نگاهی به فیلم خورشید/ بشنو! صدای زنگ را

سینماسینما، ابراهیم عمران

مجید مجیدی با “خورشید” به پدیده کودکان کار نگاهی دارد. فیلمی که از لحاظ کارگردانی و فیلم برداری خوب هومن بهمنش می تواند از جمله شانس داران امسال باشد؛ البته اگر داوری شود به سبب دیر رسیدن اثر. قصه کودکان کار در همه جای دنیا ابتدا به ساکن می تواند پنجاه درصد قضیه را جلو ببرد و خواه ناخواه، از جنبه جذب مخاطب تا حدی جلو باشد. چه که دراین نگره ی خاص و کار کردن کودکان بد سرپرست و بی سرپرست  در درونش داستانهای مهیجی در می آید. در همین ابتدا نوشته شود که بازی گرفتن از کودکان آن هم در این سن و سال کاری است سخت که مجیدی این بار نیز از عهده اش به خوبی بر آمد و روح الله زمانی با نقش آفرینی جاندارش حتی می تواند نامزد بهترین بازیگر از جنس مرد شود. حال اگر سن اش به مرد و مردانگی عام نیاید. مجیدی فقط اگر به خاطر گیشه، جواد عزتی را انتخاب نمی‌کرد شاید یک دستی کارش بیشتر و بهتر نمایان می‌شد. چه که عزتی با آن نگاه تقریبا یکسان اش چه در فیلم های امسال که نزدیک به چهار فیلم تا به حال روی پرده جشنواره داشت و چه در کارهای طنزش دیگر به یک بازیگر قابل حدس برای مخاطب خاص تبدیل شده است و از این رو شاید در کلیت یک اثر تاثیر منفی هم داشته باشد که در این نوشته نمی گنجد چرای اش. کارگردان کار بلد سینمای ما دست به موضوعی گذاشت که شاید در آن جغرافیای پایین شهر برای خیلی ها ملموس و آشنا باشد ولی در پهنه دیگر شهر، لامحاله کم هستند افرادیکه بتوانند این نگاه را درک و هضم نمایند. اوج کار مجیدی در باور پذیری کاراکترهایش است که بسیار به دل می نشینند. و حتی نحوه کندن زمین و تونل کندن  و بستن سیم برق شان، آن چنان رئال و منطقی و گیراست که گویی سالها در این کار بوده اند و یا سکانس هایی که در انبار لاستیک مشغول کار هستند نیز بسیار ماهرانه از عهده آن بر آمده اند که نشان از بازی گرفتن خوب کارگردان از آنها دارد. خورشید با زمان نسبتا زیادش جزو فیلم هایی است که این زمان برایش زیاد نیست هر چند می توان با کمی تدوین مجدد چند دقیقه ایی از کار کاست که ریتم منطقی فیلم حفظ شود. ریتمی که تا چهل دقیقه ابتدا بسیار کش‌دار است و در چهل دقیقه دوم کمی اطناب داستان از جنب و جوشش می‌کاهد. ولی نکته جالب در این فیلم حفظ راکوردی است که بازیگر نقش اول در همه سکانس ها دارد. موسیقی کار  شده ی رامین کوشا آن هم در بیشتر لحظه ها به دل می نشیند و وجه دیگر فیلم گل درشت نبودن و مستقیم به کودکان کار و مصائب آن نپرداختن است که برگ برنده فیلم هم همین نگرش غیر مستقیم آن است که در دو ساعت با داستان اصلی فیلم مخاطب درگیر می‌شود و در دل آن داستان است که در گوشه ی ذهنش این پرسش به وجود می آید که چرا این کودکان باید چنین باشند و چرایی اینگونه بودن در چیست؟ که سکانس آخر با درست کردن سیم برق و نواختن زنگ مدرسه، مدرسه ای که دیگر وجود ندارد به دلیل نپرداختن اجاره، این پرسش اینگونه به جواب می‌رسد که کودک جایش در مدرسه است نه در خیابان و کارگاه و کارخانه برای کار. این صدای زنگ اگر شنیده شود مجید مجیدی به خورشیدش دست یافته است. خورشیدی که این بار تابش آن چنان بود که بتواند این کارگردان را به رنگ خدایی دیگر برساند… .

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 130838 و در روز یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۲۹:۴۲
2024 copyright.