پیمان قاسم‌خانی: یک مجموعه هندی به مهراب دادند و گفتند عین همین را بساز، شد «دورهمی»

 پیمان قاسم‌خانی می‌گوید: «مجموعه «دورهمی» اقتباسی نیست بلکه یک مجموعه هندی به مهراب (قاسم‌خانی) دادند و گفتند عین همین را بساز و او قبول کرد.»

 «اولین فیلم پیمان قاسم‌خانی در مقام کارگردان این روزها در حال اکران است. فیلمنامه‌نویسِ سال‌هایِ سالِ سینما و تلویزیون بالاخره دست به کار شد و خودش پای دوربین رفت؛ کاری که به زعم خودش از آن فراری بود و ترجیح می‌داد کس دیگری این فیلمنامه را کارگردانی کند. از هیاهو و شلوغی فراری است و سخت تن به گفت‌و‌گو می‌دهد. از فضای مجازی و صفحات اجتماعی هم که اصلا نگویید. دوست ندارد و هیچ صفحه‌ای هم ندارد و اغلب اخبار را از دیگران می‌شنود. بقیه‌اش را خودتان بخوانید تا دو وجه متفاوت از پیمان قاسم‌خانی را ببینید و بیشتر بشناسید.

نویسنده‌ها خیلی خوب می‌نویسند و کمتر حرف می‌زنند. این درباره خودت هم صدق می‌کند یا فرق داری؟

من زیاد واژه و کلمه هم بلد نیستم و ترجیح می‌دهم خیلی حرف هم نزنم. خودت هم حتما متوجه شده‌ای که بچه‌های تیم نویسنده ما هم زیاد با کلمه و واژه‌ها بازی نمی‌کنند و خیلی ساده حرف می‌زنند. من بخواهم دیالوگ‌های فردی را که خیلی روشنفکر و باسواد است و خوب حرف بزند، پیاده کنم و بنویسم، جانم به لبم می‌رسد.

این طوری راحتی؟

از این خصلتم ناراحت نیستم، ولی به کم حرف بودن هم مربوط نمی شود؛ چون خودم همیشه آدم‌هایی را که لغات را پشت سر هم خوب می‌چینند، تحسین می‌کنم، ولی خودم این طور نیستم. من آدم فصیحی هستم؟ نه فکر نمی‌کنم.

ریاضی و آمار خوانده‌ای و قطعا کسی کــه درس ریاضی می‌خواند، ذهنش بیشتر درگیر اعداد و ارقام است. چطور شد نویسنده شدی؟

من از سن کم به هنر گرایش داشتم، ولی هیچ وقت فکر نکردم که آن را به عنوان شغلم انتخاب کنم. البته کلا از کودکی هنر را دوست داشتم. من همان پسری هستم که همیشه کتاب در دستم بود، کتاب زیاد می‌خواندم. هیچ وقت هم به سینما علاقه‌ای نداشتم تا ۱۴، ۱۵ سالگی که یک دفعه به این حیطه علاقه‌مند شدم. ببینید، ریاضی من خوب بود، ولی حساب‌گری وارد زندگی‌ام نشد. اگر شده، حالا دیگر نیست. به هرحال می‌شود انسان ریاضی بدی هم نداشته باشد، ولی کار هنری هم انجام بدهد.

دنیای پیمان قاسم‌خانی آن قدر پیچیده و حتی فانتزی است که تا امروز و این سن شناختنش سخت است. جدی؟ مصمم؟ خو نسرد؟ بی‌خیال؟ فانتزی و طنز؟ تا انتهای این گپ‌و‌گفت باید به این جواب‌ها برسیم.

من تا نوجوانی هم گوشه‌گیر بودم و کسانی که با من تا دوم دبیرستان بودند، این تصویر گوشه‌گیری در ذهنشان وجود دارد. ولی از دوم دبیرستان به بعد و دوران دانشگاه همه من را به عنوان یک فرد شرور و شلوغ می‌شناسند. چون دوست نداشتم آدم آرامی باشم، دوم دبیرستان تصمیم گرفتم مدرسه‌ام را تغییر دهم و شخصیتم چیزی شود که دوستش داشتم. آدم اصلی را پایین گذاشتم، پنهانش کردم و گفتم من تصمیم گرفته‌ام آدم باحالی شوم. خیلی‌ها هم من را آدم شلوغ، بانمک و فوتبالیست می‌شناختند. ولی بچه کتاب‌خوان برای محیط خانه همیشه سر جایش بود. در واقع در این سال‌ها تلاش کردم که هر دو این شخصیت‌ها واقعی به نظر بیایند و این ماسک به صورتم بچسبد.

یعنی اگر کسی این ماسک را بردارد، همان فرد کتابخانه‌ای، آرام و دور از هیاهو را می‌بیند؟

الان دیگر در ۵۰ سالگی این حرف‌ها مطرح نیست، چون آن موقع به این فکر می‌کردم که هویت واقعی‌ام چیست و من کی هستم؟ ولی حالا دیگر با خودم راحت هستم و حالم خوب است و در کنار این که زندگی راحتی دارم، این خصلت را دارم که وقتی نیاز به تنهایی در درونم حس می‌شود، تعارفی با کسی ندارم و این کار را انجام می‌دهم. رفت‌وآمدها خیلی محدودتر از قبل می‌شود، ولی در عین حال در جمع مشکلی ندارم و حال خوبی دارم و با ملت خوش می‌گذرانم.

می‌خواستم موضوع به اینجا برسد که نویسندگی و کتاب خواندن یک ویژگی است و ورود به فضای هنر، سینما، دوربین، شلوغی، شهرت و هیاهو یک ویژگی دیگر است که با شخصیت دوم که آن را دوست داری، تطابق دارد. وقتی پیمان قاسم‌خانی جلوی دوربین می‌آید، درباره او کنجکاو می‌شوند و به دنبال این هستند که این فرد کیست و چه کارهایی انجام می‌دهد؛ چون تجربه نوشتن و فیلمنامه‌نویسی را از قبل داشتی، اما بخشی از شهرتت با بازیگری و حالا با کارگردانی اتفاق افتاده است.

شغلی که من انتخاب کرده‌ام، شغلی اســت که در آن مهارت دارم و با روحیه من جور درمی‌آید. درباره بازیگری هم که می‌گویی باعث دیده شدن می‌شود، تأثیر خاصی در زندگی‌ام نداشته است. شاید کمی بیشتر دیده و شناخته شده‌ام، ولی این طور نبوده که از جنبه‌ای برای بازیگری و از جنبه‌ای جدا برای نویسندگی استفاده کنم.

شاید اگر کسی جای تو بود، همین جدیت را در دنبال کردن بازیگری هم داشت.

آن موقع بد نبود؛ چون زمانی که من فیلم «عاشقانه» را بازی کردم، بازیگر جوان مثل من زیاد نبود، یا اگر هم بود، تعدادشان کم بود؛ مثال بچه‌هایی مثل فروتن کم بودند.

بیا کلک نزنیم. دربــاره بازی کردن مثال می‌زنم؛ ســال ۸۸،۸۹زمان فیلم «سن پترزبورگ»، زمان اوج بازی سوپراستارهای سینمایی بود، ولی بازی تو هم بازی خیلی خوبی بود و دیده شد و شاید بهترین انتخاب برای آن نقش بود.

در جواب فقط می‌توانم تشکر کنم اما در اصل نقش فرشاد در «سن پترزبورگ» یکی از بهترین کارهایی بوده که نوشته‌ام و خیلی دوستش داشتم و فکر می‌کنم هر کسی این نقش را بازی می‌کرد، خوب دیده می‌شد. به نظرم برای این که خودم این نقش را نوشته‌ام، بازی خوب از آب درآمد. کاملا واقف بودم که فرد باید چه عکس‌العمل هایی نشان دهد.

اکثر کسانی که این فیلم را دیده‌اند، معتقد هستند که پیمان قاسم‌خانی خودش را در آن فیلم بازی کرده…

برای خودم هم جالب است. شاید هم راست بگویند و قسمت‌هایی را خودم بازی کرده‌ام ولی طرف کلا کلاه‌بردار بود.

چه اتفاقی باعث می‌شود فیلمنامه‌نویس مؤلف می‌شود و از فیلمساز و کارگردان مهم‌‌تر و مطرح‌تر؟

اجازه بدهید به این سؤال پاسخ ندهم؛ چون با تواضع ذاتی من جور نیست. اگر چنین چیزی درست هم باشد، من علاقه ندارم درباره‌اش صحبت کنم. کمی سختم است از خودم تعریف کنم. تألیف، یعنی کسی که چیز خاصی را دنبال می‌کند.

اتفاقا وقتی می‌گویی تألیف و بقیه چیزها ارتباطی به یکدیگر ندارند، جالبتر می‌شود. وقتی می‌خواهند پروژه‌ای را ست آپ کنند، می‌گویند فیلمنامه‌ای داریم و فلان کس می‌خواهد آن را بسازد، ولی آخر کار، کارگردان و بازیگران بیشتر دیده می‌شوند.

به نظر شما این خبر خوبی است؟ به نظر خودم این به زحمت زیادی که روی فیلم می‌کشم، برمی‌گردد. مثال بعضی فیلمنامه‌ها هستند که تا یک سال روی‌شان کار می‌کنم و این کار راحتی نیست. دوستی داشتم که می‌گفت یک فیلمنامه را ۹ روزه نوشته‌ام، یعنی فقط خودکار روی کاغذ می‌گذارند و جلو می‌روند. اما من حداقل شش ماه طول می‌کشد به ساختمان کار برسم و بعد دیالوگ‌ها را بنویسم. نه شش ماه به طور شبانه‌روز، ولی دائما در حال کم و زیاد کردن کار هستم. به این دلیل زیاد هم پولدار نیستم. کم کار می‌کنم و کار را طولانی می‌کنم.

تفــاوت کارهایی که نوشته‌ای، از تلویزیونی گرفته مثل «شب‌های برره» و «پاورچین» تا کارهای سینمایی مثل «دختری با کفش‌های کتانی»، «مارمولک» و «ورود آقایان ممنوع»، با طیف‌های مختلف، نقش زیادی در شهرتت داشته. به همین خاطر است که می‌گویند فیلمنامه‌هایی که پیمان قاسم‌خانی می‌نویسد، درصدی از مخاطبان و فروش فیلم را تضمین می‌کند. بعضی بازیگران مانند رضا عطاران که بازیگر فیلمی می‌شوند، درصدی از مخاطبان و فروش آن تضمین شده است، حالا چه رضا عطاران این جمله را بپذیرد یا نه.

به خاطر این که رضا عطاران استاندارد کار را رعایت می‌کند و در همه کاری بازی نمی‌کند. به همین دلیل است که بیننده کار او را می‌بیند و پذیرای کار اوست و یک کار کمدی عامه‌پسند و مفرح را ایجاد می‌کند و من هم سعی می‌کنم این حیطه را رعایت کنم.

در واقع عامه‌پسند بودن گزینه بدی نیست.

من خودم را یک سینماگر عامه‌پسند می‌دانم و کارم را کلا برای مردم می‌دانم؛ مثل همین «خوب، بد، جلف». ولی قدم اول در کارم این اســت که کار دیده شود و مردم آن را دوست داشته باشند.

  به نظر خودت علت موفقیتت روی یک خط ممتد کارکردن بوده یا ادبیات درست در طنز یا شناخت مخاطب؟

برای این ها تعریف زیادی ندارم. تمرکز روی کار کمدی باعث می شود کمدی روز دنیا را بیشتر بشناسم. ولی هیچ وقت دغدغه این را نداشته‌ام که مطلبی را بنویسم که مخاطب به آن بخندد. من چیزی را که خودم دوست‌ دارم، می‌نویسم و بردم در این است که سلیقه‌ام با مخاطب یکی است. خیلی وقت‌ها برای این که مسیر داستانم درست پیش برود، از خیلی خنده‌ها می‌گذرم و به فکر خنده‌های بزرگ‌تر نیستم. مخاطب کار من عامه‌پسند است و آن را با هیچ چیزی عوض نمی‌کنم.

در فیلمنامه چقدر به اقتباس اهمیت می‌دهی؟

من خیلی کم در حدود ۱۰ ،۱۱ تا فیلمنامه سینمایی کار کرده‌ام. داستان‌هایی را که دوست داشته‌ام، درباره‌شان کار کرده‌ام. اما اگر قصه خوبی ببینم، دوست دارم اقتباسی کار کنم. یادم می‌آید که آقای افخمی به من پیشنهاد کرد که «شرکت جان ریشا» را به شکل اقتباسی ایرانی کنم. پیشرفت خوبی داشتم، ولی منصرف شدم؛ چون متأسفانه با ادبیات ایران آشنایی زیادی ندارم. نظر شخصی من این است که ادبیات ایران مخصوص انسان‌های خاص است، شاید هم اشتباه کنم. آیا در حال حاضر ما یک رمان خیلی خوب در حد «دایی جان ناپلئون» یا «ماشااله خان در دربار هارون الرشید» یا یک رمان کمدی خوب داریم؟ اگر باشد که علاقه‌مند هستم روی فیلمنامه آن کار کنم.

شاید به این دلیل باشد که امروزه ایران و فضای کل دنیا به سمت مینی‌مال رفته؛ چون حوصله مردم کم شده است.

احساس می‌کنم ادبیات عامه‌پسند در ایران یا نداریم یا من با آن‌ها آشنایی ندارم. ولی علاقه‌مندم که آن‌ها را بخوانم؛ مثلا یک قصه ترسناک از آقای رامبد خانلری خواندم که خوشم آمد و فضاسازی این داستان خیلی زیبا بود. مشکل من شاید این است که زیاد داستان نمی‌خوانم.

نوشته‌هایت فانتزی است و طنز رئال نیست. «ورود آقایان ممنوع»، «نان، عشق، موتور هزار» و «سن پترزبورگ» و «خوب، بد، جلف» هم تا حدی فانتزی است. هیچ کدام شخصیت‌های طنزش خیلی رئال نیستند و در دنیای واقعی خیلی وجود ندارند. پردازش کاراکترها درست است، ولی موقعیت آدم‌ها نه.

همیشه یک درصدی از فانتزی وجود دارد؛ کم یا زیاد. من عشقم از بیخ فانتزی بودن است و دوست دارم چیزهایی در سینمایم داشته باشم که امکان واقعیت آن‌ها وجود ندارد، ولی انگار فانتزی زیاد در ایران مساوی است با کار کودکانه.

می‌گویی زیاد با واژه‌ها آشنایی ندارم، پــس چطور عبارات و اصطلاحاتیخلق می‌کنی که اپیدمی و سال‌ها زبان محاوره می‌شود؟ این عجیب نیست؟

به نکته جالبی اشاره کردی. اتفاق خاص «برره» و «پاورچین»، علاقه من و مهراب در آوردن عبارت‌هایی مثل ووی گولندز بود. کلماتی که مربوط به ذهن فانتزی ماست. پس اقتباس با کپی یکی نیست و حرف آدم‌های مچ‌گیر اشتباه است.

 شاید مچ‌گیری به خاطر این است که در سال‌های اخیر کمتر اقتباسداشته‌ایم.

اقتباس خوب است اما کپی بار منفی دارد؛ مثلا در مجموعه «دورهمی» با وجود این که مهراب دوست ندارد بگویم، اقتباسی نیست، بلکه به او یک مجموعه هندی دادند و گفتند عین همین را بساز و او قبول کرد.

این ماجرای مثلا افشاگری، در مورد «خندوانه» هم اتفاق افتاد.

برنامه‌هایی از جنس «خندوانه» و «دورهمی» سرگرم‌کننده هستند، ولی ارزش ویژه هنری ندارند؛ چون شبیه هم هستند. مثل اخبارمان که شبیه به هم است. خلاقیت خوب است و امیدوارم کارهای خلاقانه‌تر بسازیم. مسابقات دیگر کشورها بامزه است. ما می‌توانیم از روی آن‌ها برنامه‌های جالبی بسازیم. ساختن ســریال با اقتباس آسان نیست؛ چون به روز کردن مراحل پیچیده خود را دارد و خیلی سخت‌تر هم نوشته می‌شود و اگر خودم آن را بنویسم، راحت‌تر است. نکته آخر این که من و مهراب کندترین نویسنده‌های تاریخ هستیم و زمان نوشتن هم برای ما مشخص است.

در تمام این سال‌ها فقط روی نوشتن و بازیگری تمرکز داشتی، ولی در سال۹۴یکباره به این فکر افتادی که چیزی را که خودت نوشته‌ای، بسازی. البته یادم می‌آید کهچند سال هم می‌خواستی «نقاب» را بسازی….

حقیقت این است که من هیچ وقت برای زندگی نقشه نداشتم؛ مثال من الان ۵۰ سالم است و تصمیم دارم کارگردانی کنم و این مدل جلو رفتن من است. کارگردان‌هایی که مدنظر ما بودند، درباره این فیلم گرفتار شدند و عملا همکاری میسر نشد، مثل رامبد جوان، سروش صحت و حسن فتحی.

زمان ساختن این فیلم درست بود یا نه؟

نه، زمان آن تقریبا ۱۵ سال پیش بود.

  اگر قرار بود فیلم را ۱۵سال پیش بسازید، با الان چه فرقی داشت؟

قطعا ضعیف‌تر بود؛ زیرا تجربه کمتری داشتم.

تجربه این فیلم چطور بود؟ هنوز اوایل اکران هستیم، اما بازخورد فیلم در جشنواره و سینماهای مردمی خیلی خوب بود.

«خوب، بد، جلف» تجربه خوبی بود و حتی به نظر خودم محدودیت‌های کارگردان‌های اول را نداشتم. ولی بالاخره مشکلات و نقطه ضعف‌هایی هم داشت. مخصوصا مشکلات تکنیکی. از این لحاظ خوشحالم که حداکثر تلاشم را کرده‌ام که با کمترین امکانات بهترین فیلم را بسازم.

پس همه گروه اعتماد کردند؛ از لحاظ بازیگر، بودجه و چیزهای دیگر.

حتما همین طور است. تیم یکدست بود و حالمان زمان تولید خوب بود کنار هم.

فضای کارگردانی را چقدر دوست داری؟

من اصولا آدم شلوغی و جمع نیستم و سعی می‌کردم همیشه حداقل افراد در صحنه باشند. اگر غیر از این بود، صحنه را رها می‌کردم و می‌رفتم. در نتیجه همه خود را با این شرایط وفق می‌دادند. در عین حال، کار خیلی وحشتناک و طاقت‌فرسایی بود. مخصوصا که فضای فیلمنامه فصل تابستان بود و ما آن را در زمستان کار کرده بودیم. با فضاهایی غیرقابل تحمل مثل انبار و فضاهای بسته.»

منبع: سالنامه «شرق»

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 50287 و در روز چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 11:23:48
2024 copyright.