حتی نمیدانیم مستدلات خیابانی چه بوده؟ (میدانیم در فیلم فیلمسازی نشان نمیدهد) و با چه توجیهی، مشتی جوان سحرزده را وادار به انفجارو ترور و انتحار کرده بوده درحالی که میلیونهای ایرانی حاضر نبودند به راه آنها گام بگذارند. و این در هر حال به معنی عملی خودرأی و مستبدانه بود حتی اگر برحق بود! و البته اول باید برحق بودنش درسرنگونی جمهوری اسلامی به اثبات میرسید. در برابر انبانی از دلایل ناحق بودن ازهر نظر جهالت بار بودن این اقدام همه آنچه در این قریب چهل سال (حدود سی و پنج سال) آنها گفتهاند، حتی یک کودک را هم نمیتواند قانع کند آن اقدامات وحشیانه، معقول بوده است. حال اگر فیلمسازی فکری میکندمعقول بوده و نمیتواند از آن دفاع کند چه مرضی است که فیلمش را بسازد. و اگرفیلمسازی چنان لاابالی است که بیان و عدم بیان حقیقت برایش معنایی ندارد و فقط میخواهد فیلم بسازد چرا موضوعات دیگری را بر نمیگزیند؟ اگر راضی میشود، حقیقت هولناکی را زیر پا بگذارد تا فیلمی بسازد که سفارشاش آماده است به او چه میتوان نام داد؟
راستش ماجرای نیمروز برآمده از استعداد مسجّلی در فیلمسازی است که بلد است فیلم بسازد، اما به این دلیل میتواند با حقیقت بازی کرد؟
وادار کردن به خشونت به مثابه پیروزی
گاه گفته شده در ماجرای نیمروز، واداشتن جمهوری اسلامی و مدیران سیاسی و نظامی و امنیتی به خشونت دربرابر خشونت سازمان مجاهدین، موفقیت سازمان منافقین بوده است؟
اما این حرف دو پهلو دارد.
یک سر آن میتواند پس و پشت درستی داشته باشد همان طور که تحمیل جنگ خواست دشمنان غدارو سلطه جویان و ناسیونال فاشیستهای پان عربیسم بعثیای مثل صدام به نیابت کل نظام سرمایه داری چپاولگر غرب و شرق بوده و نفعش را بردهاند و مانع تمرکز انقلاب اسلامی بر ارمانها و رویاهای تشکیل جامعه سالم و صرف انرژی نیروهایش برای ساختن و تولید و پیشرفت و توسعه ملی شد و این کار با نقشه انجامیده. صلحآمیزترین انقلاب جهان که با تدبیر و خرد عظیم مرجعیت دینی/ سیاسی عارف و مردی از اولیاءالله، محقق شد، با عمل و اقدام وحشیانه و خشونت بار منافقین آلوده به خونریزی ناگزیر شد. اما نکته آن است همانطور که دشمنی غدّار وقتی حمله میکند، دفاع دربرابرش مقدس است و مقاومت عین شجاعت و خرد است، در برابر عملیات براندازی وحشیانه منافقین و همه براندازان یک انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم نمیشد ناتوان و بی دفاع و ذلیل و تسلیم نشست و اجازه داد آنها با زورگویی و درندگی نظام منبعث از اراده اکثریت مردم را نابود کنند. رژیمیکه بار مسئولیت امانت حفظ جمهوری نوپا را بر زمین مینهاد و ترس خواه و منفعل تن به زورگویی قدرتپرستانه و شیطانی میداد، خود سزاوار لحن ملت میبود. پس مقابله جمهوری اسلامی و سرکوب یاغیگری و توطئه چینی مسلحانه، به معنی کاری نیست که انقلابیون از آن خجالت بکشند و نادم باشند و در ذهن نسل امروز اندک اندک تخم تردید درباره آن کاشته شود که ای کاش زندانها و اعدامها و حملهها به مسلحین مخفی در خانههای تیمی نبود و چه خوب بود که اگر نبود! نه چه بود اگر نبود! و چه ملت بزدل و مفلوکی! اگر دو دستی محصول آن همه اراده و خواست و تلاش ملت تحویل شیطان بزرگ و شیطانهای همدست او داده میشد! مگر آلنده دیر، بیدار شد و اجازه داد با شانتاژ حکومت مردمیسرنگون شود یا مصدق کار خوبی کردند؟ مگر اجازه داده شد فلسطین غصب شود و ملتی در خواب بود و یا کودتاهای امریکایی، دولتهای مرمیرا سرنگون کند یا امریکا و اسرائیل و وهابیها و اردوغان خائن و شیوخ نوکر سرمایه داری جهانی، سوریه را تکه پاره کنند کار خوبی است؟
پس از مقابله قانونی مشروع نظامی انقلابی نباد تصویر غلط ارائه داد. ماجرای نیمروز تصویری غلط ارائه میدهد. حقانیت سرکوب خشونت را تحریف میکند و آن را منسوب میکند به مرحوم لاجوردی و کمال که مثل خدایی از آسمان فرود میآید و جاه طلبی فتح قلهها دارد و خشن است جان آدمها برایش بی اهمیت است. خشونت مجاهدین به خشونت اینها دامن میزند اینها را غالب میکند و این بد است. زیرا افراد نرم و خردمندی مثل مسعود را به دنبال خشونت طلبان میکشاند و خط خشونت رادر نظام حاکم میکند!
من منکر وجود رفتارهای خشن نامشروع در نظامهای انقلابی و در انقلاب اسلامی نیستم. اما رفتارهای نامشروع و نامعقول و عصبی و بی مهار و نفسانی چه ربطی به دستور قرآنی قتل برابر محاربان آشتی ناپذیر میشود که با خشونت میخواهند حق را از اریکه قدرت سرنگون کنند. این خط دشمن حقیقت است که صف حق را فشل و سست میکند و آلوده به لیبرالیسمیدروغین، زیرا مدعیان جهانی لیبرالیسم خود خوب میدانند هر وقت منافع ظالمانهشان در میان باشد از بدترین خشونتهای نامشروع نباید اکراه داشت!
پرسش بعدی
هیچ انسان شریفی نیست که با همه شجاعت و مقاومتش برابر نیروهای مخالف و سازمانهای محارب، در یک جنگ داخلی، دلش برای آن فرزندان خام و جاهل و فریب خروده ملت نسوزد که گرفتار تفکرو ایدئولوژی و تفسیر غلط شدن و به ابزار دست سیاستهای خشن ضدانقلابی و ضدملی بدل گشتند…
وقتی جوانی در متن یک انقلاب و مقاومت ملی برابر دشمن یا دیکتاتوری فاسد خونش ریخته میشود، هر چند خون جوان گرم است و کشش دارد و اندوه بار است اما مایه شور و حماسه و قهرمانی و حرکت خواهد شد. اما کودکی که گرفتار دام فرقه رجوی یا داعش یا هر گروه قدرتپرست میشود و دست به عملیات انتحاری میزند به تصور آن که برای حقیقتی میرزمند چه؟ این جهل جز تلف و نابودی یاوه و سراپا فریب چه در بردارد؟ و چه میتوان کرد دست روی دست بگذاریم و فرد جاهل فریب خورده جوان، منفجر کند، ترور کند؟ به ابزار پیروزی شیاطین و دروغ بدل شود؟
شعارهای انسان دوستانه دروغین به نفع تداوم خشونت و خیانت و ظلم و کشتار است. اما ضمناً همواره این پرسش وجود دارد، چه شد که این جوانها، هوادار امر باطل شدند؟ اگر آنها اتفاقاً در دام جریان بی رحم و ظالم و بی رحم گرفتار نمیآمدند و به این طرف میپیوستند، آیا زمین تا آسمان داوریمان درباره آنها فرق نمیکرد؟ آنها چقدر در راهی که کشیده شدند اراده داشتند؟ در سال ۶۰ در ایران، نوجوانها و جوانها و حتی دانشجویانی که هوادار سازمانهای برانداز شدند، عموما به سبب جو تحمیل جامعه و خانواده، دوستیهای مدرسه و ارتباطات تصادفی که با این یا آن سازمان رابطه داشتند و به سبب دسترسیها و در معرض تبلیغ دوستی، فامیلی، آشنایی قرار گرفتن، به طرف آنان کشیده شدند و میتوانست ظاهراً به تصادف کاملاً در مسیر معکوس گام بگذارند. نباید این وضع تراژیک را با اغراض آگاهانه قدرتپرستانه سازمانهایشان، یکی به حساب آورد.
اینکه در پیشگاه عدل الهی که به هر ذره نیک و بد وجود هر فرد اگاه است و حجتها را برایشان تمام میکند و بیتردید نیازی به هیچ چیز ندارد و بی نیاز است. پس عین عدل و فضل و رحمانیت است و ظلمیبه کسی روا نمیدارد، بله در محضر خداوند، حقیقت افراد چیست و چه معاملهای با هر یک میکند از دسترس مهم ما به دور است امری است مختص خدا و مشیت و حکمت بالغه او. اما ما با مسأله ناتوانی انسانی انسان در تشخیص حقیقت و ناحقیقت و در تأثیر «من» هر کسب، علایق و بستگیهای گوناگون ذهنی و محیطی و اجتماعی اش بر گرایش های سیاسی او و محصور کردن حق در آنچه که دلخواه اوست، روبروئیم. اینکه یک فرد با توانایی ایثار جان خود، و روحیهای شوریده و شیدا و استوار، وقتی به سوی یک سازمان کشیده میشود، خود را یکسو در اختیار اهداف آن قرار میدهد و اگر به سوی یک نهاد انقلابی – مثلاً بسیج و سپاه- کشیده شود، فرمانده شجاع و تا سرحد جانبازی و شهادت اهداف این نهد قرار خواهد گرفت. اینکه در نگرش الهی، کدام امور پوشیده وجودی و اسرار و کدام گناه و زمینه روحی پذیرش آنها یا اینان در او وجود داشته از دسترس داوری بشری غالباً خارج است. بدیهی است، محیط، وابستگی به نوع شناخت، صدها عاملی که او را آماده پذیرش یک منش و تفکر کرده دست به دست هم میدهند و فضای ذهنی و عینی گرایش فردی را به این یا آن گروه فراهم میآورند. اما هرگز میتوان انکار کرد در هر گروه و سازمان و جریانی همواره انبوه از هواداران هستند که در فضایی دیگر ممکن بود گرفتار جریان کنونیشان نمیشدند. و اگر این جریان اهل خشونت یا خیانت است، ممکن بود از این عواقب مصون میماندند چنانچه به جریانی دیگر میگرویدند، بدین طریق، ما همیشه با این پرسش روبروییم که وضعی دو گانه برابر نوجوانان و جوانان خام گرفتار یک ایدئولوژی افراطی و خشن وجود دارد از سویی در میدان رویارویی مرگ و زندگی و عملیات مرگبارشان ناگریز به ایستادگی و رویارویی و جنگیدن برای پایان دادن به کشتارگریشان میشوند و از دیگر سو در همان حال که سرکوب میکنند، میدانند که او تا چه حد ناتوان بوده و فریب خورده و چه بسا امکان زندگی دیگری میتوانست برایش فراهم شود. ما در تاریخ ماقبل تاریخ انسانی، ماقبل تاریخ عقل، در تاریخ دوران وحشیگری و خونریزی و خونخواری و استبداد منشی و جهالت زندگی میکنیم. بیتردید در یک تاریخ و جهان عقلانی، رویای انسان پایان یافتن انسان کشی است. اما تا آن زمان اگر کسانی بخواهند با ترور و کشتار و جنگ و به زور بر شما حاکم شوند، شما چه چاره ای جز جنگیدن و دفاع و سرکوب متجاوز خواهید داشت؟
پس به حرف آن که یک گروه، یک گروه است نمیتوان گفت بر حق است و همواره حکومت و هر حکومتی است که طرفدار سرکوب و کشتار و … است با تروریسم و منافقین و داعش چه میتوان کرد؟ جهان را دو دستی تقدیم زورگویی خشونت کارشان کنیم؟
آیا مسعود فیلم ماجرای نیمروز نهان آن نیست که در حکومت انقلابی، افراد نرم جایی ندارند و غلبه با افراد سرکوبگر و خشن است؟ و آن خشنها مسئول حادشدن اوضاعاند؟ و تازه آن افراد نرم خود و یا باهوش هم که در جهان واقعی تبدیل میشوند به طراحان قتلهای زنجیرهای یعنی در یک حکومت انقلابی حتی نرمها در جای دیگر خود بدل خشونت کاران وحشی میشوند؟ آیا فیلم میخواهد این را بگوید؟
نه تنها این امر خطرناکی نیست که رمان نویسان و فیلمسازان از رویدادهای زندگی سیاسی به عنوان زمینه آفریدن درامهای بزرگ بهره بگیرند. بلکه امری بس درست و نشان رشد فیلمسازی و داستان نویسی ما خواهد بود، اما اگر در این میان ماجراهای هولناک یک تاریخ و یک زندگی سیاسی تحریف شود و بی اهمیت جلوه داده شود و به جای ژرفکاو و درک حقایق زندهتر، تن به کذب و وارونمایی بدهیم این آثار دیرگ محترم نخواهند بود.
زیرا به جای درس آموزی از خشونت و خیانت و خطاها، ما نسلهای بعدی را هم با فریبکاری به سوی میادین خطا و کشتار میدانیم، تاریخی که مایه آگاهی و عبرت نشود و معنازدایی شود و ما را دوباره به دام تصور درست و نادرست و اقدامات مرگبار بیاندازد چه ارزشی دارد؟
پس استفاده از امکانات جذاب تاریخ و سیاسی برای طراحی یک درام که مورد توجه منتقدان هوشمند است اگر چه کاملاً صحیح است اما مشروط است. به شرطی که طی این طراحی محتوای زنده و حقیقت تاریخ و سیاست دچار کذب نشویم و برای خوشامد نیروهای سلطه جو، اجنبی، شبه روشنفکری منزجر از حقیقت و خواستار عمل دلخواهانه و به سود امیال فردی و نیروهای قدرتپرست کلمهای ننویسیم.
میخواهم بپرسم اینکه مسعود راضی به حمله به خانه تیمی خیابانی میشود رخداد بدی است؟ در فیلم این امر نشان شکست خرد و عقلانیت در گروه و چالش بین درایت و خشونت، صلح خواهی و اصلاح با قدرت طلبی و جاه طلبیهای سرکوبگرانه وانمود شده، اما در ذهن من بیتردید تن دادن مسعود به حمله، خود امری عقلانی و صلح طلبانهتر از انفعال برابر تروریسم کور منافقین به حساب میآید آزادی آنها در عمل و سرکوب و نابودشدنشان سرنوشت ایران و اسلام و مردم ایران را ؟؟؟ تروریستهای وحشی فرقه رجوی قرار میداد جز نابودی این مردم راهی دیگر وجود نداشت.
×××
اکنون پس از خوانش همه پرسشها و بازخوانی منظرهای متضاد نگاه به ماجرای نیمروز و واکاوی جفت مقولههایی که بحث به شگرد پایههای سبک تازه سینمای لیبرال را در شک برانگیزی و آشفته سازی مفاهیم آغازین انقلاب میریزد، میتوان گفت مهمترین دستاورد ماجرای نیمروز نه آن بازی سازی مستند آخرین روزهای زمستان است و نه دستاوردهای ایستاده در غبار تادر دل روایت زنگی یک قهرمان، بنا به نگرشی مدون درباره عقدههای کودکی او را، شالوده شجاعت و یکدندگی قهرمانانهاش معرفی کند و خوب از پس این کار برآید با مهارتها و جزئی نگریهای استنادگونه عالی یک سبک فیلمسازی خاص و دارای تشخص. باید بگویم مهمترین دستاورد فیلم ماجرا نیمروز، تجربه کار برد ژانرها و زیرژانرهای موجود سینماست برای صحبت غیرانقلابی از انقلابی و یا حتی برانگیختن پرسشهای تازه درباره یقینیات یک انقلاب بنا به نگاه لیبرال نسل جدید از این بابت اگر نفاق یا زیاده خواهی همیشگی مجاهدین نباشد باید گفت این فیلم به معنی تجدید خاطره توأم با تردیدگریهای تازه علیه نگرش رسمی و مطرح کردن مجدد آنهاست با معیارهای نسل حاضر.
منبع: مهرنامه