تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۵/۳۰ - ۲۱:۰۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 199727

سینماسینما، مصطفی احمدی*

در خیابان‌های شهر پیاده راه می‌روم. در حالی‌که کنار خیابان به دنبال پیاده‌رویی می‌گردم که باشد(!)، که وسطش ماشینی پارک نکرده باشد تا مجبورم کند راهم را کج کنم و باز به خیابان برگردم، که موتورسواری با سرعت سر و کله‌اش از روبرو یا پشت سر پیدا نشود تا به سمتم هجوم بیاورد و مجبورم کند که اول از سرعتش وحشت کنم و خودم را کنج دیوار بچسبانم و دوم، از این‌که نکند گرسنه‌ای باشد که به قصد نان شب بخواهد گوشی موبایلم را سرقت کند، آن را در جیبم مخفی کنم، که کاشی‌هایش لق نباشد و با پا گذاشتن روی یکی از آنها آب کثیف مانده در زیرش شتک بزند و لباسم را به گند بکشد، نگاهم به زباله‌های مانده در گوشه و کنار می‌افتد و از این‌همه کثیفی و شلختگی به این فکر می‌کنم که آیا این همان شهری است که دوستش داشتم؟

برای رفع تشنگی و فرار از گرمای سخت دنبال جایی می‌گردم تا چیز خنکی بگیرم و بنوشم و کمی استراحت کنم. قیمت‌ها آنقدر بالا است که حتی فکر کردن به پرداختش هم به عرقِ روی پیشانی‌ام می‌افزاید. پس به مغازه‌ای می‌روم تا یک بطری آب بگیرم و حین جرعه جرعه نوشیدنش، با هزار بدبختی توسط فیلترشکنی که تازگی به قیمت بالا خریده‌ام (چون گفته‌اند قطع نمی‌شود!) و هنوز نمی‌دانم استفاده از آن «جرم» است یا نه(!) به شبکه اجتماعی‌ای وصل شوم. همان شبکه اجتماعی که مسئولین مملکت از صدر تا ذیل در آن صفحه «شخصی» دارند و هر ساعت پست می‌گذارند و اظهارنظر می‌کنند.

متوجه می‌شوم در پی انتخاباتی که گذشت، مجلس در حال بررسی برنامه‌ها و صلاحیت نامزدهای وزارتخانه‌های کابینه پیشنهادی است.

چند ساعتی بیشتر به بررسی صلاحیت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نمانده است و یادم می‌آید که پیشانی شعارهای دولت جدید و به تبع آن وزیر مربوط به شغلم، اجرای بی کم و کاست «برنامه هفتم توسعه» بوده است. چیزی مثل سوزن در مغزم فرو می‌رود. انگار با شنیدن نام این برنامه و یادآوری بخش‌های مربوط به فرهنگ و علی‌الخصوص سینما، تا ته جانم آتش می‌گیرد. مرورش می‌کنم. به حال خودم، همکارانم، متصلین به عرصه فرهنگ و هنر و سینما و بعد شخص وزیر پیشنهادی غصه می‌خورم. نمی‌دانم وزیر مربوطه آیا اصلاً بندهای مرتبط این برنامه را مرور کرده است؟ می‌داند اجرای آنها یعنی چه؟ اگر می‌داند، که وای بر ما! و اگر نمی‌داند، پس وای بر او!

در حین رقابت‌های انتخاباتی عبارتی به گوشم خورد که یادم نیست عیب از گوش‌های من بود، یا اشکال از فرستنده؟ «بهره‌گیری از تجارب جهانی». بی‌جهت ذهنم می‌رود به سمت «بنیاد سینمایی فارابی» و نمی‌دانم از چه رو این نهاد را با مراکز متناظرش در دنیا مقایسه می‎‌کنم. انستیتوی فیلم بریتانیا، انستیتوی فیلم سوئد، مرکز ملی سینما و تصاویر متحرک  (CNC) ، انستیتوی فیلم و هنرهای بصری اسپانیا، اوریماژ و … و در همین مقایسه اسامی فیلم‌هایی که با حمایت این مراکز تولید شده‌اند را کنار آثار تولید شده توسط بنیاد متناظر وطنی‌اش قرار می‌دهم؛ فیلم‌هایی کم هزینه که بخش خصوصی علاقه به تولیدشان ندارد یا امکان توزیع گسترده آنها میسر نیست یا آثاری که سعی در ارتقا یا ایجاد انقلاب در دستور زبان سینما دارند و در عوض تولیدات میهنی ما فیلم‌هایی پرهزینه هستند (حتی گران‌تر از محصولات مشابه تولید شده در بخش خصوصی) با دستمزدهای کلان و زمان تولیدهای طولانی، و (طی دو سه سال اخیر) عمدتاً ساخته شده توسط فیلمسازان تاره‌کار. تجربه و سواد و خاطراتم از تاریخ سینما یادم می‌آورد که ساخت هیچ تولید گران‌قیمتی در هیچ کجای جهان به فیلمساز کم‌تجربه، بی تجربه و «فیلم اولی» محول نشده است. پیش خودم فکر می‌کنم مگر در طول عمر بنیاد سینمایی فارابی هیچگاه این نهاد نگاهی به تجارب سازمان‌های متناظر جهانی خود داشته که اکنون بخواهد با دیدگاهی دیگر به فعالیتش ادامه دهد؟! تازه در پی شنیده شدن عبارت «وفاق ملی» هم لابد قرار است ساخت این تولیدات گران‌قیمت با خروجی‌های عمدتاً کم‌کیفیت (اگر بدبینانه نگوییم؛ بی‌کیفیت) به سازندگان نشان‌دار سیاسی اعطا شود، از «همه جناح‌ها»! پس بیچاره آن سینماگری که در طول حیاتش نه این‌وری بوده و نه آن‌وری!

در همین یکی دو روز گذشته که این عبارت شامه بعضی را تیز کرده، دارم می‌شنوم از پروژه‌هایی چند ده میلیاردی که نمی‌دانم کی وقت کرده‌اند تحقیق کنند، بنویسند، بودجه‌بندی کنند، برنامه‌ریزی کنند، چه برسد که اعلام آمادگی برای تولید کنند. بوی کباب ظاهراً به ایشان رسیده است، ما که فقط اخبارش را می‌شنویم.

پیش خودم می‌گویم بد نیست نگاهی به برنامه‌های وزیر پیشنهادی بیندازم. می‌بینم و می‌خوانم. سینمای مستقل ایران که دهه‎‌ها سفیر خوشنام ملت پرافتخار ایران و نماینده فرهنگ والای ایرانی بوده، چند سالی است که با همدستی شوم داخلی‌ها و خارجی‌ها در پی تهدیدهای پیدا و نهان مسئولین فرهنگی و در نتیجه خانه‌نشینی و بیکاری خوشنامان و بزرگان عرصه بین‌الملل سینمای ایران، دیگر تقریباً به شکل علنی در هیچ جشنواره معتبر خارجی شرکت ندارد. برای جهانی شدن سینمای ایران، سینماگران بزرگ کشور خون دل‌ها خورده‌اند، از شنیدن توهین‌ها و برخوردهای تحقیرآمیز و خروج از در پشتی فرودگاه (در حالی‌که یکی از معتبرترین جوایز سینمایی دنیا را زیر بغل داشتند) تا احضار و حصر و ممنوع‌الکاری. در عرصه داخلی هم داشتیم یک جشنواره جهانی راه می‌انداختیم که محل ملاقات سینماگران وطنی و خارجی باشد و فیلمسازان غیرایرانی را مخبر دستاوردهای فرهنگی ایران در کشورهای خودشان کند، که چند سالی است با افتخار تعطیل شده و دستاوردهایش هم با خاک یکسان.

به خاطر می‌آورم طی چند سال گذشته (کمی بیشتر از ادوار قبل شاید) جایگاه نهاد صنفی به عنوان بازوی مشورتی مسئولان دولتی در امر قانون‌گذاری هر روز تقلیل یافته است. شاید به همین خاطر است که نه شور و شوقی در بدنه اصناف سینمایی می‌بینیم و نه انگیزه در رقابت برای مدیریت صنفی بین بزرگان و نخبگان. حق دارند. وقتی فعالیت صنفی فقط به امور رفاهی و کفن و دفن خلاصه می‌شود و مطالعات صنفی و نزاع بر سر جایگاه واقعی، علمی، اجتماعی و بین‌المللی صنف کارکردش را از دست می‌دهد، چرا باید خود را درگیر کنند؟

با مرور اسامی و جایگاه و تجربیات همکارانم یاد این نکته می‌افتم که توان‌مندی سینمای ایران (از نیروی انسانی تا امکانات سخت‌افزاری) بهترین بازار کار برای هنرمندان هموطنم جهت فعالیت در آثار کشورهای منطقه است. و همان موقع یادم می‌افتد که مشارکت مالی با هر کشوری، وقتی حتی یک حساب بانکی رسمی خارجی نداریم که نهاد دولتی پول هزینه‌هایش را در آن بریزد یا سهم مشارکتش از فروش فیلم‌ها را از آن برداشت کند، اصلاً آیا عملی است؟

بی‌آنکه متوجه شوم گوشی‌ام خاموش شده و در ذهنم دارم دنبال جواب سؤالاتی می‌گردم که پاسخشان روشن است.

سرم را بالا می‌گیرم. نگاهم به سالن سینمای روبرویم می‌افتد. تراکت‌ها، پوسترها و بیلبوردهای مختلف از چند فیلم متفاوت را می‌بینم. چقدر فیلم روی اکران است! از روی پوسترها می‌شود فهمید که از هر پنج فیلم، چهارتایشان کمدی هستند. مطمئن نیستم، شاید پخش‌کنندگان برای کشاندن مردم به سینما فیلم‌های جدی را هم این‌طور کاریکاتوری تبلیغ می‌کنند!

بی‌حوصلگی تماشاگر، بی‌انگیزگی فیلمساز و مشکلات اجتماعی و اقتصادی تماشاگر سینمای جدی و مستقل را به قهر کشانده است.

طرح‌های فیلمنامه‌هایم را در ذهن مرور می‌کنم. جایشان را (اگر امکان ساخت پیدا می‌کردند)در میان این فیلم‌های روی اکران پیدا نمی‌کنم.

اولین اتوبوس را (که با تأخیر می‌رسد) سوار می‌شوم. لای جمعیت دارم خفه می‌شوم. منتظرم زودتر به مقصد برسم و پیاده شوم تا هوایی بخورم. به خانه می‌رسم. کامپیوترم را روشن می‌کنم. همچنان که برای دل خودم، متون سینمایی‌ای که دوست دارم را درباره سینمایی که (هنوز) عاشقش هستم ترجمه می‌کنم، پیش خودم فکر می‌کنم مخاطب این واگویه‌ها چه کسی می‌تواند باشد؟ و جواب واضح است: خودم!

*سینماگر

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها