امر قدسی در بطن تقد‌س‌زدایی: تنهاییِ روحِ جهان بی‌روح/ یادداشت احمد میراحسان بر مستند «بانو قدس ایران» (بخش دوم)

سینماسینما، احمد میراحسان

پیش از هر سخن و آغاز گفتگوی دوم درباره مستند بانو قدس ایران، بگویم این بخش یک سفیدخوانی است. در پایان مقاله اول، نقد مستند بانو قدس ایران اثر مصطفی رزاق کریمی، گفتم در مقاله دیگر به ساختارزدایی این فیلم مستند می‌پردازم تا در امر قداست‌زدایی‌شده، نهانِ تنهایی امر قدسی و روح اللهی منکشف شود. در حقیقت، در مستندی که ظاهرش داستان تنهایی همسر امام (ره) و مشقت‌های زندگی او و‌ صبر بزرگ اوست، ناگهان رازی دیگر رمزگشایی می‌شود. آیا راز پنهان زندگی مشترک بانو و روح‌الله، داستان کاخ و کوخ است از یک سو، افسانه از دیگر سو است؟ اما رها از افسانه‌های مربوط به محبوب و شاهزاده طلسم شده، داستان قدس ایران و روح‌الله را باید در روایت خدا بازخوانی کرد که معطوف است به وجه نمادین حقیقت انسان در زمین! و این همان داستان واقعی انسان است و آزمون او و از داستان آدم و حوا و شیطان و هبوط به دنیا و سعی برای رهایی از محبس شیطان و نفس و وسوسه نفس و ابلیس، شروع می‌شود و می‌کشد به زمان کنونی و ظهور شیاطین عصر و شیطان مدرنیته و ماجرای روح‌الله و قدس ایران. در این داستان مستند تمرکز روی بانو است در حالی‌که همه چیز جور دیگری است و تنها شدن امام برای نجات بانو از وسوسه عصر شیطانی و رد پای بازی الهی، همه گویای مشیت پنهان در ماجراست.
و این راز سر به مهر مستند رزاق با سفیدخوانی مستند او محقق می‌شود. و گویی خود از آن بی‌خبر است. همچون راویان که در روایت‌شان اثری از این مشیت و احتمال وجود آن در این ازدواج به طور مشخص نیست.
اما وقتی از سفیدخوانی نام می‌بریم به معنی آن نیست که باید این خوانشِ ناساخته‌ها، ساخته می‌شد. هر اثر تنها در محفظه نگاه یا ذهن آفریننده‌ی اثر، بارور و زاده می‌شود و از این دو جبر رهایی ندارد حتی وقتی که هنرمندی اثری سفارشی می‌سازد، نمی‌تواند جز از طریق عمل ذهن خود آن را موجودیت بخشد. و نیز هر چه بسازید و حاضر کنید ولو گزارش تصویری ساده رخداد واقعی یا ذهنی، در ژرفایش خطوط نامرئی دیگری خواهد بود که با چشمی دیگر خوانده می‌شود. این هستی درونی در سینما با تاروپود نشانه‌های دیداری/شنیداری در آمیخته.
نیز از سوی دیگر، نقد یک نگاه، به معنی نقد یک نگاه است؛ نه تقاضا از صاحب نگاه تا بی‌نگاه شود یا خارج از نگاه خود قرار گیرد و فیلم بسازد.
ضمنا هر چند پرتره به معنی نمای درشت با جزئیات یک تک چهره است اما این اصطلاح در فیلم مستند معنای فیلمیک دارد نه عکاسی. در عکس پرتره، ما با یک تک چهره منفک از همه چهره‌ها مواجه‌ایم. در فیلم پرتره تمرکز محوری بر یک شخصیت و جزئیات او بدون متن، پس‌زمینه و نسبت او با دیگران، با جهان و‌ حرکت او در جامعه و کار و تفکر‌ و انواع مناسباتش ساخته شدنی نیست. قوت مستند پرتره تعیُن بخشیدن و زندگی بخشی و ملموس کردن و به نمایش در آوردن چند وجهی یا پاره‌ای از این نسبت‌های مهم باطنی و ظاهری در فیلم برای درک عمیق شخصیت متفرد سوژه ماست. و البته گاه تصویر یک چهره و یک ماجرا معین محور همه نمایش پرتره است. باید بگویم اگر تصویر زنده، طبیعی، ملموس و بدون اغراق و قداست جعلی بخشیدن، در مستند پرتره‌ی رزاق از همسر ارجمند امام، قدس سره الشریف نقطه قوت فیلم است، از سوی دیگر شاید از کاستی‌های فیلم او، همین نساختن ورودی‌های زنده به درون وجوه و وجود عاطفی، فرهنگی، اخلاقی و کاری و مشغله‌های بانو قدس ایران است. و اگر حتی نگاه فیلمساز آگاهانه بر وجه دشواری زندگی او که پرورش اشرافی و کاخ‌نشینانه داشت در زندگی سخت با امام در تقابل با زهد امام و ناخشنودی بانو از زندگی کوخ‌نشینانه متمرکز بود، باز می‌توان در نقد ساختاری اندیشید چرا این سختی و محبس و تعارض و صبر از نظر فیلمیک چنین محافظه کار و فاقد فضاهای ملموس و ایستا در کلمات کلی و غیر دراماتیک پیش رفته است. به ویژه که داعیه فیلم سفری به همه زندگی از گذشته دور و شش ماهگی و خانه خانم مخصوص تا پایان عمر است. باز اگر گفته شود این گستره‌ی وجوه شخصیتی، جز به ضرورت برای بیان تنهایی بانو در ازدواجی به کار آمده که ویژگی آن، همنشینی عرف و دین، همراهی یک دوشیزه ایرانی مرفه عرفی در آستانه توفان مدرنیزاسیون رضا شاهی، با شخصیت طلبه‌ای غرق ایمان دینی بوده و خواسته تصویری از، صبر در عین ناخشنودی و خصوصیت زن/مادر ایرانی بسازد که گویای شخصیت گرد آورنده‌ی این زن/مادر و بردباری و از خود گذستگی اوست که با آن «خانه» بر پا می‌ماند، در نتیجه باید پرسید چرا مستند چنین‌ مشحون از یک وجه منفی این همنشینی و ناخشنودی و وجه تراژیک و فاجعه و درد و رنج و تنها شدن بانوست؟ و از شادمانی پیوند و بقا و محصول شیرین و انگوروار و نیکوی این صبر از آن غوره‌ی رنج، خبری نیست؟ در این جا می‌تواند جواب عده‌ای آن باشد که مشکل در نگاه عرفی، دنیایی و ناتوان از تاویل مشیت حاکم بر این زندگی و ندیدن رهایی بزرگ بانو از آتش دنیاگرایی و دوزخ مدرنیت و معنای غایی و باطنی هستی خانم قدسی جوان و معنای الهی سماجت فهم نشده امام است که به رهایی از دوزخ و سحر تمدن غرب منجر شد و نجات سرنوشتی شوم که بانو در آن مسیر راه می‌پیمود.
و البته همه این حفره‌ها در برابر همین عمق رخداد فیلم یعنی تاویل الهی چهره قوی مادر ایرانی است که رنگ می‌بازد و شاید کم اعتبار می‌شود. چهره‌ی صبور که نگاه می‌کند به آنچه با فضای ذهن مدرنش نمی‌فهمدش، اما دشواری تقدیر را تاب می‌آورد و پاسخش را در پایان این سلوکی که خود هم نمی‌داند سلوک است دریافت می‌کند. چرا وقتی امام به بانویش می‌گفت من برایت دعا می‌کنم او مات نگاهش می‌کرد؟ رهیدن از سیاهچال عدم معرفت به هستی، چون تصویر پایانی فیلم درخت گلابی است. زنی جوان که با هر ناخشنودی حاصل از دوری وسوسه اشرافی لذات دنیایی ناکام مانده در ازدواج مقدر، صبر می‌کند و پدیده‌های ناهماهنگ در کانون قدرت شکیب او همنشینی می‌یابند و بالاخره ناخشنودی حاصل از عدم معرفت به خیر پنهان اراده و مشیت خدا در ابتلای آخرین او، یعنی با از دست دادن تنها تکیه‌گاه دنیوی، فرزند آخرینش، رنگ می‌بازد و آن اتفاق، اتفاق می‌افتد.
با این تمهید به بررسی فیلم مستند بپردازیم که در دو بخش واکاوی تاویلی و ساختارزدایی یک روایت و نیز بررسی ساختار و‌ جایگاه زیبایی شناختی این اثر متشکل می‌شود.
*****
داستان روح‌الله و قدس ایران، در دل خود حکایت همنشینی /جدا بودگی و همگرایی/ واگرایی دو وجه زندگی ایرانی: دین ناب و ولایت و امامت اسلامی، از یک سو و شاه سامانی ایران باستان و پیشینه امپراتوری (در آخرین سیمایش یعنی شاهنشاهی ساسانی)، را گویی نهان دارد و حکایت کاخ و‌ کوخ را باز می‌گوید که وقتی ساختارزدایی می‌شود از فخر فقر کوخ‌نشینی محمدی، عرش و کاخ زمردین و بهشت پنهان رضوان و قرب الهی و نصرت بزرگ سر بر می‌آورد و در کاخ‌نشینی دنیایی شهنشاهی، تقدیر اسفل السافلین دوری از حق متعال عیان می‌شود! و در امتداد این ماجرا، همین داستان نجات ایران و قدس ایران را با ریسمان محبت روح‌اللهی بازخوانی می‌توان کرد. چنین است گره خوردگی زندگی یک مرد و زن و یک کشور و ملت و امامش. و همان تجلی روح‌ ایران: اینِ آن دیگر! روحی که از ظلمات نور می‌سازد به یمن توان مسیحایی محبت و عشق. و بانو را از کبریای تفرعن اشرافی و سرنوشت ظلمانی قجری می‌رهاند و به تقدیر یک انقلاب الهی محمدی پیوند می‌زند و فیلم در این تاویل ساکت و شاید بی‌باور، داوری را به تماشاگر سپرده است.
*****
گفتم بخش دوم نقد پرتره همسر امام (ره) را به سفیدخوانی مستند بانوی قدس ایران معطوف می‌کنم که در آن تنهایی امام نهان است. گاه نشانه تصویری و یا نشانه کلامی خود به خود مبین یک پس پشت و ملزوماتی روایی است. وقتی ما از تنهایی زنی در زندگی زناشویی و پس از ازدواج و مشغله علمی یا سیاسی و عرفانی شوهر حرف می‌زنیم، خود بخود مرد را سرگرم ازدحام زندگی جداگانه‌اش و زن را در محبس خانه اسیر پیش چشم می‌آوریم در حالی که ممکن است مرد تنهاتر از زن باشد.
*****
خوانش مستند مصطفی رزاق کریمی حالا و اینجا برایم سکونت در بین سطوری است که خطوط سیاه آن ظاهرا، تنهایی همسر محبوب امام را فریاد می‌زند، ولی ناخواسته، چشم دیگر را به تماشای تنهایی خود روح‌الله در نانوشته‌ها و ساخته نشده‌های مستند بانو قدس ایران می‌گشاید.

معنای تنها شدن از تکلیف

تنهایی یک عمیقا تنها در جهان، یک تنها شده‌ی تنها، تنهامانده با رب‌اش! در میان جمع و تنها، با فاصله‌ای تا دور دست از دیگران، در رستخیزش،
این روح‌الله است! با فاصله‌ای پر نشدنی ولو با اولیای غیر معصوم الله و عالمان ربانی بزرگ که تکلیفی دیگر داشتند، لیک در این رستخیز روح اللهی، آنان جز دعا، برای روح‌الله کاری بر دوش‌شان ننهاده بود خدا که خود استنباط این تکلیف بیرون تفقه و اجتهادشان قرار داشت و آنان که بسط ید و آمد و شد با غیب داشتند یاری باطنی‌شان می‌رسید به روح‌الله مثل دعای حضرات سید احمد خوانساری و بهجت و مرعشی و گلپایگانی آقاشیخ علی اکبر دامغانی و دولابی و… که اینان در عالم ظاهر، از کار حکمرانی می‌گریختند و کار سیاست را به امام واگذار کرده و شریف بودند و سد راه روح‌الله نمی‌شدند و در باطن یاریگر امام بودند تا کفر محارب با اسلام موفق نشود. وگرنه عالمان متهتک و آخوندهای متنسک که خار راه بودند به سبب نفس و خودخواهی‌شان و دشنام‌گو بودند و نابینا بودند و با شاه می‌ساختند با امام نمی‌ساختند، اما عالمان ربانی ولو با اختلاف فقهی در ظاهر و در عالم باطن دعاگوی روح‌الله بودند در این تکلیف توانفرسای طنین‌اندازی توحید در عصری متفرعن و اغواگر و سرکش و پرده‌پوش. و روح‌الله در پی جهادی انقلابی در عالم ظاهر بود هر چند تنها بود ظاهرا، اما خود اصلا نبود و چون هم پروردگارش گفته بودش باش در کثرات یک انقلاب، او بود؛ اما بی خود بود و هر چه بود بازتاب تکلیفی بود که فرمانش را خدایش می‌فرمود و او در آینه عقل و نفس تزکیه شده و دیده‌ور بندگی ناب می‌کرد و با این بندگی چقدر نزدیک در تابش خشنودی معبود محبوبش سرمست بود در این کار دشوار کارزار در جهان بودن و با جهان نبودن و بر جا ننشستن و برابر ظلمات عصر فراموش کردن الله، برپاخاستن برای آنکه او را وسیله کرده بود خدا تا نشان آفریدگار یکتا، رب‌العالمین، غالب بر هر پرچم و هر بت و فرعون عصر برافراشته بماند تا در ظلمات عصر، بندگان خدا به ورطه گمگشتگی و سرگشتگی‌های شرک فرو نغلتند. خدا بی‌تردید طبق وعده دین حق را پیروز و مسلط خواهد کرد و نیازی به هیچ بنده‌ای ندارد و بنده‌ای چون روح‌الله است که نیازمند عبودیت است و عبودیت جز به انجام یافتن تکلیف راست نیاید و در این تکلیفی که روح‌الله داشت، خدا و خلیفه خدا (عج)، قرعه فال بردباری بار امانت را، پیشاپیش همه، به نام او زده بود؛ تنها به نام او! و روح‌الله تنها بود ولو در میان جهانی همراه. روح‌اللهی بود که حتی در کالبد خانه خود تنها بود و در میان همسر و فرزندان و یارانش تنها بود برای کار سترگش، که همه بازش می‌داشتند و کشف معنای این تنها بودن مهم است، چرا که روح‌الله قدم به قدم پرورده شده بود امام این انقلاب الهی و دعوت کننده به توحید و اسلام ناب و وعده آخرالزمانی و چشم به راه آن منتظَر باشد و خود مکلف بود پیشاپیش همگان برخیزد بنام الله و او در سیر ازلی و نوری‌اش با خدا عهد بست به انجام رساندن این تکلیف که دیگر همه دمادم زندگی‌اش شده بود آزمون تکلیف. و مدام در حال تسلیم بی چرا و سعی بود برای به پایان بردن تکلیف. و هر آن چه را که دوست می‌داشت قربان عشق نخست کرد. او از خوراک محبوبش قورمه سبزی تا محبوب‌ترین موجود غیر خدا و معصوم، در دنیایش و از همه دنیایش، چشم می‌پوشید تا جز خدا حبی دلبخواه نداشته باشد و تابان‌ترین مهرش را نثار همگان می‌کرد بنا به محبتی که به پروردگارش داشت. و تنهایی او این جا معنایش را می‌یافت؛ زیرا این همه فهم‌ناپذیر بود برای هر دیگری و بسا دیگران و برای همسرش که خانم بود و مقتدر اما صبور. چنان که فهم‌ناپذیر بود کار جدش امام حسین علیه السلام، حتی برای برادرش. و در همراهی با انقلابی که روح‌الله مکلف بود پیشاپیشش برخیزد، دیگران را توانشان نبود با معرفت روح اللهی گام زنند با او، ولو همسر و یارو همراه دیرین او، که امام منجی او هم بود؛ و مردی که یک بار در او ذوب شده بود و نشده بود، و از او برید و شتابان گریخت به کعبه دموکراسی غرب و شاید او هم تکلیفی داشت که اینان تاب‌شان نبود تحمل این بار گران بردن تا به آخر و تنهایش می‌نهادند دسته به دسته و یکایک و شاگرد درس اخلاقش و شاگرد کلاس جهاد و مبارزه‌اش و رئیس‌جمهور ناتوان از درک انقلاب و گروه‌های جاهل و متکبر و قدرت خواه زندان شاه که حالا خشن‌تر از شاه، تروریست و وحشی از آب در می‌آمدند… دشمن می‌شدند. اینان کارشان دیگر بود و هر چند در این میان عالمان و فقیهان ربانی سنتی، تنها نهادن امام در نظریه فقهی، وظیفه و تکلیف مجتهدانه‌شان بود که فهم و استنباطی دیگر داشتند و در میدان تکلیف‌شان همین اندازه عبد و بلکه در سلوک باطنی شاید پاره‌ای مجردتر بوده باشند. پاره‌ای از عبادالله هم که تاب دشنام و به دوش کشیدن بار رستخیزی از پاکبازی و تنهایی و انگشت‌نمایی و بدنامی بدنامان جهان را در این جهاد نداشتند، امام پاکباز را تنها می‌گذاشتند. و پاره‌ای دیگر، بله مراجع نورانی بودند، ولی در کار و بار تکلیف رستخیز، باوری به پیروزی امام در استنباط‌شان نبود و روح‌الله روحی یکّه بود، روحی در جهان بی‌روح. تقدیرش همان شمعی بود که عمر خود می‌سوزاند و می‌سوزد و نور می‌بخشد؛ به تبعیت مولایش عج، آن بزرگترین نوربخش هستی که آینه نور الانوار است، می‌سوزد و فنا می‌شود جان و مال و هر چه دارد می‌دهد. روح‌الله در این فرمانبری به راهش می‌رود، همگنانش به چشم تردید می‌نگرندش و حتی همسرش و در فهم کوتاه دیگران تو گویی تشنه قدرت است و اریکه سلطانی می‌خواهد ولی روح‌الله به راهش می‌رود. بر عهدش استوار می‌ماند تا یار فرا آید که او است صاحب زمان و امام زمان و گشاینده عصر ظهور کامل و پیروزی جهانی اسلام و راه خدا در زمین و تحقق عهد شگفت موعود و نور دانایی و آغاز تاریخ آدمیت و عبودیت و عدالت جهانی و ظهور موعود عج. برای اجرای کامل راه دین، صراط مستقیم! و تردیدی نیست که امام، امام زمانش بقیه الله الاعظم را در دمادم جهادش مهدی هادی و نوربخش مشاهده می‌کرد که فرمانده یگانه‌اش بود. و در کانون میدان هدایت امام و جهان بود.
*****
شاید تا همین جا مخاطب عادت کرده به تعاریف مدرسی مستند بگوید تحت فرمول‌های مستند این‌ها خارج از پرتره همسر امام است و بلکه خود پرتره امام است. لیکن در پرتره زنی که سیمای درونی او، در معرض تشعشعات حوادث عظیم تاریخی و غیبی یک تاریخ همراهی با امام است حذف این رخدادها ولو به اشاره‌ای معرفت بخش، در آینه وجود بانو، ممکن نیست صواب باشد و نه عاقلانه است و هم سیمای بانو را ناقص بازنمایی می‌کند اگر نسبت او با چرایی رفتار و حتی سماجتش در ازدواج و معنای عبداللهی خیزش و قیام این مرد درک نشود و این عبد نقشش در سرنوشت باطنی و برزخی همسرش هم ناشناخته خواهد ماند؛ اگر در پرتره همسرش در محاق بماند، وقتی که از تنهایی بانو سخن می‌رود و از تنها شدن ربوبی کسی که تنهایی قدس ایران از او می‌آید سخن نرود!
بدینسان در فیلمی ناتمام ما در فضای بین سطورش به دنبال کشف تنهایی بزرگتری بر می‌آییم: تنهایی امام در جایی که ماوای اوست در درون همسرش!
بله همسر پر شکیب بود و این از بزرگواری قدس ایران بود و مایه نجاتش، اما هنوز در مرتبه وجودی و در تبعیت جان، در همراهی با حق، فاصله‌ای طی نشدنی باقی بود برای قدس ایران و با طریق بتول گونه، راه سلوک و فاصله باز هم بیشتر بود! و او باید این مشیت را با بردباری بر ابتلائات باورناپذیر طی می‌کرد. و به یمن سرپرستی باطنی امام که تنها چشم دیگر توان تماشایش را دارد طی کرد، در عمل زندگی و وفا به عهد به خوابی که دیده بود و صبر جمیلی که با همه ناتوانی‌ها و ناخشنودی‌های انسان معمولی به خرج داد که معمولی نبود، بزرگ بود و پاداش صبرش علو جانش بود در حقیقت حیات اصیل و ابدی.
*****
در بخش اول، فصل‌های زندگی بانو قدس ایران و تنهایی او را مرور کردیم. باید تاکید کنم آنچه درباره همسر امام (ره) در این نوشته گفته می‌شود در حقیقت درباره تصویری است که مستند رزاق و روایت راویان ساخته و مطلقا حقیقت عینی و ماهوی و باطنی ایشان از دسترس عقل و فکرم دور است. مستند از او بانویی دلبسته زندگی در پایتخت مدرنیزاسیون ایران، در خانه اشرافی مادربزرگ و در رویای پاریس ساخته که خود می‌گوید اصلا دوست نداشت زن یک طلبه شود و از قم منزجر بود و زندگی در نجف برای او مشقت بود و او تنها بود؛ اما در این مستند، تنهایی روح‌الله را در متن تنهایی بانو قدس ایران همچون یک متن آشکار نمی‌توان خواند. این تنهایی گویی در غیاب، حضور دارد. همچون یک فرا متن، در پشت هر شی، در پس هر رخداد، در مابین سطور، باید جستجویش کرد. و این غیاب از نگاه فیلمساز و راویان و ناتوانی درک عمیق وجه غائب و باطن رخداد بانو قدس ایران در متن تاویل رخداد روح اللهی و مسیحایی هستی‌اش می‌آید.

قالی و تنهایی
در مستند رزاق ،قالی راوی تنهایی بانوست. تنهایی لابلای استعاره/شئ نمادین قالی! متن تنهایی همسر امام روایتش را در لابلای آن قالی جهیزیه که با امام بر آن عمری با هم بودند و نشستند و برخاستندو… بنا و آغاز می‌کند.
در واقعیت این قالی گواه زندگی مشترک و سرشار از محبت امام به همسر و همراهی یک زن وفادار به همسرش است. زندگی شریف و الهی و مشحون از احترام و دادگری و ایمان.
اما در مستند گویی این فرش محبس تنهایی او بوده. در این تصویر مستند و روایت حرفی از امام نیست. امام هست اما نیست. چشم‌ها امام را نمی‌بیند. طبیعتا نگاه متمرکز است بر تنهایی بانو. اما فرش امام را گواهی می‌دهد. شعور شئ از جسم امام عبور می‌کند مثل ستون حنانه حضور دل را درک می‌کند. می‌بیند امام، چقدر تنها بود. این تنهایی هستی‌شناسانه انسان جدا افتاده از اصل و معبود است. و منافاتی با گرمای محبت در مناسبات خانواده ایرانی و با رویکرد مردم در دورانی ندارد. باید این دو را از هم جدا کرد تا یک زندگی تحریف نشود و ما گرفتار زاویه دید محرف مدرن باژگونه زندگی امام را تفسیر نکنیم. می‌بیند واقعیت، باطنی دارد، واقعی‌تر از واقعیت روایت شده، ما به صدای فرش گوش می‌دهیم. این مرد چرا سماجت کرده بود که همسری بگزیند که چنین تنهایش کند؟ همسر که آن فرش نشستنگاه و بستر زندگی مشترکشان بود از شوهر از روح و سلوک درونی جان او‌ چه می‌دانست؟ از راهی که در پیش داشت و سلوکی که در راه انقلابی تکلیف شده، از سر می‌گذراند. باری چرا روح‌الله همسری را به سماجت به خانه آورده بود تا چنین با او تنها شود؟ این سالک استاد دیده و آماده شده برای ایفای نقشی که در نقشه الهی روشن بود و او را باخبر کرده بود استادش از تکلیفش، با بانو قدس ایران چه عبودیت و فرمان پذیری و آزمایشی را باید از سر می‌گذراند؟ از غیب به امام آیا امر شده بود محبتش را راهی و ریسمانی برای نجات بانویی از تاریکی سیاهچال غرب وجود، بکند؟ روح‌الله موظف شده بود در برنامه الهی او را از وسوسه شیطان غرب دور کند؟ یا خود روح‌الله هم از برنامه الهی بی‌خبر بود و نمی‌دانست خدا با روح‌الله برای بانو قدس ایران چه بازی الهی نجات را آغاز کرده بود و نمی‌دانست خود باید نقش منجی یک ملت را ایفا کند که شیطان و مدرنیته داشت می‌بردشان به غروبگاه بتان و تقدیر جهانی روح‌الله چگونه با نجات یک دوشیزه پاکخو اما نادیده‌ور و خامدل و مسحور دنیا ربط پیدا می‌کرد و از این نقطه شروع می‌شد الله و رستخیز آفاقی و جهانی جان‌ها پس از سیر انفسی و سلوک صمدانی امام با آقای شاه آبادی و آقا جواد ملکی تبریزی؟ و آن چه بود که به چشم همسر چنین بدآیند بود و اما خیر ابدی حیات طیبه‌اش بود. و منجی او در چشم دنیایی و در ظواهر نابینای فهم او، به شکارچی و دامگه اسارت بدل شده بود در قم و نجف نجات بخشش که او به زور و حیا و وفا در آنجا زندگی می‌کرد و دل در تهران مدرن اسیر بود و جسم در قفس شهری که دوستش نداشت و اما به دردی در درون و صبری جمیل تحملش می‌کرد و روح‌الله این سوءتفاهم و داوری ظاهربینانه را در درون او شاهد بود و شهید بود که صبر عملی او برای نجات انسان‌ها از همین اشراف شروع می‌شد؛ انسان‌هایی که دوستشان می‌داشت و باید پیشگامی جنبش آنان علیه ظلم را سرپرستاری و سرپرستی می‌کرد تا از چنگ شیطان درون و شیطان بیرون به در آوردشان آرام آرام که در این عصر مدرن با جادوی غفلت به اسارت در آمده بودند و ماجرای قدس ایران برای امام گویی از همین جا آغاز می‌شد. از همین صبر امام. حالا همه چیز معکوس شده است و این روح‌الله است که تمرین محبت و بردباری می‌کند. قالی تنها جان بانو را حس نمی‌کرد، حقیقت آقا را که بانو از آن بی‌خبر و فعلا بیگانه با آن بود می‌دانست و‌ گواه تنهایی او در نزدیک‌ترین رابطه عاشقانه‌اش بود. و البته تنهایی امام میان انبوه همراهان و جمع و امت از همین جا شروع نشده بود. به مشیت و پرورش الهی از دم گام نهادن به دنیا، مشق تنهایی کرده بود و اتکال به الله؛ یعنی تنهایی روح‌الله از یتیمی شروع شده بود، همان وقت که بانو در آغوش رفاه اشرافی و دنیوی در خطر پرورش اغواگرانه بی‌نیازی دنیوی به سوی ظلمات غرب رانده می‌شد، امام در تجربه رنج بار یتیمی، مشق اشراق و پرورش درآغوش رب را تجربه می‌کرد. و حال زمان آن رسیده بود که بنا به همان مشیت همسر او از چنگ ظلمت شیطان مدرن به وسیله او رها شود. و این خیر الهی هنوز در چشم ایران شر مشقت زندگی با طلبه رنگ پریده در قم و بر قالی کرمان بود که راز دلش را می‌دانست و طلبه عاشق هم می‌دانست و خود را به ندانستن می‌زد چون نمی‌توانست به او بباوراند که آن زندگی اشرافی و تهران عصر فروپاشی قجری و مسحور غرب و سحر زدگی نووارگی مدرنیزاسیون غربگرای رضاشاهی و قبله پاریس و راه شیطان مدرن و بازی و وسوسه ابلیس و نفس مست لذت دنیا، چه دوزخی ابدی برای روحش خواهد ساخت و خدا می‌خواهد برای پاکی جانش او را باز دارد از این همه غفلت و تاریکی. اینها همان سفیدی بین سطور و تصاویر سکانس نخست زندگی بانو قدس ایران است که در تنهایی‌اش، تنهایی عظیم روح‌الله در کنارش نهان نگاه داشته است و حضوری غایب دارد. این روح‌الله به مرور تنهاتر خواهد شد همان زمان که بیشتر و بیشتر در جمع و‌ جهان قد علم خواهد کرد، تنها از مراجع و دوستان محبوبش تنها از سید احمد خوانساری، تنها از فرزندش مصطفی در آخرین شب حیاتش، تنها از شاگرد و مرید محبوبش مطهری و از فقیه‌ترین شاگردش که در حبس شکنجه شده‌اش در او ذوب شده بود تنها از سید محمد باقر صدر که امیدها به او داشت و تنها از انوار یاران شهید در محرابش دستغیب و مدنی و صدوقی اشرفی اصفهانی و قاضی طباطبایی و تنها از بهترین بندگان جوان خدا که یاران او بودند و دسته دسته سفر می‌کردند… و تنها از ملتی که دوستشان داشت و خود را خدمتگزارشان می‌دانست.
و باری تنها از دو جهان برای عشقی یکتا، برای عبودیت از خدای محبوبش.
به سکانس تنهایی امام در نه ماه خواستگاری از بانو قدس ایران بپردازیم. چرا او سماجت می کرد وقتی در این جواب منفی یک دنیا تنهایی بود؟ باید هزار بار پرسید آیا امام در باطن تکلیفی داشت؟ الهامی از جنس رویا یا فرمان برای ممانعت از رفتن یک دوشیزه از خاندان تشیع به کام شیطان غرب؟ امام پسر عاشق‌پیشه و خام‌سر کوچه‌ها نبود که صد سال پیش ندیده دل به دختری می‌باختند و سماجت می‌کردند در این دلدادگی پا در هوا! پاسخ به این پرسش آنقدر با پاسخ‌های معمول غیر قابل قبول است که در ژرفای جان بانو قدس ایران هم همه عمر طبق گفته خودش – در مستند- لانه کرده بوده. چرا این همه سماجت؟ سماجت؟ امام مکلف نبود این راز در تنهایی‌اش را با کسی تقسیم کند. و هزار رفتار سرشار از ناخشنودی همسر را برای خدا تحمل کرد. از محبت و احترام دمی و ذره‌ای نکاست که او امانت‌دار و عبد وفادار خدایش بود و هیچ‌ چیز او را از تکلیف ملهمانه‌ی حق متعال باز نمی‌داشت و اسیر وسوسه نفس و ابلیس نمی‌کرد. قدس ایران باید در جوار او از مهالک زمانه کافرانه و سیطره غرب حفظ می‌شد تاویل مدرن قادر به ادراک این وجه باطنی چنین ازدواج عجیبی نیست و ربطش را با تقدیر آتی امام و ربط این ازدواج‌ و محبت و شکیب را با زندگی و سرپرستی ملتی برآمده از غربگرایی نووارگی پهلوی در نمی‌یابد. زیرا در آن فهم نسبت به نشانه های غیب نابینایی وجود دارد. زیرا در آن تاویل به حضور دائم خدا در هر رویداد زندگی عبد معرفتی نیست و‌ چشم دیگر، بسته است و فهم اسیر مغز دنیاگراست.

روایت‌های ازدواج

حقیقت آن است که روایت‌های ازدواج در مستند رزاق رهی به تاویل الهی نمی‌برد و از برجسته‌ترین رخداد غیبی به سادگی عبور می‌شود و این الهام مایه تفکر در‌باره علت سماجت امام نمی‌شود. چرا؟ چون همه راویان پا در قیر فهم مدرن و عادت‌های ذهن پوزیتیویستی از واقعیت دارند و نشانه‌های غیب را نمی‌ببنند. حتی آن خواب می‌تواند فهمی مادی بیابد در نگاه مادی‌گرا، مانند تصرف امام برای رسیدن به دلخواه خود! فهمی گسسته از آفرینش مدام نشانه‌های به هم پیوسته اراده الهی حاکم بر ذره ذره حیات و آدم‌ها و زندگی امام!
روایت خود خانم از خواستگاری و از واسطه ازدواج آقا مم صادق، روایت برادر ارجمند بانو، آقای ثقفی، از بزرگ شدن بانو در خانه مادربزرگ خانم مخصوص و نگاه مفتخر و مسحور به آن زندگی اشرافی از شش ماهگی خواهر. نریشن‌ها از زبان خانم، روایت از کوچه مخصوص رفتن پدربزرگ به دیدار ملا علی کنی با عمله و اکره، روایت خانم ندیمه انسیه رسول‌زاده از زندگی در خانه مادربزرگ، روایت برادر خانم از کالسکه ویژه و رفاه و باز نریشن درباره شمس آفاق و خبر آمدن داماد و نگاه از اتاق آقا ذبیح به طلبه رنگ پریده و… و بالاخره توجه بانو به فرق‌های دنیایی او و روح‌الله که خمینی بود و خانم تهرانی و او طلبه گریزان از مال دنیا و زندگی سخت و او نوه وزیر ناصرالدین شاه، و روایت خواست خانم مخصوص تا قدسی فرانسه بیاموزد و به فرانسه برود و سرنوشتش شریک زندگی یک ایرانی فرانسوی شده‌ی مدرن باشد که پسر شریک خانم مخصوص بود.. و روایت خانم مصطفوی دختر بانو از خواب و پذیرش جبری: که با تقدیر الهی نمی‌شود جنگید و….
آه در همه این روایت تنها شدن بانو ایران، به شدت ناشناخته ماندن امام و قدر پنهانش و نگاه از بالا به این گام نهاده در راه عبودیت پروردگارش و تنهایی امام جاری است. این جوانمرد اهل فتوت و بریده از خاندان خود و جامه فقر محمدی پوشیده و رهسپار خدمت به کوخ نشینان و مشیت الهی رهبری انقلاب و رستخیز مستضعفان چه ربطی داشت به دوشیزه کاخ نشین و خدمت با بانویی چنین ناخشنود و دارای تمایز با او؟ راز و باطن این ازدواج چه بود؟ تفسیر مدرن و ظاهری آسان است یک ازدواج در فرهنگ مردسالار دینی که در آن خواست زن اصلا مهم نیست و سکوت علامت رضاست و یک خواب که معلوم نیست حاصل چه نیروی متصرفی است سرنوشت قدسی ایران را رقم می‌زند و همه برای ستمی که بر زن می‌رود و رفته دل می‌سوزانند. از تنهایی او حرف می‌زنند. اما تاویل الهی چیز دیگری می‌گوید و ساختارزدایی مستند و این زندگی باز از حیات دیگری خبر می‌دهد! کسی در این مستند به فکر راز تنهایی امام نیست.

خانه جایی برای تنها شدن

خانه امام برای هر مسلمانی یک الگوست. جایی برای صبر در راه معبود. و فرمان حق پذیری و عشق و محبت فراوان و احترام به مادر. در این خانه که در فیلم مستند از زندگی پر مشقت بانو قدس ایران در آن پرده‌برداری می‌شود، بانو نماد مادر ایرانی است. زنی آفریده شده برای شکیب و حفظ پیوند و بردباری که با بردباری خود امکان تداوم زندگی را فراهم می‌کند رها از همه تمایزهای ممکن، از جمله همانست فضای زندگی عرفی و فضای زندگی ایمانی، همنشینی زنی ایرانی و همسری الهی و اهل سلوک قرآنی. زیستگاه مشترکی که در آن رویاهای انسانی در زندگی دنیوی و موجود و جهان غیب گرد می‌آید و تحمل می‌شود. دلم می‌خواهد نگاه پیروز را تکرار کنم، پیروزی خانواده که برای بانو قدس دلنشین و مقتدر و واقع‌بین، محمل اصلی روابط است و گرد آمدن شکاف‌ها و تمایزات و فرق‌ها.
خانواده برای بانوی جوان فقط پناهگاه نیست. نقطه اتصال و دوری از وهم و ذهنیات متوهم است. حالا خانه را بگیریم کشور، خانواده را ملت و بگیریم جهان…
و این اوج نقش دنیوی بانوی مقتدر است با امر خانه. خانه‌ای که در آغاز چنین از آن ناخشنود بود و در سکانس‌های متوالی از آن در مقایسه با خانه خانم مخصوص در مستند، گله می‌شود. این ناخشنودی از همان لحظه سفر از تهران به قم و رفتن به کوخ روح‌الله در مقایسه با کاخ وزیر خزانه ناصرالدین شاه آغاز می‌شود و تا فوت مرحوم آسید احمد آقا در مستند ادامه می‌یابد. پس از همه این ابتلائات است که بالاخره بانو که خام بود و پخته شد و سوخت، عاشقی به خدا و تسلیم به مشیت الهی آموخت با برتر شمردن عالم غیب و باور به آنکه خیر عظیم در بازی الهی و گشودگی آدم به ابتلائات نهفته است و باید با روی گشاده پذیرفت و عبد حق مطلق بود، نه دنیا و خیر اعلی در آن چیزی است که حاصل اتکال به الله است و آنچه ظاهر درد دارد باطنش درمان ابدی و نیک‌خواهی پروردگار مهربان است در حق آدمی و سرکشی به تداوم ناکامی می‌انجامد. و قلب سلیم به سعادت بنده حق شدن و نه عبد دنیا و میل و اوهام ناخشنودی آفرین، شاید در این مرگ بود و تحول احوال که بانو با راز سماجت امام دیدار کرد و چیزی دانست که تا آن دم نمی‌دانست و می‌پرسید علت سماجت تو چی بود که مرا از باغ معلق به معرفت در خرابات سراپا فقر برابر خدا کشاند؟
در این زمان طولانی در مستند ما مدام با نارضایتی خاموش خانم روبروییم. تلخی سفر با اتوبوس به جای کالسکه اختصاصی، جهیزیه اطلسی و ترمه و نقره ولوشده در وسط کامیون، خانه دلگیر فقر زده که با تولد مصطفی در اولین سالگرد ازدواج معنای تازه‌ای یافته بود و شکیب برای فرزندی که عشقش بود و با هم بزرگ شدند. حرف و تلقی حکیمانه خانم طباطبایی جذاب است: حالا که چنین بود باید زندگی کرد و این تعبیری دیگر از ستایش زندگی در مشفت است : زندگی ادامه دارد! اما ناخشنودی از کوخ هم همواره ادامه یافت. دنیا کم کم برای قدس ایران معنی مسافرخانه گرفت در نریشن پس از سکانس خانم طباطبایی درباره زندگی، سکانسی است که این ایده در آن گسترش یافته ولی همچنان نارضایتی از قم و خانه در جان بانو هست و با خانه نجف و تشدید مشقت افزون می‌شود و همچنان صبر و همراه همسر بودن کانون درخشان انتخاب زنی است که به اجر عظیم برای این صبر دست می‌یابد. حال خانه‌ای می‌گیرند که سخت‌ترین سال‌های ازدواج در آن کوخ می‌گذرد و تنها دلیل کرایه کردنش ارزان بودنش بود. در همه سخنان خانم طباطبایی و آقا سید حسن، خانم حائری همسر مرحوم آقاسید مصطفی و خود خانم تاکید بر دارامندی امام و تمول خانواده ایشان است و حتی اشاره به پولی که از طرف اقای پسندیده برادر امام هر ماه به ایشان می‌رسید. و خانم به استهزاء در مقایسه با رفاه خانه خانم مخصوص از شش زاری که حالا پولی به حساب می‌آمد از آن حرف می‌زند اما آن تاکید بر دارامندی حامل نادانستگی مشقت سختی و نیز قیام و عمل متناسب با نقش امام و انقلاب او در جهان آتی است یعنی امام مستضعفان و امام ضد ظلم جهانی و دادخواهی و پیرو علی و حسین و امام زمان صلوات الله علیهم زیستن!
تنها در این آزمایش پاکبازی و صدق در تکلیف و عمل به آن و امر فرمانبرداری از عالم غیب و یقین به آن و حضرت و تسلیم به بندگی حضرت باری در انجامیدن تکلیف انقلاب از جنس مردم مظلوم زیستن و وفا به عهد است که همه مشقٌت زندگی بانو معنایی ضد ترقی مدرن از خشونت مرد برابر زن می‌گیرد. خانم طی این مشقت بالاخره به سبب انتخاب همراهی با روح‌الله به مقام گسست از دنیا و پذیرش اراده حق و قلب سلیم دست یافت. این تاویل تنها راه بی قدر شدن افاده نوه وزیر خزانه ناصری بودن و دنیاگرایی پاریسی جوانی است که تویه‌ی آن آتش بود.
بانو بزرگی کرد، تحمل کرد. نشان داد با همه فکرهای مغشوش در اعماق وجودش فرمانروا خداست و از خوف قهر خدا و رسول خدا و ولی خدا آمدن به خانه رنج‌های یک عمر را گردن نهاد. و همین او را در پایان، بالا برد. صحنه‌های رنجبار این تحمل برای دوشیزه‌ای با تربیت اشرافی فراوان است و در فیلم مستند، گواه این سندهاست:
۱- نریشن درباره بی حالی مصطفی از گرسنگی و پول نداشتن.
۲- روایت خانم از این‌که هشت سال از نوزده سالگی و کوچ از کاخ خانم مخصوص، تا بیست و هفت سالگی در کوخ و خانه‌ای زیست که آغل خطابش می‌کند.
۳- روایت آقای ثقفی برادر بانو از این‌که ایشان از این خانه‌ها و قم خیلی ناراضی بود و تنها تابستان‌ها که به خانه تهران باز می‌گشت، شاد و خشنود بود.
۴- روایت خانم از شکوه و شکایت همسران علما به شیک پوشی ایشان نزد همسر زعیم و مرجع علی الاطلاق شیعیان جهان آقای بروجردی که آقا روح‌الله پیش از جدایی از مسیر سیاسی‌شان مشاورشان بودند.
۵- روایت همسر مرحوم آقا مصطفی که می‌گویند خانم مدرن بودند.
۶- روایت خانم مصطفوی دختر بانو و خانم طباطبایی عروس ایشان از ماجرای حرف گوش نکردن و رفتن به ایستگاه راه‌آهن و اعتراض امام.
۶- حفظ علایق رمان خوانی خانم و رنج خانم از اجازه نداشتن تا آزاد باشند تنها بیرون بروند.
۷- نریشن رفتن به کنار رودخانه و تماشای سیل و یاد رفتن به املاک خانم مخصوص کنار دریا افتادن و حسرت‌خواری آن خوشی‌ها.
۷- روایت آمدن به تهران و از همان خم راه شعف بازگشت به دنیای مرفه کودکی و آواز خوانی.
۸- نریشن درباره بیماری سخت مصطفی و دکتر نبردن و پول ویزیت نداشتن و اشک ریختن و شمعدانی نقره جهیز فروختن.
۹- در این سختی‌های بی‌شکوه علنی، کم کم مصطفی به همه چیز خانم بدل شد. اما خدا او را هم گرفت.
به یاد داشته باشیم که مشیت الهی گرفتن آقا سید مصطفی از خانم درست در اوج ثمربخشی او بود و به امید همه حوزه نجف تبدیل شده بود سویه‌ی نجفی تفقه او، او را محبوب آیات عظام نجف و آقای خویی کرده بود که بر او، ایشان نماز گزاردند.
۱۰- قبل از خانه جماران که سختی‌های خود را داشت، خانه سال ۴۱ و دوران مبارزه آن سال‌های امام که تازه با خانه یخچال قاضی، خانم رنگ آرامش به خود دیده بود به هم خورد. در نریشن روایت خانم شنیدنی است وقتی معترضانه در تب و تاب و بی‌تابی‌شان از موضع‌گیری امام پس از رحلت آقای بروجردی (قده) به امام می‌گفتند: فقط شما تکلیف دارید؟ و امام می‌گفتند من موظفم به تکلیف خود عمل کنم و آقایان هم به تکلیف خود عمل می‌کنند. و این آزاده منشانه تفکر یک بنده خالص است که شمشیر از رو برای مجتهدان مخالف دیدگاه و روشش نمی‌بندد، بلکه با معرفت آنان را به تکلیف‌شان که شاید متفاوت از تکلیفی باشد که بر دوش امام بود مرتبط می‌کند و این در منش فقها کمیاب است و چه بسا در گذشته علیه رقیب علم تکفیر بلند می‌کردند که قتل و شهادت شیخ فضل‌الله از چنین زمینه معرفتی غلطی آب خورد.
چیزی که در اینجا تامل کردنی است حس تنها بودن امام ولو در خانه خود است وقتی زن در کنار همسرش صبر می‌کرد امام را اما درک نمی‌کرد و نمی‌فهمیدش و تصور یک آدم بی‌مهابا از او داشت نه عبدی در حال انجام تکلیف گریزناپذیر ملهمانه و مشروع و معقول!
در همه این روایت نقطه روشن و مشخص و ملموس حس امتنان خانم، مربوط به روایت بازگشت امام از سفر شش ماهه حج است و گیر افتادن در سیل قم و پیاده آمدن سراپا گل‌آلود به خانه برای رفع دلواپسی خانم که با دیدن لباس نوی آماده شده به وسیله بانو‌ مثل همیشه با مهربانی و سپاس امام می‌گوید اگر ترا نداشتم چه می‌کردم؟ و خانم خشنود می‌شود از این سخن.
به هر حال روایت نارضایتی از مبارزه امام و تحمل آن در آنجا نمود می‌یابد که خانه در خطر قرار می‌گیرد و خانم می‌فرماید خانه، سرباز خانه شد!
و باز تشدید تنهایی امام. برادر خانم یاد می‌آورد که پدرشان هم موافق راه امام نبود و می‌گفت شما نباید چنین تند سخن بگویید. و این مبارزه کار درستی نیست.
تصویرهای دستگیری. از زندان بازگشتن. شوخی خانم که در پاسخ دلداری امام از دستگیری‌اش می‌گفت شما را می‌گیرند و چند صباحی نفس راحت می‌کشم! حفظ روحیه در زمان بردن امام همه و همه همان قدر که صبوری خانم را باز می‌گوید در پس آن همه اقبال عمومی تنهایی امام و عدم درک او را حتی در خانه‌اش و به وسیله همسرش نیز بیان می‌کند که نگاهی دیگر به مبارزه او داشت و باور نمی‌کرد می‌توان برابر شاه ایستاد. و با هجوم ساواکی‌ها و بردن امام، خانم چادر را سرش کشید و خوابید. و وقتی از علت خونسردی‌اش پرسیدند، پاسخ دادند: نمی‌خواستم بچه‌ها بترسند!
باز آرامش خانه به هم خورده بود و این خانه سخت چه قدر با دنیایی که بانو می‌خواست فرق داشت. در صحنه‌ای سید حسن از تفاوت جهان‌بینی و خواست مادربزرگش با پدربزرگش روایت می‌کند که خانم خانه‌ای می‌خواست آرام جدا از این جدال. عصرها نوه‌هایش گردش جمع شوند. یک زندگی بی‌حاشیه. و حتی در حاشیه این تصور، تصور تنهایی امام را می‌توان در ذهن ساخت. وقتی در سکانسی خانم می‌گوید من با روحیه انقلابی امام موافق نبودم. می‌گفتم آقا هر مملکتی شاه می‌خواهد و هر کسی نمی‌تواند مملکت‌داری کند. و این سخن وقتی کنار فریاد عاشورایی امام در همین مستند قرار می‌گیرد گواه تنهایی امام در خانه‌اش است نه تنهایی بانو که بسیاری با او همسخن بودند در هشدار به امام! تنهایی امام البته از دنیا بود و روز به روز در مقام عبدی تسلیم حق و انجام دادن تکلیف مقام مقرب‌تری با خدایش و موانست ژرف‌تری با قرآن و ولی امرش عج پیدا می‌کرد و با واسطه امام حی و حاضر معجزه هدایتگر و زنده و گویای قرآن او را قدرت می‌بخشید و تنهایی‌اش را در دنیا در ترکیه و بعد نجف به بهترین شکل محو می‌کرد. به ویژه که حالا در آغوش محبوبش و مولایش علی امیرالمؤمنین می‌زیست.
امام از تنهایی شکو نداشت حتی از بانو‌می‌خواست اگر دشوار است به نجف نیاید و ایران بماند؛ اما خانم شرافت همسری وفادار داشت به نجف آمد که در مستند گفته شده آن سال‌ها چون روستایی از قم عقب مانده بود و فقرزده و مردم پا برهنه می‌گشتند و به اتاق می‌آمدند به دیدن خانم و سختی دو برابر شد و خانم همچنان در صبر و سکوت عرفی زن شریف ایرانی، ناراضی!

حکایت بخش سفرها پایان ندارد. ترس از حمله رهزنان و سپس از رنج گرما وسوختگی تن و نداشتن وسایل خنک‌کننده و اصرار امام در زندگی همچون مردم فرودست و اکثریت جامعه آن روز، آزمون بزرگ بانو بود و هنوز خام بود و تا عاشقی فاصله بود و حتی با رحلت یا شهادت فرزند محبوبش بی‌تابی درونی او بیرونی شد و تاب نیاورد و از خرم پای برهنه در شب چهلم یاد آقاسید مصطفی به سمت آرامگاه، پریشیده و ناآرام دوان شد که تحمل تسلیت نداشت که چیزی او را تسلی نمی‌داد. و امام همچنان اجازه خرید تلفن و داشتن یخچال نمی‌داد که به مصطفی و احمد می‌گفت شما جز پول فقرا هیچ‌ ندارید و از حالا ملاحظه وجوه شرعیه را تمرین کنید. و خانم با تلفن شیخ نصرالله خلخالی همه کاره امام با ایران تماس می‌گرفت. این دشواری‌ها برای زنی با جوانی اشرافی زیاده از حد توانفرسا بود. و تنهایش می‌کرد اما امام تنهاتر می‌شد. نگرش مدرن دنیوی و گسسته از عالم غیب می‌گوید خود این رفتار مبین دیکتاتوری مردسالارانه در اسلام است. زن از سر نجابت و حیا یا رودربایستی یا ایمان به خدا به سبب آن خواب نجف را تحمل می‌کرد و تنها بود اما امام که می‌دید همسرش چه فاصله‌ای دارد تا گسست از اموری که کف بر آب و جیفه ناچیز است و دلبسته امور ظاهری و پیوند همواره بیداری با خدا و با مولایش علی (ع) و با حسین (ع) و با دعا ندارد بیشتر در دل نگران و تنها می‌شد. بانو را در مستحبات آزاد گذاشته بود اما خوب می‌دانست بدون یقظه و طلب و سعی در بندگی چه راه هولناک دهان‌ گشوده است و صبورانه خود پیشاپیش می‌رفت و همسر را بر دوش می‌کشید. ناگفته برای درک بتول بودن و باور غیب و درک انتظار و همراه شدن با مظلومان. در نهان امام چنان به وجود و نشاط بانو بها می‌داد که به آقای بجنوردی وقتی سخن شیرینی بر زبان جاری می‌کرد، می‌فرمود تکرار کن تا به یادم بماند برای خانم نقل کنم!
ولی باید خانم بلاکش ابتلایات تصور نشدنی می‌شد تا به این رشد و تسلیم و توکل می‌رسید و بلای بزرگ از راه رسید و آن فوت یا شهادت آقا مصطفی بود اما این کافی نبود. انقلاب امام خود عرصه سختی‌ها شهادت یاران، التهابات و رنج‌ها شد برای خانم. ما در مستند بازتاب شهادت‌ها را بر روحیه ایشان نمی‌بینیم اما بی‌تردید توفان انقلاب و ماجراها در پختگی بانو اثر داشت. گرچه اکنون جایگاه او به عنوان بانوی اول ایران شاید ارضایش می‌کرد و می‌اندیشید نوبت آسایش دنیایی فرا رسیده. بیهوده نیست که بعد از ارتحال امام و فوت آقا سید احمد آقا مدام آن بیت تکان دهنده را تکرار می‌کرد:
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
و این ابتلای آخرین، مرگ سید احمد آقا بود که بالاخره مایه گسستش از دنیا شد نه افسردگی‌اش که بیداری‌اش و واکنشی شبیه واکنش امام. حالا او به اطرافیان دلداری می‌داد. امانت خدا بود به او بازگردانده شد! و این همان جاست که تنهایی می‌رود و خدا متن وحدت او و امام می‌شود. او ایثار را از امام آموخته بود و‌ محبت را سر به عهده گرفتن مسئولیت قطعنامه وقتی بانو به امام که حالا یارش بود با دلسوزی و دلجویی گفت بگذارید آقای هاشمی به عهده گیرد اما امام پاسخش داد یعنی من شوم قهرمان و دیگری را قربانی کنم؟ دعا کن هرگز به چنین روزی گرفتار نشوم.
سخنان امام در این مستند خود یک دریا درس بود برای بانو .حالا همان احترام و عشق امام که نثار بانو‌ می‌شد نثار ملت هم می‌شد. آن خضوع و آن محبت وقتی فریاد می‌زد من هیچ حقی ندارم شما خون دادید، شما به میدان رفتید… خاک بر سر من که بخواهم خون شما ریخته شود و من استفاده‌اش را ببرم…
امام آخرین وهمیات دنیوی خانم را در بازگشت به تهران زدود وقتی خانه ساده جمکران را خانم شایسته رفت و آمد بزرگان جهان نمی‌دانست و فکر می‌کرد این سید عوض نمی‌شود و امام رو به بچه با لبخند می‌گفت: خانم می‌گوید من باید در کاخ نیاوران خانه‌ام باشد و به همسر می‌گفت خانم همین خوب است آنها که می‌آیند شرایط مارا می‌دانند. امام نمی‌خواست از کوخ‌نشینان جدا شود و به کاخ‌نشینان بپیوندد. او از پدر و مولایش علی علیه‌السلام تبعیت می‌کرد در کشورداری و می‌خواست خانم هم در عمل به زندگی فاطمه‌وار رضا دهد که هنوز خانم خامی داشت، پخته نبود، نسوخته بود و ساخته نشده بود در مرتبه همسرش.
اعتماد و شجاعت و یقین امام در رانده شدن از عراق و سفر به پاریس و سپس بازگشت به قم و سر آخر تهران در ارتباط با سیر بانو، به یک نقشه دقیق الهی می‌ماند. خدا نه گویی که یقینا بر تکاتک بندگانش احاطه دارد و اگر به خاطر قلوب سیاه شده از کفر ترکشان نکرده باشد، تحت تربیت الهی چنان دچار تکان‌های شدیدشان می‌کند تا رسوب‌های ظلماتشان را فرو بریزد.
بانو این بار در انتها پس از رفتن احمد و تنها شدن او از دلبستگی دنیوی، دیگر آن دختر مسحور پاریس، نیست. او به پاریس برگشته بود در حالی که چشم دنیا به همسر بریده از دنیا و جاه و مقامش، خیره شده بود و مرتبه عبد خالص داشت. خانم به قم برگشت در حالی‌که دیگر تنها نبود و همه قم به او خیره شده بود و به تهران بر گشت در حالی‌که شکوه کاخ خانم مخصوص غباری بود بر گرد پای بنده‌ای فرو ریزاننده کاخ‌هاو خدمتگزار کوخ‌نشینان و زیر پا ماندگان که از زیر پا بالایشان خواست گرفت و مستعدان خالص را با خود به عرش شهادت و ملت را در جهان به جایگاه عزت بی‌مانند فرا خواست برد. روح‌الله در سلوکش از سیر در حق با حق بازگشته بود تا خلق را یا خود به سوی حق ببرد و بانو یکی از مردم خام بود که امام محبوبش می‌داشت و این سفر با او شروع شده بود. سفر بردن انسان گمشده به معرفت‌الله و لقاء حق و بانو می‌دید جیفه دنیا چه بی‌ارزش است و البته دارایی او همان عشق به خانواده بود و گنجش عکس دو فرزندش که در پستو نگاه‌داریش می‌کرد و دارایی‌اش بودند نزد خدا و بازگرداننده به خدا. حالا در وجود بانو روح تازه‌ای دمیده بود روح روح‌الله!
*****

من چقدر نام متناقض نمای کتاب فوکو درباره ایران را دوست دارم. نامی عجیب و قابل تاویل متضاد! ایران روح جهان بی‌روح!

و روح‌الله روح ایران بود و تنها بود. و اکنون باز می‌گردم تا لابلای مستند پرتره‌ی بانو قدس ایران روح روح‌الله را بازخوانی کنم و معنای تنهایی بندگی خالص را.

*****

شعر پنجاه و نهم، از دفتر منتشر نشده‌ی دیوان خدا، سرودهایی برای امام (عج) و سایه‌ی بی سایه‌ی او، روح الله، سال ۶۸ تا ۷۰ و… 

کلمه‌هایش را به ما بخشید
ابروان پر پشتش را
نمازش را
و در رازش فرو خفت
چشمِ گشوده، گشوده‌تر
یکدست، او سرمست دیدار یار بود و
ما وای می‌کردیم اما:
برای همیشه چشم فرو بسته
رفته
*****
اکنون ما به پاره‌هایی از میراثش خیره می‌شویم
به صدایش
که دوار بر گرد جهان چرخ می‌زند
به چشمانش
که به آینده پرتاب شده
و آسمانی که او بود
بر پا از ایمان و آبی بی‌لکه و ابر و،
بر فراز ما
باگلبرگهای پنج پر یاس
و نرگس چشم براه
****
به رؤیاهامان او را بیدار
می‌یابیم میان‌مان
نگران
بر آستان سری بریده در آغوش منتظَر
و همچنان
چشم براه منتقم
در جهانی که درهر شبش
شب عاشورا طنین دارد و
درهر روزش روز عاشورا
چشم براه
درعصری تنها
در ژرفای تنها

*****
بگو پس این قهقهه مستانه‌ی تو
چیست
تویی، چشمی روح الله
پیچیده در ملکوت
ای در مستستان هستستان معبود!
سرمست شراب چشم محبوب
چشمی مست چشمی سرچشمه چشم
همه‌ی چشم!
بگو راز تو‌چیست
*****
در پایان می خواهم به دو دیدگاهی که با آن موافق نیستم در باره مستند بانو قدس ایران اشاره کنم.
اول به دیدگاه دوست نازنینی اشاره می‌کنم‌:
در این منظر ادعا آن است که فیلم رزاق کریمی چیزی نیست جز چینش خیالات و مقاصد فیلمساز. او می‌گوید: مصطفی رزاق کریمی ظاهرا قرار بود با استفاده از اسناد و گفت و گوهای شفاهی، روایتی از زندگی همسر امام (رحمه الله علیه) را جلوی دوربین ببرد و در این مسیر از مخزن و آرشیو غنی مؤسسه تهیه‌کننده فیلم یعنی «عروج فیلم» وابسته به «مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی» بهره‌مند بوده است. اما متاسفانه مؤسسه فوق که پیش از این هم در ساخت فیلم «فرزند صبح» زندگی خود حضرت امام بدون استفاده از اسناد معتبر و تنها با تکیه بر اوهام، به تحریف زندگی خود حضرت امام پرداخته بود، این بار نیز گویا اسناد معتبری در اختیار سازنده فیلم بانو قدس ایران قرار نداده است. مثلا یکی از کتاب‌های سال‌های اخیر این مؤسسه درباره همسر امام به نام «یک قرن زندگی پر ماجرا» که حتی در عنوان کتاب نیز ذکر شده بود بر اساس «خاطرات و خیال».
کاستی‌هایی که نقد منتقد دانا و ژرف‌نگر و انقلابی، رفیق شفیقم سعید مستغاثی بر می‌شمرد و معتقد است اوهام و خیال محرف جانشین واقعیت شده است گوناگون است:
۱- «خاطرات نزدیکان همسر امام به طرز ناشیانه‌ای دستچین شده».
خوب هر مستندسازی می‌داند از راش‌های ساعت‌ها مصاحبه با یک روایت‌گر، سهم او در یک مستند متکی بر مصاحبه، که کلش از زمان یک فیلم سینمایی هم کمتر و محدودتر است، چند دقیقه بیشتر نمی‌تواند باشد. پس در مستند از گزینش و چینش چاره‌ای نیست. حال پس مشکل و مخالفت با گزینش مصاحبه و چینش می‌تواند بر این اساس باشد که ۱- افراد مصاحبه شونده معتبر نیستند که هر کس خانواده امام (ره) را می‌شناسد می‌بیند معتبرترین افراد برگزیده شده‌اند:
برادر بانو، دختران محترم، عروس معزز، نوه‌ها و دوست و ندیمه… که نزدیک‌ترین کسانی بودند با بانو و امام عزیز زندگی می‌کردند و عزیز او بودند.
۲- یا اسنادی داریم که می‌تواند اثبات کند تا مدعی شویم، خدای نکرده مصاحبه شوندگان سخنانی گفته‌اند که کارگردان عمدا آن‌ها را که با نگاهش مطابقت نداشته حذف کرده یا خود حضرات گوش شیطان کر خود را سانسور کرده و رخدادهای مبتنی بر خشنودی خانم و همراهی دلخواه و افکار همسو با امام و تنها نبودنش را باز نگفته‌اند که هم به نظر بس نامعقول و غیر قابل باور و هم فاقد سند است.
اما برای صفت ناشیانه برهانی ارائه نشده. کجای این چینش ناشیانه بوده و چرا؟ آیا منظور ناشیگری ساختاری است؟ که بحث متفاوتی از موصوع تحریف است و آن هم جز یک مورد درباره نظر بانو نسبت به رهبر معظم خطای تدوینی چشمگیری ندارد. و پس آیا تنها ناشیانه بوده و یا تحریفی عمدی با چینش ناشیانه قصد شده است؟ و باز به کدام اماره و نشانه متقن و محرز؟
عقیده من آن است که همه آثار بشری و حتی قضاوت در باره جرم‌های گوناگون در مراجع قضایی و به ویژه عمل هنری انسان و خود فیلم مستند، بنا به آفرینش انسان نه با رخداد عینی بلکه بر اساس تصویر واقعه در جان و در مغز آدمی و از طریق تصورات او از رخداد صورت می‌پذیرد و دستگاه وجود متفرد هرکس و مجموعه موجودیتش در این تصورات و فهم آن نقش دارد. آدم‌ها در خنثی‌ترین و ادعای بیطرفی کامل هیچ ابزاری جز دستگاه شناختی خود ندارند و از طریق آن رخداد را فهم می‌کنند. بدین سان نگاه انسان مستندساز زمینه اجباری فهم و کار اوست. حال ما هم با دستگاه شناختی متفرد خود، این نگاه ناگزیر هنرمند را قادریم بشناسیم واکاوی و تفسیر کنیم و نقد کنیم با براهین خود با آن موافق یا مخالف باشیم و با جزئیات و اسناد و تحلیل نشان دهیم منطبق بر رویداد است یا نه و این هم نظر ماست درباره واقعیت تصویر یک مستند و نسبت آن با تصویر مفروض واقعیت در ذهن ما بنا به امر عینی. اما مشکل فیلم چیز دیگری است.
در نوشته‌هایم درباره این فیلم نشان دادم فیلم و نگاه رزاق از تاویل باطن الهی رویدار دور است و تفسیر تنهایی بانو قدس ایران گرفتار یک برداشت و واقعیت تفسیر شده از زندگی بانو و اسیر ظواهر واقعه است. و مصاحبه شوندگان هم در این برداشت مدرن /پوزیتیویستی از شرح رخدادها تا حدی شریک همین دیدگاه‌اند و اصلا درکی باطنی از مشیت سماجت امام‌ بنا به مشیت الهی برای نجات او از دنیای مشرکانه و مهالک زندگی اشرافی و در پاریس ندارند و خیر این سختی‌های ظاهری را تشخیص نمی‌دهند و یا دست کم در مستند نشانی از چشم دیگرشان نیست. با این همه فیلم به قداست مجعول و فریب تماشاگر با نهان کردن صدای زیسته‌ی خانم و فهم وابستگان، تن نداده و بیان اطرافیان که آنها هم البته فهم خود را عرضه می‌کنند از جمله صدای بانو ما را برابر یک واقعیت غیرمترقبه قرار می‌دهد که حق نداریم آن را پرده‌پوشی کنیم و با احساسات و احکام و کلیت اعتقادی خود ندیده انگاریم. اینکه بانو یک زندگی اشرافی و تحت تٱثیر جهان‌بینی درباریان روکرده به اصلاح مدرن و غرب داشته و مادربزرگ چنین تربیت و نگاهی را به جان قدس ایران تزریق کرده شکی نیست. اینکه ناخشنودی بانوی جوان از این ازدواج واقعیت داشته شکی نیست اینکه محبت امام نگهش می‌داشته و حس غنی مادری و عشق به فرزند و حیاء.دوگرنه همچنان از جهان امام و قم و نجف جدا می‌زیسته و این بیان صادقانه خود ایشان است و صدایشان که دروغ نیست. و ضمنا در عین ناخشنودی، ذات پاکی دارد که تسلیم تقدیر الهی و رویای صادقه‌اش می‌شود و برابر امر غیب و رسول الله و مولا علی امیرالمؤمنین و حضرات معصومین صلوات الله علیهم سرکشی نمی‌کند و در همان حال، این زندگی معمولی و غیر اشرافی و همه رنج‌هایش را بلا می‌داند و امر بد تعبیر می‌کند، و خیرش را تا ابتلای آخرین درک نمی‌کند. و تنها در آن جاست که اراده مطلقه و خیر الهی را می‌یابد و باز می‌گوید. باز در عین حال بانو قدس ایران، خانمی بزرگوار است و بلاها را تحمل و بر مشیت الهی صبر می‌کند خود هنوز نمی داند خیر بزرگ ابتلائاتی است الهی برای تزکیه جانش و ستردن شرک خفی و نفی علاقه به جهان کفر و لذات دنیوی فریبناک و پاریس اغواگر و این زندگی سخت راه عبودیتش را هموار می‌کند و… خدا او را به پاریس می‌رساند اما با موقعیتی درس آموز و در مسیر ادراک حقیقت مطلقه الهی.
خوب چرا ما باید یک تقدس دروغین برای قدس ایران بتراشیم و از دیدن همه وجوه ظاهری و باطنی واقعیت به سود یک تلقی و کلیشه ای چشم‌پوشی کنیم و حقیقت را فدای اغراض و امیال و نگاه دلخواه خود کنیم؟
باید باور کنیم حقیقت همیشه فراتر از صلاحدید است و سرشت ایمانی دارد. باید یاد بگیریم که چگونه به واقعیت بدون تحریف و کم و زیاد آن بنگریم. باید بیاموزیم مشیت الهی و برنامه برتر خدا را در دل رخدادها و بطن ظواهر فهم کنیم و بیان امور محسوس گناه نیست. مستند رزاق با همه نگاه ناتوان از تاویل باطنی رخداد این زندگی و حاکمیت یک واقعگرایی سطحی و حداکثر کانتی و پوزیتیویستی بر فیلم و گزارش راویان، یک فضیلت نسبت به فیلم‌های ایدئولوژیک از جنس نگرش استالینی دارد. آثاری که در تجربه بلوک شرق ذهن و خواست به اصطلاح انقلابی ژدانفی و پیشتر لوناچارسکی‌وار بر آن حاکم بود و امر عینی را سانسور و به «میل انقلابی»، آن را کم و زیاد و حذف و تفسیر می‌کردند. سر و ته واقعیت را می‌زدند تا به اندازه دلخواه تخت داموکلس میل خود در آوردش!
الحمدلله که اسلام نسبت ظاهر و باطن را به درستی و حکمت و وفاداری به مؤمنان آموخته است. همین حکمت است که هم به شهامت بیان رزاق احترام می‌نهد و هم کاستی تفسیر و نگاه موجود در فیلم و گزارش‌ها و چینش تماتیکش را ادراک می‌کند.
۳- ایراد دیگر به فیلم مربوط است به نریشن شاعرانه فیلم. فیلم مدعی است نریشن همان حقایق بیان شده به وسیله بانو است با شستگی بیان و رنگ شاعرانه دادن به محتوای آن. امانقد مخالف می‌گوید این نریشن دارد وانمود می‌کند خاطرات مرحومه خدیجه ثقفی است. و در ادامه اعلام می‌کند: «مشخص می‌شود برای نریشن و گفتار هیچ سندی وجود نداشته که آن هم بر اساس خیالات و اوهام به رشته تحریر در آمده و حتی از سخنرانی‌های امام، اساس و محور حرف‌ها حذف شده و جملاتی گزینش می‌شود که بیشتر به سلائق وادادگان امروز انقلاب شبیه است.»
باید تصریح کنم من نمی‌دانم نریش براساس روایت مستقیم بانو ثقفی یا نوشته و یادداشت‌هایی از ایشان، یا نقل نزدیکان و… زاده شده یا خیال رزاق؟ ولی نریشن کاملا با روایتی با صدای خانم و گفته بانوان صدیقه و فریده مصطفوی و خانم طباطبایی و دوستان همسر امام و برادر و نوه بانو منطبق است. و همان حرف‌های امضا شده خانواده امام راحل را با لحن شاعرانه تکرار کرده است. و اتهام اوهام به مطالب آن یک زیاده‌روی عیان است. نریشن همان تکرار سخنان راویان است اما مشکلش آن است راه تاویل رخداد را در افق بانو قرار داده و ما را از تعمق در بواطن رویداد دور می‌کند و چیز دیگری، یاریگر بیداری و هشیاری ما نسبت به تویه رخداد این زندگی در فیلم وجود ندارد. ولی سخنان برگزیده امام عالی و گوهر نظر امام است میل وادادگان دیگر چیست. خدا نکند روزی برسد فریاد امام (ره) ضد فساد و قدرت گرایی فاسد مسئولان و خطرات بزرگ قدرت به میل وادادگان نسبت داده شود.
۴- دغدغه نقد منتقد ارجمند که علاقه و عشق انقلابی او به امام آشکار است آن است که می‌اندیشد: «این‌چنین در فیلم به اصطلاح مستند یاد شده همسر امام کاملا در مقابل امام و متضاد و مخالف با ایشان نمایانده می‌شود، به گونه‌ای که حتی این تصور برای تماشاگر بی‌اطلاع پیش می‌آید که امام چه ظلمی در حق همسرشان روا داشته‌اند!»
خوب تمایز فکری و فهم سیاسی خانم ثقفی و خانواده ثقفی و پدر ارجمند خانم و علمای بزرگ و آیت‌الله مؤسس پدر همسر محترم آقاسید مصطفی و امام موسی صدر و مرجع علی الاطلاق شیعیان جهان، آقای بروجردی و علمای نجف و استادان سید مصطفی، آقای خویی و… با راه و اجتهاد کارکردی امام و رستخیز امام که بنیانگذار عصر تازه‌ای از کنش فقه ناب محمدی و ادراک مقتضیات عصر جدید بوده، کاملا واضح است. همراهی و صبر بزرگوارانه خانم و محبت امام به ایشان اصلا به معنای پذیرش متقابل این معرفت نیست که ویژه امام و تقدیر امام و نقش الهی امام بوده است. حقیقت آن است که شرافت وفاداری بانو خدیجه جای انکار نیست اما رابطه ایشان را ذهنی انگارانه با رابطه و نقش الهی حضرت خدیجه سلام الله علیها در همراهی با حضرت رسول صلوات الله علیه قیاس نکنیم که مطلقا برداشتی جعلی است. واقعا جنس این همراهی فرق می‌کند. این همراهی در حقیقت مسیر زدودن شرک خفی مدرن و آلودگی به غرب وجود بوده و تنها در مقطع ابتلای آخرین یعنی از دست دادن احمد آقا بوده که خانم بیداری یک عبد تسلیم را تجربه می‌کند. آن هم پس از تلاش بیهوده برای نگه داشتن اقا سید احمد آقا برای خود با مخالفت با حکم رهبری دایر بر انتصاب او به مقام سرپرست حجاج و نمایندگی ولی فقیه و…
آن شعر حافظ درباره قهقهه کبک خرامان و شاهین قضا که خانم پس از رحلت آسیداحمد آقا مدام زمزمه می‌کرد حاصل همین بیداری است در تاویل باطنی همین ابتلاء.
۵- اما درباره آن‌که تمرکز فیلم اساسا بر ناخشنودی جهان عرفی بانویی با تربیت اشرافی قجری و رویکرد مسحور غرب از ازدواج و زندگی دشوار با یک عالم ربانی و عارف صمدانی پاکباز بوده با سعید مستغاثی عزیز موافقم. و البته به چشم من ذات پاک و بزرگی صبر و حیای او و نوع تربیت اجتماعی، مانع گسستش از این فضای دارای چالش بین افق دلخواه واقعیات مدرن زن و حقایق الوهی مرد بوده و نتیجه و عاقبت توآم با عافیتش را تدارک دیده و خانواده امام چون آینه ای از ایران، از حکمت «اینِ آن دیگر» و وجود تفاوت‌های موجود در زندگی کشور، و راه تحمل و نتایج صبر بر آن، بهره‌مند شده است و بر پا مانده است. این همان حکمت اداره آینده کشور بود که هر جا دچار افراط و تفریط شد، ایران را دچار گسست و فروپاشی و یا بی‌هویتی و خودباختگی کرد. و امام با همه وجود می‌کوشید از این هر دو سر و منتهی الیه غلط تا حد ممکن جلوگیری کند.
*****
در مقاله اول، درباره ساختار این مستند سخن گفتم. مصطفی رزاق کریمی از مجموعه‌ای از مصالح مستند و تزیینی که آن هم البته نماها و «عکسهای»جهان واقعی، شهر گذشته‌ها و چهره و آدم‌های زمان سپری شده و باز آفرینی فضا و تصویر سرهای سخنگو با تمهیدات بس ساده است، فیلمی دبدنی ساخته. این سلاست و سادگی از کارکشتگی نهانش خبر می‌دهد در فیلم درام و یا باز سازی‌های شگفتی‌آور و جستجوهای خاص و غافلگیر کننده و رو کردن اتفاقات نادر در تصاویر و روایت تهران، قم، نجف، پاریس و تهران قم تهران یعنی زندگی پیش و بعد از انقلاب وجود ندارد…
شیرینی بیان تنها متعلق به موضوع و تم و پرتره آدم مهم فیلم نیست، در تمهید نهفته‌ای است که به سادگی به اجرا آمده: روایت درست یک کشمکش تراژیک بدون تمهیدات دراماتیک. نگاه فیلم محسوس‌گرا و بی‌خبر از تویه معکوس این ظاهر تراژیک است. فقدان نگاه غیب باور و قرآنی درباره ظاهر و باطن و اداره زندگی تک تک انسان‌ها بنا به اراده و مشیت باری تعالی به رزاق اجازه تحمل در ژرفای ماجرا و تطبیق هدایت فیلم با هدایت الهی را نداده است. فرق این مستند با استنادات کیارستمی در تبعیت از روح زندگی در اجازه به واقعیت است تا زبان و چشم دیگر و تفکر تاویلی تماشاگر را بگشاید و فیلمساز مانع این سفر به ژرفا نمی‌شود. اما ساخت‌دهی بانو قدس ایران به منوالی است که ما را در سطح خود رویداد متوقف نگاه می‌دارد. این توقف ضمنا با تکنیک اعتبار بخشی به این نگاه به واقعیت همراه است. منظورم تنها امر ماهوی و فنی تاثیر بازنمایی تصویر مستند، نظیر پرسپکتیو سه بعدی کوچه‌های قدیمی، عمق میدان و وضوح بالا و کاربرد استادانه عدسی‌های مناسب و… نیست. چیزهایی که به قول نیکولز عملا مصنوعی هستند ولی قدرت اعتبار بخشی مستند به روایت دارند و وضعی ذهنی برای مغز ما وانمود می‌سازند که گویی آن چه به عنوان روایت بانو قدس ایران می‌بینیم اعتبارش تضمین شده است. در حالی‌که آنچه در کتاب مقدمه‌ای بر فیلم مستند (ترجمه محمد تهامی‌نژاد) آمده از قدرت رمز گشایی عمیقی برخوردار است: آنجا که تٱکید می‌کند، وقتی تصویرها ساخته، انتخاب و در الگوها و صحنه‌ها و کل فیلم چیده می‌شوند، تعبیری می‌سازند که تعبیر فیلم به شمار می‌آید و این چیزی که ساخته شده و می‌بینیم به عوامل خیلی بیشتری از این تصویر، بازنمایی وفادارانه‌ای به آنچه در برابر دوربین قرار داشته هست یا نیست، وابسته است. نیکولز پس از در برابر دوربین قرار داسته در پرانتز چیزی می‌گوید که مهم است؛ اشاره می‌‌کند: اگر قرار داشته باشد. یعنی بازنمایی وفادارانه به آن چه که می‌تواند جلوی دوربین قرار نداشته باشد. و این همان قدرت القای واقعیت تصویر به چیزی است که می‌تواند بازنمایی چیزی باشد که جلوی دوربین قرار ندارد (مثلا در نگاه فیلمساز قرار دارد!). کیارستمی در آثارش با این القا می‌ستیزد یعنی با سنت فیلمسازی مستند گونه می‌ستیزد که به نحو تردیدناپذیر بر این مبنا پای می‌فشرد که باید نقش و برداشتی معتبر از رخداد را به ما منتقل کند و این محصول تفکری بس ژرف و ستیزنده با اغوای مدرن است. رزاق کریمی اما بر این سنت مستندسازی قویا استوار است و در فیلم بانو قدس ایران با ساختار و تمهیدات گوناگون وانمود می‌کند برداشتی معتبر را دارد از زندگی همسر امام به ما منتقل می‌کند. شیفتگی راویان به سطح واقعیت و نگاه مدرن خانم، با این وانموده و اعتبار بخشی می‌افزاید و همه از تا منتهای درجه واقعگرایی بانو حرف می‌زنند در حالی‌که یک قدم فراسوتر از نگرش ظاهرا واقعگرا متوقف در جهان ظاهر روح و باطن واقعیت در خفیگاه رویدادهای ظاهری، تفسیری دیگر می‌یابد.
این مهمترین سلاح اعتبار بخشی ساختار است که با شل کردن پیچ و مهره آن ناگهان به نحو غافلگیر کننده ما با عدم قطعیت روایت فیلم و روایت ظاهربین راویان به سود معنای عظیم درونی سماجت بر این ازدواج و تربیت الوهی پشت ظاهر رخداده‌های واقعی و تاویل و گمان‌های و احتمالات دیگر روبرو‌می‌شویم. بدی این شیوه روایت اول شخص که ضمنا ترکیبی از voice of God را در دل نهفته دارد، آن است راه شنودن ندای الهی الهامات و تکالیف باطنی پشت ماجرای روح‌الله و خدیجه را می‌بندد. زیرا صدای حاکم خداگونه اول شخص در مقام صدای انسانی که حتی بر سرنوشت خود اشراف ندارد، شنیده می‌شود و ربطی به صدای حقیقی خدا که مشیتش بر این ازدواج حاکم بوده ندارد. این مهمترین ویژگی ساختاری فیلم رزاق است که نقش آن نشنیده گرفتن امکان شنیدن صدای خدا در باطن این زندگی است فراتر از فهم بانو!
در متن این تصویر بانوست که تصویر حقیقت و نقش و باطن ماجرای روح‌الله ناخوانده باقی می‌ماند و کسی از علت سماجت روح‌الله نه می‌پرسد و نه می‌داند و نه به آن فکر می‌کند؛ که خود مستند رزاق راه این تفکر و تاویل را بسته است چرا که پرسشی درباره این عمق میدان دید بر نیانگیخته؟ و اما اگر بسته، این تاویل پیش رو پس از کجا آمده؟

