این روزنامه در ادامه این اثر را به انتخابات اخیر در ایران ربط داده و آورده: «به همین دلیل مردم ایران در انتخابات اخیر به حسن روحانی میانهرو رأی دادند. فیلم به طور خاص درباره فساد حکومت ملاها در ایران سخن میگوید.»
در زمانی که دولت حسن روحانی ادعامی کند در حال ارائه تصویر مناسبی از ایران به خارج کشور است و از همین طریق ایرانهراسی برخی رسانههای غربی و عربی را خنثی کرده است، حضور فیلمهایی از نوع لرد در جشنوارههای خارجی با این ادعا چه نسبتی میتواند داشته باشد؟ بنابراین دولت باید در این رابطه پاسخگو باشد. وقتی دولتمردان در آستانه انتخابات همه هم و غم خود را به جذب سینماگران جهت رأی آوردن اختصاص میدهند و همواره از تبیین و تنظیم راهبردهای کلان سینمای ایران که باید به طور طبیعی در راستای منافع ملی باشد، عاجز هستند و حتی پس از انتخابات هم هیچ برنامهای در حرف و عمل ارائه نمیدهند که سینما از حالت بیسروسامانی محتوایی نجات پیدا کند نباید انتظاری بیش از این داشت.
همین چند روز پیش بود که رضا کیانیان، سینماگر حامی دولت برای بار چندم مدعی شد سینمای ایران در راستای منافع ملی قدم برمی دارد و از ایران چهرهای موجه به جهان ارائه میدهد و برای همین هم سینما میتواند به توسعه گردشگری در کشور کمک کند. «جوان» همزمان در گزارشی به این تناقض پرداخت که اساساً فیلمهایی که از جامعه ایران به شکلی غیرمنصفانه و به منظور اهداف صرفاً سیاسی و نه دغدغههای فرهنگی تصویری معوج و قرون وسطایی ارائه میدهد چگونه ممکن است شهروندان کشورهای دیگر را ترغیب به مسافرت به ایران کند؟
این فیلمها که در اصطلاح به آنها فیلمهای جشنوارهای گفته میشود درصد قابلتوجهی از آثار راه یافته به رویدادهای هنری فیلم در جهان را به خود اختصاص میدهند و طبیعی است که نه تنها در بیاثر کردن پروژه ایران هراسی نقش ندارد بلکه به عنوان بازوی ایران هراسی در جهان هم عمل میکند.
اما درباره لرد ماجرا این است که فیلمساز هرگز با دغدغه فرهنگی و اجتماعی و با نگاهی دلسوزانه و آسیبشناسانه دست به تولید فیلم نزده است بلکه با شناختی که از ساختارها و چارچوبهای جشنوارههایی چون کن داشته ایدهاش را جلوی دوربین برده است. در واقع فیلم صرفاً کارکرد جشنوارهای دارد و برای مردم ایران ساخته نشده است، از این منظر فیلم لرد را باید اثری ضد میهنی قلمداد کرد که برخلاف ژست مردمگرایانهاش مقابل ملت ایران قرار میگیرد.
آش سینمای جشنوارهای آنقدر شور شده که روزنامه اصلاحطلب شرق هم درباره این فیلم مینویسد: «محمد رسولاف انگار دل پُری داشته، چون ساخت چنین فیلم تلخى که در آن همه و همه بد و شرور هستند و غیر از شبهقهرمان داستان و زنش هیچ آدم خوبى وجود ندارد، دلیل دیگرى نمىتواند داشته باشد… هر چه بدها همه دارند در این فیلم یکجا جمع شده است. خطوط قرمز فیلم هم به هم ربطى ندارند، کارگردان براى ربطدادنشان به طور مداوم از سکانسهایى که رضا را زیر دوش یا در غارى در آب در حال شناست، نشان داده که هر ١٠ دقیقه یک بار مىبینیم و کمکى به داستان نمىکند. تمام اتفاقات فیلم هم قابل پیشبینى هستند، چه آتشزدن خانهشان، چه مسمومشدن ماهىها و…، صحنههایى هم که آدمبدها سراغ رضا مىآیند، به سبک فیلمفارسىهاى قبل از انقلاب است و بیشتر کمدى است تا هیجانآمیز. در آخر فیلم هم رضا که اول در سادگى و ببوگلابىبودن نفر اول است، تبدیل به ابرقهرمان مىشود و دیگر کلاً هیچ ربطى به قبلش ندارد. در کمتر از یک ماه کلاً این آدم دیگر آن آدم نیست! ایرانىهاى شاد و مغرور که براى دیدن فیلم هموطنمان آمده بودیم، ناراحت سالن را ترک مىکردیم. من اما فکر کردم که اى کاش آنها که این قدر ناراحتند و کینه به دل دارند، بروند و هم خیال خودشان را راحت کنند و هم مخصوصاً خیال ما را.»
سینمای ایران هنوز در بدیهیترین موضوع درباره سینما یعنی تعریف این پدیده مشکل دارد، اغلب سینماگران در ایران سینما را ابزاری سیاسی میدانند و طنز تلخ ماجرا هم این است که این سیاسیکاریهای سینمایی با شعار نخنمای هنر برای هنر مغایرت کامل دارد. همین مسئله سینمای ایران را در دام جشنوارههای جهانی گرفتار کرده است. هرگاه سازمان سینمایی تعریفی صحیح و دقیق از سینما که حامل مسئله منافع ملی بود ارائه داد و در راهبردهای خود نسبت امید و رؤیاپردازی مثبت با سینما را مشخص کرد و به آن پایبند بود باید فروکش کردن سینمای جشنوارهای را انتظار کشید وگرنه در همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید.