جستوجو گری نوستالژیک محمد جعفری و آذر مهرابی در مستند «کارنامه بنیاد کندی» ما را به یک سفر مهیج و لذتبخش دعوت می کند.
سینماسینما، محسن جعفریراد: جعفری که از باسابقه ترین مستندسازان سینمای ایران است، ۴۰ سال قبل بهعنوان معلم در روستای بنیاد کندی فعالیت می کرده و حالا سراغ دانشآموزان همان مدرسه و روستا رفته تا به نوعی کارنامه آن روستا، دانش آموزان و از همه مهمتر کارنامه گذشته خودش را جست وجو کند. در این مسیر همسر و همکارش در ۱۵ سال اخیر هم پشت دوربین ایستاده و با روایت جعفری در جلوی دوربین، خودشان را مهمان خانه و خانواده آدمهای میانسال و کهنسال حال حاضر و کودک و نوجوان ۴۰ سال پیش کردهاند و ما را مهمان دنیایی سرشار از اشکها و لبخندها.
جایگاه مستند «کارنامه بنیاد کندی» در کارنامه شما کجاست؟ سعی می کنید یک خط مشی ثابت و یک جهان بینی معین را پیگیری کنید، یا نه، از نظر شما هر فیلم تازه بهعنوان فیلمی مستقل و متمایز از کارهای قبلی ارزیابی میشود؟
محمد جعفری: این مستند به نظرم شاخص ترین مستندی بوده که در ساختنش مشارکت داشتم. موضوع این مستند بخشی از هویت من را دربر گرفته که به تدریس در دوره سربازی در روستای بنیاد کندی مربوط می شود. همیشه دوست داشتم به پاس مهربانی و همدلی اهالی آن موقع این روستا این فیلم را بسازم و ادای دینی به آن دو سال کرده باشم. مثلا مشتی بهمن که به محض ورود من به آن روستا یکی از اتاقهایش را خالی کرد و چند ماه در اختیار من گذاشت. مشتی اکبر که سال ۵۳ ،۵۴ که وسیله نقلیه ای در کار نبود، اسبش را در اختیار من گذاشت. یا براتعلی که هر صبح شیر تازه به من میداد، یا دانشآموزانی که ۴۰ سال پیش با آنها کار میکردم. بار بزرگی روی دوشم بود که فکر میکنم با ساخت این فیلم به آرامش رسیدم. ما مستندسازها برحسب شرایط کاری فیلمهای مستند سفارشی یا به قول معروف کار گل زیاد میکنیم، بهخاطر اینکه چرخ زندگی ما بچرخد. اما رفتن سراغ موضوعاتی مثل موضوع این مستند، واکاویدن بخشی از وجود خود، گذشته، نوستالژی و آدمهای پیرامون است که در یک دوره با آنها زندگی کردیم. دو سال مداوم در یک روستای خیلی کوچک ۵۰ خانواری که طبعا آدم دم به ساعت با آنها رخ به رخ میشود. این دغدغه موقع ساخت مستند «کریستین» هم پیش آمد که در سال ۸۰ ساخته شد و آن هم جایگاه ویژهای برای من دارد، چون کریستین را بهخاطر طلاق و جدایی در بازارچه سیداسماعیل سر راه می گذارند و همان سرنوشت خودم در کودکی برای کریستین تکرار شده بود. یعنی من هم سابقه متارکه پدر و مادر و بزرگ شدن در یک خانواده دیگر را داشتهام.
آذر مهرابی: سال ۸۱ به این طرف یعنی از زمان ساخت فیلم «خاطره خوشبو نیست»، هر کدام از فیلمهایی که من ساختم، انگار بخشی از وجود خودم را هویدا کرده است و یک بخش از امکانی را که در سینمای مستند وجود دارد، به منصه ظهور رسانده، که میتوان دربارهاش گفت که مسئله شخصی من بوده است. مستند «کارنامه بنیاد کندی» نقطه عطف پررنگتری بین همه کارهایم بوده است.
مهمترین ویژگی محتوایی مستندتان، حالوهوای نوستالژیکی است که از انتخاب ایده مرکزی تا مراجعه به زندگی فعلی دانشآموزان قابل لمس و مشاهده است. این رویکرد از زمان طراحی ایده در ذهنتان بود، یا هنگام فیلمبرداری و تدوین به آن رسیدید؟
جعفری: حس نوستالژی حالا دیگر مختص نسل امثال من نیست. با وضعیت خاصی که در چند دهه اخیر در کشور ما به وجود آمده، از انقلاب و جنگ و مسائل فرامتنی و… که در زندگی اجتماعی ما حاشیهساز شده، الان جوانهای دهه شصتی هم در فیلم ها و حرفهایشان حسرتخوار دوران گذشته خودشان هستند. آنچنان مدرنیسم و تکنولوژی زندگی را ورق میزنند که تا به خودمان بیاییم، میبینیم که غافل شدیم و چند صباحی از دورانی که خیلی از آن دور نیستیم، گذشته و احساس میکنیم که خیلی دوست داریم به آن دوران برگردیم. مثلا هر کسی که عکس دوره بچگی خود یا کوچه دوران تولدش را بعد از چند دهه نگاه می کند، هر کسی که شیء یا کاغذی از دوران گذشتهاش به دست میآورد، مثلا دندان شیری که نگه داشته است و… این ها جزو ویژگیها و ذات آدمیزاد است که برای او جذاب است که نگاه نوستالژیکی به زندگی داشته باشد. به قدری اتفاقات سیاسی و اجتماعی دهه های اخیر ازجمله گسست نسلها، گسست زندگیها و مهاجرتها فاصله آدمها را زیاد کرده است که یکدفعه که سر آدم خلوت میشود و درباره گذشته خودش جستوجو میکند، متوجه میشود که چیزهایی در گذشته پررنگ بوده، مثلا خصلت هایی مثل پاکی و صداقت و… که بهجرئت می توان گفت که در زندگی امروز ناپدید شده است و طبعا حسرتش به دل آدم میماند.
طبعا پیدا کردن دانشآموزان بعد از بیش از ۴۰ سال را می توان سختترین کار شما عنوان کرد. طبق چه روند و فرایندی این پروسه انجام شد؟
جعفری: سال ۸۷ با موتورسیکلتم تصادفی داشتم در بزرگراه همت که بهخاطر آن دو روز در کما بودم. دیهای که بابت این جراحت به من تعلق گرفت، باعث شد یک اتومبیل ریو خریداری کنیم و بعد از مدتها صاحب اتومبیل شویم. اولین تصمیمی که بعد از خرید ماشین گرفتیم، این بود که به روستای بنیاد کندی سفر کنیم، چون از مدتها قبل آرزوی رفتن به آنجا را با همسرم مطرح کرده بودم. آن موقع اصلا قصد ساختن فیلم مستندی در کار نبود، اما همیشه دوربین ما همراه ماست و طبعا وقتی وارد این روستا شدیم، ورود به آن روستا و حواشیاش را تصویربرداری کردیم که همسرم میگرفت. البته نه به قصد ساخت یک مستند، بلکه صرفا بهعنوان ثبت یک واقعه شیرین و دوستداشتنی اهمیت داشت. اما هر چه جلوتر می رفتیم، این جذبه و شور بیشتر میشد و به این نتیجه رسیدیم که راشهای این فیلمها، یعنی جستوجو برای دید و بازدیدها و پیدا کردن آدمها، ممکن است برای دیگران هم جذاب و دیدنی باشد. به همین دلیل هم وسط کار طرح را به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی پیشنهاد دادیم و وقتی آنجا با استقبال روبهرو شدیم، تجهیزات را بهروزتر کردیم و از آن به بعد با دوربین فول اچدی و تجهیزات کامل صدا کار کردیم.
مهرابی: درباره روند ساخت این فیلم، ما اول که با هم به آن روستا رفتیم، اصلا نمیدانستیم قرار است با چه چیزی روبهرو شویم. برای همین نمیتوانم بگویم که مثلا از همان اول فکر کرده بودیم. علت اصلی اینکه فیلم به این شکل درآمده، هم بهخاطر صداقت افراد جلوی دوربین و هم پشت دوربین است. اجازه دادیم که خودمان سر بخوریم و غلت بخوریم و جاری شویم در جریانی که ما را به سمت خودش میبرد. به قول هوشنگ گلمکانی این فیلم شبیه به بازی چوگان است و وقتی گوی را حرکت میدهیم، یک هدفگیری کلی وجود دارد، ولی دقیقا نمیداند به کدام سمت میرود. برای ما هم همینطور بود. یک کلیتی در ذهن ما بود، اما دقیقا نمیدانستیم چه موقعیتی خواهد بود. فکر میکردیم میرویم سراغ اشخاص و خانوادهها حرف میزنیم، اما نمیدانستیم که مثلا زنده است، عروسی کرده، کارش چیست و… اولش از حرکت ما از روستا شروع شد که خودمان را معرفی کردیم. بعد دنبال دانشآموزانی میگشتیم که آنجا نبودند، اما یک نفر شماره تلفن یکی از دانشآموزان را به ما داد و متصل شدیم به این شاگرد و از طریق او دیگران را پیدا کردیم و این زنجیره ادامه پیدا کرد، دقیقا شبیه بازی گوی و چوگان.
مهمترین نقطه قوت فیلم، صمیمیت راوی (محمد جعفری) جلوی دوربین است. با هر شخص به مختصات حالوهوایش روبهرو میشود و موضعی همسان انتخاب میکند. از رقص در مراسم عروسی گرفته تا لحن غمخوارانه هنگام روایت یکی از شخصیتها درباره سختیهای زندگی. چقدر این صمیمیت و سادگی حاصل تجربیات زیستشده شماست و چقدر خود سوژه ایجاب میکرد که چنین رفتاری داشته باشید؟
جعفری: صمیمیت جاری در فیلم ناشی از مناسبات دیرین من بهعنوان معلم و این شخصیتها بهعنوان شاگردان دیروز من است. ارتباطی که آن سالها با هم داشتیم، یک ارتباط بسیار دوستانه و عاشقانه بوده. بهعنوان یک بچه شهری پایتختنشین که به آنجا رفتم و شبانهروز را با آنها طی کردم و… بده بستانهای مختلفی که با هم داشتیم و از طرف دیگر خانوادههایی که مشاهده میکردند صاحب اولین معلم و اولین مدرسه شدهاند و طبعا کمی علقه و احساس خویشاوندی به وجود آمده بود که بعد از این همه سال همان دوستی دوباره تجدید شد. اعتماد فی مابین ما که حاصل یک رابطه صاف و ساده و صمیمی بود، موجب شد که آنها حرف دلشان را بیواسطه بزنند و خالی از حاشیهها و اداها حضور روراست و صادقانهای داشته باشند.
مهرابی: از بین این خانوادهها چند خانواده دستهجمعی نشستند و فیلم را دیدند؛ هم در خانه ما و هم در اکران هنر و تجربه. میتوانم بگویم این از صداقت خود ما به وجود آمده، چون با دوستی به سمت ایشان رفتیم و هر کدام از اینها را وقتی می دیدیم، مثل این بود که از اعضای فامیل بیخبر بودیم و حالا بعد از سالها آنها را پیدا کردهایم. دقیقا مثل یکی از اعضای خانواده در جستوجوی آنها بودیم. بهخاطر همین آنها هم این حس ما را پذیرا می شدند و متوجه انرژی مثبت و صادقانه ما بودند و همین حس را پس میدادند، که منجر به یک بده و بستان عاطفی شد. البته به دلیل آن زلالی و صداقتی که در این قشر وجود دارد هم بود، به این شکل که اصلا حسابگرانه و دو دو تا چهارتایی برخورد نمیکنند که مثلا ما برای چه رفتیم و چه انگیزه و هدفی داریم و… آنها هم مثل خود ما که اجازه دادیم فیلم جاری شود، جاری شدند، برای همین هم تا امروز مثل خواهر و برادر با اینها ارتباط داریم. اصلا الان که داریم صحبت میکنیم، نزدیک میشویم به فصل توتچینی و خانواده مرضیه به ما گفتند که همراه آنها به توتچینی برویم. یا خانوادهای دیگر که زمستان پارسال با همدیگر رفتیم و ترشی درست کردیم. این همراهی برای به دست آوردن یک ترشی نبود، بلکه بین کارها صحبت می کردیم و خاطره تعریف می کردیم و غذا می خوردیم و با هم ظرفها را پر و خالی میکردیم و کارها را قسمت میکردیم. و همه اینها به یک رابطه لذتبخش منجر می شد. مثلا یکی از این خانوادهها اولین باری که خانه ما آمدند، یک کله قند آوردند و می گفتند که این رسم ماست که در مواجهه اول با افرادی که خیلی دوستشان داریم و فامیل ما محسوب میشوند، این رسم را اجرا میکنیم. یا قادر که برای عید آمده بودند و ما رفتیم خانه آنها و بهعنوان عیدی به ما برنج دادند. یا صفر که همسرش لاهیجانی است و وقتی آنجا رفتیم، به ما چای دادند، چای دستچین لاهیجان. اینها یعنی این دوستی بین ما دو طرفه شده و این ارتباط و احترام متقابل به وجود آمده.
برخی منتقدان بر این باورند که سوژه و شیوه پرداخت این مستند تکراری است و بارها و بارها چنین پرداختی را شاهد بودهایم. چه راهکارهایی داشتید که از این تکرار پرهیز کنید؟ اصلا در برابر چنین سوژهای چقدر مجال ایدهپردازی نو و بدیع وجود دارد؟ از نظر خودتان نمونهای مثل موضوع این مستند در ایران سابقه داشته؟
جعفری: از لحاظ ایده، چنین ایدهای سراغ ندارم که معلمی در جستوجوی شاگردانش باشد. جسته و گریخته مستندهایی ساخته شده، مثل مستندی که درباره مرحوم استاد بهمن بیگی معلم عشایر بود و… اما با این شکل و شمایل نبود. تلاشمان این بود از یک مستند مشاهدهگر عدول نکنیم و حتی فیلم ما به وادی بازسازی و جعل وقایع نیفتد. احساس میکردیم وقایعی که پشت سر هم در هر جست وجوی ما برای پیدا کردن شاگردها شکل میگرفت، به اندازه کافی درام دارند. خشم و خنده، تلخی و شیرینی و عزا و عروسی آنقدر پشت سر هم ردیف شدند که نیازی به دخل و تصرف در واقعیت نبود و خود واقعیت آنقدر دراماتیک بود که به شکل خودش دیدنی و تماشایی بود.
مهرابی: اینکه یک معلمی بعد از ۴۰ سال دانشآموزانش را میبیند، اولین بار در سینمای ایران روایت شده.
بعد از سالها کار و زندگی کنار هم طبعا به زبان و نگاه مشترکی رسیدهاید. چطور کارها را بین خود تقسیم میکنید؟
جعفری: من و همسرم بعد از ۱۵ سالی که با هم زندگی می کنیم، در زندگی و کار به دلیل همدلیهایی که با هم داشتیم و داریم، طبیعتا خطکشیهای واضح و مشخصی بهعنوان تقسیم کار نداریم. صحنهها را با هم فیلمبرداری میکنیم، تدوین را با هم جلو میبریم. کارگردانی را هم همینطور. اما چون سهم آذر در تصویربرداری بیشتر است، تصویربرداری را به نام ایشان مینویسیم و چون سهم من در تدوین بیشتر است، تدوین به نام خودم است. اما کارگردانی در این فیلم بیشتر به عهده همسرم بوده، چون پشت دوربین بوده و من جلوی دوربین بودم و طبعا فیلم داستانی نیست که از قبل پیشبینی کرده باشیم چه چیزی در انتظار ماست و چه سمت و سویی پیدا میکند، و کسی که پشت دوربین است، تسلط بیشتری بر فضاسازیها دارد.
مهرابی: از سال ۸۲ که ازدواج کردیم، تا حالا همه کارها مشارکتی بوده، چون احساس نزدیکی و همدلی وجود دارد. در بخشهایی با چشم و نظر صحبت می کنیم و جاهایی بهطور حسی میفهمیم. بیشتر حالت کشف و شهودی دارد تا اینکه ریاضی باشد. مثلا در این مستند یکی از موارد رفتن به عروسی بود. من قسمت خانمها بودم و جعفری قسمت آقایان. بعد از اینکه راشها را دیدیم، قبل از اینکه برسیم به پلان بعدی، جعفری گفت کاش فلان پلان را گرفته بودی، و میدیدیم که گرفته بودم. اینکه بهعنوان زن و مرد با هم مشارکت می کنیم، به تکمیل کردن کار هم کمک میکند. یک جاهایی جو مردانه است و ممکن است پذیرشی وجود نداشته باشد که در آنجا من حضور داشته باشم. در عین حال وقتی بهعنوان مرد و زن در جمعهای سنتی حضور پیدا میکنیم، باعث میشود اطلاعات نابی به دست بیاوریم. مثلا وقتی در جمع خانمها بودم، به این نکته رسیدم که مثلا عزیز آقا به کوچه میرفت و به عکسهای سعید زل میزد. درحالیکه در جمع مردانه این گفته نشده بود. حالا بهخاطر غرور یا هر دلیل دیگری. یا مراسم شام در خانهای دیگر، که وقتی به خورش کشیدن و پلو کشیدن نزدیک میشدم، جو و فضای خیلی خوبی شکل میگرفت.
برخی نسبت به ریتم و ضرباهنگ فیلم ایراداتی گرفتهاند. می گویند اطناب و توضیحدهی بسیار به فیلمتان ضربه زده. فکر نمی کنید باید کمی بیرحمانهتر تدوین می کردید، یا تدوین را به شخص دیگری میسپردید؟
جعفری: من ۲۵ تا شاگرد داشتم در آن مدرسه. از این جمع ۱۸ نفر را پیدا کردم و گفتوگو کردیم و سراغ زندگی آنها رفتیم. ولی احساس کردیم بسیاری از دیالوگها و موقعیتها و مناسبات شبیه همدیگر شده است و به همین دلیل اپیزودهای شاگردهای دیگر را حذف کردیم و از بین ساعتها راش که طی دو سال از زندگی این شخصیتها گرفته بودیم، به هر کدام حدود هفت دقیقه اختصاص دادیم، که به نظرم زیاد نیست.
مهرابی: من این فیلم را با مخاطبان مختلف دیدم؛ هم با تعداد کم و هم با تعداد زیاد و در سالنهای مختلف، بیشتر یا کمتر، و با این نظر مواجه میشدم که چرا همه شاگردها را نشان ندادیم. وقتی میپرسیدم که این ۷۰ دقیقه بود و خسته نشدید؟ میگفتند که اینطور نیست و مشتاق بودیم سرگذشت و سرنوشت بقیه را هم ببینیم.
می گویند گروه دو نفره شما خیلی مقتصدانه کار می کند. یعنی یک دوربین و دیگر هیچ! چرا از تجهیزات نوین فیلمبرداری و صدابرداری کمتر استفاده میکنید؟ شنیده ام در فیلمبرداری مستند جدیدتان بعد از سالها از دوربین جدیدی استفاده کردهاید. چه شد سراغ دوربین تازه رفتید؟
مهرابی: البته اینطوری هم نیست که ما در همه کارها دو نفر باشیم. بلکه مدیر تولید و عکاس و… هم حضور دارند. منتها حضورشان مداوم و پیوسته نیست. مثلا در ساخت این مستند ما چون بهعنوان یک خانواده دو نفری و یک زن و مرد میرفتیم و وارد زندگی خصوصی و خلوت این شخصیتها میشدیم، این پذیرش و صراحت و صمیمیت اتفاق میافتاد، و اگر تعداد عوامل پشت دوربین بیشتر بود، حتما تاثیر منفی داشت. مقتضای این نوع کار بود و سوژه طلب میکرد که به این شکل فیلمبرداری شود و فقط خودمان باشیم. الان حتی کارگردانان پیشکسوت خودمان با دوربین گوشی موبایل فیلم ساختهاند. البته منظورم این نیست که حالا میتوان تک نفره و با یک گوشی فیلم ساخت. نه، بلکه بر اساس سوژه و طراحی و ایدهپردازی و نقشه راه باید ببینیم کمیت و کیفیت اکیپ فیلمبرداری و تجهیزات چگونه باشد.
شما بهعنوان نویسنده و منتقد به موازات کار عملی، در مطبوعات و بهویژه مجله «فیلم» فعال بودهاید. چقدر منش آگاهانه یک منتقد هنگام ساخت فیلم ممکن است شما را دچار چالش کند؟ چقدر درگیر بایدها و نبایدها هستید و از دریچه یک منتقد سینمای مستند به کار خودتان نگاه می کنید؟
جعفری: بهترین مستندم، مستندی است که هنوز نساخته ام. اگر قرار باشد نگاهی فنی به صناعت فیلم داشته باشم، قطعا نمره بالایی به فیلم نمی دهم. اما بهخاطر رویکرد مردمنگارانه و جامعهشناسانه مستند «بنیاد کندی» میتواند بهعنوان یک مرجع و منبع و سند تصویری برای مخاطبان و حتی فیلمسازان جوانتر قابل ارجاع باشد؛ اینکه چطور کارنامه یک روستا به تصویر کشیده می شود. همینطور می توان بهعنوان یک نمونه قابل تعمیم از سویه های مختلف سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و… به آن نگاه کرد.
شما نمایش های مختلف کارهایتان را تاکنون تجربه کردهاید. جشنواره های داخلی و خارجی، شبکه های تلویزیونی، خانه سینما، خانه هنرمندان و محافل فرهنگی مختلف. اکران هنر و تجربه چه تمایزاتی با نمایشهای دیگر دارد؟ به نظرتان چقدر به دیده شدن کار سینماگران مستقل (البته به معنی دقیق کلمه) کمک کرده؟ بازخورد مخاطب در برابر مستند «کارنامه بنیادکندی» تاکنون چطور بوده؟
جعفری: اکران در گروه هنر و تجربه اتفاق مثبتی است، اما قطعا نقاط ضعف خاص خودش را دارد. خیلی خوب است که مستندی مثل «آتلان» حدود ۵۰۰۰ بیننده داشته و حدود ۲۰ میلیون فروش کرده. یا مستند «من می خوام شاه بشم» ۱۵۰۰ بیننده داشته و هفت میلیون فروش کرده. برای شروع اقدام قابل قبولی است و طبعا ما نباید به همین قانع و راضی باشیم. قطعا باید موضوعات جذابتر وارد سوژه فیلم های مستند شود و با تبلیغات بیشتر و اختصاص سالنهای مجهزتر می توان امیدوار بود که هنر و تجربه روزبهروز مخاطب بیشتری برای مستند به دست بیاورد. نمایش فیلمهای مستند اغلب در فرهنگسراها و خانه هنرمندان و… رایگان بود، اما حالا توانسته صاحب اکران شود و از حالت نمایشهای رایگان خارج شود. ضمن اینکه الان هم یک حالت یک بام و دو هوا در خانه هنرمندان برقرار است. زمانی که فیلمی از هنر و تجربه در سالن در حال نمایش است با بلیت هشتهزار تومانی، دقیقا در سالن روبه رویش توسط انجمن تهیهکنندگان مستند یک فیلم به صورت رایگان نمایش داده می شود، که طبیعی است این آسیب مهمی است که حاصل نداشتن یک متولی و مدیر ماهر و دانا و توانا و مسلط به همه امور سینمای مستند است. باید راه درمان این معضل را پیدا کرد و نمایشهای یکدست و منسجمتری داشته باشیم.
مهرابی: باید از دو گروه تشکر ویژه داشته باشم. یکی شورای تصویب طرح و فیلمنامه در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که از چنین سوژهای، که شاید در مرحله اول خیلی شخصی به نظر میآمد، حمایت کردند و در مراحل مختلف به ما مشورت میدانند. بهخصوص مصطفی رزاقکریمی، ارد عطارپور و جعفر صناعیمقدم. اکرانهای خیلی خوبی داشتیم. بهخصوص جشنواره فجر که سالن برج میلاد پر شد و کسی فکر نمیکرد که این فیلم در روز آخر جشنواره آنقدر مخاطب جذب کند. صحبت و نقد و نظرهای زیادی پیش آمد که جالب توجه بود. بعد خودمان پیشنهاد دادیم که در گروه هنر و تجربه اکران شود. در این گروه آقای گلمکانی قبلا فیلم را دیده بودند و لطف کردند و حمایت لازم را انجام دادند و قدردان این گروه هم هستیم. در روز اول که افتتاحیه در موزه سینما بود، باز هم آن تشویق بدون مکث و طولانی زمان جشنواره برای ما تکرار شد. واقعا فکر نمیکردیم که اینقدر استقبال شود. درباره خوب بودن یک فیلم به نظرم اگر بعد از تمام شدن فیلم به شما گفتند که «خسته نباشید!» یعنی فیلمتان خوب نبوده، اما اگر مدام درباره ابعاد مختلف فیلم صحبت میکنند و سوال و جواب شکل میگیرد، یعنی تاثیر خودش را گذاشته است.
در حال حاضر روی چه طرحهایی کار می کنید؟
با آقای جعفری الان چند ماهی است که روی مستندی کار میکنیم با عنوان «ژنرالهای سیزده ساله» که درباره نوجوانان زمان جنگ است که وقتی ۱۳ سالشان بوده، رفتهاند جبهه و حالا سراغ آنها رفتیم که حدود ۵۰ سالشان است و در عرصههای مختلف کار می کنند. سراغشان رفتیم که ببینیم الان درباره آن دوره چه دیدگاهی دارند. خودم هم که فیلمی برای شبکه مستند کار کردم که بخشهایی از آن مانده به اسم «مذکر، مونث» که درباره دوره بلوغ پسران و دختران است که با توجه به ملتهب بودن موضوعش که همواره جزو خطوط قرمز است، با حمایت آقایان آفریده و تاجیک این طرح تصویب شده و مراحل نهایی را می گذراند.
ماهنامه هنر و تجربه
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- «حرف آخر» به هنر و تجربه رسید
- جشن مستقل سینمای مستند افتتاح شد؛ سینمای مستند از جامعه عقب نیست/ مراقب باشید جشن، جشنواره نشود
- پوستر «تارا» همزمان با اکران رونمایی شد
- مدیرکل دفتر نظارت بر عرضه و نمایش فیلم: ۷۰ درصد فیلمهای صف اکران به «هنروتجربه» میرسند/ خسارت یک ترافیک!
- محمد حمیدی مقدم: فعالیت «هنر و تجربه» در همه حوزهها گستردهتر میشود
- اعلام شیوهنامه حمایت مالی از مستندسازان/ «هنر و تجربه» تعطیل نمیشود
- این فیلمهای کوتاه را حتما ببینید/ نگاهی به فیلمهای کوتاه اکران هنر و تجربه
- اکران «طلاقم بده به خاطر گربهها» در گروه «هنر و تجربه»
- یک فیلم از سینمای افغانستان در گروه هنر و تجربه به نمایش در میآید
- گزارش مراسم افتتاحیه هفته فیلم لهستان/ تلاش هنر و تجربه برای پر کردن یک خلاء
- «یک کامیون غروب» در گروه «هنر و تجربه» اکران میشود
- اکران فیلمی از سمیح کاپلان اوغلو در گروه هنر و تجربه
- انتشار گزارش «هنر و تجربه» در راستای شفافسازی
- بررسی شخصیت و پرونده اولین قاتل سریالی زن ایران به زودی در سینماهای هنر و تجربه
- «سینماسینماست»/ چه فیلمهایی میتوانند به اکرانهای گروه «هنر و تجربه» رونق ببخشند؟ / به مناسبت اکرانهای موفق دو فیلم «دوباره زندگی» و «رضا»
نظرات شما
پربازدیدترین ها
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- فشار سیاسی و خروج یک فیلم از داوری آکادمی؛ موافقت اردن با درخواست آذربایجان برای خروج «سرزمین شیرین من» از اسکار
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
آخرین ها
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- دنزل واشینگتن از دنیای بازیگری خداحافظی میکند
- تاد هینز رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم برلین شد
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- ابوالفضل جلیلی مطرح کرد؛ حضور در کلاس بازیگری عامل موفقیت نیست
- نمایش بلندترین سکانس پلان سینمای مستند ایران در آمریکا
- کدام سینما واقعی تر است ؟
- پیدا شدن جسد یک بازیگر در خانهاش
- دیدار اصغر فرهادی با علاقهمندان فیلمهایش در استانبول
- فیلمی که اطلاعاتش مخفی نگه داشته شده؛ لوپیتا نیونگو به فیلم کریستوفر نولان پیوست
- «کتابخانه نیمهشب» روی صحنه میرود
- سه نمایش برای مستند «۹۹-۱۹» در یک هفته
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره فیلم جدید رابرت زمکیس/ «اینجا»؛ یک قرن را طی می کند، اما بدون حرکت دوربین
- سوینا منتشر میکند؛ نسخه ویژه نابینایان «مورد عجیب بنجامین باتن» با صدای مهدی پاکدل
- «پینگو» بعد از ۱۸ سال بازمیگردد
- جوایز اصلی فستیوال فیلم هانوی به «بی سر و صدا» رسید
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- نمایش وقتی الاغا عاشق میشوند / گزارش تصویری
- تریلر قسمت هشتم منتشر شد؛ «مامویت غیرممکن» با تام کروز پایان مییابد؟
- ستاره اسکندری: ساخت «خورشید آن ماه» مسئولیت اجتماعی من بود
- «سودابه»؛ فیلمی برخلاف ذائقهسازی مرسوم سینمای ایران
- سیزدهمین جشن مستقل سینمای مستند به شیوه «آکادمی» داوری میشود
- یادداشتی کوتاه در مورد تئاترِ ناصدا..
- درباره ساخته جدید علی عباسی/ امتحان نهایی «شاگرد»
- زندگینامه بیتا فرهی منتشر میشود
- هانس زیمر: خلق موسیقی برای فیلم «بلیتز» و چالشهای نوای جنگ جهانی دوم
- شکستِ دنباله «جوکر»؟ «جوکر: جنون مشترک» به نقطه صفر رسید
- فشار سیاسی و خروج یک فیلم از داوری آکادمی؛ موافقت اردن با درخواست آذربایجان برای خروج «سرزمین شیرین من» از اسکار
- رالف فاینز و ژولیت بینوش بار دیگر همبازی می شوند
مچل کردن خود حکایت این زوج بی ذوق و کم دانش است
فیلم هایی برای هیچکس