افراد مختلف درباره تعریف بانو قدس ایران دچار خطا شده‌اند و حتی نزدیک‌ترین افراد به او نتوانستند سیرش را در معیت امام به درستی ادراک کنند. آنان متوحه مشکل آغازین بانو نبودند و بی‌توجهی او را در دخالت دمادم عالم غیب و مشیت در هر لحظه از زندگی به حساب تا منتهای درجه واقع‌بین بودنش گذاشتند و این کاملا اشتباه است. کدام فهم از واقعیت. امام دارای فهمی الهی از واقعیت بود و بانو تحت تربیت دنیایی مدرنگرای خانم مخصوص فهمی اثباتی و حصولی و محسوس گرا از واقعیت داشت. او با امام این رویکردش آرام آرام تغییر کرد. تفکر دنیوی با تحریف حقیقت هستی و ندیدن جهان و‌ حیات واقعی غیب و واقعیت اصلی باطن، و هستی مستقل روح، به ورطه‌ای از نافهمی درک هستی فرو می‌غلتد که بی‌خبر از مسیر تجلی وجود ناب است که اول و آخر است و ظاهر و باطن. وارو دیدن یا ندیده گرفتن تمایز روح و آثارش از علائم حیات در سلول زنده و‌ گیاه و حیوان و جنینی که بالاخره به حیات پیچیده‌ای به اسم انسان و مغز او‌ تکامل می‌یابد، و ندیدن هستی یافتن موجودی دیگر از عالم امر بنام روح در زندگی و مرتبه حیوانی/جنینی و نفی فرق آگاهی روح با شناخت مغز و ذهن و نسبت پیچیده این دو، او برای همیشه اسیر سطح حیات مادی و مادی‌گرایی دیالکتیکی‌اش به فهمی نازل از واقعیت تن می‌دهد. واقعیت بی‌باطن، بی‌روح، بی‌امتداد عالم و هستی فرا مادی، مرداب نفی ابدیت بی‌نهایت حیات در اشکال باقی و غیر مادی، ندیدن نسبت باطن /ظاهر، اول/آخر، عالم غیب/شهاده. کژ فهمی در فهم واقعیت از اینجا شروع می‌شود. از سوءفهمی به قدمت فهم بشری. و یقین باید کرد که این
درک حقیقت فرا مادی واقعیت، به پذیرش ظاهری و صوری مفهوم تعریف‌ناپذیر حقیقت متعال وصف نشدنی ربطی ندارد. همین امروز چه فراوان حتی عالمان دینی در جهان وجود دارند که مدرس علم الهیات‌اند و مبلغ آفریدگاری خدای یکتا، ولی هیچ معرفت و نگاه و هستی شناسی باورمند به تاثیر مستمر و دمادم وجود ناب پروردگاری حیٌ و همواره حاضر و در هر دم و باردم و اثر هستی مطلق فرا مادی و عالم غیب در واقعیت مادی و تاریخی هر فرد و هر رخداد اجتماعی ندارند. خدای‌شان خدای نیوتون است. خدا/مکانیک یا خدای ساعت ساز. جهانی را آفریده با علمش، و دیگر در دمادم کار جهان حضور ندارد. و این عقل خود بنیاد انسان است که تنها مشیت حاکم بر اوست. از این نگاه تا علم جاری در ذرات همچون امر خود بنیاد مادی و خرافه علم موجود بی عالم همچون موجود بی وجود فاصله‌ای نیست. نفی وجودی مطلق که موجودات و هستی تجلی اوست، اسما اوست، حکومت اسما اوست، دلالتگر وجود ناب اوست؛ وجود مطلق که انسان هیچ احاطه‌ای به مطلقیت وجود و صفات جدا ناپذیر از ذاتش ندارد و حتی توقف در صفاتش خود شرک است. بدینسان واقعیت در چشم آن معتقدان زبانی به آفریدگاری و پروردگاری خدای یکتا، امری گسسته از حضور بی وقفه خدا است. در حالی که بنده حقیقی رب العالمین در هر دم و هر رخداد حضور و اراده بی شریک رب را با عین الیقین می‌بیند چنان که انبباء و پیشوایان معصوم می‌دیدند و در مرتبه‌ای در طول دیده‌ور اهل عصمت، پیروان پاک‌شان مثل سلمان و ابوذر با همه تفاوت فهم‌شان، و باز دیگرانی چون اعاظم شیوخ دین چون حضرات کلینی و صدوق و طوسی و مفید و … تا بگیر آقای قاضی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آقای بروجردی و آقای خویی و امام خمینی و آقای خوانساری و علامه طباطبایی وآقای بهجت مخصوصا و… با تمام تفاوت استنباط‌هایشان. برای همه اینان واقعیت وجه صرف واقعیت محسوس نبود و عالم باطن و غیب حاکم بر امر واقع بود و اراده خدا مطلق بود در هر رخداد حاکم. در نتیحه اختصاص واقع بینی به افراد محسوس‌گرا شرک است و خدا این نگاه از واقعیت ماهیت مشرکانه دارد و ماتریالیستی و دست کم مببن جهل و اسارت ملاحظات دنیوی است.
این بحث مبنای من در بررسی بانو قدس ایران و تفاوت منظر من با راویان مختلف در این مستند و خود کارگردان بوده است.
در بحث با دوست چپم تاکید کردم که تاویل و معنای دیگری برای نام کتاب فوکو وجود دارد. بله وجود دارد. تاویلی که حاکمیت روح و امر مقدس را در امر قداست‌زدایی شده می‌تواند مشاهده کند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 173987 و در روز چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۳۴:۰۳
2024 copyright.