سینماسینما، محمدرضا بیاتی*
میخواهم بروم پیش رئیس جدید صدا و سیما و بگویم آقای جبلی! گربه سگ نیست که برای تلویزیون مشکل شرعی درست کند، همه جای ایران پُر از گربه است! … این بخشی از جملات کیانوش عیاری است، نقل به مضمون، درباره سریال جدیدش برای تلویزیون. در جواب، مدیر فرهنگی محترم رسانه ملی هم مثل یک مسئول پاسخگو فرمودهاند خیر! برخلاف ادعای آقای عیاری ما با نمایش عادی گربه و پرندگان مشکلی نداریم بلکه نمایش تکراری، نابجا و غیرضروری گربهها محل اِشکال است! … بنظرم اگر سبک و نگرشی که پشت این گفتگوست را مبنای شکلگیری یک جهان داستانی بگذاریم میتوان از آن یک کمدی عمیق و متفکرانه ساخت؛ چیزی شبیه ماندراگولا اثر ماندگار نیکولو ماکیاولی. اصلاً نپرسید چرا رسانهای که قرار بوده دانشگاه باشد باید دغدغهاش شمردن گربههای یک سریال باشد چون سالها و بارها پرسیدهاند و جوابی نگرفتهاند. مرغ ظاهرگرایی یک پا دارد و به هیچ صراطی مستقیم نیست. اما اگر فکر میکنید در چنین مواردی فقط پای مغزهای خشک در میان است اشتباه میکنید! تصور هم نکنید اینجا مجادله بر سر دیدگاههای متفاوت درباره احکام شرعی در باب حیوانات است؛ اگر بود در درون همان سنت دینی به اندازه کافی امکان و استعداد انعطافپذیری هست که کار به این سخافت نکشد. داستان به زبان ساده این است که برای اقلیتی کوچک این خط قرمزها پرچم یک گفتمان است و -حتی بیشتر- برای بعضی این تحجر در ظواهر، دفاع از یک تمدن است! که باید تحت هر شرایطی از آن حراست کرد. البته نمیدانم چگونه میتوان به آنها فهماند که تمدن با امر و نهی به وجود نمیآید. تمدن، جلوه تشخصیافته و بیرونی یک فرهنگ است، ثمره درختی است که برای شکوفایی، زمین حاصلخیز، بذر سالم، آب ناآلوده و آفتاب و باغبان خردمند میخواهد. تمدن، یونیفرم نیست که به زور بپوشانی بهوجود بیاید و سفت به آن بچسبی و تنبیه کُنی که کسی آن را از تن در نیاورد. در واقع با این دیدگاه، دعوا بر سر گربه و سگ نیست یک جنگ گفتمانی نیابتی است که معتقدان به آن فکر میکنند که کیانوش عیاری میخواهد سبک زندگی با گربهها را جا بیندازد و این یعنی تهدید! اما معتقدان به تمدن متحجران و تحمیل سبک زندگی نمیدانند وقتی که جنگ نیابتی راه بیفتد آن طرف دعوا هم بیکار نمینشیند و از خود دفاع میکند؛ مهمترین دفاع کسانی که احساس میکنند اختیارِ آنها نادیده گرفته شده و تحت تحمیل هستند چیست؟ نافرمانی! در تمام اَشکال مستقیم و غیرمستقیمِ آن؛ نافرمانی برای بازپسگیری اختیار یعنی آنچه که در برخی تفاسیر دینی از آفرینش همان امانت الهی به انسان -و عامل تمایز او از دیگر مخلوقات- دانسته میشود. بنابراین درحالی که نگهبانان تمدن ظاهرگرا تلاش میکنند گفتمان خود را تثبیت کنند جامعه در لایههای درونی و بیرونی خود -با نافرمانی- مسیر معکوس ناخواسته آنها را میرود. شاید این هویت وارونه همیشه پیش چشم شما نباشد اما یکباره شما را غافلگیر خواهد کرد. حالا شما به خبرنگار تلویزیون بگو به دلیل مزاحمت برای اهالی آمدهایم حیوانات را جمع کنیم، به دلیل آماده نبودن زیرساختها زنان را به ورزشگاه راه نمیدهیم، کنسرتها به دلیل فلان لغو میکنیم … حتی اگر در مواردی حق با شما باشد بازهم کسی باور نمیکند؛ همه معتقدند که این تحمیل سبک زندگی است در یک جنگ نیابتی گفتمانی.
در روزهای گذشته ایرج پزشکزاد درگذشت. نویسنده رمان جاودانه دائیجان ناپلئون. اثری که میتواند الگوی کاملی از یک اثری هنری برای همه ما باشد. جدا از همه ویژگیهای برجستهاش، این رمان مصداق دقیق سیاسی بودن بدون سیاسی بودن است. نکتهای که نگارنده در یادداشت آیا هنرمند نباید سیاسی باشد سعی کردم به آن اشاره کنم؛ سیاسیِ غیرسیاسی، ویژگی خاصی است که بنظرم در تفاوت بین سیاست و جامعهشناسی سیاسیِ در یک اثر هنری قابل فهم میشود که در داییجان در اوج خود تحقق پیدا کرده است.
در مستندی که از ایرج پزشکراد ساخته شده، گفته میشود که یکی از مدیران وقت تلویزیون رمان دائیجان ناپلئون را انتخاب میکند و به ناصر تقوایی که -هنوز آن را نخوانده- پیشنهاد میدهد؛ جوان سی و چهار سالهای که تنها یک اثر یک بلندی غیرکمدی در کارنامهاش دارد. پزشکزاد که کارمند وزارت خارجه هم بوده -در آن مستند- نظرات صریح انتقادیاش را درباره نظام سیاسی پیش از انقلاب میگوید که میتواند مشمول مدیران تلویزیون هم بشود اما دستکم در ساز و کار تصمیمگیری رسانه ملی این قدر روشنبینی و کارشناسی فرهنگی وجود داشته که رمان داییجان ناپلئون در آن ساز و کار، امکان انتخاب و ساخت پیدا میکند درحالیکه دلالتهای اساسی علیه برخی دولتمردان و سیاستمداران وقت داشته است. البته تا جایی که فکر میکنم بسیاری از مدیران فرهنگی امروز هم در خلوت، اعتقادی به این نابخردی بر فرهنگ و هنر ندارند اما ناچار به حرفشنویاند و گرنه باید جای خود را به مدیر بعدی بدهند.
*فیلمنامهنویس و فیلمساز