سینماسینما، جودی برمن/ ترجمه : مهگان فرهنگ
جودی برمن منتقد تلویزیون در مجله TIME است. او علاوه بر نقد برنامههای تلویزیونی روز، دربارهی چگونگی تلاقی سرگرمی و فرهنگ عامه با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی گستردهتر نیز مینویسد. او در ۲ دسامبر ۲۰۲۴ مطلبی را با عنوان «صد سال تنهایی» نتفلیکس به یک رمان کلاسیک «غیرقابلاقتباس» جان میبخشد نوشته است که در ادامه آن را می خوانید:
کتابهای «غیرقابلاقتباس» انواع مختلفی دارند. نمونههای کلاسیک این دسته، شاهکارهای مدرنیستی مانند «اولیس» هستند که در آن جیمز جویس یک روز را در ۷۳۲ صفحه بسط میدهد و در هر فصل سبک روایت را تغییر میدهد، یا «خانم دالووی» که درونیات شخصیت اصلی ویرجینیا وولف را بازتاب میدهد. (اقتباسهای سینمایی از هر دو اثر وجود دارد، اما گمنامی نسبی آنها گویای همه چیز است.) «صد سال تنهایی»، شاهکار بزرگ ادبیات کلمبیا نوشتهی گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۶۷، با چالشهای متفاوتی روبروست. این رمان با زبانی ساده نوشته شده و قطعاً کمبود داستان و شخصیت ندارد برعکس، از آنها سرشار است. اما برای ادای حق مطلب به این رمان، باید گسترهی زمانی یک قرنی آن را به تصویر کشید پیچیدگی دنیایی که مارکز خلق کرده، تعادل میان واقعیت و جادو، لایههای استعاره و اشاره در نثر او، و نیرویی که هر پاراگراف پرجزئیات را پیش میبرد.
با در نظر گرفتن دشواری این کار، قابل توجه است که «صد سال تنهایی» نتفلیکس تا چه حد به بازآفرینی نهتنها محتوای رمان، بلکه روح پرتحرک آن نزدیک شده است. این مجموعهی اسپانیاییزبان که فصل اول آن هشت قسمت دارد و در کلمبیا فیلمبرداری شده، تقریباً تمامی بازیگران آن کلمبیایی هستند. این اقتباس همچنین تأیید خانوادهی گارسیا مارکز را دریافت کرده است؛ خانوادهای که امسال به خاطر انتشار رمان پسامرگ تا ماه اوت برخلاف خواستهی نویسنده، با انتقادهایی مواجه شد. بیش از شش سال صرف تولید این سریال شده است و این صبر و حوصله در مقیاس عظیم و توجه به حرکت و جزئیاتی که کارگردانان، الکس گارسیا لوپز (ویچر) و لورا مورا (پادشاهان دنیا)، روی صفحه خلق کردهاند، نمایان است. هر قسمت یکساعته حاوی دهها، شاید صدها تصویر خیرهکننده است.
داستان صعود و سقوط یک خانواده، یک خانه، یک شهر
«صد سال تنهایی» سرگذشت صعود و سقوط یک خانواده، یک خانه، یک شهر و در لایهی نمادینتر، یک تمدن را در طول صد سال روایت میکند. در اوایل قرن نوزدهم، دو دلداده، خوزه آرکادیو بوئندیا (با بازی مارکو آنتونیو گونزالس) و اورسولا ایگواران (با بازی سوسانا مورالس)، از روستای خود فرار میکنند. ازدواج آنها توسط بزرگان منع شده بود (بهدرستی، چراکه آنها پسرعمو و دخترعمو بودند و گفته میشد که فرزندانشان با دم خوک به دنیا میآیند)، و خوزه آرکادیو رقیبی را که به این ازدواج توهین کرده بود، به قتل رسانده بود. او در آغاز سفرشان اعلام میکند: «ما جایی را پیدا خواهیم کرد که ترسهای اجدادمان بر ما سنگینی نکند، جایی که بتوانیم در آرامش یکدیگر را دوست داشته باشیم و خانوادهای تشکیل دهیم.»
پس از سالها سرگردانی، گاه در مسیرهای دایرهای، خانوادهی بوئندیا و پیروانشان بر زمینی بکر ساکن میشوند که خوزه آرکادیو آن را ماکوندو مینامد، نامی بیمعنا. روستایی مرزی شکل میگیرد، جایی که او میگوید «هیچکس نمیتواند برای دیگری تصمیم بگیرد.» خوزه آرکادیو که بینشی خاص دارد، بعدها به مخترع و کیمیاگری آماتور تبدیل میشود، اما قصد حکومت بر ماکوندو را ندارد. او و اورسولا که عملگرایی، درک اخلاقی و سختکوشیاش او را مکملی ایدهآل برای همسر متفکر اما ناپختهاش میکند خانهای ساده بنا میکنند تا فرزندانشان خوزه آرکادیو (تیاگو پادیلا)، آئورلیانو (جرونیمو اچوریا)، و آمارانتا (لونا روییز) را در آن پرورش دهند.
نسلهای بعدی بوئندیا، که اغلب نامهایی مشابه دارند، یکی پس از دیگری به دنیا میآیند. با رشد و شکوفایی خانواده، اورسولا خانه را گسترش میدهد و تزیین میکند تا جایی که آن کلبهی کوچک تبدیل به عمارتی ویکتوریایی میشود-مراحلی که با دقت تاریخی توسط طراح صحنه، باربارا انریکز، به تصویر کشیده شده است. ماکوندو نیز از ریشههای بدوی خود فراتر میرود، هرچند آدم و حوای (یا رومولوس و رموس) این دنیای جدید بهطور پیشگویانه با بسیاری از جنبههای پیشرفت مخالفت میکنند.
با ورود یک قاضی که از سوی دولت کلمبیا اعزام شده، ماکوندو رسماً به یک شهر تبدیل میشود. با این تغییر، درهای کلیسا، احزاب سیاسی لیبرال و محافظهکار، انتخابات، جوخههای اعدام، و جنگ نیز باز میشود. سریال این تکاملهای درهمتنیده را به زیبایی به تصویر میکشد؛ فیلمبرداران پائولو پرز و ماریا ساراسواتی دوربین را مدام در حرکت نگه میدارند، از میان اتاقهای خانه، خیابانهای ماکوندو و مناظری که سرنوشتهای متفاوت بوئندیاها را شکل میدهد، میگذرند.
تصاویر سورئال رمان که میتوانستند مضحک به نظر برسند-مانند رودی از خون که از خانهای که فردی در آن کشته شده به سمت خانهی خانوادهاش جاری میشود-همچنان حس شاعرانهی خود را حفظ کردهاند.
یک اقتباس وفادار، گاهی بیش از حد وفادار
حتی تحسینبرانگیزتر، شیوهای است که در آن سریال بدون سادهسازی بیش از حد، مضامین بزرگ گارسیا مارکز از سیاست و دین گرفته تا عشق، تمدن و چرخهی بیپایان نارضایتیهایش، و البته بلای انزوا را روایت میکند. برخی از شخصیتها و بازیها برجستهتر از بقیه هستند. کلودیو کاتانیو با بازی در نقش آئورلیانوی بالغ، مردی سرگشته که در دختری کمسن و سال به دنبال عشق و در جنگی ناممکن به دنبال معنا میگردد، حضوری وهمآلود دارد.
اگر این سریال نقطهضعفی داشته باشد، این است که شاید بیش از حد به متن وفادار مانده است. بااینحال، این ایراد کوچکی است که نباید از یک دستاورد بزرگ بکاهد. در پایان سالی پررونق برای اقتباسهای تلویزیونی از رمانهای «غیرقابلاقتباس»، «صد سال تنهایی» در میان بهترینها قرار میگیرد.
- منبع :
https://time.com/7178594/one-hundred-years-of-solitude-review-netflix/