سینماسینما، علی نعیمی ـ سینما در مقایسه با سایر هنرها از حیات کمرمقی برخوردار است. اگر عمر دیگر هنرها به عهد باستان میرسد، تنها اندکی از ۱۰۰سالگی سینما میگذرد. با این حال این هنر جوان توانسته از دیگر هنرها پیشی بگیرد و از قدرت نفوذ خودش در مخاطب بیشترین بهره را ببرد و در این راه از هنرهای دیگر هم بهره گرفته که یکی از آنها ادبیات است.
از اوایل پیدایش سینما، اقتباس ادبی جایگاه ویژهای در این هنر داشته است. یکی از دلایل این امر هم آن است که کتابها از قبل توسط انبوه مردم آزموده شدهاند. از این رو میزان محبوبیت آنها معلوم است و در نتیجه تا حدودی موفقیت فیلم از پیش مشخص شده است. بنابراین استفاده از اقتباس ادبی همواره تضمین نسبی برای عوامل سازنده فیلم به همراه داشته است. این امر در دهههای اخیر که مسائل اقتصادی در سینما روز به روز جای بیشتری برای خود باز کردهاند و به یکی از تاثیرگذارترین مولفههای سینما تبدیل شدهاند، افزایش چشمگیری داشته است. بطوری که میبینیم بسیاری از فیلمهای موفق و پرفروش این سالها از روی تعدادی از پرفروشترین کتابهای سالها و دهههای اخیر اقتباس شدهاند.
اقتباس از آثار ادبی به خصوص رمان، دیرزمانی است که در عمر نه چندان بلند سینما به عنوان یک ژانر مستقل تعریف شده است و حتی در جایزه سینمایی بزرگی مانند اسکار بخش جایزه فیلم نامه اقتباسی ایجاد می شود. بر کسی اهمیت ادبیات بر سینما پوشیده نیست. از زمانی که سینما ناطق شد، ورود کلمه و زبان و به تبع آن ادبیات و آثار ادبی راه به سینما یافتند.
نکته بسیار مهم در این میان پیوند فیلم سازان ایرانی با ادبیات است، به راستی میزان تسلط فیلم سازان به حوزه ادبیات کلاسیک یا ادبیات نوین و مدرن تا چه حدی است؟ و آیا به راستی در این سالها هیچ اثر ادبی در دنیا قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم ایرانی را نداشته است. شاید بسیاری تمایل فیلمسازان به نگارش فیلم نامه توسط خود فیلم ساز را زمینه ساز کمرنگ شدن اقتباس سینمایی از ادبیات می دانند از سوی دیگر نباید فراموش کرد که اوضاع ادبیات و به خصوص ادبیات داستانی ایران نیز روزهای درخشانی را سپری نمی کند. آثار کمی هستند که بنا به نظر منتقدان و کارشناسان قابلیت تبدیل شدن به یک اثر ماندگار و کلاسیک شدن را دارند.
مهم ترین اصل در یک اقتباس سینمایی از آثار ادبی خارجی، آداپتیاسیون یا تبدیل به شرایط فرهنگی محل اقتباس است، که در مورد سینمای ایران، وقوع نوعی ایرانیزه کردن امری واجب به نظر می رسد، که خود دارای شرایطی خاص است. مهم ترین نکته در تبدیل یک اثر ادبی خارجی به مدل ایرانی آن، توجه به نکات فرهنگی و بومی در کشور ایران است، تفاوت های فرهنگی که در نوع پوشش، گویش، انتخاب مواد غذایی، شوخی و مزاح های مورد نظر باید مورد توجه اقتباس گر قرار گیرد.
شوخی، مزاح و تکه کلامی که که دال و مدلول آن در فرهنگ اولیه مشخص است، برای ورود به فضای فرهنگی خودمان، باید تبدیل فرهنگی صورت گیرد، بسیاری از نشانه ها و سمبول ها که در یک اقلیم زبانی یا جغرافیایی معمول و دارای ارزش است، چه بسا در فرهنگی دیگر تبدیل به امری غیر معمول و ضد ارزش شود. در یک تبدیل ادبی، نگاه به مکان های محل اتفاق داستان، و اندیشیدن تمهیدی برای تصویر کردن آن مکان با واجبات درون متنی آن باید هماهنگ باشد، غفلت از آن موجبات یک اثر بی ریشه و بدون باورپذیری را برای مخاطب درون فرهنگی پدید می آورد.
در یک اقتباس ادبی، توجه به روح زمانه امری بی تردید است، چه بسیار آثاری گرانقدر در حوزه ادبیات کلاسیک که به علت عدم اقتباس درست آن، حتی در اقلیم فرهنگی اثر ادبی مورد نظر هم نتوانسته نظر مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کند و یه فرصت مغتنم هنری بی اثر می شود. اقتباسی موفق خواهد بود که علاوه بر حفظ عناصر اصلی داستان و خط مشی نویسنده اثر، بتواند با اندک تغییراتی خود را تبدیل به یک اثر وطنی کند، فارغ از اینکه جریانات فرهنگی موطن اصلی اثر ادبی چه مکان یا زمامی بوده است، باید بتواند خود را به عنوان یک شاخصه ادبی موطن بعدی اش معرفی کند.
یدالله صمدی این روزها با فیلم سینمایی «پدر آن دیگری» که بر اساس رمانی به همین نام نوشته پرینوش صنیعی در گیشه سینما حضور دارد، آخرین تلاشهای سینمای ایران در رسیدن به فهم مشترک با متون ادبی و ادبیات قصه گو به حساب میآید.
ادبیات و سینما در ایران اما درگیر اتفاقهای مشترک در این حوزه هستند؛ موانع و مشکلاتی که اندوخته خوب ادبیات ایران را از رسیدن به پرده نقرهای محروم میکند و سینمای ایران نمیتواند وامدار خوبی برای ادبیات داستانی خود باشد.
پرویز شهبازی کارگردان سینما که فیلمهای «نفس عمیق» و «عیار۱۴» را در کارنامه کاری خود دارد معتقد است که در ادبیات ایران اثر قابل توجهی که بتوان از آن برای سینما اقتباس کرد وجود ندارد.
شهبازی در پاسخ به این سوال که چرا از ادبیات معاصر برای اقتباس استفاده نمیکند؟ گفت: به نظر من در ادبیات معاصر اثر شاخصی وجود ندارد که بشود آن را تبدیل به فیلم کرد. بسیاری از نویسندگان به سینما نمیروند و فیلم نمیبینند به همین دلیل آثار آنها قابلیت تبدیل به فیلم را ندارد؛ بعضی آثار درجه۲ هم که آثار خوبی نیستند.
وی ادامه داد: در طول تاریخ معاصر نیز اینگونه بوده است. بطور مثال تلاشهایی که برای ساخت فیلم از روی داستان «بوف کور» یا «شازده احتجاب» شده موفق نبوده است و حتی «هوشنگ گلشیری» نویسنده شازده احتجاب نیز از اثر سینمایی راضی نبوده است. هر چند اثری مانند بوف کور نیز یک اثر درجهیک نیست و به خاطر فضای سانسور شدیدی که در آن زمان حاکم بوده، نویسنده مجبور شده بسیار پیچیده حرف بزند البته خود صادق هدایت نیز به زبان فارسی مسلط نبوده است.
هر چند برخی از داستاننویسان مطرح ایرانی همچون محمود دولتآبادی اجازه ساخت آثار سینمایی از قصههایش را رسما اعلام کردهاند اما فقدان قانون حمایتی مناسب برای احقاق حقوق معنوی و مادی نویسندگان بزرگترین مانع اقتباس ادبی میشود.
امیرحسن چهلتن، داستاننویس مطرح ایرانی در این باره میگوید: بارها پیش آمده که برای ساخت فیلمی از کتابهای من به سراغم آمدند اما قبول نمیکنم؛ یکی از دلایلش این است که حقوق مادی نویسنده به اندازه ارزش اثر رعایت نمیشود و مبالغی که برای خرید کپیرایت کتاب پیشنهاد میشود بسیار ناچیز است. دلیل دیگرش این است که نمیتوان به فیلمسازان اعتماد کرد. من در سینما دوستان باسواد زیادی دارم اما علم درامپردازی در بین فیلمسازان ما بسیار پیشپا افتاده است و این به آثار ادبی که قرار است اقتباس از آنها صورت پذیرد ضربه میزند.
محمدحسن شهسواری، داستاننویس ایرانی هم که قرار است از رمان «شب ممکن» او فیلمی ساخته شود درباره موانع اقتباس در ایران میگوید: یکی از موانع پیش روی اقتباس ادبی، ممیزی در این حوزه است. ممیزی در دو حوزه ادبیات و سینما (که متولی هر دو وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است) تفاوتهای فاحشی با هم دارند که البته طبیعی هم است. اساسا مضمونهایی که ادبیات داستانی ایران به آن میپردازد در بیشتر موارد امکان به تصویر کشیدن در سینما و تلویزیون را ندارد. این مساله را از دو جنبه میتوان بررسی کرد؛ نخست آنکه ادبیات به واسطه ذات انتقادی خود، هنرمندانی را میطلبد که هر چه بیشتر حالت انتقادی به خود گیرند و به خطوط قرمز اجتماع نزدیک شوند. به همین دلیل اگر سطح ممیزی ادبیات با سینما و تلویزیون یکسان شود، تقریبا میتوان ادبیات را نابود شده انگاشت.
شهسواری در ادامه میافزاید: جنبه دیگر ماجرا که اختصاص به جامعه ایران دارد، تفاوت فاحش مخاطبان ادبیات با سینما و تلویزیون است. هر کتاب در حوزه ادبیات داستانی ایران بطور متوسط ۱۵۰۰مخاطب دارد، هر فیلم حدود چند میلیون و هر سریال تلویزیونی حدود چند ده میلیون! طبیعی است که حوزههای کنکاش هنری در این سه گونه روایی و نیز ممیزی اعمال شده بر آن، به نسبت میزان مخاطبان آنان متفاوت باشد. از همین رو سینما و تلویزیون ایران از همان ابتدای استفاده از آثار ادبی برای اقتباس، به واسطه مضمونهای ممنوعه ادبیات داستانی ایرانی، امکان استفاده از رمان و داستان کوتاه ایرانی را کمتر پیدا میکند.
با این همه در شرایطی درباره سینمای اقتباسی صحبت میکنیم که حرکت سینماگران را (با وجود همه ضعفها و قوتها) باید صرفا اتفاق برشمرد. مطرح شدن ضعفهای برخی از این فیلمها به بهانه زیر سوال بردن اقتباس سازندگانشان، قطعا میتواند به دلزدگی فیلمساز از اقتباس بینجامد و بار دیگر کلیشه و کپیبرداری در این سینمای تشنه قصه و داستان حکمفرمایی کند.
اما در این میان آثار مطرحی هم در سینمای ایران از داستانهای ایرانی اقتباس شده است. فیلم سینمایی «میهمان مامان» و «لیلا» ساخته داریوش مهرجویی که اولی از داستانی به قلم «هوشنگ مرادیکرمانی» و دومی داستانی به همین نام نوشته «مهناز انصاریان» از نمونههای موفق در این حوزه است. هر چند نمیتوان از اقتباسهای خوب «ناصر تقوایی» و «بهمن فرمانآرا» از آثار ادبی گذشت اما کماکان نمیتوان امیدوار بود که سینمای ایران بتواند از آنچه دارایی ادبی قصهنویسان ایرانی است به خوبی استفاده کند.
آنچه در انتها باید متذکر شد اینکه تفاوتهای بنیادین میان داستان و اقتباس سینمایی از روی آن، امری اجتنابناپذیر است و در صورتی میتوانیم از اقتباسهای صورت گرفته از روی آثار ادبی لذت ببریم که شباهتها و تفاوتهای میان دو مدیوم ادبیات و سینما را درک کنیم.