تاریخ انتشار:1402/08/29 - 18:32 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 192094

سینماسینما، ونداد الوندی‌پور

راجر واترز، خواننده و از اعضای اصلی گروه پینک فلوید، آلبومی دارد به نام سرگرم شده تا حد مرگ (Amused to death) که روایتی است از شبح حاکم بر دنیای امروز. آلبوم، سال ۱۹۹۴ منتشر شد، اما طی سه دهه اخیر، با آمدن ماهواره و اینترنت و موبایل شبکه‌های اجتماعی، این مفهوم بسیار گسترده‌تر شد و امروز، مصداق‌های بسیار متنوع‌تری دارد. اولا چه کسانی این هدف مدون و مشخص و بسیار برنامه‌ریزی شده، یعنی سرگرم‌سازی افراطی و فریبکارانه مردم را دنبال می‌کنند؟ پاسخ: اقلیتی بسیار کوچک که بخش اعظم ثروت و قدرت دنیا را در اختیار دارند؛ اصطلاحا، صاحبان زر و زور. چرا آنها به این نیاز دارند که مردم دنیا را دائما و به اشکال مختلف سرگرم نگه دارند؟ به زبان عامیانه، برای اینکه سرکارشان بگذارند. چرا باید سرکارشان بگذارند؟ برای حفظ و افزایش قدرت و ثروت خود و جلوگیری از آگاه شدن آنها یا بی‌تفاوت کردنشان نسبت به این واقعیت که از همین واقعیت که اقلیتی بسیار کوچک بر بخش اعظم ثروت و منابع و امکانات دنیا چنگ انداخته‌اند (که حداکثر یک درصد جمعیتند و هسته‌شان که صاحب بخش اصلی ثروت و کنترل کننده قدرتند، بسیار کوچکتر از یک درصد) و با زورگویی و فریبکاری سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دادن اطلاعات غلط و گمراه کننده، به قیمت فقر و بیچارگی و آوارگی و جهل بخش بزرگی از جمعیت دنیا، به دنبال حفظ و گسترش قدرت و ثروت خود هستند و در این راه، از انجام هیچ شرارت و جنایتی ابایی ندارند.
بدیهی است که سرگرمی، نیاز اساسی بشر است وقتی درست و بجا باشد. اینجا منظور، سرگرم‌سازی افراطی و هدفمند و فریبکارانه و فسادبرانگیز، با هدف بیخبر و گمراه سازی و منفعل و یا منحرف کردن مردم است از طریق ابزارهایی که پشت پرده یا علنا، متعلق به آن اقلیتند، نظیر صنایعی چون مواد مخدر، عریان نمایی، رسانه‌ها (از جمله بسیاری از صفحات پربازدید اینترنتی و شبکه‌های اجتماعی که هوشمندانه بهشان خط می‌دهند)، و سینما و تلویزیون. (لوگوی اصلی آلبوم واترز هم یک تلویزیون است و چشمی بزرگ که مجذوب و مسحور آن شده است).
در کنار اینترنت (که البته منبعی است از اطلاعات ارزشمند و اگر درست و در جهت آگاهی بخشی و آگاه کردن مردم استفاده شود، بهترین وسیله و آرشیوی است از انواع دانشهای بشری که مدام به روز می‌شود و در اختیار آنهایی است که کنجکاو، به دنبال جستجو کردن و یافتن نادانسته‌ها هستند) و رسانه‌های خبری اصلی، تلویزیون و سینما هم نقش هدفمند خودشان را در این بازی ایفا می‌کنند. اغلب شبکه‌های تلویزیونی و ماهواره‌ای (با استثناها کاری ندارم؛ منظورم اکثر آنهاست) و رسانه‌های عمده خبری، همه در این جهت، یعنی فریب دادن ملتها فعالیت می‌کنند و بسیاری از ما، از آن بی‌خبریم یا توجهی به آن نداریم یا اصلا برایمان مهم نیست که با نشستن جلوی این دستگاه به ظاهر جذاب، چگونه ذهن و فکرمان را شکل می‌دهند و مغزمان را به نفع خود شستشو می‌دهند و پر از دروغ‌هایی می‌کنند معطوف به اهداف مشخصی که در جهت پیشبرد برنامه‌های همان اقلیت یک درصدی است. (همین جنگ جدید خاورمیانه را در نظر بگیرید که چگونه دقیقا مثل یک فیلم سینمایی، سناریو‌اش را نوشتند و نقشه‌اش را ریختند و اجرا کردند و اکنون دارند به نتیجه مطلوبشان می‌رسند، و بسیاری از ما، همچنان اندر خم یک کوچه، باورمند صحنه پردازی‌ها و دروغ‌های رسانه‌هایشان؛ بیخیالِ جان دادن انسانها؛ و منظورم از انسانها، همه انسانهاست، بدون توجه به نژاد و ملیت و دینشان. اما برای آن اقلیت، که مجموعه‌ای هستند از افراد و خانواده‌هایی از نژادها و ملیتها و ادیان مختلف، تنها چیزی که ارزشی ندارد جان انسانهاست و برای اهداف قدرت طلبانه شان، ابایی از قربانی کردن هموطنان خودشان هم ندارند و اغلب تقسیم بندی ها و تعارضهای ظاهری و حتی دشمنی هایشان (منظورم در میان همان اقلیت است) کاذب و ساختگی است و دستشان همه در یک کاسه است.
در این میان، تلویزیون و برنامه های مختلفش، (بدیهی است که منظورم تلویزیون در اشل جهانی است نه تلویزیونی خاص) هدفش توجیه وضع موجود و به طور کلی تایید آن یا آماده کردن افکار عمومی برای تغییراتی است که آن اقلیت می‌خواهند ایجاد کنند، نظیر جنگها و گمراه کردن و همراه یا منفعل کردن بیننده؛ مشخصا شبکه‌های خبری و حتی سریال‌هایشان (البته باز هم استثنا هست) و برنامه‌های اصطلاحا دورهمی وار و مسابقه‌هایشان. حتی مسابقات ورزشی هم از گزند این سوء استفاده در امان نمانده و وسیله‌ای شده‌اند برای سرگرم کردن افراطی و سرکار گذاشتن مردم و مشغول کردن ذهن آنها به مساٸل نه چندان با اهمیت به قیمت نادیده گرفتن مساٸل مهمی چون خالی کردن تدریجی جیب و سفره‌شان. و همه اینها در کنار هم، یک نوشیدنی ترکیبی (کوکتل) درست کرده برای به خواب بردن و کرخت کردن ذهن و قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل مردم دنیا.
و در این میان، سینماگران هم هستند، که البته از نظر نگارنده به سه گروه تقسیم می‌شوند (چند سال پیش یادداشتی نوشتم در این‌باره با عنوان “دوراهی تبلیغ و انتقاد”). یک گروه، فیلمسازان و فیلمنامه نویسان متفکر و متعهدند که هدفشان، (جدا از سرگرم سازی که هدف اصلی سینماست و نمی‌توان آن را نادیده گرفت چون فیلم، در درجه اول باید جذاب باشد) آگاه کردن تماشاگر از مساٸل مهم و روشن کردن نقطه تفکر در آنان از طریق نمایش دادن داستانهای پرمحتوا و شخصیتهایی که مابازاء واقعی دارند است. آثار ارزشمند سینمایی جهان، همگی ساخته این دسته از فیلمسازانند. ویژگی اصلی آثار این فیلمسازان این است که تماشاگر را بعد از تماشای فیلم، و حتی تا ماهها و سالها و گاه تا آخر عمر، به تفکر و اندیشه وا می‌دارد تا مثلا به علت سقوط مایکلِ پدرخوانده فکر کنند و به اینکه قدرت و طمع و جاه طلبی مفرط، چگونه یک شخصیت بی‌گناه را به ورطه سقوط اخلاقی و معنوی می‌کشاند؛ یا اینکه پاپیون، چگونه برای زندگی و زنده بودن تلاش و مبارزه کرد و تن به تسلیم شدن نداد و آخر سر خود را رها کرد. یا شخصیت اصلی فیلم “زندگی دیگران”، چگونه از یک مامور اطلاعاتی اشتازی، به طرفدار آزادیخواهان تبدیل شد. یا جوان نادانی مثل علی (سعید کنگرانی در دایره مینای زنده یاد داریوش مهرجویی) چگونه پله پله سقوط کرد و در صنف خونخواران قرار گرفت. اینها، برای تماشاگر، تفکربرانگیز است و الهام بخش و به نوعی، درس زندگی. بدیهی است که این دسته از فیلمسازان، مطلوب سیستم حاکم بر دنیا نیستند و کارگزاران و ممیزی کاران سیستم، اگر بتواند، مقابلشان سد ایجاد می‌کند (جریان مک کارتیسم مثالی قدیمی اما گویاست از مقابله سیستم علیه آنها؛ یا به قتل رساندن پازولینی که با فیلم سالو، نقبی عمیق زد به بخشی از گرایشات و رازهای پلید بخشی از آن اقلیت؛ و حتی گفته میشود کوبریک، بخاطر ساختن چشمان کاملا بسته و فاش کردن بخشهایی از مراسم سریِ منحرفانه آنها، کشته شد؛ پیش از اکران فیلم، که حسابی قیچی خورده بود، و البته با سکته؛ مرگی ظاهرا طبیعی، در حالی که متوفی نه سنش خیلی بالا بود و نه بیماری مهلکی داشت و البته در زمانبندی مشخص. نسخه اصلی فیلم هم ظاهرا ناپدید شد. گرچه، قتل او هرگز ثابت نشد، اما به نظرم نباید آن را بعید دانست. و مشابه این نوع برخوردها در بسیاری از کشورها صورت گرفته و می‌گیرد).
فیلمسازان دسته دوم، به دنبال شهرتند بیشتر و پول (که البته اگر از راه درست به دست بیاید، خیلی هم خوب است) و حرفه شان سینماست و صرفا داستانگو هستند و اگر چیزی به تفکر تماشاگر اضافه نمی‌کنند، معمولا چیزی هم از آن کم نمی‌کنند و صرفا دو ساعتی سرگرمشان می‌کنند و آثارشان، ارتباطی با قدرت ندارد و مجیزگو نیستند. آنها حتی ممکن است در برهه ای، تکانی بخورند و به گروه نخست ملحق شوند.
اما فیلمسازان دسته سوم، هدفشان آگاه سازی و روشن کردن نقطه تفکر در انسانها نیست، چون اساسا خودشان اصلا بهره‌ای از آگاهی و تفکر نبرده‌اند و موضع مستقلی در برابر شرایط و رویدادها ندارند و برده سیستم‌اند؛ برده پول و شهرت که هدف اصلی‌شان است. آنها نه تنها نمی‌خواهند تماشاگر را آگاه کنند که برعکس، سعی در ناآگاه کردن یا در ناآگاهی نگه داشتن او دارند. هدف آنها پول و شهرت است اما می‌دانند هنگامی به آن می‌رسند که فرمانبردار باشند؛ یعنی مستقیم یا غیرمستقیم، از آن اقلیت خط بگیرند که چه باید بسازند؛ و ساخته هایشان، اغلب کمدی است (گرچه لودگی واژه درست‌تری است) چون خنداندن مردم، یکی از راههای خوراندن افیون فراموشی و آرامش هرچند موقتی به مردمی است که به دلایل مختلف، ناراضی و غمزده و خشمگینند. به این فیلمسازان، که تقریبا همگی کم استعدادند و درک چندانی از هنر سینما ندارند (چون فیلمساز توانمند با خودفروشی میانه‌ای ندارد) یا مستقیما دیکته می‌شود یا خودشان با استعداد فراوانشان در فرصت طلبی و ذات چاپلوس منششان و شاخک‌های تیزشان، تشخیص می‌دهند چه نوع فیلمهایی مطلوب اقلیت است؛ فیلمهایی که وضعیت موجود را عادی نشان دهند و توجیه کنند، دغدغه های مردم را مستقیما یا غیرمستقیم نادیده یا به سخره بگیرند یا معکوس بنمایانند و در نهایت، اهداف و خواسته ها و باورهای معطوف به برنامه های آن اقلیت را در قالب یک مثلا فیلم سینمایی به خورد تماشاگر بدهند. این در واقع مزدوران، به ظاهر سرگرم می‌کنند اما در لایه های نه چندان پنهان داستانهایشان، خطوط مشخصی را دنبال می‌کنند که با منافع جمعی مردم ستم دیده در تضاد کامل است و با منافع اقلیت، همراستا.
و اما نام آنان و آثارشان در تاریخ ثبت می‌شود. مثل آن دسته از فیلمسازان آمریکایی که در اوج کشتار مردم ویتنام توسط ارتش اشغالگر ایالات متحده، نیروهای آمریکایی را در قالب قهرمانانی رهایی بخش تصویر می‌کردند؛ یا به همین شکل در مورد عراق اشغال شده. یا در آن سو، برخی فیلمسازان شوروی سابق که تهاجم نظامی این کشور به چک اسلواکی و دیگر کشورهای اروپای شرقی را اقدامی در جهت آزادسازی ملت‌های این کشورها نشان می‌دادند، در حالیکه حقیقت کاملا معکوس بود.
نباید فریب سرگرم‌سازی مسموم اینان را خورد که مصداق همان عبارت واترز است که سرگرمشان کنید تا حد مرگ تا “ما زندگی کنیم و بکشیم و غارت کنیم.” باید این فیلمسازان را شناخت و از ماهیت ضدانسانی کارشان آگاه بود که دشمنان مردم هستند در قالب فیلمساز و شبه-هنرمند. گرچه بسیاری از مردم دنیا، و گرچه نه اکثریت، به خوبی آنها را می‌شناسند و از اقدامات خیانت بار این منفورانِ فرصت طلبِ نان به نرخ روز خورِ بی‌تفاوت به رنج ملتهای ستم دیده آگاهند. باید این قلاده به گردنها را شناخت و شناساند و تا حد ممکن رسوایشان کرد. و البته، تاریخ همه چیز را ثبت می‌کند؛ همانطور که نام لنی ریفنشتال را ثبت کرد که با فیلم‌های مستندش، هیتلر را ناجی نه تنها آلمان که کل بشریت معرفی می‌کرد و امثال مارتین آلوارزها را که در اوج کشتار آزادیخواهان توسط پینوشه در شیلی، در دفاع از او فیلمهای “مفرح” می‌ساختند و خیلی‌های دیگر که در خدمت دیکتاتورها بودند و اکنون رسوایان تاریخ سینما و تاریخ کشورشان لقب گرفته‌اند.
آری، تاریخ ثبت می‌کند و چشمان مردم آگاه، نظاره‌گر است که کدام فیلمساز یا برنامه ساز تلویزیونی، کدام طرف خط ایستاده: طرف اقلیت زر و زور یا اکثریت ستم دیده. کدامیک به دنبال سرگرم کردن مردم تا حد مرگند (به سوی مرگ خاموش و تدریجی یا مستقیم) و کدامیک می‌خواهند آگاهشان کنند برای زندگیِ بی بند و زنجیر. و تاریخ در قضاوتش بی‌رحم است؛ همانطور که مردمی که می‌بینند.
چند سال پیش مستندی در دفاع از پینوشه در سانتیاگو اکران شد که محل نزاع طرفداران کم تعداد و اکثریتِ مخالف او بود که خطاب به سازندگان این مستند شعاری می‌دادند که ترجمه‌اش چیزی شبیه این است:  «پول آغشته به خون در گلو گیر می‌کند.»
.

لینک کوتاه

 

آخرین ها