تاریخ انتشار:1401/04/24 - 14:21 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 178182

سینماسینما، سپیده ابرآویز

اولین انتخاب و اتفاق مهم یک اثر نام آن است. طلاخون پیش از این،  «چرک‌نویس‌های یک مادر خانه‌دار» و «خورشید همچنان می‌درخشد» نام داشته اما به نظر می‌رسد این اسامی به راحتی در دهان نمی‌چرخند و کنجکاوی مخاطب را هم بر نمی‌انگیزند. «خورشید همچنان می‌درخشد» که جمله‌ای است کمابیش تکراری،  «طلاخون» هم بعید به نظر می‌رسد دل کسی را «ریش» نکند.
این دل ریش کردن انگار بخشی از شیوه ارائه فیلمساز است. او با آوردن همتا، دختربچه کم‌توان حرکتی فیلم که کلوزآپ‌های تکراری‌اش کاری جز دل ریش کردن با مخاطب ندارد از همان سکانس آغازین یک حال بد به تماشاگر اضافه می‌کند.
کارگردان بر آن است که با آوردن این بچه معصوم رفتارهای بعدی مادر (فرخنده) را توجیه کند یا بفهماند که شرایط زندگی این خانواده چقدر رقت‌انگیز است یا احتمالا فرخنده مادری فداکار و ناچار است و چاره‌ای جز آنچه می‌کند ندارد.
نکته مهمی که در فیلم‌ فراموش می‌شود بعد روانشناسی شخصیت‌هاست. فرخنده یک قاتل زنجیره‌ای است اما ساختار روانی‌اش منطبق با این دسته آدم‌ها نیست. به یک معنی ساختار روانی که بیننده بفهمد، بشناسد و با او همذات پنداری کند یا از او متنفر شود ندارد.
قاتلان زنجیره‌ای -که به بیش از یک قتل دست می‌زنند- معمولا آنتی پات یا همان ضداجتماعی هستند. آنها به بسیاری از قوانین پایبند نیستند، گاه قوانین خودشان را دارند و گاه هیچ قانونی جز خشم و عصبانیت و انتقام ندارند.
آنتی پات‌ها در خانواده‌های نابسامان متولد و بزرگ می‌شوند. در طلاخون نیز کوشش شده فرخنده فرزند مادری ناسالم نمایش داده شود. اما میزان و دلیل این عدم سلامت مشخص نیست. چنانچه مشکل اخلاقی یا روانی مادر فرخنده مشخص نیست و چنانچه چیزهای زیادی مشخص نیست.
کارگردان برای ایجاد تعلیق به قدری در دادن اطلاعات خساست می‌کند که بخش عمده‌ای از فیلم می‌شود علامت سوال با پاسخ‌های الکن.
طلاخون تا دقیقه چهل و پنج جان آدم را می‌گیرد تا بگوید ماجرا زنی است که جان آدم‌ها را می‌گیرد.
ریتم فیلم کند است و نشانه‌هایی که می‌دهد پراکنده و قدری بی‌دقت چیده شده‌اند. این بی‌دقتی خودبخود باعث می‌شود سکانس‌ها عمق و تاثیری که باید را نداشته باشند.
بعد از دقیقه چهل و پنج که گره‌های فیلم آهسته آهسته باز می‌شود لازم است یک بار تمام آنچه پیش از این نشان داده شده را دوباره مرور کرد، کنار هم گذاشت و به نتیجه رسید که به دلیل اتفاقی که الان از آن حرف زده می‌شود در چند صحنه قبل اشاره شده است.
فیلمنامه بنا به آنچه در تیتراژ آمده وامدار نمایش عامدانه، عاشقانه، قاتلانه به کارگردانی ساناز بیان است. اپیزود دوم این تئاتر ماجرای مهین قدیری است. زنی که به خاطر بدهی‌هایش اقدام به قتل زن‌ها می‌کند.

اما چه کار ساناز بیان و چه مستند مهین که مشخصا زندگی مهین قدیری را روایت می‌کند به مراتب جاندارتر از طلاخون هستند.
شاید همین دیر افتادن اتفاقات و شیوه روایت در فیلمنامه است که حتی شهاب حسینی را هم چندان به چشم نمی‌آورد. بماند که در خلاصه فیلم همه جا تاکید شده دختربچه‌ای در آستانه مسابقات قهرمانی جهانی متوجه موضوعاتی می‌شود.
حنانه دختربچه تکواندوکار (که معلوم نیست با پدری معتاد و مادری قاتل چه کسی استعداد او را کشف کرده و پرورش داده است)بیشتر یک ناظر مداخله‌گر است که رفتار و کلامش با ویژگی‌های روانی سنش نمی‌خواند و انگار زنی است که قد و هیکلش کوچک شده است. آنچه زیباست و تنها همسان با سن اوست لحظات دوستی با همسالان و سکانس پایانی فیلم با حضور او و دوستش است.
طلاخون ملودرامی است که می‌توانست بهتر باشد. البته که فیلم ساختن در این وانفسا شکستن شاخ غول است و از این منظر تلاش ابراهیم شیبانی ستودنی است.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها